عبارات مورد جستجو در ۱۶۹ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : قطعات
شمارهٔ ۲۹ - و له قطعه رحمه الله
ای خنک دی که از بهار افزون
هست هنگام عیش وعیش شگرف
کشد از سیم ناب چون دیوار
بر در خانه ی که و مه برف
ننگری خود، ز خواجگان تا ناز؛
نشنوی خود، ز ناصحان تا حرف
با دو کس از مهان روشندل
با دو تن از بتان مشکین عرف
خیز و در گوشه ی خرابی ده
قدح باده غوطه در خم ژرف
وه چه باده؟ سهیل رنگین درع!
وه چه باده؟ چراغ سیمین ظرف!
روی در روی واضحات الثغر
چشم در چشم «قاصرات اطرف»
بوی ریحان دهد، دهند چو سیر
طعم حلوا دهد، دهند چو ترف
ور ز سرما نیاری، این کاری
جام می بر کف و کنی می صرف
بر شبه ریز، ریزه ی یاقوت؛
سای بر مشک، سوده ی شنجرف
مرغ و ماهی کباب ساز آنجا
تا چرد بره سبزه از ته برف
هست هنگام عیش وعیش شگرف
کشد از سیم ناب چون دیوار
بر در خانه ی که و مه برف
ننگری خود، ز خواجگان تا ناز؛
نشنوی خود، ز ناصحان تا حرف
با دو کس از مهان روشندل
با دو تن از بتان مشکین عرف
خیز و در گوشه ی خرابی ده
قدح باده غوطه در خم ژرف
وه چه باده؟ سهیل رنگین درع!
وه چه باده؟ چراغ سیمین ظرف!
روی در روی واضحات الثغر
چشم در چشم «قاصرات اطرف»
بوی ریحان دهد، دهند چو سیر
طعم حلوا دهد، دهند چو ترف
ور ز سرما نیاری، این کاری
جام می بر کف و کنی می صرف
بر شبه ریز، ریزه ی یاقوت؛
سای بر مشک، سوده ی شنجرف
مرغ و ماهی کباب ساز آنجا
تا چرد بره سبزه از ته برف
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۶
مشتاق اصفهانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۲۲
خوشا فصل گل و عهد جوانی
خصوص آغاز صبح زندگانی
مغنی دلکش و ساقی پریوش
قدح لعلی و صهبا ارغوانی
مهش برده ز مهر عالم افروز
سبق از راه و رسم مهربانی
بقامت غیرت سرو زمینی
بصورت رشک ماه آسمانی
نشسته در میان سبزه با هم
ز می سرخوش بآینی که دانی
زبان در کامشان گاه تکلم
ز نرمی با وجود ترزبانی
بسان صفحهای دلهای ساده
تهی ز الفاظ و لبریز از معانی
مرا مشتاق اگر این صحبت خوش
که باشد عین کام و کامرانی
شود قسمت دمی از زاهدان باد
بهشت و عیشهای جاودانی
خصوص آغاز صبح زندگانی
مغنی دلکش و ساقی پریوش
قدح لعلی و صهبا ارغوانی
مهش برده ز مهر عالم افروز
سبق از راه و رسم مهربانی
بقامت غیرت سرو زمینی
بصورت رشک ماه آسمانی
نشسته در میان سبزه با هم
ز می سرخوش بآینی که دانی
زبان در کامشان گاه تکلم
ز نرمی با وجود ترزبانی
بسان صفحهای دلهای ساده
تهی ز الفاظ و لبریز از معانی
مرا مشتاق اگر این صحبت خوش
که باشد عین کام و کامرانی
شود قسمت دمی از زاهدان باد
بهشت و عیشهای جاودانی
مشتاق اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۳۶
بلبل رسید نغمه بلبل رها مکن
گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن
از روی دوست دیده خود را تهی مدار
وز دست خویش دسته گل را جدا مکن
گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست
آن عهد را چو عهد گل آمد وفا مکن
روز می است ساغر می را ز کف منه
وقت گل است صحبت گل (را) رها مکن
ای ساقی از شراب گران گر فغان کنیم
در ده چنانکه خواهی و فرمان ما مکن
ای زاهد ار دعا پی توبت همی کنی
ما را به وقت بلبل و گل این دعا مکن
گلبن شکفت جز همه برگل ثنا مکن
از روی دوست دیده خود را تهی مدار
وز دست خویش دسته گل را جدا مکن
گر عهد کرده ای که نگیری قدح به دست
آن عهد را چو عهد گل آمد وفا مکن
روز می است ساغر می را ز کف منه
وقت گل است صحبت گل (را) رها مکن
ای ساقی از شراب گران گر فغان کنیم
در ده چنانکه خواهی و فرمان ما مکن
ای زاهد ار دعا پی توبت همی کنی
ما را به وقت بلبل و گل این دعا مکن
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۷
گر کند گیتی وفایی با وفاداران خوش است
زندگانی با عزیزان عیش با یاران خوش است
محنت شب گیر با شوق حرم دشوار نیست
گر بیادت بگذرد شب های بیداران خوش است
نرگس شوخ تو مست از ناله شب گیر ماست
می فروشان را سر از غوغای می خواران خوش است
مال و عصمت را زلیخا بد درین سودا نباخت
ماه کنعان بردن از خیل خریداران خوش است
فرجه ای نگذاشت گردون تا از آن بیرون روم
پیر کودک دل چه با قید گرفتاران خوش است
ذوق مرغان می پراند مرغ نوآموز را
نو به کوی دوست رفتن با هواداران خوش است
حیرتم نیکو ز استیلای عشق آزاد ساخت
چون مرض طغیان نماید خواب بیماران خوش است
ساقی هم رنگ باید ساغر گل رنگ را
می پرستان را نظر بر لاله رخساران خوش است
غرق طوفان شد «نظیری » هر که دل بر مال بست
رخت بیرون ده که کشتی سبک باران خوش است
زندگانی با عزیزان عیش با یاران خوش است
محنت شب گیر با شوق حرم دشوار نیست
گر بیادت بگذرد شب های بیداران خوش است
نرگس شوخ تو مست از ناله شب گیر ماست
می فروشان را سر از غوغای می خواران خوش است
مال و عصمت را زلیخا بد درین سودا نباخت
ماه کنعان بردن از خیل خریداران خوش است
فرجه ای نگذاشت گردون تا از آن بیرون روم
پیر کودک دل چه با قید گرفتاران خوش است
ذوق مرغان می پراند مرغ نوآموز را
نو به کوی دوست رفتن با هواداران خوش است
حیرتم نیکو ز استیلای عشق آزاد ساخت
چون مرض طغیان نماید خواب بیماران خوش است
ساقی هم رنگ باید ساغر گل رنگ را
می پرستان را نظر بر لاله رخساران خوش است
غرق طوفان شد «نظیری » هر که دل بر مال بست
رخت بیرون ده که کشتی سبک باران خوش است
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
طلوع باده ز شام و سحر دریغ مدار
ز خاک جرعه خود چون قمر دریغ مدار
اگر به گنج سر بیل باغبان آید
بگو که آب زر از جام زر دریغ مدار
حیات تلخ بده عیش خوشگوار بگیر
چو عشق تیغ کشد جان و سر دریغ مدار
به شکر آن که حدیثی چو انگبین داری
ز سایلان ترش رو شکر دریغ مدار
تو را به بینش کوتاه خویش نتوان دید
مگر تو را به تو بینم نظر دریغ مدار
درون جانی و در پرده ای ز مردم چشم
جمال اگر ننمایی خبر دریغ مدار
همیشه چشم به احسان آشنا دارد
ز خاک کشته غربت گذر دریغ مدار
جراحت دل شوریده خشک می گردد
از آن دو زلف سیه مشک تر دریغ مدار
بیان شوق «نظیری » دراز انشایی است
بیاض چهره ز خون جگر دریغ مدار
ز خاک جرعه خود چون قمر دریغ مدار
اگر به گنج سر بیل باغبان آید
بگو که آب زر از جام زر دریغ مدار
حیات تلخ بده عیش خوشگوار بگیر
چو عشق تیغ کشد جان و سر دریغ مدار
به شکر آن که حدیثی چو انگبین داری
ز سایلان ترش رو شکر دریغ مدار
تو را به بینش کوتاه خویش نتوان دید
مگر تو را به تو بینم نظر دریغ مدار
درون جانی و در پرده ای ز مردم چشم
جمال اگر ننمایی خبر دریغ مدار
همیشه چشم به احسان آشنا دارد
ز خاک کشته غربت گذر دریغ مدار
جراحت دل شوریده خشک می گردد
از آن دو زلف سیه مشک تر دریغ مدار
بیان شوق «نظیری » دراز انشایی است
بیاض چهره ز خون جگر دریغ مدار
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۸۵
سبو بیار و پر از آب زندگانی کن
ز جام می طلب عمر جاودانی کن
نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن
جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن
نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست
غم شکسته دلان دار و شادمانی کن
ز سالخورده مکش سر که هست کارآموز
شراب کهنه به چنگ آور و جوانی کن
شب از قرابه شنیدم که با قدح می گفت
چو ماه باش و به خورشید هم قرانی کن
تهی ز خویش شوی پر ز مهر سازندت
نظر به کاس مه و دور آسمانی کن
پدر به شکر و مادر به شیر پروردت
به هر دو شیر و شکر باش و کامرانی کن
سبیل حق شود عالم سبیل خودگردان
طفیل شاه شو و پادشه نشانی کن
چو نام فرخ خود باش در طریق سلیم
دگر چو نظم «نظیری » جهان ستانی کن
ز جام می طلب عمر جاودانی کن
نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن
جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن
نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست
غم شکسته دلان دار و شادمانی کن
ز سالخورده مکش سر که هست کارآموز
شراب کهنه به چنگ آور و جوانی کن
شب از قرابه شنیدم که با قدح می گفت
چو ماه باش و به خورشید هم قرانی کن
تهی ز خویش شوی پر ز مهر سازندت
نظر به کاس مه و دور آسمانی کن
پدر به شکر و مادر به شیر پروردت
به هر دو شیر و شکر باش و کامرانی کن
سبیل حق شود عالم سبیل خودگردان
طفیل شاه شو و پادشه نشانی کن
چو نام فرخ خود باش در طریق سلیم
دگر چو نظم «نظیری » جهان ستانی کن
واعظ قزوینی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۹۴
شد وقت سحر چشم تو تا چند بخواب است
برخیز که هنگام می و گاه شراب است
تا باده ننوشی نرود خوابت از سر
می دفع خمار آمد و می داروی خواب است
آن جام نه جام است که آبی است فسرده
وان باده نه باده است که یاقوت مذاب است
آن لعل نه لعل است که آن چشم خروس است
وان زلف نه زلف است که آن پر غراب است
گوئی که خوری باده و گویم بلی آری
البته خورم این چه سوال و چه جواب است
آنده مخور و دمی بخور و ساعت بشمار
کامشب شب قدر است و دگر روز حساب است
برخیز که هنگام می و گاه شراب است
تا باده ننوشی نرود خوابت از سر
می دفع خمار آمد و می داروی خواب است
آن جام نه جام است که آبی است فسرده
وان باده نه باده است که یاقوت مذاب است
آن لعل نه لعل است که آن چشم خروس است
وان زلف نه زلف است که آن پر غراب است
گوئی که خوری باده و گویم بلی آری
البته خورم این چه سوال و چه جواب است
آنده مخور و دمی بخور و ساعت بشمار
کامشب شب قدر است و دگر روز حساب است
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸
خوشا شراب و جوانی و می ببانگ سرود
تنعمی به از این در جهان نخواهد بود
نگار مهوش و ساقی بحالت مستی
شراب بی غش و صافی بناله دف و رود
گر این بپای شود هست گلبنی بی خار
ور آن بدست فتد هست آتشی بی دود
دو دوست دست بهم داده سر خوش از باده
کنار سبزه و آب روان بگفت و شنود
بهم نشسته بیکجا چو لاله و نرگس
یکی قدح بکف و دیگری خمار آلود
اگر میسرت این عیش میشود خوش باش
وگرنه حسرت و افسوس می ندارد سود
حبیب قانع از این باغ شو بنظاره
و گرنه کی دهدت دست عمده مقصود
تنعمی به از این در جهان نخواهد بود
نگار مهوش و ساقی بحالت مستی
شراب بی غش و صافی بناله دف و رود
گر این بپای شود هست گلبنی بی خار
ور آن بدست فتد هست آتشی بی دود
دو دوست دست بهم داده سر خوش از باده
کنار سبزه و آب روان بگفت و شنود
بهم نشسته بیکجا چو لاله و نرگس
یکی قدح بکف و دیگری خمار آلود
اگر میسرت این عیش میشود خوش باش
وگرنه حسرت و افسوس می ندارد سود
حبیب قانع از این باغ شو بنظاره
و گرنه کی دهدت دست عمده مقصود
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۵
باده پیش آر که ما گوش بغوغا ندهیم
نقد امروز باندیشه فردا ندهیم
ما نداریم بجز یکدم و این یکدم را
گر دهی ملک ثری تا بثریا، ندهیم
در نثار قدم باده کشان خاک کنیم
نقد عمری که بدنیا و به عقبی ندهیم
جام کیخسرو و آئینه اسکندر را
که دل ماست، بصد کشور دارا ندهیم
وقت ما را مبر ایخواجه ببیهوده سخن
باخبر باش که مازر بتماشا ندهیم
هر چه موجود بود غایت مقصود بود
فکر و اندیشه بتصویر و تمنا ندهیم
دست از ما بکش ایخواجه که ما دست ادب
جز بمینای می و ساغر صهبا ندهیم
نقد امروز باندیشه فردا ندهیم
ما نداریم بجز یکدم و این یکدم را
گر دهی ملک ثری تا بثریا، ندهیم
در نثار قدم باده کشان خاک کنیم
نقد عمری که بدنیا و به عقبی ندهیم
جام کیخسرو و آئینه اسکندر را
که دل ماست، بصد کشور دارا ندهیم
وقت ما را مبر ایخواجه ببیهوده سخن
باخبر باش که مازر بتماشا ندهیم
هر چه موجود بود غایت مقصود بود
فکر و اندیشه بتصویر و تمنا ندهیم
دست از ما بکش ایخواجه که ما دست ادب
جز بمینای می و ساغر صهبا ندهیم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴۹
من بجز کار می و ساقی و ساغر نکنم
در همه عمر جز این مشغله دیگر نکنم
زاهد ار نسیه فردا دهم وعده، بگو
نقد امروز بدان نسیه برابر نکنم
تا بود نغمه مرغ سحر و بانگ رباب
گوش بر موعظه واعظ منبر نکنم
وعده شیخ خیالات دروغ است و محال
گو زنخ کم زن از این وعده که باور نکنم
با تو صد بار سخن گفتم و مغلوب شدی
شرط کردم که دگر باره مکرر نکنم
دل من آینه صاف بود، آینه را
بخیالات محال تو مکدر نکنم
در همه عمر جز این مشغله دیگر نکنم
زاهد ار نسیه فردا دهم وعده، بگو
نقد امروز بدان نسیه برابر نکنم
تا بود نغمه مرغ سحر و بانگ رباب
گوش بر موعظه واعظ منبر نکنم
وعده شیخ خیالات دروغ است و محال
گو زنخ کم زن از این وعده که باور نکنم
با تو صد بار سخن گفتم و مغلوب شدی
شرط کردم که دگر باره مکرر نکنم
دل من آینه صاف بود، آینه را
بخیالات محال تو مکدر نکنم
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۶۶
میرزا حبیب خراسانی : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۰
بده ایساقی بزم آنقدح هوش زدای
که بیک باره کند ریشه اندیشه ز جای
بده آن باده که در پرده سرا چون نوشند
غم و اندوه نگردد بدر پرده سرای
بده آن باده که چون شاه و گدایش نوشند
هم گدا شاه شود دردم و هم شاه گدای
شیخ گفتا که بود منع خدائی باده
هرگز از لذت مستی نکند منع خدای
لذت زندگی ار خواهی پیوسته بگیر
قدح هوش بر از دست بت هوش ربای
قدح باده به پیما بنوای نی و چنگ
رغم آن شیخ که پیوسته کند بادبنای
مطرب نغمه سرا را بسوی پرده سرای
باز خوان تا رود این شیخک بیهوده سرای
بانگ این هرزه درائی که کند شیخ کبیر
با تهی مغزی باشد بمثل بانگ درای
بده آنداروی اندیشه فکن را که خرد
نکند عیش جهان تا بود اندیشه گرای
که بیک باره کند ریشه اندیشه ز جای
بده آن باده که در پرده سرا چون نوشند
غم و اندوه نگردد بدر پرده سرای
بده آن باده که چون شاه و گدایش نوشند
هم گدا شاه شود دردم و هم شاه گدای
شیخ گفتا که بود منع خدائی باده
هرگز از لذت مستی نکند منع خدای
لذت زندگی ار خواهی پیوسته بگیر
قدح هوش بر از دست بت هوش ربای
قدح باده به پیما بنوای نی و چنگ
رغم آن شیخ که پیوسته کند بادبنای
مطرب نغمه سرا را بسوی پرده سرای
باز خوان تا رود این شیخک بیهوده سرای
بانگ این هرزه درائی که کند شیخ کبیر
با تهی مغزی باشد بمثل بانگ درای
بده آنداروی اندیشه فکن را که خرد
نکند عیش جهان تا بود اندیشه گرای
میرزا حبیب خراسانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۶ - گویم نمردهام
ایزد چو مرده خواند مر آن را که مرد نیست
من نیز خویشتن را مرده شمردهام
از اعتقاد پاک وز ایمان پر خلل
بر مرگ دل نهادهام و دین سپردهام
دشمن به دوستان خبر افکند مرگ من
این چند گه که زحمت ایشان نبردهام
آگاه باد دشمن من زان که من هنوز
دمسخت و سرخروی و قویناک گردهام
در مجلس جمال نکسبه نشسته خوش
با پنج شش حریف و خوشم نه فسردهام
اندر بزرگ داشت من آن مهتر بزرگ
با مهتران زیرک بیننده خردهام
بس باده لطیف مروق چشیدهام
بس شاهد ظریف نکورو فشردهام
چون ره گشاده گشت، نخواهم خط همه
با خویشتن سپارم و گویم نمردهام
من نیز خویشتن را مرده شمردهام
از اعتقاد پاک وز ایمان پر خلل
بر مرگ دل نهادهام و دین سپردهام
دشمن به دوستان خبر افکند مرگ من
این چند گه که زحمت ایشان نبردهام
آگاه باد دشمن من زان که من هنوز
دمسخت و سرخروی و قویناک گردهام
در مجلس جمال نکسبه نشسته خوش
با پنج شش حریف و خوشم نه فسردهام
اندر بزرگ داشت من آن مهتر بزرگ
با مهتران زیرک بیننده خردهام
بس باده لطیف مروق چشیدهام
بس شاهد ظریف نکورو فشردهام
چون ره گشاده گشت، نخواهم خط همه
با خویشتن سپارم و گویم نمردهام
فیاض لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
صفی علیشاه : متفرقات
شمارهٔ ۱۱
صوفی محمد هروی : دیوان اطعمه
بخش ۱۸
بوسی زلبش اگر کنی نوش
غمهای جهان شود فراموش
در جواب او
گر آرده و عسل کنی نوش
عیش دو جهان کنی فراموش
جان تازه کند بیا و بنگر
آن اشکنه لطیف سر جوش
چون از تو شود کسی خریدار
یک نان به دو عالمش بمفروش
بریان که عروس اطعمه اوست
باشد که بگیرمش در آغوش
این بوی جگر کباب بازار
برد از دل خسته طاقت و هوش
آن دانه درکه هست انگور
بی او منشین، بگیر در گوش
من آب برای شرب صوفی
بر دوش کشیده بوده ام دوش
غمهای جهان شود فراموش
در جواب او
گر آرده و عسل کنی نوش
عیش دو جهان کنی فراموش
جان تازه کند بیا و بنگر
آن اشکنه لطیف سر جوش
چون از تو شود کسی خریدار
یک نان به دو عالمش بمفروش
بریان که عروس اطعمه اوست
باشد که بگیرمش در آغوش
این بوی جگر کباب بازار
برد از دل خسته طاقت و هوش
آن دانه درکه هست انگور
بی او منشین، بگیر در گوش
من آب برای شرب صوفی
بر دوش کشیده بوده ام دوش