عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٩
هر که او بر چار مطلوب از مطالب قادرست
دستگاهش در شرف باشد بهر جائی فسیح
اولا عقلی صحیح و ثانیا اصلی صریح
ثالثا یاری نصیح و رابعا نطقی فصیح
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٠
گرت از شهد و شکر ذوقی هست
چیست بی چاشنی معنی هیچ
کاغذ خام شکر پیچ بود
کاغذ پخته بود معنی پیچ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٢
الهی مرا چون سرای سپنج
سرانجام باید بغیری سپرد
ازین منزلم اندک اندک مبر
که خوش مرد آنکو بیکبار مرد
نخواهم حیاتی که مر شخص را
گر انسان بود زنده نتوان شمرد
سعادت رفیق کسی کرد حق
که او را ز گیتی بیکبار برد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٣
ایدل اگر روزی دو سه دنیا نباشد بر مراد
خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد
کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده
خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد
بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر
کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد
مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون
ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد
بر ما چو دور خرمی بگذشت و آمد وقت غم
دل شاد باید داشتن کان هم نپاید بگذرد
سیرت بگردان از بدی وز رنج دهر آسوده شو
کز مردم نیکو سیر هر چ آن نشاید بگذرد
از تنگنای آرزو مسکین دل ابن یمین
گر حق بخرسندی دری بر وی گشاید بگذرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠۵
ای دل ار چند در سفر خطرست
کس سفر بیخطر کجا یابد
آنچه اندر سفر بدست آید
مرد آن در حضر کجا یابد
هر که در سایه گشت گوشه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد
وانکه در بحر غوطه می نخورد
سلک در و گهر کجا یابد
وانکه پهلو تهی کند ازکان
صره سیم و زر کجا یابد
باز کز آشیان برون نپرد
بر شکاری ظفر کجا یابد
گر هنرمند گوشه ئی گیرد
کام دل از هنر کجا یابد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢١۶
اهل دنیا سه فرقه بیش نیند
چون طعام اند و همچو دارو و درد
فرقه ئی چون طعام در خورند
که از ایشان گزیر نتوان کرد
باز جمعی چو داروی دردند
که بدان گه گهست حاجت مرد
باز جمعی چو درد با ضررند
تا توانی بگرد درد مگرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٠
انصاف فلک بین که درینمدت اندک
چه شور برانگیخت ز بیداد و چه شر کرد
اسباب مرا داد بتاراج و پس آنگه
سد رمق قوت حواله بجگر کرد
گردون چه بود چیست ستاره چه بود چرخ
تقدیر خدا بود حواله بقدر کرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٢
آنها که داشتند شدند و گذاشتند
زانسان گذاشتند که گوئی نداشتند
باد فنا ز خاک اثرشان ربود از آنک
نقشی بر آب از آتش شهرت نگاشتند
نیک اختر آنگروه که بر کار روزگار
فکری سزای اهل بصیرت گماشتند
اندر جهان چو کفه میزان ز راستی
کردند دل تهی ز زر و سر فراشتند
زان پیشتر که باز ستانندشان بزور
چیزی که داشتند برغبت گذاشتند
ابن یمین ز نعمت دنیا بروزه باش
چون زان نه ئی که در پی شامند و چاشتند
زحمت مکش که دانه مرغ حیات تو
بر چشمه سار کوثر و تسنیم کاشتند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢۵
ایدل غم جهان مخور این نیز بگذرد
دنیا چو هست بر گذر این نیز بگذرد
گر بد کند زمانه تو نیکو خصال باش
بگذشت ازین بسی بسر این نیز بگذرد
ور دور روزگار نه بر وفق رای تست
انده مخور که بیخبر این نیز بگذرد
یک حمله پای دار که مردان مرد را
بگذشت ازین بسی بتر این نیز بگذرد
منت خدایرا که شب دیر پای غم
افتاد بادم سحر این نیز بگذرد
ابن یمین ز موج حوادث مترس از انک
هر چند هست با خطر این نیز بگذرد
تشویش خاطرست ولی شکر چون نکرد
ایزد قضا جز این قدر این نیز بگذرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢٩
اقبال را بقا نبود دل بر او مبند
عمری که در غرور گذاری هبا بود
ور نیست باورت ز من اینک تو خود ببین
اقبال را چو قلب کنی لابقا بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٣
ایدل آگه نیستی کز پیکرت باد فنا
ناگه انگیزد غباری چون ز میدان گرد گرد
ز ابر خذلان ز مهریر قهر چون ریزان شود
هر که دار برد طاعت جان ز دست برد برد
وانکه دارد اقتدار خیر و فرصت فوت کرد
چون بمرد آن ناسپاس بیخرد نا مرد مرد
مرد آن باشد که بخشد سیم و زر در زندگی
سیم و زر سودی ندارد آنزمان کو مرد مرد
در مصائب ناله کم کن کین مثل ماند بدان
بره را میبرد گرگ و اشتلم میکرد کرد
عاقبت خواهد فتادان بره در چنگال گرگ
گر چه بسیاری نگهبانیش خواهد کرد کرد
ساقیا درمان ندارد خشگریش روزگار
باده در ده تا فرو ریزم بپای درد درد
غم مخور ابن یمین کین دور چرخ نیلگون
بس امیر و پهلوان را استخوانها خورد خورد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٩
بهترین مراتب آن باشد
کان بفضل و هنر بدست آید
رتبتی کان نباشد استحقاق
زودش اندر بنا شکست آید
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٠
ببزم آصف جمشید رتبت
گهی کابن یمین از پا نشیند
ندارد خویشتن را در مضیقی
ز نا اهلی اگر ادنا نشیند
فروتر پایه دارد مرد نادان
اگر چه برتر از دانا نشیند
ندارد قدر گوهر هیچ خاشاک
بدریا گر چه او بالا نشیند
زحل هرگز نگردد سعد اکبر
بجای ار چند ازو اعلی نشیند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٢
با خرد گفتم ای مدبر کار
که بدانش چو تو نشان ندهند
چیست حکمت که از خزانه غیب
برگ کاهی به راستان ندهند
بخسیسان دهند نعمت و ناز
اهل دلرا بجان امان ندهند
آنچه با جاهلان سفله دهند
با بزرگان نکته دان ندهند
گنج و دولت دهند نادانرا
با هنر پیشه نیم نان ندهند
سفله بر صدر و اهل دانش را
بغلط ره بر آستان ندهند
گجروان را دهند خرمن ها
قوت یکشب به نیکوان ندهند
مگسان را دهند شکر و قند
با همایان جز استخوان ندهند
عقل گفت اینحدیث نشنیدی
هر که را این دهند آن ندهند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٣
باغبانی بنفشه می انبود
گفتم ای گوژ پشت جامه کبود
این چه رسمیست در جهان که توراست
پیر نا گشته بر شکستی زود
گفت پیران شکسته دهرند
در جوانی شکسته باید بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵۶
ترا فضل بر دیگران بیش از آن نیست
که تو میدهی چیز و او میستاند
چو ندهی و نستاند آن فضل بر خاست
چو اوئی و بر او چه رجحان بماند
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶٠
چه عادتست که انباء دهر هر قومی
کرم بلاف ز عهد گذشته وا گویند
برانگروه بباید گریست کز پس ما
حکایت کرم از روزگار ما گویند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶١
چند گوئی که دولت و دولت
زینهوس تو هلاک خواهی شد
من گرفتم که خود ز دولت و مال
از سمک بر سماک خواهی شد
نه از اینخاکدان آدمخوار
عاقبت زیر خاک خواهی شد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶۶
جاهل از بهر که و هیزم و بهر علفست
نه بدان پایه که بر صدر بزر کیش برند
عالم ار لنگ و کرو کور بود محترم است
جاهلانرا چو فرو مرد جوارح بمرند
پای گاو است نگهبان سر گاو بکار
پا چو بشکست بناچار سرش را ببرند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶٩
حبذا روزگار بیعقلان
کز خرابی عقل آبادند
عقل و غم را بهم گذاشته اند
وز حماقت همیشه دلشادند
هر کجا عقل هست شادی نیست
عقل و غم هر دو توامان زادند