عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۲ - غفلت
چند گویی که عیش نیست به کام
چند گویی که کار نیست به برگ
تا کی اندوه جبه و دستار
مرگ ای خواجه غافلی از مرگ
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۹ - بزرگی در اصل
هر که در اصلش بزرگی بوده است
آن ازو هرگز نگردد هیچ کم
پیل کو جز خدمت شاهی نکرد
چون ز آسیب فنا گردد عدم
زاستخوان او اگر پیلی کنی
خدمت شاهی کند او نیز هم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۵ - قطعه
خداوندا بدینحالت من از شکر و ثنا گفتن
نپردازم همی حقا که چیزی دیگر اندیشم
ندانم من که گر حاشا جهد بر دامنت بادی
مرا پروای آن باشد که یک معنی براندیشم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۸ - خاطر وقاد
خاطری دارم چنان وقاد وتیز و تند رو
کز ضمیر غیب اگر خواهی ترا بدهد نشان
هر چه من در عمرها او را ودیعت داده ام
همچنان چون باز خواهم پیشم آرد در زمان
جزیکی چیزیست کالبته در آن منکر بود
وان یکی دانی چه باشد رازهای دوستان
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۹ - غله
ای آنکه بنزد عقل فاضلتر
از آب حیات خاک پای تو
تشویر همی خورد بهشت الحق
از مجلس بزم دلگشای تو
بگشاده ملک زبان بمدح تو
بر بسته فلک میان برای تو
افلاک چو ذره ز قدر تو
خورشید چو شعله ز رای تو
هم باشد دون قدرت ار باشد
بر اوج نهم سپهر جای تو
خادم ز صداعها که می آرد
همچون خجلی است از لقای تو
این غله محقری که فرمودند
بهر رهی سخن سرای تو
فضلی بکن و ازان خشگم ده
تا بفزایم ز جان ثنای تو
کامروز هم جهان همی کوبند
چه خشک و چه تر در آسیای تو
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۱ - دعا و ثنا
ای بر میان چرخ کمر از وفای تو
وی بر زبان خلق دعا و ثنای تو
آراستست خطبه بفرخنده نام تو
وافروختست سکه بفر و بهای تو
انصاف نوبهار ز تاثیر عدل تست
تاثیر آفتاب ز تأیید رای تو
گردون ز روشنان کواکب همیکند
چتر شب سیاه مرصع برای تو
این نوبهار خرم و نوروز دلگشای
فرخنده باد بر تو و بر ما بقای تو
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۸ - شادی و غم
هر شادی و غم که هست اندر دهر
بر زهره و بر زحل همی بندی
از زهره و از زحل چه برخیزد
چه بر ... این و ریش آن خندی
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۹ - مزبله دیو
تا کی ایدل تو درین مزبله دیو زحرص
خویشتن را زره عقل و خرد گم بینی
برجهانی چه نهی دل که زبس آزونیاز
موج آفت را بر چرخ تلاطم بینی
چند ازین بیخردان خیره ملامت شنوی
چند ازین بیخبران هرزه تظلم بینی
زین خسان بی سببی چند مشقت یابی
زین خران بی غرضی چند تحکم بینی
در سرائی چه نهی رخت که در ساحت آن
فتنه را تا بلب گور تصادم بینی
اندرو بر علم رایت صبح صادق
صبح کاذب را پیوسته تقدم بینی
در وی از ساقی غم درد دمادم نوشی
بردل از بار شره زخم دمادم بینی
سرهر با هنری زیر پی بی خردی
پای هر بیخردی برسر انجم بینی
در وی از ذره خاشاکی دردی یابی
در وی از نیشتر پشه تألم بینی
ظاهر از نغمه قمری همه کو کو شنوی
حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی
آنچنان فتنه دنیا مشوایدل که زحرص
خار پشتی را در کسوت قاقم بینی
هرکجا دانککی هست سنانیست براو
بعیان صورتش از خوشه گندم بینی
ژرف اگر درنگری بیشترین مردم عصر
سگ بیدم یابی یاخر بی سم بینی
دوستانرا همه چون نحل زافراط نفاق
نوشی و نیشی اندر دم وبردم بینی
مردمی میطلبی گرد جهان نیک برآی
بخدای اربجهان صورت مردم بینی
بازکن دیده عبرت نگر و معنی بین
تا همه خوک و سگ و گربه و کژدم بینی
خیز و از زاویه فقر قناعت اندوز
تا ز بی برگی انواع تنعم بینی
اندراو در دهن شیر سلامت یابی
وندر او دردل شمشیر ترحم بینی
شمع را بیجگر گرم زرفشان یابی
صبح را بی نفس سرد تبسم بینی
طوطیانرا همه از نطق شکرخایابی
بلبلانرا همه از شکر ترنم بینی
عاشقانرا همه با وجد اناالحق یابی
عاقلانرا همه درشکر سقاهم بینی
وز کریمانت چو حاجت بمهمی افتاد
بکفایت شده بی مطل و تلعثم بینی
چه کنی جمع زراززرنشود حرص تو کم
بیشتر تشنگی اندر دل قلزم بینی
منصبی را چکنی خواجه که از هر نااهل
گه تعرض کشی و گاه تزاحم بینی
گرچو خورشید چهارم فلکت اقطاعست
ز بر خویش زحل بررف هفتم بینی
از تواضع طلب ار برتریی میجوئی
کادمی نیست کش از نفخ تورم بینی
عادلی کو که بحق یاری مظلوم دهد
تا هم از محتسب شهر تظلم بینی
تو بشونقش امید از رخ آیینه دل
تا هم از خویشتن آنلحظه تبرم بینی
یادگیر این سخن ایمرد سخن پیشه زمن
که گر این فهم کنی عز تفهم بینی
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۲ - دل گشا
دل گشائی چو قبا درپوشی
جان ببندی چو دهن بگشائی
تو بر آیینه نهی صد منت
پس رخ خویش بدو بنمائی
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴
در رخ یار خویشتن خندم
برگل و لاله و سمن خندم
هرگه آن سر و قد خرام کند
بر قد سرو در چمن خندم
گفتم از عشق خون همی گریم
گفت من بر چنین سخن خندم
تاکی ازدوست رغم دشمن را
چون بباید گریستن خندم
گوئی از ظن بیهده مگری
چون توی گریی چه سود، من خندم
تو بصد دیده میگری چو نشمع
تا چو گل من بصد دهن خندم
من مسکین بدست چو نتو حریف
گر نگریم بخویشتن خندم
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۵
دست در دامن فلان زده ایم
پشت پا بر همه جهان زده ایم
آبرو زان بباد بر دادیم
کاتش اندر میان جان زده ایم
نیست از ناله هیچ فایده
زین سبب قفل بر دهان زده ایم
در چنین رنج گویدم تن زن
نتوان زد ولیک هان زده ایم
مکن ایدوست قصدجان چندین
که بضدگونه سوزیان زده ایم
رخ زمن درمکش که بارخ تو
طعنه بر ماه آسمان زده ایم
آه ازان لافهای بی معنی
کز تو در پیش این و آن زده ایم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
گر شرم همی از آن و این باید داشت
پس عیب کسان زیر زمین باید داشت
ور آینه وار نیک و بد بنمائی
چون آینه روی آهنین باید داشت
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
یک شب بمراد دل کسی شاد نزیست
کو با غم دل نشد دیگر روزی بیست
یک روز نخندید گلی از بادی
کو روز دگر در آتشی خوش نگریست
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
خط تو گرش کسی بخط میخواند
او خود نه خطست او غلط میخواند
در آینه روی تو زلفت پیداست
وان عکس دوزلفست و بخط میخواند
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
گفتم می خوشگوار پیش آور زود
گفتا شب آدینه نخواهی آسود
گفتم که نه گل سال دگر بار آرد
وآدینه به هر هفته یکی خواهد بود
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
گر چه ز تو بر دلم ستم میگذرد
ور چه شب و روز من بغم میگذرد
دل تنگ ندارم که بهر حال که هست
گر ناخوش و گر خوشست هم میگذرد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
از دور زمانه هیچ می ناسایم
میگویم و با بخت همی برنایم
چون هیچ نصیبی ز جهان نیست مرا
اینجا ز چه مانده ام کرا میبایم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
ای دل غم را نهاد باید گردن
خو با غم روزگار باید کردن
شادی چه کنی که آن بعمری باشد
غم خور که همه وقت توانی خوردن
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
ما را ندهد سپهر یک جرعه می
کو را نبود زود خماری در پی
ای خون بد زمانه آخر تا چند
وی گردش روزگار آخر تا کی
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
نه چون رخ تو گلی بود یاسمنی
نه چون قد تو سرو بود در چمنی
نقاش ازل که روی خوب تو نگاشت
از تو چه دریغ داشت الا دهنی