عبارات مورد جستجو در ۲۰۷۳ گوهر پیدا شد:
امام خمینی : غزلیات
نیمغمزه
پروانه وار بر در میخانه، پر زدم
در بسته بود با دل دیوانه در زدم
خوابم ربود، آن بت دلدار تا به صبح
چون رغ حق، ز عشق ندا تا سحر زدم
دیدار یار گر چه میسر نمی شود
من در هوای او، به همه بام و بر زدم
در هر چه بنگری، رخ او جلوهگر بُوَد
لوح رُخش به هر در و هر رهگذر زدم
در حال مستی، از غم آن یار دلفریب
گاهی به سینه، گاه به رُخ، گه به سر زدم
جان عزیز من، بت من چهره باز کرد
طعنه به روی شمس و به روی قمر زدم
یارم به نیم غمزه چنان جان من بسوخت
کآتش به ملک خاور و هم، باختر زدم
در بسته بود با دل دیوانه در زدم
خوابم ربود، آن بت دلدار تا به صبح
چون رغ حق، ز عشق ندا تا سحر زدم
دیدار یار گر چه میسر نمی شود
من در هوای او، به همه بام و بر زدم
در هر چه بنگری، رخ او جلوهگر بُوَد
لوح رُخش به هر در و هر رهگذر زدم
در حال مستی، از غم آن یار دلفریب
گاهی به سینه، گاه به رُخ، گه به سر زدم
جان عزیز من، بت من چهره باز کرد
طعنه به روی شمس و به روی قمر زدم
یارم به نیم غمزه چنان جان من بسوخت
کآتش به ملک خاور و هم، باختر زدم
امام خمینی : غزلیات
شهره شهر
به کمند سر زلف تو، گرفتار شدم
شهره شهر به هر کوچه و بازار شدم
گر برانی ز درم، از در دیگر آیم
گر برون راندیام، از خانه ز دیوار شدم
مستی علم و عمل رخت ببست از سر من
تا که از ساغر لبریز تو، هشیار شدم
پیش من هیچ به از لذّت بیماری نیست
تا ز بیماری چشمان تو بیمار شدم
نشود بر سر کوی تو بیابم راهی
از دم پیر در این راه، مددکار شدم
دامن از آنچه که انباشتهام، برچیدم
تا که خجلت زده در خدمت خمّار شدم
شهره شهر به هر کوچه و بازار شدم
گر برانی ز درم، از در دیگر آیم
گر برون راندیام، از خانه ز دیوار شدم
مستی علم و عمل رخت ببست از سر من
تا که از ساغر لبریز تو، هشیار شدم
پیش من هیچ به از لذّت بیماری نیست
تا ز بیماری چشمان تو بیمار شدم
نشود بر سر کوی تو بیابم راهی
از دم پیر در این راه، مددکار شدم
دامن از آنچه که انباشتهام، برچیدم
تا که خجلت زده در خدمت خمّار شدم
امام خمینی : غزلیات
یاد دوست
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده، سوی یار شدم
آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم
باز، انگشت نمای سر بازار شدم
طُرفه روزی که شبش با تو به پایان بردم
از پی حسرت آن مونس خمّار شدم
با که گویم که دل از دوری جانان چه کشید
طاقت از دست برون شد که چنین زار شدم
یار در میکده ، باید سخن دوست شنید
طوطی باغ چه داند، برِ دلدار شدم
آن طرب را که ز بیماری چشمت دیدم
فارغ از کوْن و مکان گشتم و بیمار شدم
از سر خویش گذر کرده، سوی یار شدم
آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم
باز، انگشت نمای سر بازار شدم
طُرفه روزی که شبش با تو به پایان بردم
از پی حسرت آن مونس خمّار شدم
با که گویم که دل از دوری جانان چه کشید
طاقت از دست برون شد که چنین زار شدم
یار در میکده ، باید سخن دوست شنید
طوطی باغ چه داند، برِ دلدار شدم
آن طرب را که ز بیماری چشمت دیدم
فارغ از کوْن و مکان گشتم و بیمار شدم
امام خمینی : غزلیات
محراب عشق
جز خم ابروی دلبر، هیچ محرابی ندارم
جز غم هجران رویش، من تب و تابی ندارم
گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابش
حسرت این خواب در دل ماند، چون خوابی ندارم
سر نهم بر خاک کویش، جان دهم در یاد رویش
سرچه باشد؟ جان چه باشد؟ چیز نایابی ندارم
با که گویم درد دل را؟ از که جویم راز جان را؟
جز تو ای جان رازجویی، دردِ دل یابی ندارم
تشنه عشق تو هستم، باده جانبخش خواهم
هر چه بینم جز سرابی نیست، من آبی ندارم
من پریشان حالم از عشق تو و حالی ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم
جز غم هجران رویش، من تب و تابی ندارم
گفتم اندر خواب بینم چهره چون آفتابش
حسرت این خواب در دل ماند، چون خوابی ندارم
سر نهم بر خاک کویش، جان دهم در یاد رویش
سرچه باشد؟ جان چه باشد؟ چیز نایابی ندارم
با که گویم درد دل را؟ از که جویم راز جان را؟
جز تو ای جان رازجویی، دردِ دل یابی ندارم
تشنه عشق تو هستم، باده جانبخش خواهم
هر چه بینم جز سرابی نیست، من آبی ندارم
من پریشان حالم از عشق تو و حالی ندارم
من پریشان گویم از دست تو آدابی ندارم
امام خمینی : غزلیات
سایه عشق
بی هوای دوست، ای جان دلم، جانی ندارم
دردمندم، عاشقم بی دوست، درمانی ندارم
آتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندی
من که جز عشق تو آغازی و پایانی ندارم
عشق آوردم در این میخانه با مشتی قلندر
پرگشایم سوی سامانی که سامانی ندارم
عالم عشق است، هر جا بنگری از پست و بالا
سایه عشقم که خود پیدا و پنهانی ندارم
هر چه گوید عشق گوید، هر چه سازد عشق سازد
من چه گویم، من چه سازم، من که فرمانی ندارم
غمزه کردی، هر چه غیر از عشق را بنیان فکندی
غمزه کن بر من که غیر از عشق بنیانی ندارم
سر نهم در کوی عشقت، جان دهم در راه عشقت
من چه میگویم که جز عشقت سر و جانی ندارم
عاشقم، جز عشق تو، در دست من چیزی نباشد
عاشقم، جز عشق تو بر عشق برهانی ندارم
دردمندم، عاشقم بی دوست، درمانی ندارم
آتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندی
من که جز عشق تو آغازی و پایانی ندارم
عشق آوردم در این میخانه با مشتی قلندر
پرگشایم سوی سامانی که سامانی ندارم
عالم عشق است، هر جا بنگری از پست و بالا
سایه عشقم که خود پیدا و پنهانی ندارم
هر چه گوید عشق گوید، هر چه سازد عشق سازد
من چه گویم، من چه سازم، من که فرمانی ندارم
غمزه کردی، هر چه غیر از عشق را بنیان فکندی
غمزه کن بر من که غیر از عشق بنیانی ندارم
سر نهم در کوی عشقت، جان دهم در راه عشقت
من چه میگویم که جز عشقت سر و جانی ندارم
عاشقم، جز عشق تو، در دست من چیزی نباشد
عاشقم، جز عشق تو بر عشق برهانی ندارم
امام خمینی : غزلیات
بوی نگار
آن ناله ها که از غم دلدار میکشم
آهیاست کز درون شرربار میکشم
با یار دلفریب بگو: پرده برگشا
کز هجر روی ماه تو، آزار میکشم
منصور را گذار که فریاد او به دوست
در جمع گلرخان به سرِدار میکشم
ساقی، بریز باده به جامم که هجر یار
باریاست بسگران به سربار میکشم
گفتی که دوست، باز کند در به روی دوست
این حسرتی است تازه که بسیار میکشم
کوچک مگیر کلبه پیر مغان که من
بوی نگار زان در و دیوار میکشم
سالک در این سلوک به دنبال کیستی؟
من یار را به کوچه و بازار میکشم
آهیاست کز درون شرربار میکشم
با یار دلفریب بگو: پرده برگشا
کز هجر روی ماه تو، آزار میکشم
منصور را گذار که فریاد او به دوست
در جمع گلرخان به سرِدار میکشم
ساقی، بریز باده به جامم که هجر یار
باریاست بسگران به سربار میکشم
گفتی که دوست، باز کند در به روی دوست
این حسرتی است تازه که بسیار میکشم
کوچک مگیر کلبه پیر مغان که من
بوی نگار زان در و دیوار میکشم
سالک در این سلوک به دنبال کیستی؟
من یار را به کوچه و بازار میکشم
امام خمینی : غزلیات
شبِ وصل
یک امشبی که در آغوش ماه تابانم
ز هر چه در دو جهان است، روی گردانم
بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح
که مه نهاده سر خویش را به دامانم
هزار ساغر آب حیات خوردم از آن
لبان و همچو سکندر هنوز عطشانم
خدای را که چه سرّی نهفته اندر عشق
که یار در بر من خفته، من پریشانم؟
ندانم از شب وصل است یا ز صبح فراق
که همچو مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟
هزار سال، اگر بگذرد از این شب وصل
ز داستان لطیفش، هزار دستانم
مخوان حدیث شب وصل خویش را، هندی
که بیمناک ز چشمِ بدِ حسودانم
ز هر چه در دو جهان است، روی گردانم
بگیر دامن خورشید را دمی، ای صبح
که مه نهاده سر خویش را به دامانم
هزار ساغر آب حیات خوردم از آن
لبان و همچو سکندر هنوز عطشانم
خدای را که چه سرّی نهفته اندر عشق
که یار در بر من خفته، من پریشانم؟
ندانم از شب وصل است یا ز صبح فراق
که همچو مرغ سحرگاه، من غزلخوانم؟
هزار سال، اگر بگذرد از این شب وصل
ز داستان لطیفش، هزار دستانم
مخوان حدیث شب وصل خویش را، هندی
که بیمناک ز چشمِ بدِ حسودانم
امام خمینی : غزلیات
محرم راز
در غم هجر رخ ماه تو، در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم؟
شب هجران تو آخر نشود، رُخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم
آید آن روز که در باز کنی، پردهگشایی؟
تا به خاک قدمت جان و سر خویش ببازیم
به اشارت، اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نوازیم
گر به اندیشه بیاید که پناهی است به کویت
نه سوی بتکده رو کرده، نه راهی حجازیم
ساقی از آن خُمِ پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم؟
شب هجران تو آخر نشود، رُخ ننمایی
در همه دهر تو در نازی و ما گرد نیازیم
آید آن روز که در باز کنی، پردهگشایی؟
تا به خاک قدمت جان و سر خویش ببازیم
به اشارت، اگرم وعده دیدار دهد یار
تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نوازیم
گر به اندیشه بیاید که پناهی است به کویت
نه سوی بتکده رو کرده، نه راهی حجازیم
ساقی از آن خُمِ پنهان که ز بیگانه نهان است
باده در ساغر ما ریز که ما محرم رازیم
امام خمینی : غزلیات
ساحل وجود
عاشق روی توام، دست بدار از دل من
به خدا! جز رخ تو، حل نکند مشکل من
مهر کوی تو، در آمیخته در خلقت ما
عشق روی تو، سرشته است به آب و گل من
نیست جز ذکر گل روی تو، در محفل ما
نیست جز وصل تو، چیز دگری حاصل من
پاره کن پرده انوار، میان من و خود
تا کند جلوه، رخ ماه تو اندر دل من
جلوه کن در جبل قلب من، ای یار عزیز
تا چو موسی بشود زنده، دل غافل من
در سراپای دو عالم، رخ او جلوهگر است
که کند پوچ، همه زندگی باطل من
موج دریاست جهان، ساحل و دریایی نیست
قطره ای از نم دریای تو شد، ساحل من
زد خلیل، عالم چون شمس و قمر را به کنار
جلوه دوست نباشد، چو من و آفل من
به خدا! جز رخ تو، حل نکند مشکل من
مهر کوی تو، در آمیخته در خلقت ما
عشق روی تو، سرشته است به آب و گل من
نیست جز ذکر گل روی تو، در محفل ما
نیست جز وصل تو، چیز دگری حاصل من
پاره کن پرده انوار، میان من و خود
تا کند جلوه، رخ ماه تو اندر دل من
جلوه کن در جبل قلب من، ای یار عزیز
تا چو موسی بشود زنده، دل غافل من
در سراپای دو عالم، رخ او جلوهگر است
که کند پوچ، همه زندگی باطل من
موج دریاست جهان، ساحل و دریایی نیست
قطره ای از نم دریای تو شد، ساحل من
زد خلیل، عالم چون شمس و قمر را به کنار
جلوه دوست نباشد، چو من و آفل من
امام خمینی : غزلیات
گلزار جان
با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی؟
همه عالم اگرم پشت کند، یار منی
دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری
تا تو رویای منی، تا تو مدد کار منی
راهی کوی توام، قافله سالاری نیست
غم نباشد که تو خود، قافله سالار منی
به چمن روی نیارم، نروم در گلزار
تو چمنزار من استیّ و تو گلزار منی
دردمندم، نه طبیبی، نه پرستاری هست
دلخوشم، چون تو طبیب و تو پرستار منی
عاشقم، سوخته ام، هیچ مددکاری نیست
تو مددکار منِ عاشق و دلدار منی
همه عالم اگرم پشت کند، یار منی
دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری
تا تو رویای منی، تا تو مدد کار منی
راهی کوی توام، قافله سالاری نیست
غم نباشد که تو خود، قافله سالار منی
به چمن روی نیارم، نروم در گلزار
تو چمنزار من استیّ و تو گلزار منی
دردمندم، نه طبیبی، نه پرستاری هست
دلخوشم، چون تو طبیب و تو پرستار منی
عاشقم، سوخته ام، هیچ مددکاری نیست
تو مددکار منِ عاشق و دلدار منی
امام خمینی : غزلیات
محرم دل
باز گویم غم دل را که تو دلدار منی
در غم و شادی و اندوه و اَلَم، یار منی
جز گل رویِ توام در دو جهان، یاری نیست
چهره بگشای به رویم که تو غمخوار منی
چشم بیمار تو ای می زده، بیمارم کرد
پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو، ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه غمزای تو، پیش که کنم؟
با که گویم که تو، سرچشمه آزار منی؟
بر گشا موی خم اندر خم و دست افشان باش
به خدا، یار منی، یار منی، یار منی
در غم و شادی و اندوه و اَلَم، یار منی
جز گل رویِ توام در دو جهان، یاری نیست
چهره بگشای به رویم که تو غمخوار منی
چشم بیمار تو ای می زده، بیمارم کرد
پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهم بنهد بر دل من
جز تو، ای دوست که خود محرم اسرار منی
زاری از غمزه غمزای تو، پیش که کنم؟
با که گویم که تو، سرچشمه آزار منی؟
بر گشا موی خم اندر خم و دست افشان باش
به خدا، یار منی، یار منی، یار منی
امام خمینی : رباعیات
در وصل
امام خمینی : رباعیات
فریاد
امام خمینی : رباعیات
تشنه پاسخ
امام خمینی : رباعیات
رسوای تو
امام خمینی : رباعیات
غرق کمال
امام خمینی : رباعیات
از دست تو
امام خمینی : رباعیات
قطره
امام خمینی : رباعیات
چراغ
امام خمینی : قطعات و اشعار پراکنده
جام چشم