عبارات مورد جستجو در ۲۵ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۷۱
معده را پر کردهیی دوش از خمیر و از فطیر
خواب آمد چشم پر شد کآنچه میجستی بگیر
بعد پرخوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث
یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر
سوز اگر از روح خواهی خواجه کم کن لقمه را
گوز اگر مفتوح خواهی کاسه را در پیش گیر
ای خدا جان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش
تا نماند چون سگان مردار هر لقمه پذیر
وقت روزه از میان دل برآید ناله زار
بعد خوردن از ره زیرین گشاید پرده زیر
خواب آمد چشم پر شد کآنچه میجستی بگیر
بعد پرخوردن چه آید؟ خواب غفلت یا حدث
یار بادنجان چه باشد؟ سرکه باشد یا که سیر
سوز اگر از روح خواهی خواجه کم کن لقمه را
گوز اگر مفتوح خواهی کاسه را در پیش گیر
ای خدا جان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش
تا نماند چون سگان مردار هر لقمه پذیر
وقت روزه از میان دل برآید ناله زار
بعد خوردن از ره زیرین گشاید پرده زیر
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۶۶
بگردان ساقی مه روی جام
رهایی ده مرا از ننگ و نام
گرفتارم به دامت ساقیا زانک
نهادستی به هر گامی تو دام
رها کن کاهلی، دریاب ما را
ولا تکسل فان القوم قاموا
الیس الصحو منزل کل هم؟
الیس العیش فی هم حرام؟
الا صوموا فان الصوم غنم
شراب الروح یشربه الصیام
هر آن کو روزه دارد در حدیث است
مه حق را ببیند وقت شام
نکو نبود که من از در درآیم
تو بگریزی ز من از راه بام
تو بگریزی و من فریاد در پی
که یک دم صبر کن، ای تیزگام
مسلمانان مسلمانان چه چاره ست
که من سوزیدم و این کار خام
نباشد چاره جز صافی شرابی
باقداح یقلبها الکرام
حدیث عاشقان پایان ندارد
فنستکفی بهذا والسلام
جواب گفتهٔ متنبی است این
فؤاد ما تسلیه المدام
رهایی ده مرا از ننگ و نام
گرفتارم به دامت ساقیا زانک
نهادستی به هر گامی تو دام
رها کن کاهلی، دریاب ما را
ولا تکسل فان القوم قاموا
الیس الصحو منزل کل هم؟
الیس العیش فی هم حرام؟
الا صوموا فان الصوم غنم
شراب الروح یشربه الصیام
هر آن کو روزه دارد در حدیث است
مه حق را ببیند وقت شام
نکو نبود که من از در درآیم
تو بگریزی ز من از راه بام
تو بگریزی و من فریاد در پی
که یک دم صبر کن، ای تیزگام
مسلمانان مسلمانان چه چاره ست
که من سوزیدم و این کار خام
نباشد چاره جز صافی شرابی
باقداح یقلبها الکرام
حدیث عاشقان پایان ندارد
فنستکفی بهذا والسلام
جواب گفتهٔ متنبی است این
فؤاد ما تسلیه المدام
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۴۴
مبارک باد، آمد ماه روزه
رهت خوش باد، ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
که بودم من به جان دلخواه روزه
نظر کردم، کلاه از سر بیفتاد
سرم را مست کرد آن شاه روزه
مسلمانان سرم مست است از آن روز
زهی اقبال و بخت و جاه روزه
به جز این ماه، ماهی هست پنهان
نهان چون ترک در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن کس که آید
درین مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلسش گر زرد گردد
بپوشد خلعت از دیباه روزه
دعاها اندرین مه مستجاب است
فلکها را بدرد، آه روزه
چو یوسف ملک مصر عشق گیرد
کسی کو صبر کرد در چاه روزه
سحوری کم زن ای نطق و خمش کن
ز روزه خود شوند آگاه روزه
بیا ای شمس دین و فخر تبریز
تویی سرلشکر اسپاه روزه
رهت خوش باد، ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
که بودم من به جان دلخواه روزه
نظر کردم، کلاه از سر بیفتاد
سرم را مست کرد آن شاه روزه
مسلمانان سرم مست است از آن روز
زهی اقبال و بخت و جاه روزه
به جز این ماه، ماهی هست پنهان
نهان چون ترک در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن کس که آید
درین مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلسش گر زرد گردد
بپوشد خلعت از دیباه روزه
دعاها اندرین مه مستجاب است
فلکها را بدرد، آه روزه
چو یوسف ملک مصر عشق گیرد
کسی کو صبر کرد در چاه روزه
سحوری کم زن ای نطق و خمش کن
ز روزه خود شوند آگاه روزه
بیا ای شمس دین و فخر تبریز
تویی سرلشکر اسپاه روزه
عطار نیشابوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷
مکن مدار برای من ای پسر روزه
که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه
ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت
چگونه ماهی، ماهی بود به سر روزه
تو را چو از شکرت بوی شیر میآید
سپید شد شکرت همچو شیر در روزه
ز لعل پر نمکت بوی خون همیآید
گشادهای تو به خون دلی مگر روزه
ز روزه تا تو لب چون شکر فروبستی
لبم گشاد به خونابهٔ جگر روزه
ز بس که جست بصر چون هلال روی تو را
تباه کرد به خون مردم بصر روزه
دل از فراق تو در روزهٔ وصال بماند
به جان تو که بنگشاد او دگر روزه
اگر سال کنم بوسهای جواب دهی
که بیشکی برود حالی از شکر روزه
وگر به شب طلبم بوسهای بگویی روز
که کس نداشت بدین شام تا سحر روزه
چو من ز عشق تو بیمار و زار مانده اسیر
بیار بوسه و بیمار گو بخور روزه
چو جان رنج کش من ز هجر در سفر است
رواست گر بگشاید درین سفر روزه
اگرچه من نگشایم ولیک بگشاید
به یک شکر ز لب خوب دادگر روزه
خدایگان فلک قدر آنکه هر رمضان
ز خوان او بگشاده است قرص خور روزه
سه ماه روزه گرفت و ز نور روزه او
مدام در دو جهان گشت نامور روزه
ز بهر روزه شه نه سپر جشنی ساخت
که بو که شه بگشاید بدین قدر روزه
فرشتگان که ز شوق خدای میدارند
میان عرش معظم ز خواب و خور روزه
اگرچه صایم دهرند لیک بگشایند
موافقت را با شاه پر هنر روزه
کسی که روزه گرفته است از شفاعت او
اگر ز هیچ شماری توان شمر روزه
اگرچه خشکلب افتاد بحر و بر امروز
ز ابر دست تو بگشاد بحر و بر روزه
حسام گوهریت لب ببست و نگشاید
مگر به خون دلم خصم بد گهر روزه
چو بام فتح گشادی ز چتر لعل گشاد
همای چتر تو از دامن ظفر روزه
کسی که سرکشد از طاعت تو یک سر موی
هبا شمر تو نماز وی و هدر روزه
خدایگانا شعر لطیف را عطار
ردیف کرد به مدح تو سر به سر روزه
منم که ختم سخن بر من است و زهره کراست
که صد سخن بگشاید بدیهه بر روزه
همیشه تا شب و روز است عید روزی باد
هزار عیدت و عیدیت باد هر روزه
که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه
ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت
چگونه ماهی، ماهی بود به سر روزه
تو را چو از شکرت بوی شیر میآید
سپید شد شکرت همچو شیر در روزه
ز لعل پر نمکت بوی خون همیآید
گشادهای تو به خون دلی مگر روزه
ز روزه تا تو لب چون شکر فروبستی
لبم گشاد به خونابهٔ جگر روزه
ز بس که جست بصر چون هلال روی تو را
تباه کرد به خون مردم بصر روزه
دل از فراق تو در روزهٔ وصال بماند
به جان تو که بنگشاد او دگر روزه
اگر سال کنم بوسهای جواب دهی
که بیشکی برود حالی از شکر روزه
وگر به شب طلبم بوسهای بگویی روز
که کس نداشت بدین شام تا سحر روزه
چو من ز عشق تو بیمار و زار مانده اسیر
بیار بوسه و بیمار گو بخور روزه
چو جان رنج کش من ز هجر در سفر است
رواست گر بگشاید درین سفر روزه
اگرچه من نگشایم ولیک بگشاید
به یک شکر ز لب خوب دادگر روزه
خدایگان فلک قدر آنکه هر رمضان
ز خوان او بگشاده است قرص خور روزه
سه ماه روزه گرفت و ز نور روزه او
مدام در دو جهان گشت نامور روزه
ز بهر روزه شه نه سپر جشنی ساخت
که بو که شه بگشاید بدین قدر روزه
فرشتگان که ز شوق خدای میدارند
میان عرش معظم ز خواب و خور روزه
اگرچه صایم دهرند لیک بگشایند
موافقت را با شاه پر هنر روزه
کسی که روزه گرفته است از شفاعت او
اگر ز هیچ شماری توان شمر روزه
اگرچه خشکلب افتاد بحر و بر امروز
ز ابر دست تو بگشاد بحر و بر روزه
حسام گوهریت لب ببست و نگشاید
مگر به خون دلم خصم بد گهر روزه
چو بام فتح گشادی ز چتر لعل گشاد
همای چتر تو از دامن ظفر روزه
کسی که سرکشد از طاعت تو یک سر موی
هبا شمر تو نماز وی و هدر روزه
خدایگانا شعر لطیف را عطار
ردیف کرد به مدح تو سر به سر روزه
منم که ختم سخن بر من است و زهره کراست
که صد سخن بگشاید بدیهه بر روزه
همیشه تا شب و روز است عید روزی باد
هزار عیدت و عیدیت باد هر روزه
اوحدی مراغهای : جام جم
در فایدهٔ جوع
قوت دل ز عقل و جان باشد
قوت تن ز آب و نان باشد
خانه خالی بود، حضور دهد
تن خالی فروغ و نور دهد
علم جویی، به ترک سیری کن
جان طلب میکنی، دلیری کن
سر خاری بخور، مشوه خیره
تا نگردد دلت چو تن تیره
صیقل نفس چیست؟ کم خوردن
آفت عقل؟ نفس پروردن
خلق را بر نماز داشتهاند
صفت روزه راز داشتهاند
بهتر از جوع بر دلیلی نیست
به جزین آتش خلیلی نیست
آتشی کو بهار و لاله دهد
ترک این سفره و نواله دهد
گر بدان ملک آرزوست رجوع
نرسی جز به پای مردی جوع
رای روشن شود ز کم خوردن
بهر خوردن چراست غم خوردن؟
عود و چنک و چغان که پر سازند
از درون تهی خوش آوازند
پر شکم شد، خر و رباب یکیست
تیره گردید، خاک و آب یکیست
عیب« صوتالحمیر» میدانی
بر سر سفره خر چه میرانی؟
شکمت پر شود، بخار کند
بر دماغ و دیو اندر آید از در تو
نحل را چون لطیف بود خورش
گشت نخلی که شهد بود برش
خون حیوان مخور که گنده شوی
آب حیوان بخور، که زنده شوی
آب حیوان مدان به جز دانش
چون بیابی، به نوش از جانش
زین خورشها تهی شکم بهتر
ور حلالست نیز کم بهتر
که چو بادت در شکنبه زند
آتشت در کلاه و پنبه زند
در نباتی چو کثرت عددی
نیست، کم شد درو فضول ردی
باز حیوان که اصل ترکیبش
بیشتر بود، گشت کم طیبش
گند سرگین ز گند غایط کم
کین یک از رستنیست و آن از دم
به جزین چون نماند برهانی
خاک خوردن به از چنین نانی
چون به پاکیست فرق این که و مه
معدنی از نبات و حیوان به
آز را تا تو هم شکی یابی
کام یابی، ولیک کم یابی
چند و چند آخر از گران خیزی؟
جهد کن تا در آن میان خیزی
تو نه از بهر خوردن آمدهای
کز پی کار کردن آمدهای
بندهٔ مرده دل چکار آید؟
زنده شو، تا سگت شکار آید
راه دینا ز بهر رفتن تست
نه ز بهر فراغ و خفتن تست
هر چه مستت کند شراب تو اوست
و آنچه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری، کند مستی
کم خور، ای خواجه، کز بلا رستی
دل چرا میل آن طعام کند؟
که حلال ترا حرام کند
گندم و گوشت خون شود در تن
خون منی گردد و منی روغن
آتش شهوت اندر آن افتد
فتنهای درمیان ران افتد
شوخ از آن روغنست در تن تو
خون صابونیان به گردن تو
نفس پرچرک و خرقه صابونی؟
این هم از حیلتست و مابونی
روزهدار و به دیگران بخوران
نه بخور روز و شب، شکم بدران
تو ز آسیب روزهٔ ماهی
برکشی هر دم از جگر آهی
عارفان ماه خویش سال کنند
روزه گیرند و شب وصال کنند
ننمایند روی وصل به خام
پختگان را وصال نیست حرام
آنکه از پیش کردگار خورد
با تو چون هر شبی دوبار خورد؟
تو که هم شام و هم سحر بخوری
ره به آن روزها چگونه بری؟
با چنان خوردن و چنان آروق
چون بری رخت روح بر عیوق؟
بسکه شب نای لب بجنبانی
روز مانند نای انبانی
عارفان را ز روزه در شب قدر
شود از فیض نور چهره چو بدر
تو به روزی هلال عید شوی
ور به ماهی رسد قدید شوی
تو شکم بودهای، از آنی سست
جان و دل باش، تا که باشی چست
هر که روزش به فربهی باشد
چون شکم شد تهی، تهی باشد
تن چو از خون ثقیل سنگ آید
دل ز بار بدن به تنگ آید
در تن این باد ناخوش و گنده
چون گذارد چراغ را زنده؟
هر دمت بوی بر دماغ زند
همچو بادی که بر چراغ زند
شکم پر ز هیج را چکنی؟
رودهٔ پیچ پیچ را چکنی؟
جگر و دل درست کن بیقین
جگر شیر مردی و دل دین
تو ز کم خوردن و ز بیخوابی
یابی، ار زانکه دولتی یابی
قوت تن ز آب و نان باشد
خانه خالی بود، حضور دهد
تن خالی فروغ و نور دهد
علم جویی، به ترک سیری کن
جان طلب میکنی، دلیری کن
سر خاری بخور، مشوه خیره
تا نگردد دلت چو تن تیره
صیقل نفس چیست؟ کم خوردن
آفت عقل؟ نفس پروردن
خلق را بر نماز داشتهاند
صفت روزه راز داشتهاند
بهتر از جوع بر دلیلی نیست
به جزین آتش خلیلی نیست
آتشی کو بهار و لاله دهد
ترک این سفره و نواله دهد
گر بدان ملک آرزوست رجوع
نرسی جز به پای مردی جوع
رای روشن شود ز کم خوردن
بهر خوردن چراست غم خوردن؟
عود و چنک و چغان که پر سازند
از درون تهی خوش آوازند
پر شکم شد، خر و رباب یکیست
تیره گردید، خاک و آب یکیست
عیب« صوتالحمیر» میدانی
بر سر سفره خر چه میرانی؟
شکمت پر شود، بخار کند
بر دماغ و دیو اندر آید از در تو
نحل را چون لطیف بود خورش
گشت نخلی که شهد بود برش
خون حیوان مخور که گنده شوی
آب حیوان بخور، که زنده شوی
آب حیوان مدان به جز دانش
چون بیابی، به نوش از جانش
زین خورشها تهی شکم بهتر
ور حلالست نیز کم بهتر
که چو بادت در شکنبه زند
آتشت در کلاه و پنبه زند
در نباتی چو کثرت عددی
نیست، کم شد درو فضول ردی
باز حیوان که اصل ترکیبش
بیشتر بود، گشت کم طیبش
گند سرگین ز گند غایط کم
کین یک از رستنیست و آن از دم
به جزین چون نماند برهانی
خاک خوردن به از چنین نانی
چون به پاکیست فرق این که و مه
معدنی از نبات و حیوان به
آز را تا تو هم شکی یابی
کام یابی، ولیک کم یابی
چند و چند آخر از گران خیزی؟
جهد کن تا در آن میان خیزی
تو نه از بهر خوردن آمدهای
کز پی کار کردن آمدهای
بندهٔ مرده دل چکار آید؟
زنده شو، تا سگت شکار آید
راه دینا ز بهر رفتن تست
نه ز بهر فراغ و خفتن تست
هر چه مستت کند شراب تو اوست
و آنچه بی خویش کرد خواب تو اوست
نان اگر پرخوری، کند مستی
کم خور، ای خواجه، کز بلا رستی
دل چرا میل آن طعام کند؟
که حلال ترا حرام کند
گندم و گوشت خون شود در تن
خون منی گردد و منی روغن
آتش شهوت اندر آن افتد
فتنهای درمیان ران افتد
شوخ از آن روغنست در تن تو
خون صابونیان به گردن تو
نفس پرچرک و خرقه صابونی؟
این هم از حیلتست و مابونی
روزهدار و به دیگران بخوران
نه بخور روز و شب، شکم بدران
تو ز آسیب روزهٔ ماهی
برکشی هر دم از جگر آهی
عارفان ماه خویش سال کنند
روزه گیرند و شب وصال کنند
ننمایند روی وصل به خام
پختگان را وصال نیست حرام
آنکه از پیش کردگار خورد
با تو چون هر شبی دوبار خورد؟
تو که هم شام و هم سحر بخوری
ره به آن روزها چگونه بری؟
با چنان خوردن و چنان آروق
چون بری رخت روح بر عیوق؟
بسکه شب نای لب بجنبانی
روز مانند نای انبانی
عارفان را ز روزه در شب قدر
شود از فیض نور چهره چو بدر
تو به روزی هلال عید شوی
ور به ماهی رسد قدید شوی
تو شکم بودهای، از آنی سست
جان و دل باش، تا که باشی چست
هر که روزش به فربهی باشد
چون شکم شد تهی، تهی باشد
تن چو از خون ثقیل سنگ آید
دل ز بار بدن به تنگ آید
در تن این باد ناخوش و گنده
چون گذارد چراغ را زنده؟
هر دمت بوی بر دماغ زند
همچو بادی که بر چراغ زند
شکم پر ز هیج را چکنی؟
رودهٔ پیچ پیچ را چکنی؟
جگر و دل درست کن بیقین
جگر شیر مردی و دل دین
تو ز کم خوردن و ز بیخوابی
یابی، ار زانکه دولتی یابی
شاطرعباس صبوحی : غزلیات
نقطه خال تو
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
آری! افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ الآیة... معنى صیام در شریعت باز ایستادنست از طعام و شراب و شهوت راندن با نیت، و در لغت عرب از هر چیز باز ایستادن است، چنانک کسى از گفتن باز ایستد گویند صام عن الکلام و ذلک فى قوله تعالى إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً و کسى که از نیکى و برّ باز ایستد گویند صام عن المعروف و چهار پاى که از علف و حرکت باز ایستد گویند صامت الدّابة.
کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ سخنى مجمل است، دو وجه احتمال کند: یکى آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند، اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودى اندر شبهاى ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانى داشت، و همه شب شراب و طعام و تمتّع مباح کرد. ازینجا گفت مصطفى ع «فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر».
و دیگر وجه آنک اصل روزه و حدود کیفیت آن واجب کرده بودند اما نه بوقت ماه رمضان، و نه عدد سى روز. اگر وجه اول گوئیم آنست که حسن بصرى و سدى و جماعتى گفتند که بر ترسایان پیشینیان ماه رمضان واجب کردند، و بودى که رمضان بتابستان گرم بودى یا بزمستان سرد، ایشان تغییر کردند و بافصل ربیع گردانیدند، و کفّارت آن تغییر را ده روز در افزودند، و بعد از آن پادشاه ایشان ده روز دیگر در افزود عارضى را که رسیده بود او را، تا به پنجاه روز قرار گرفت. شعبى گفت اگر همه سال روزه دارم به روز شک ندارم که این سنت ترسایان است، که ماه رمضان بریشان واجب کردند و ایشان باول ماه یک روز در افزودند، و بآخر یک روز، یعنى که احتیاط میکنیم تا هیچ روز فوت نشود، پس هر قرنى که آمدند پیش روان خود را متابعت کردند، و باول ماه یک روز مىافزودند، و بآخر یک روز تا به پنجاه روز قرار گرفت اینست که خداى گفت: کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و مصطفى ع ازینجا گفته که بر ماه رمضان پیشى مکنید بروزه داشتن یک روز یا دو روز، روزه دارید چون ماه بینید، و روزه گشائید چون ماه به بینید، اگر ماه پوشیده باشد شعبان سى روز بشمرید پس روزه گیرید اکنون بحکم این خبر نشاید روز شک روزه داشتن به نیت روزه ماه رمضان، که این خود درست نیاید اصلا، و همچنین نشاید به نیت فریضه قضایا نذر یا کفارت روزه داشتن درین روز، که کراهیت است، اما اگر به نیت تطوّع روزه دارد، اگر پیش از آن رجب و شعبان روزه داشته است، یا وى را عادتى مستمر بوده، بر وفق آن عادت رواست و اگر عادتى نبوده و در اول شعبان روزه نداشته، پس البته روا نیست و معصیت است، لما روى عن عمار بن یاسر رض انه قال من صام الیوم الذى یشک فیه فقد عصى ابا القاسم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
امّا وجه دوم که احتمال میکند آنست که اصل روزه داشتن و حدود آن بشناختن بر شما نبشتند، چنانک بر پیشینیان نبشتند، و بر پیشینیان روزه روز عاشورا و ایام البیض واجب بود. و اول کسى که روزه داشت آدم بود، قال على بن ابى طالب علیه السّلام لمّا اهبط آدم ع من الجنة الى الارض، احرقته الشمس فاسودّ جسده، فاتاه جبرئیل فقال یا آدم أ تحبّ ان یبیض جسدک؟ قال نعم قال فصم من الشهر ثلاثة ایام ثلاثة عشر و اربعة عشر و خمسة عشر، فصام آدم اول یوم، فابیض ثلث جسده، و صام الیوم الثانى فابیض ثلثا جسده، و صام الیوم الثالث فابیض جسده کله، فسمیّت ایام البیض
و مصطفى ع چون در مدینه شد همچنین روزه داشت ایام البیض و روز عاشورا تا هفتده ماه بر آمد، آن گه روزه ماه رمضان واجب کردند باین آیت که گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ الى قوله أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ، و هر چند که این مجمل بود آیت دیگر مفسّر کرد گفت: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ الى قوله فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ آنکه بفرمود. تا جمله این ماه روزه دارند آنجا که گفت وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و مصطفى ع بیان کرد و در شرح بیفزود گفت: صوموا الرؤیته و أفطروا الرؤیته فان غم علیکم الهلال فعدوا ثلثین.
معنى دیگر گفتهاند کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ میگوید روزه بر شما چنان نبشتند که بر جهودان و ترسایان و بر اهل ملتها، که شبهاى روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودى. میگوید بر شما هم چنان حرام است بعد از نماز خفتن و خواب و این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ... الآیة.
آن گه گفت: لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ روزه بدان فرمود تا به پرهیزید از طعام و شراب و مباشرت در حال روزه داشتن، و این تنبیهى عظیم است خلق را که چون روزه دار را بحکم روزه از ملک مباح و شهوت راندن حلال مىباز دارند از ملک دیگران و حرامها اولىتر که باز ایستند، و از شهوت راندن بآن معنى باز داشتند تا مسالک شیطان در باطن روزه دار بسته شود، و راه بوى فرو گیرد تا وسوسه نکند، و الیه الاشارة
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الشیطان لیجرى من ابن آدم مجرى الدم فضیقوا مجاریه بالجوع»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «الصّوم جنّة»
أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ اى کتب علیکم الصیام فى أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ روزه بر شما نبشتند روزى چند شمرده، سى روز یا بیست و نه روز، و این معدودات صیغتى است تقلیل را، عرب چیزى که در ذکر اندک فرا نمایند گویند معدوده، و در قرآن دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ و أَیَّاماً مَعْدُودَةً بر این طریق است. ارباب معانى گویند: أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ تخفیفى است که فرا پى تکلیف داشت، چون بندگان را بر روزه تکلیف کرد و این بار حکم بریشان نهاد، ایاما معدودات بگفت تا بر بنده آن تکلیف گران نیاید، و نظیره قوله تعالى وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ ثم قال بعده: وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً هر که از شما بیمار بود و طاقت روزه ندارد یا در سفرى باشد و روزه بگشاید در آن سفر بر وى است که هام شمار آن در روزگارى دیگر روزه باز دارد، اگر پیوسته خواهد و اگر گسسته هر دو رواست. وجوه و نظایر مرض در قرآن چهار است: یکى بمعنى شک چنانک در اول سورة البقرة گفت فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک و در سورة التوبة وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک، و در سورة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ. وجه دوم مرض بمعنى فجور است چنانک در سورة الاحزاب بدو جایگه گفت: فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى فجور وجه سیم مرض بمعنى جراحت است چنانک در سورة النساء و در سورة المائدة گفت: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى اى جرحى، وجه چهارم مرض بیمارى است بعینه، چنانک، درین آیت گفت فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً و در آن آیت دیگر وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً اى من جمیع الاوجاع، در سورة النور و در سورة الفتح گفت وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ و در سورة التوبة لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى یعنى من کان فى شیء من مرض.
وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ قراءة مدنى و ابن ذکوان از شامى مضاف است فدیة طعام و قراءة هشام از شامى و نافع با جمع مساکین باقى فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ میگوید و ایشان که روزه توانند که دارند و خواهند که ندارند هر روز درویشى را فدیه دهند از طعام باز خریدن را، و این در ابتداء اسلام بود که هر کس درین مخیر بود، اگر خواستى روزه داشتى، و اگر نه بگشادى و هر روز را مدّى بدرویشى دادى.
آن گه گفت: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً اگر کسى بطوع خویش برین مدّ بیفزاید نیکوست و پسندیده، و اگر روزه دارد خود بهتر و نیکوتر، و این حکم پیش از آن بود که آیت منسوخ شد، پس چون فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ فرو آمد این حکم منسوخ گشت، و تخییر برخاست، و بر ایشان که روزه توانند و مقیم باشند واجب گشت، و ثابت، و مسافر را و بیمار را رخصت افطار بماند، و پیر ناتوان بى طاقت را افطار و فدیه این یک قول است. و قول دیگر وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ.
خاصه پیرانرا آمد، مردان و زنان را که طاقت روزه میداشتند به تکلف و دشخوارى، اللَّه تعالى ایشان را رخصت داد بافطار و فدیه فرمود، آن گه منسوخ شد این حکم بدو سخن: یکى این کلمت که وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ، و دیگر فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ، و سدیگر قول آنست که این آیت جمله محکم است، و هیچیز از آن منسوخ نه بر تقدیر و على الذین کانوا یطیقونه فى حال شبابهم و قوتهم ثم عجزوا عن الصوم فدیة طعام مسکین میگوید بر ایشان که روزه مىتوانستند داشت و میداشتند پس عاجز شدند و قوتشان ساقط گشت فدیه است از طعام دادن بدرویشى، پس اگر برین بیفزاید و بیش از یک درویش طعام دهد، یا بیش از یک مدّ آن به است، و اگر جمع کند میان روزه و فدیه آن بهتر و نیکوتر، و اگر یکى کند پس روزه اولىتر.
إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اگر میدانید و مىدریابید.
فصل
بدانک روزه رکنیست از ارکان مسلمانى، و سببى ظاهر است اندر تقدیس طبیعت. و اندر شرایع انبیاء علیهم السلام روزه مشروع بودست از عهد آدم تا روزگار مصطفى. و بمقتضى خبر: روزه چهار یک ایمانست، که مصطفى ع گفت: الصوم نصف الصبر و الصبر نصف الایمان و در روزه پنج چیز فریضه است و پنج چیز سنت:
اما فریضه اول آنست که ماه رمضان طلب کند تا بداند که بر بیست و نه روزست یا بر سى روز، و بر قول یک عدل اعتماد کند. اما بآخر رمضان کم از دو عدل نشاید که گواهى دهند، و اگر بشهرى دیگر ماه نو دیده باشند که بشازده فرسنگ دورتر باشد روزه برین قوم واجب نیاید. در آثار بیارند که کریب مولى ابن عباس گفت که ام الفصل بنت الحارث مرا بشغلى بشام فرستاد پیش معاویة، گفتا: و شب آدینه ماه نو رمضان دیدند، و مردم در روزه شدند، و من روزه داشتم، چون به مدینه باز آمدم ابن عباس از من پرسید که ماه نو کى دیدى، گفتم شب آدینه، ابن عباس گفت ما اندر مدینه شب شنبه دیدیم گفتم معاویه و اهل شام که ماه نو دیدند شما را کفایت نباشد؟ و بدان کار نخواهید کرد؟ گفت نه، که مصطفى علیه السلام ما را چنین فرموده آن گه کریب را فرمود تا روزه دارد و اقتداء باهل مدینه کند. این یک وجه است. از اصحاب شافعى. و وجه دیگر آنست که چون بیک بقعه ماه نو دیدند حکم آن بهمه عالم روانست و همه بقاع در آن یکسانست، و وجه اول درست تر است و اعتماد بر آنست، چنان که بیان کردیم.
فریضه دوم آنست که هر شب نیت کند، چنانک بدل بیندیشد و بزبان بگوید اصوم غدا صوم رمضان فریضة للَّه تعالى و اگر یک شب نیت فراموش کند بمذهب شافعى روزه وى درست نباشد، و قضا باید کرد. مصطفى ع گفت: «من لم ینو الصوم من اللیل قبل الفجر فلا صوم له»
این حکم روزه فرض است اما روزه نافله روا باشد، که بروز نیت کند تا بوقت زوال.
فریضه سوم آنست که هیچیز بقصد بباطن نرساند و باطن آنست، که قرارگاه چیزى باشد، چون دماغ و شکم و معده و مثانه، و اگر نه بقصد باشد چون مگس که در حلق پرد، یا غبار راه یا آب مضمضه که با کام جهد، یا حجامت کند یا سرمه در چشم کشد، و میل در گوش برد و پنبه در احلیل کند و این هیچ چیز روزه باطل نکند و روزه باطل نشود.
فریضه چهارم آن است که مباشرت اهل نکند، چندان که عسل واجب کند، و اگر بحال نسیان افتد روزه باطل نشود، مصطفى ع گفت: «رفع عن امّتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و اگر بشب مباشرت کند و غسل بعد از صبح کند، روا باشد. و البتّه بهیچ طریق قصد آن نکند که آب پشت وى جدا شود، که انزال چون بقصد بود بهر صفت که باشد روزه باطل کند.
فریضه پنجم آنست که بقصد و اختیار قى نکند، و اگر بى اختیار قى بوى در افتد، روزه باطل نشود. و خیو منعقد که از حلق بیرون آید بسبب زکام روزه باطل نکند، اما چون بر دهن آید آن گه فرو بر روزه باطل کند.
اما سنتهاى روزه: تأخیر سحور است، و تعجیل فطور، و روزه گشادن بخرما یا آب، و سواک دست بداشتن بعد از زوال، و در جمله خیرها کردن چون صدقه دادن و قرآن خواندن، و در مسجد معتکف بودن، و قیام رمضان بپاى داشتن. مصطفى ع گفت: «من صام رمضان و قامه ایمانا و احتسابا غفر له ما تقدّم من ذنبه»
گفت هر که ماه رمضان روزه دارد و اندر شب وى قیام آرد چنانک روزه فریضه داند و قیام سنّت، خداى عز و جل گناه گذشته وى بیامرزد، و این قیام رمضان نماز تراویح است: رسول خدا اندر ماه رمضان تراویح گزارد، یک شب، صحابه موافقت کردند، و شب دیگر مردم مدینه رغبت نمودند، چنانک مسجد پر گشت، و رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نماز تراویح گزارد، شب سیم جمع مردم بسیار شد، چنانک مسجد و کوى انبوهى گرفت. و رسول بیرون نیامد بگزاردن تراویح، و گفت همى ترسم که این نماز فریضه گردد، و کار بر امّت من دشخوار شود، هر کسى تنها بگزارد، و این سنّت من است. اللَّه تعالى روزه فریضه کرد و من قیام سنّت نهادم. و اندر روزگار ابو بکر که عهد صادقان و مخلصان بود، تنها همى گزاردند، چون بعهد عمر رسید بترسید که اندرین سنت تقصیر کنند، گفت این سنت آشکارا آریم و بجمع گزاریم تا زیادت رغبت مؤمنان باشد، و غیظ منافقان، صحابه را جمع کرد و نماز تراویح بجماعت گزاردند، بیست رکعت به پنج امام، هر امامى دو سلام همى گزاردند، و بیشترین شب در نماز بودندید، که اندر میان ترویحات دعا و مناجات آوردند، و باین سبب مساجد روشن داشتندید، پس بروزگار دیگر خلفا بر آن سنت برفتند. شبى امیر المؤمنین على ع اندر کوفه همى گشت در ماه رمضان مسجدها روشن همى دید گفت خداى عز و جل خوابگاه عمر روشن کناد چنانک مسجدها روشن کرد.
و در فضیلت ماه رمضان على الجملة در خبر مىآید که مصطفى ع در آخر ماه شعبان خطبه کرد، و گفت: یا ایها الناس قد اظلّکم شهر عظیم، شهر اوّله رحمة و اوسطه مغفرة و آخره عتق من النّار، شهر فیه لیلة خیر من الف شهر، من تقرّب الى اللَّه تعالى فیه بخصلة من خصال الخیر کان کمن ادّى فریضة فیما سواه (و من ادّى فیه فریضة کان کمن ادى سبعین فریضة فیما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه الجنّة، و هو شهر المساواة، و شهر یزداد فیه رزق المؤمن، من فطر صائما کان مغفرة لذنوبه، و کان له اجره من غیر ان ینقص من اجره شیئا.» قلنا یا رسول اللَّه لیس کلّنا یجد ما یفطر به الصائم، قال رسول اللَّه «یعطى اللَّه هذا الثواب، من فطر صائما على مذقة لبن او تمرة او شربة ماء، و من اشبع صائما سقاه اللَّه من حوضى شربة لا یظمأ حتى یدخل الجنة و من خفّف عن مملوکه فیه، غفر اللَّه له و اعتقه من النار، فاستکثروا فیه من اربع خصال: خصلتین ترضون بهما ربکم، و خصلتین لا غنى بکم عنهما، فامّا الخصلتان اللتان ترضون بهما ربکم: فشهادة ان لا اله الا اللَّه، و الاستغفار. و امّا اللّتان لا غنى بکم عنهما، فتسألون اللَّه الجنة و تتعوّذون به من النار.»
شَهْرُ رَمَضانَ... الآیة... بنصب و رفع هر دو خواندهاند. نصب است بر آن معنى که صوموا شهر رمضان. و رفع است، بر آن معنى که میقات صیامکم شهر رمضان آن گه رمضان را به بزرگ تر چیز آئین نهاد گفت: آن ماه که قرآن در آن فرو فرستادند. اینجا دو قول است: یکى آنک قرآن در ماه رمضان شب هفدهم که بامداد آن جنگ بدر بود، از حضرت خداى بآسمان دنیا فرو فرستادند، و در خزانه نهادند در بیت العزة، آن گه به بیست و سه سال نجم نجم، سورة سورة و آیت آیت، چنانک لایق حال بود، و در خورد وقت بزمین میفرستادند همانست که جاى دیگر گفت إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ گفتهاند که این شب مبارک شب قدر است، شب بیست و هفتم.
و روى عن واثلة بن الاسقع ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال: «انزلت صحف ابراهیم اول لیلة من رمضان، و انزلت التوریة لست مضین من رمضان، و انزل الانجیل لثلث عشرة خلت من رمضان، و انزل الزبور لثمانى عشرة خلت من رمضان، و انزل القرآن لاربع و عشرین خلت من رمضان».
قول دیگر آنست که انزل فیه القرآن اى انزل القرآن بفرضه و فضله میگوید ماه رمضان آنست که قرآن فرستادند بفضل آن، و فریضه گردانیدن آن بر مسلمانان.
و قال داود بن ابى هند: قلت للشعبى شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن امّا کان ینزل علیه فى سائر السنة؟ قال بلى و لکن جبرئیل کان یعارض محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى رمضان ما نزل اللَّه فیحکم اللَّه ما یشاء، و یثبت ما یشاء، و ینسى ما یشاء.
و اشتقاق قرآن از قرء است و معنى قرء با هم آوردن است چیزى متفرق را، یعنى که قرآن سور و آیات و کلمات با هم آرد، و جمع کند، این خود از روى ظاهر است اما از روى حقیقت قرآن بدان خواندند که هر چه مردم را بدان حاجت است از کار این جهانى و آن جهانى، و ترتیب معاش و معاد ایشان، جمع کند و ایشان را بآن راه نماید.
اینست که گفت: هُدىً لِلنَّاسِ اى هادیا للناس، وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى اى و آیات واضحات من الحلال و الحرام و الحدود و الاحکام، این قرآن سبب آشنایى و روشنایى است، و سبب راه بردن و راه یافتن. اللَّه بحقیقت راهنماى مؤمنانست، و قرآن سبب راه یافتن ایشانست، که در آن بیان حلال و حرام است، و شرح حدود و احکام است، و جدا کردن میان حق و باطل. و فایده تکرار لفظ هدى بر مذاق اهل تحقیق آنست که گفتهاند هُدىً بر دو ضرب است: یکى هدایت عام بواسطه راه، چنانک گفت ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ دیگر هدایت خاص بى واسطه، که در میان آید چنانک گفت عز جلاله ادْعُوا اللَّهَ، اول اشارت بمنزل است، و آخر اشارت بمقصد، اول نشان راه رفتن است و راه بردن، و آخر نشان رسیدن و بیاسودن.
فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ اى من حضر منکم بلده فى الشهر فلیصم ما شهد منه، و ان سافر فله الافطار. میگوید هر که ماه رمضان بوى درآید و در شهر خویش مقیم باشد، چندانک مقیم باشد از ماه تا روزه دارد، و اگر در میانه ماه سفر کند بگشاید که رواست. تأویل درست اینست و اختیار ابن عباس رض یدل ما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خرج عام الفتح صائما فى رمضان حتى اقام بالکدیة افطر.
آن گه حکم اهل عذر اعادت کرد گفت: وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ از بهر آن که در آیت پیش مقیم را نیز در عداد اهل عذر آورد و مخیر کرد و در این آیت تخییر مقیم منسوخ کرد و تخییر مسافر و بیمار باز گفت تا معلوم شود که بیمار و مسافر را در رخصت افطار همان حکم است که از پیش رفت.
و در افطار مسافر علما را خلاف است که عزیمت است یا رخصت، جماعتى گفتند عزیمت است و واجب، چنانک اگر کسى در سفر روزه دارد، چون مقیم شود قضا باید کرد.
و دلیل ایشان آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس من البرّ الصیام فى السفر»
، و در آثار صحابه است «الصائم فى السفر کالمفطر فى الحضر»، و بیشترین فقها و اهل علم بر آنند که رخصت است اگر کسى روزه دارد در سفر فریضه گزارد، و بروى قضا نیست و اگر بگشاید رواست، که رخصت خداست، و صدقه وى بر بندگان و تخفیف ایشان، و دلیل برین خبر جابر است،
قال «کنا مع النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فى سفر فمنّا الصائم و منا المفطر، فلم یکن بعضنا یعیب على بعض»
و عن عائشة: ان حمزة بن عمرو قال یا رسول اللَّه! انى کنت اسرد الصوم أ فاصوم فى السفر؟ قال ان شئت فصم، و ان شئت فافطر.»
و فى روایة اخرى قال یا رسول اللَّه أجد بى قوة على الصیام فى السفر، فهل علىّ جناح؟ قال هى رخصة من اللَّه، فمن اخذها فحسن، و من احبّ ان یصوم فلا جناح علیه.»
و کسى که در سفر از روزه داشتن رنجور میشود در حق وى آن فاضلتر و نیکوتر که بگشاید، که رسول بسفرى بوده در ماه رمضان، و یاران همه بروزه بودند، نماز دیگر رسول را گفتند که یاران همه برنج رسیدند، و بى طاقت شدند، رسول قدحى آب بخواست و بیاشامید، و مردم همه در وى مىنگریستند. پس قومى بگشادند و قومى نه، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت ایشان را که نگشادند
«اولئک العصاة»
و بروایتى دیگر گفت: «ذهب المفطرون الیوم بالاجر.»
و سئل ابن عمر عن الصوم فى السفر؟ فقال أ رأیت لو تصدقت على رجل بصدقة فردّها علیک الم تغضب؟ قیل نعم. قال فانها صدقة من اللَّه عز و جل تصدّق بها علیکم.» و حد سفر که افطار در آن مباح است شازده فرسنگ است هر چه کم ازین بود افطار در آن نشاید و مسافر که در سفر معصیت باشد بمذهب امام مطلبى البته روانیست که روزه بگشاید، یا رخصتى از رخصتهاى سفر بر کارگیرد.
یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ... اللَّه تعالى بشما آسانى میخواهد و دژوارى نمیخواهد، که در حال بیمارى و سفر شما را رخصت افطار داد، وانگه از همه سال بیک رمضان رضا داد، و این محاباها ارزانى داشت.
وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و فرمود تا شما را تمام کنید، که مسلمانى بر پنج چیز بنا کردهاند: شهادت و نماز و زکاة و روزه و حج، تا شما را این پنج رکن تمام کنید معنى دیگر وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار سى روز رمضان بروزه تمام کنید یا شب سییم ماه بینید. سدیگر معنى وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار آنچه بعذر بیمارى و سفر روزه گشادید قضاء آن بوقت خویش تمام کنید. وَ لِتُکْمِلُوا...
بتشدید و لتکملوا بتخفیف هر دو خواندهاند بتشدید قراءة بو بکر و یعقوب است، باقى بتخفیف خوانند، و تشدید در لفظ تأکید است در معنى وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ این تکبیر شب فطر است که ماه نو شوال بینند، تا آن گه که امام در نماز عید شود. وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ میگوید خداوند خویش را به تکبیر در عید ببزرگى بستائید، و به بىعیبى یاد کنید، و بر راه نمونى وى و یارى دادن وى از وى آزادى کنید.
کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ سخنى مجمل است، دو وجه احتمال کند: یکى آنست که بر پیشینیان همین ماه رمضان بقدر و وقت و عدد و روزگار واجب کرده بودند، اما فرق آنست که اندر شرع ایشان روا نبودى اندر شبهاى ماه روزه جز یک بار باول شب طعام خوردن و شراب و باز اندرین شرع مقدس رب العالمین تیسیر ارزانى داشت، و همه شب شراب و طعام و تمتّع مباح کرد. ازینجا گفت مصطفى ع «فضل ما بین صیامنا و صیام اهل الکتاب اکلة السحر».
و دیگر وجه آنک اصل روزه و حدود کیفیت آن واجب کرده بودند اما نه بوقت ماه رمضان، و نه عدد سى روز. اگر وجه اول گوئیم آنست که حسن بصرى و سدى و جماعتى گفتند که بر ترسایان پیشینیان ماه رمضان واجب کردند، و بودى که رمضان بتابستان گرم بودى یا بزمستان سرد، ایشان تغییر کردند و بافصل ربیع گردانیدند، و کفّارت آن تغییر را ده روز در افزودند، و بعد از آن پادشاه ایشان ده روز دیگر در افزود عارضى را که رسیده بود او را، تا به پنجاه روز قرار گرفت. شعبى گفت اگر همه سال روزه دارم به روز شک ندارم که این سنت ترسایان است، که ماه رمضان بریشان واجب کردند و ایشان باول ماه یک روز در افزودند، و بآخر یک روز، یعنى که احتیاط میکنیم تا هیچ روز فوت نشود، پس هر قرنى که آمدند پیش روان خود را متابعت کردند، و باول ماه یک روز مىافزودند، و بآخر یک روز تا به پنجاه روز قرار گرفت اینست که خداى گفت: کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ و مصطفى ع ازینجا گفته که بر ماه رمضان پیشى مکنید بروزه داشتن یک روز یا دو روز، روزه دارید چون ماه بینید، و روزه گشائید چون ماه به بینید، اگر ماه پوشیده باشد شعبان سى روز بشمرید پس روزه گیرید اکنون بحکم این خبر نشاید روز شک روزه داشتن به نیت روزه ماه رمضان، که این خود درست نیاید اصلا، و همچنین نشاید به نیت فریضه قضایا نذر یا کفارت روزه داشتن درین روز، که کراهیت است، اما اگر به نیت تطوّع روزه دارد، اگر پیش از آن رجب و شعبان روزه داشته است، یا وى را عادتى مستمر بوده، بر وفق آن عادت رواست و اگر عادتى نبوده و در اول شعبان روزه نداشته، پس البته روا نیست و معصیت است، لما روى عن عمار بن یاسر رض انه قال من صام الیوم الذى یشک فیه فقد عصى ابا القاسم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم.»
امّا وجه دوم که احتمال میکند آنست که اصل روزه داشتن و حدود آن بشناختن بر شما نبشتند، چنانک بر پیشینیان نبشتند، و بر پیشینیان روزه روز عاشورا و ایام البیض واجب بود. و اول کسى که روزه داشت آدم بود، قال على بن ابى طالب علیه السّلام لمّا اهبط آدم ع من الجنة الى الارض، احرقته الشمس فاسودّ جسده، فاتاه جبرئیل فقال یا آدم أ تحبّ ان یبیض جسدک؟ قال نعم قال فصم من الشهر ثلاثة ایام ثلاثة عشر و اربعة عشر و خمسة عشر، فصام آدم اول یوم، فابیض ثلث جسده، و صام الیوم الثانى فابیض ثلثا جسده، و صام الیوم الثالث فابیض جسده کله، فسمیّت ایام البیض
و مصطفى ع چون در مدینه شد همچنین روزه داشت ایام البیض و روز عاشورا تا هفتده ماه بر آمد، آن گه روزه ماه رمضان واجب کردند باین آیت که گفت: کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ الى قوله أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ، و هر چند که این مجمل بود آیت دیگر مفسّر کرد گفت: شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ الى قوله فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ آنکه بفرمود. تا جمله این ماه روزه دارند آنجا که گفت وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و مصطفى ع بیان کرد و در شرح بیفزود گفت: صوموا الرؤیته و أفطروا الرؤیته فان غم علیکم الهلال فعدوا ثلثین.
معنى دیگر گفتهاند کَما کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ میگوید روزه بر شما چنان نبشتند که بر جهودان و ترسایان و بر اهل ملتها، که شبهاى روزه چون بخفتندید بر ایشان طعام و شراب و مباشرت اهل حرام بودى. میگوید بر شما هم چنان حرام است بعد از نماز خفتن و خواب و این در ابتداء اسلام بود، پس منسوخ شد بآن آیت که أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ... الآیة.
آن گه گفت: لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ روزه بدان فرمود تا به پرهیزید از طعام و شراب و مباشرت در حال روزه داشتن، و این تنبیهى عظیم است خلق را که چون روزه دار را بحکم روزه از ملک مباح و شهوت راندن حلال مىباز دارند از ملک دیگران و حرامها اولىتر که باز ایستند، و از شهوت راندن بآن معنى باز داشتند تا مسالک شیطان در باطن روزه دار بسته شود، و راه بوى فرو گیرد تا وسوسه نکند، و الیه الاشارة
بقول النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان الشیطان لیجرى من ابن آدم مجرى الدم فضیقوا مجاریه بالجوع»
و قال صلى اللَّه علیه و آله و سلّم «الصّوم جنّة»
أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ اى کتب علیکم الصیام فى أَیَّامٍ مَعْدُوداتٍ روزه بر شما نبشتند روزى چند شمرده، سى روز یا بیست و نه روز، و این معدودات صیغتى است تقلیل را، عرب چیزى که در ذکر اندک فرا نمایند گویند معدوده، و در قرآن دَراهِمَ مَعْدُودَةٍ و أَیَّاماً مَعْدُودَةً بر این طریق است. ارباب معانى گویند: أَیَّاماً مَعْدُوداتٍ تخفیفى است که فرا پى تکلیف داشت، چون بندگان را بر روزه تکلیف کرد و این بار حکم بریشان نهاد، ایاما معدودات بگفت تا بر بنده آن تکلیف گران نیاید، و نظیره قوله تعالى وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ ثم قال بعده: وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ.
فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً هر که از شما بیمار بود و طاقت روزه ندارد یا در سفرى باشد و روزه بگشاید در آن سفر بر وى است که هام شمار آن در روزگارى دیگر روزه باز دارد، اگر پیوسته خواهد و اگر گسسته هر دو رواست. وجوه و نظایر مرض در قرآن چهار است: یکى بمعنى شک چنانک در اول سورة البقرة گفت فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک و در سورة التوبة وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شک، و در سورة محمد صلّى اللَّه علیه و آله و سلم رَأَیْتَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى شکّ. وجه دوم مرض بمعنى فجور است چنانک در سورة الاحزاب بدو جایگه گفت: فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ اى فجور وجه سیم مرض بمعنى جراحت است چنانک در سورة النساء و در سورة المائدة گفت: وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضى اى جرحى، وجه چهارم مرض بیمارى است بعینه، چنانک، درین آیت گفت فَمَنْ کانَ مِنْکُمْ مَرِیضاً و در آن آیت دیگر وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً اى من جمیع الاوجاع، در سورة النور و در سورة الفتح گفت وَ لا عَلَى الْمَرِیضِ حَرَجٌ و در سورة التوبة لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى یعنى من کان فى شیء من مرض.
وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ قراءة مدنى و ابن ذکوان از شامى مضاف است فدیة طعام و قراءة هشام از شامى و نافع با جمع مساکین باقى فِدْیَةٌ طَعامُ مِسْکِینٍ میگوید و ایشان که روزه توانند که دارند و خواهند که ندارند هر روز درویشى را فدیه دهند از طعام باز خریدن را، و این در ابتداء اسلام بود که هر کس درین مخیر بود، اگر خواستى روزه داشتى، و اگر نه بگشادى و هر روز را مدّى بدرویشى دادى.
آن گه گفت: فَمَنْ تَطَوَّعَ خَیْراً اگر کسى بطوع خویش برین مدّ بیفزاید نیکوست و پسندیده، و اگر روزه دارد خود بهتر و نیکوتر، و این حکم پیش از آن بود که آیت منسوخ شد، پس چون فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ فرو آمد این حکم منسوخ گشت، و تخییر برخاست، و بر ایشان که روزه توانند و مقیم باشند واجب گشت، و ثابت، و مسافر را و بیمار را رخصت افطار بماند، و پیر ناتوان بى طاقت را افطار و فدیه این یک قول است. و قول دیگر وَ عَلَى الَّذِینَ یُطِیقُونَهُ فِدْیَةٌ.
خاصه پیرانرا آمد، مردان و زنان را که طاقت روزه میداشتند به تکلف و دشخوارى، اللَّه تعالى ایشان را رخصت داد بافطار و فدیه فرمود، آن گه منسوخ شد این حکم بدو سخن: یکى این کلمت که وَ أَنْ تَصُومُوا خَیْرٌ لَکُمْ، و دیگر فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ، و سدیگر قول آنست که این آیت جمله محکم است، و هیچیز از آن منسوخ نه بر تقدیر و على الذین کانوا یطیقونه فى حال شبابهم و قوتهم ثم عجزوا عن الصوم فدیة طعام مسکین میگوید بر ایشان که روزه مىتوانستند داشت و میداشتند پس عاجز شدند و قوتشان ساقط گشت فدیه است از طعام دادن بدرویشى، پس اگر برین بیفزاید و بیش از یک درویش طعام دهد، یا بیش از یک مدّ آن به است، و اگر جمع کند میان روزه و فدیه آن بهتر و نیکوتر، و اگر یکى کند پس روزه اولىتر.
إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ اگر میدانید و مىدریابید.
فصل
بدانک روزه رکنیست از ارکان مسلمانى، و سببى ظاهر است اندر تقدیس طبیعت. و اندر شرایع انبیاء علیهم السلام روزه مشروع بودست از عهد آدم تا روزگار مصطفى. و بمقتضى خبر: روزه چهار یک ایمانست، که مصطفى ع گفت: الصوم نصف الصبر و الصبر نصف الایمان و در روزه پنج چیز فریضه است و پنج چیز سنت:
اما فریضه اول آنست که ماه رمضان طلب کند تا بداند که بر بیست و نه روزست یا بر سى روز، و بر قول یک عدل اعتماد کند. اما بآخر رمضان کم از دو عدل نشاید که گواهى دهند، و اگر بشهرى دیگر ماه نو دیده باشند که بشازده فرسنگ دورتر باشد روزه برین قوم واجب نیاید. در آثار بیارند که کریب مولى ابن عباس گفت که ام الفصل بنت الحارث مرا بشغلى بشام فرستاد پیش معاویة، گفتا: و شب آدینه ماه نو رمضان دیدند، و مردم در روزه شدند، و من روزه داشتم، چون به مدینه باز آمدم ابن عباس از من پرسید که ماه نو کى دیدى، گفتم شب آدینه، ابن عباس گفت ما اندر مدینه شب شنبه دیدیم گفتم معاویه و اهل شام که ماه نو دیدند شما را کفایت نباشد؟ و بدان کار نخواهید کرد؟ گفت نه، که مصطفى علیه السلام ما را چنین فرموده آن گه کریب را فرمود تا روزه دارد و اقتداء باهل مدینه کند. این یک وجه است. از اصحاب شافعى. و وجه دیگر آنست که چون بیک بقعه ماه نو دیدند حکم آن بهمه عالم روانست و همه بقاع در آن یکسانست، و وجه اول درست تر است و اعتماد بر آنست، چنان که بیان کردیم.
فریضه دوم آنست که هر شب نیت کند، چنانک بدل بیندیشد و بزبان بگوید اصوم غدا صوم رمضان فریضة للَّه تعالى و اگر یک شب نیت فراموش کند بمذهب شافعى روزه وى درست نباشد، و قضا باید کرد. مصطفى ع گفت: «من لم ینو الصوم من اللیل قبل الفجر فلا صوم له»
این حکم روزه فرض است اما روزه نافله روا باشد، که بروز نیت کند تا بوقت زوال.
فریضه سوم آنست که هیچیز بقصد بباطن نرساند و باطن آنست، که قرارگاه چیزى باشد، چون دماغ و شکم و معده و مثانه، و اگر نه بقصد باشد چون مگس که در حلق پرد، یا غبار راه یا آب مضمضه که با کام جهد، یا حجامت کند یا سرمه در چشم کشد، و میل در گوش برد و پنبه در احلیل کند و این هیچ چیز روزه باطل نکند و روزه باطل نشود.
فریضه چهارم آن است که مباشرت اهل نکند، چندان که عسل واجب کند، و اگر بحال نسیان افتد روزه باطل نشود، مصطفى ع گفت: «رفع عن امّتى الخطاء و النسیان و ما استکرهوا علیه»
و اگر بشب مباشرت کند و غسل بعد از صبح کند، روا باشد. و البتّه بهیچ طریق قصد آن نکند که آب پشت وى جدا شود، که انزال چون بقصد بود بهر صفت که باشد روزه باطل کند.
فریضه پنجم آنست که بقصد و اختیار قى نکند، و اگر بى اختیار قى بوى در افتد، روزه باطل نشود. و خیو منعقد که از حلق بیرون آید بسبب زکام روزه باطل نکند، اما چون بر دهن آید آن گه فرو بر روزه باطل کند.
اما سنتهاى روزه: تأخیر سحور است، و تعجیل فطور، و روزه گشادن بخرما یا آب، و سواک دست بداشتن بعد از زوال، و در جمله خیرها کردن چون صدقه دادن و قرآن خواندن، و در مسجد معتکف بودن، و قیام رمضان بپاى داشتن. مصطفى ع گفت: «من صام رمضان و قامه ایمانا و احتسابا غفر له ما تقدّم من ذنبه»
گفت هر که ماه رمضان روزه دارد و اندر شب وى قیام آرد چنانک روزه فریضه داند و قیام سنّت، خداى عز و جل گناه گذشته وى بیامرزد، و این قیام رمضان نماز تراویح است: رسول خدا اندر ماه رمضان تراویح گزارد، یک شب، صحابه موافقت کردند، و شب دیگر مردم مدینه رغبت نمودند، چنانک مسجد پر گشت، و رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم نماز تراویح گزارد، شب سیم جمع مردم بسیار شد، چنانک مسجد و کوى انبوهى گرفت. و رسول بیرون نیامد بگزاردن تراویح، و گفت همى ترسم که این نماز فریضه گردد، و کار بر امّت من دشخوار شود، هر کسى تنها بگزارد، و این سنّت من است. اللَّه تعالى روزه فریضه کرد و من قیام سنّت نهادم. و اندر روزگار ابو بکر که عهد صادقان و مخلصان بود، تنها همى گزاردند، چون بعهد عمر رسید بترسید که اندرین سنت تقصیر کنند، گفت این سنت آشکارا آریم و بجمع گزاریم تا زیادت رغبت مؤمنان باشد، و غیظ منافقان، صحابه را جمع کرد و نماز تراویح بجماعت گزاردند، بیست رکعت به پنج امام، هر امامى دو سلام همى گزاردند، و بیشترین شب در نماز بودندید، که اندر میان ترویحات دعا و مناجات آوردند، و باین سبب مساجد روشن داشتندید، پس بروزگار دیگر خلفا بر آن سنت برفتند. شبى امیر المؤمنین على ع اندر کوفه همى گشت در ماه رمضان مسجدها روشن همى دید گفت خداى عز و جل خوابگاه عمر روشن کناد چنانک مسجدها روشن کرد.
و در فضیلت ماه رمضان على الجملة در خبر مىآید که مصطفى ع در آخر ماه شعبان خطبه کرد، و گفت: یا ایها الناس قد اظلّکم شهر عظیم، شهر اوّله رحمة و اوسطه مغفرة و آخره عتق من النّار، شهر فیه لیلة خیر من الف شهر، من تقرّب الى اللَّه تعالى فیه بخصلة من خصال الخیر کان کمن ادّى فریضة فیما سواه (و من ادّى فیه فریضة کان کمن ادى سبعین فریضة فیما سواه، و هو شهر الصبر، و الصبر ثوابه الجنّة، و هو شهر المساواة، و شهر یزداد فیه رزق المؤمن، من فطر صائما کان مغفرة لذنوبه، و کان له اجره من غیر ان ینقص من اجره شیئا.» قلنا یا رسول اللَّه لیس کلّنا یجد ما یفطر به الصائم، قال رسول اللَّه «یعطى اللَّه هذا الثواب، من فطر صائما على مذقة لبن او تمرة او شربة ماء، و من اشبع صائما سقاه اللَّه من حوضى شربة لا یظمأ حتى یدخل الجنة و من خفّف عن مملوکه فیه، غفر اللَّه له و اعتقه من النار، فاستکثروا فیه من اربع خصال: خصلتین ترضون بهما ربکم، و خصلتین لا غنى بکم عنهما، فامّا الخصلتان اللتان ترضون بهما ربکم: فشهادة ان لا اله الا اللَّه، و الاستغفار. و امّا اللّتان لا غنى بکم عنهما، فتسألون اللَّه الجنة و تتعوّذون به من النار.»
شَهْرُ رَمَضانَ... الآیة... بنصب و رفع هر دو خواندهاند. نصب است بر آن معنى که صوموا شهر رمضان. و رفع است، بر آن معنى که میقات صیامکم شهر رمضان آن گه رمضان را به بزرگ تر چیز آئین نهاد گفت: آن ماه که قرآن در آن فرو فرستادند. اینجا دو قول است: یکى آنک قرآن در ماه رمضان شب هفدهم که بامداد آن جنگ بدر بود، از حضرت خداى بآسمان دنیا فرو فرستادند، و در خزانه نهادند در بیت العزة، آن گه به بیست و سه سال نجم نجم، سورة سورة و آیت آیت، چنانک لایق حال بود، و در خورد وقت بزمین میفرستادند همانست که جاى دیگر گفت إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ گفتهاند که این شب مبارک شب قدر است، شب بیست و هفتم.
و روى عن واثلة بن الاسقع ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم قال: «انزلت صحف ابراهیم اول لیلة من رمضان، و انزلت التوریة لست مضین من رمضان، و انزل الانجیل لثلث عشرة خلت من رمضان، و انزل الزبور لثمانى عشرة خلت من رمضان، و انزل القرآن لاربع و عشرین خلت من رمضان».
قول دیگر آنست که انزل فیه القرآن اى انزل القرآن بفرضه و فضله میگوید ماه رمضان آنست که قرآن فرستادند بفضل آن، و فریضه گردانیدن آن بر مسلمانان.
و قال داود بن ابى هند: قلت للشعبى شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن امّا کان ینزل علیه فى سائر السنة؟ قال بلى و لکن جبرئیل کان یعارض محمدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فى رمضان ما نزل اللَّه فیحکم اللَّه ما یشاء، و یثبت ما یشاء، و ینسى ما یشاء.
و اشتقاق قرآن از قرء است و معنى قرء با هم آوردن است چیزى متفرق را، یعنى که قرآن سور و آیات و کلمات با هم آرد، و جمع کند، این خود از روى ظاهر است اما از روى حقیقت قرآن بدان خواندند که هر چه مردم را بدان حاجت است از کار این جهانى و آن جهانى، و ترتیب معاش و معاد ایشان، جمع کند و ایشان را بآن راه نماید.
اینست که گفت: هُدىً لِلنَّاسِ اى هادیا للناس، وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدى اى و آیات واضحات من الحلال و الحرام و الحدود و الاحکام، این قرآن سبب آشنایى و روشنایى است، و سبب راه بردن و راه یافتن. اللَّه بحقیقت راهنماى مؤمنانست، و قرآن سبب راه یافتن ایشانست، که در آن بیان حلال و حرام است، و شرح حدود و احکام است، و جدا کردن میان حق و باطل. و فایده تکرار لفظ هدى بر مذاق اهل تحقیق آنست که گفتهاند هُدىً بر دو ضرب است: یکى هدایت عام بواسطه راه، چنانک گفت ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ دیگر هدایت خاص بى واسطه، که در میان آید چنانک گفت عز جلاله ادْعُوا اللَّهَ، اول اشارت بمنزل است، و آخر اشارت بمقصد، اول نشان راه رفتن است و راه بردن، و آخر نشان رسیدن و بیاسودن.
فَمَنْ شَهِدَ مِنْکُمُ الشَّهْرَ فَلْیَصُمْهُ اى من حضر منکم بلده فى الشهر فلیصم ما شهد منه، و ان سافر فله الافطار. میگوید هر که ماه رمضان بوى درآید و در شهر خویش مقیم باشد، چندانک مقیم باشد از ماه تا روزه دارد، و اگر در میانه ماه سفر کند بگشاید که رواست. تأویل درست اینست و اختیار ابن عباس رض یدل ما
روى ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خرج عام الفتح صائما فى رمضان حتى اقام بالکدیة افطر.
آن گه حکم اهل عذر اعادت کرد گفت: وَ مَنْ کانَ مَرِیضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیَّامٍ أُخَرَ از بهر آن که در آیت پیش مقیم را نیز در عداد اهل عذر آورد و مخیر کرد و در این آیت تخییر مقیم منسوخ کرد و تخییر مسافر و بیمار باز گفت تا معلوم شود که بیمار و مسافر را در رخصت افطار همان حکم است که از پیش رفت.
و در افطار مسافر علما را خلاف است که عزیمت است یا رخصت، جماعتى گفتند عزیمت است و واجب، چنانک اگر کسى در سفر روزه دارد، چون مقیم شود قضا باید کرد.
و دلیل ایشان آنست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس من البرّ الصیام فى السفر»
، و در آثار صحابه است «الصائم فى السفر کالمفطر فى الحضر»، و بیشترین فقها و اهل علم بر آنند که رخصت است اگر کسى روزه دارد در سفر فریضه گزارد، و بروى قضا نیست و اگر بگشاید رواست، که رخصت خداست، و صدقه وى بر بندگان و تخفیف ایشان، و دلیل برین خبر جابر است،
قال «کنا مع النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم فى سفر فمنّا الصائم و منا المفطر، فلم یکن بعضنا یعیب على بعض»
و عن عائشة: ان حمزة بن عمرو قال یا رسول اللَّه! انى کنت اسرد الصوم أ فاصوم فى السفر؟ قال ان شئت فصم، و ان شئت فافطر.»
و فى روایة اخرى قال یا رسول اللَّه أجد بى قوة على الصیام فى السفر، فهل علىّ جناح؟ قال هى رخصة من اللَّه، فمن اخذها فحسن، و من احبّ ان یصوم فلا جناح علیه.»
و کسى که در سفر از روزه داشتن رنجور میشود در حق وى آن فاضلتر و نیکوتر که بگشاید، که رسول بسفرى بوده در ماه رمضان، و یاران همه بروزه بودند، نماز دیگر رسول را گفتند که یاران همه برنج رسیدند، و بى طاقت شدند، رسول قدحى آب بخواست و بیاشامید، و مردم همه در وى مىنگریستند. پس قومى بگشادند و قومى نه، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت ایشان را که نگشادند
«اولئک العصاة»
و بروایتى دیگر گفت: «ذهب المفطرون الیوم بالاجر.»
و سئل ابن عمر عن الصوم فى السفر؟ فقال أ رأیت لو تصدقت على رجل بصدقة فردّها علیک الم تغضب؟ قیل نعم. قال فانها صدقة من اللَّه عز و جل تصدّق بها علیکم.» و حد سفر که افطار در آن مباح است شازده فرسنگ است هر چه کم ازین بود افطار در آن نشاید و مسافر که در سفر معصیت باشد بمذهب امام مطلبى البته روانیست که روزه بگشاید، یا رخصتى از رخصتهاى سفر بر کارگیرد.
یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ... اللَّه تعالى بشما آسانى میخواهد و دژوارى نمیخواهد، که در حال بیمارى و سفر شما را رخصت افطار داد، وانگه از همه سال بیک رمضان رضا داد، و این محاباها ارزانى داشت.
وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ و فرمود تا شما را تمام کنید، که مسلمانى بر پنج چیز بنا کردهاند: شهادت و نماز و زکاة و روزه و حج، تا شما را این پنج رکن تمام کنید معنى دیگر وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار سى روز رمضان بروزه تمام کنید یا شب سییم ماه بینید. سدیگر معنى وَ لِتُکْمِلُوا الْعِدَّةَ فرمود تا شمار آنچه بعذر بیمارى و سفر روزه گشادید قضاء آن بوقت خویش تمام کنید. وَ لِتُکْمِلُوا...
بتشدید و لتکملوا بتخفیف هر دو خواندهاند بتشدید قراءة بو بکر و یعقوب است، باقى بتخفیف خوانند، و تشدید در لفظ تأکید است در معنى وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ این تکبیر شب فطر است که ماه نو شوال بینند، تا آن گه که امام در نماز عید شود. وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ میگوید خداوند خویش را به تکبیر در عید ببزرگى بستائید، و به بىعیبى یاد کنید، و بر راه نمونى وى و یارى دادن وى از وى آزادى کنید.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ إِذا سَأَلَکَ و چون پرسند ترا عِبادِی عَنِّی رهیکان من از من فَإِنِّی قَرِیبٌ من نزدیک ام، أُجِیبُ پاسخ میکنم دَعْوَةَ الدَّاعِ خواندن خواننده را. «اذا دعانی» هر گه که مرا خواند، فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی ایدون بادا که پاسخ کنند رهیکان من چون ایشان را فرمایم، وَ لْیُؤْمِنُوا بِی و بمن بگروند چون ایشان را خوانم. لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (۱۸۶) تا بر راستى و راه راست بمانند.
أُحِلَّ لَکُمْ... حلال کرده آمد شما را لَیْلَةَ الصِّیامِ در آن شب که دیگر روز آن روزه خواهید داشت الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ رسیدن بزنان خویش هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ ایشان آرام شمااند وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ و شما آرام ایشانید عَلِمَ اللَّهُ بدید خدا و بدانست و خود دانسته بود أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ که شما کژ رفتید در خویشتن فَتابَ عَلَیْکُمْ توبه داد شما را بر آنچ کردید وَ عَفا عَنْکُمْ و عفو کرد شما را، فَالْآنَ از اکنون بَاشِرُوهُنَّ مىرسید بایشان، وَ ابْتَغُوا و مىجوئید ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ آنچ خداى شما را روزى نبشت، وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و مىآشامید حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ تا آن گه که پیدا شود شما را الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ تیغ روز مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ از دامن شب مِنَ الْفَجْرِ از بام که شکافد از شب، ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا شب، وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ و بزنان خود مىرسید وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تا معتکف باشید در مسجدها، تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ این اندازهاست که خداى نهاد در دین خویش فَلا تَقْرَبُوها گرد آن مگردید بدر گذاشتن کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ چنین پیدا میکند اللَّه آیاتِهِ لِلنَّاسِ نشانهاى پسند خویش مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۸۷) تا از خشم و ناپسندى وى باز پرهیزند.
أُحِلَّ لَکُمْ... حلال کرده آمد شما را لَیْلَةَ الصِّیامِ در آن شب که دیگر روز آن روزه خواهید داشت الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ رسیدن بزنان خویش هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ ایشان آرام شمااند وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ و شما آرام ایشانید عَلِمَ اللَّهُ بدید خدا و بدانست و خود دانسته بود أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ که شما کژ رفتید در خویشتن فَتابَ عَلَیْکُمْ توبه داد شما را بر آنچ کردید وَ عَفا عَنْکُمْ و عفو کرد شما را، فَالْآنَ از اکنون بَاشِرُوهُنَّ مىرسید بایشان، وَ ابْتَغُوا و مىجوئید ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ آنچ خداى شما را روزى نبشت، وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا و میخورید و مىآشامید حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ تا آن گه که پیدا شود شما را الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ تیغ روز مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ از دامن شب مِنَ الْفَجْرِ از بام که شکافد از شب، ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا شب، وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ و بزنان خود مىرسید وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تا معتکف باشید در مسجدها، تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ این اندازهاست که خداى نهاد در دین خویش فَلا تَقْرَبُوها گرد آن مگردید بدر گذاشتن کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ چنین پیدا میکند اللَّه آیاتِهِ لِلنَّاسِ نشانهاى پسند خویش مردمان را لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (۱۸۷) تا از خشم و ناپسندى وى باز پرهیزند.
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۳۳ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی الآیة... مفسّران گفتند چون آیت آمد که وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ یاران گفتند یا رسول اللَّه اکنون که ما را بدعا فرمودند کى خوانیم و چون خوانیم؟ بروز خوانیم یا بشب؟ بآواز بلند خوانیم یا نرم خوانیم؟ نزدیک است تا براز خوانیم؟ یا دور است تا بآواز خوانیم؟
رب العزة بجواب ایشان این آیت فرستاد وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی... آوردهاند در بعضى کتب که چون موسى علیه السّلام با حق مناجات کرد گفت بار خدایا! دورى تا ترا بآواز خوانم؟ یا نزدیکى تا براز خوانم؟ جواب آمد که اى موسى! اگر دورى را حدى بنهم هرگز بآن نرسى، و اگر نزدیکى را حدّى بنهم طاقت ندارى، و زیر بار عظمت و جلال ما پست شوى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنى، وز دورت مىپندارند و نزدیکتر از جانى، موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاکرانى. ملکا! تو آنى که خود گفتى و چنانک گفتى آنى. بشنو لطیفه نیکو درین آیت: گفتند سؤال هر رونده دلیل حال او باشد، قومى را همه اندیشه مخلوقات و محدثات گرفته بود و ز همت دون چندان در مصنوعات آویختند که خود پرواى صانع نداشتند، و با حقیقت معرفت او نپرداختند، تا یکى از روح پرسید، یکى از کوه، یکى از مال غنیمت، یکى از حال یتیمان، یکى از خمر و قمار، یکى از عذر زنان، لا جرم جواب همگنان بواسطه داد چنانک گفت یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ الآیة وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی الآیة. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً.
اى سید سادات و اى مهتر کائنات! ایشان که فرمود از ما با دیگرى پرداختند، و بقدر همت خود سؤال کردند، همه را تو اى محمد جواب ده! و مقصودهاشان در کنار نه، باز قومى که از ما پرسند و از دوستى ما با دیگرى نپردازند، تخصیص و تشریف ایشان را بجواب واسطه از میان بردارم بخودى خودشان جواب دهم.
فَإِنِّی قَرِیبٌ نگفت قل انّى قریب آن گه در تشریف بیفزود گفت: عِبادِی بندگان من، رهیکان من، اضافت ایشان با خود کرد، اگر کعبه سنگین را بآنچ رقم اضافت بروى کشید و گفت طَهِّرْ بَیْتِیَ چندان شرف یافت که مطاف جهانیان و قبله عالمیان گشت، و از هر جبّارى که قصد آن کرد آزاد شد. پس بنده مؤمن با معرفت و توحید چون این رقم تخصیص و اضافت بروى کشید اولىتر که بکرامتها و رتبتها رسد و گفتهاند که عبد بر دو قسم است یکى آنست که این نام بر وى افتاد از طریق ایجاد و تسخیر، و برین معنى گفت اللَّه جل جلاله إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً، و برین اعتبار مؤمن و کافر و صدیق و زندیق را عبد گویند.
و قسم دیگر آنست که این نام بروى افتاد از طریق تخصیص و تشریک، چنانک گفت وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی الآیة... إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ الآیة، أَسْرى بِعَبْدِهِ الآیة، و عِبادُ الرَّحْمنِ الآیة...، و برین اعتبار اگر فاسقى را گویند یا کافرى را که وى بنده خدا نیست که بنده طاغوت است، و بنده هوى و شهوت روا باشد و به قال اللَّه عز و جل وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ و قال النبى «تعس عبد الدرهم».
أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ این باز کرامتى دیگر است وابندگان، و فضلى دیگر، که اجابت خود در خواندن و دعا کردن ایشان بست، نه در اخلاص اعمال ایشان. تا اگر مفلسى باشد یا عاصیى که از سر ندامت و شکستگى بى بضاعت طاعت او را خواند، نومید نباشد، و خواندن بنده مر خداى را سه روى دارد هر سه دعا گویند: اول آنست که بروى ثنا گوید و بپا کى بستاید، و بیگانگى وى اقرار دهد، چنانک گوید «انت اللَّه لا اله انت، ربنا لک الحمد» هذا و امثاله، و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «و الدعاء هو العبادة».
دیگر وجه آنست که بنده عفو خواهد و مغفرت و رحمت، گوید «اغفر لى و ارحمنى و اعف عنى و اهدنى.» و من ذلک قوله تعالى اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. سدیگر وجه آنست که حظّ دنیوى خواهد گوید ارزقنى مالا و ولدا.، این هر سه قسم را دعا گویند، که بنده باوّل در همه خداى را خواند و گوید «یا اللَّه! یا رحمن! یا رب!» اما معنى آیت، گفتهاند: که خاص است اگر چه بر لفظ عام است میگوید خواندن خواننده را پاسخ کنم، هر گه که خواند. یعنى خواندن او بشرط خویش باشد و در اجابت وى خیرت بود. و دلیل برین تخصیص آنست که مصطفى ع گفت.
«ما من مسلم دعا اللَّه عز و جل بدعوة لیس فیها قطیعة رحم و لا اثم الّا اعطاه بها احدى خصال ثلث: امّا ان یعجل دعوته، و امّا ان یدخر له فى الآخرة، و امّا ان یدفع عنه من الشر مثلها، قالوا یا رسول اللَّه اذ انکثر، قال اللَّه اکثر.
و عن ابى هریره، قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: ما قال عبد قطّ یا ربّ ثلاثا الّا قال اللَّه عز و جل لبیک عبدى، سل فیعجّل من ذلک ما شاء و یؤخر ما شاء.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یدعو اللَّه بعبده یوم القیمة فیقفه بین یدیه، فیقول عبدى! انّى امرتک ان تدعونى، و وعدتک ان استجیب لک فهل کنت تدعونى؟ فیقول نعم یا رب! کنت ادعوک، فیقول کنت ترى لبعض دعائک اجابة و بعضه لا ترى له اجابة، فیقول نعم یا رب! فیقول اما انّک ما دعوتنى بدعوة قطّ الّا استجبتها لک، فاما اکون عجلتها لک فى الدنیا و امّا ذخرتها لک فى الآخرة، أ لیس دعوتنى یوم کذا و کذا فى حاجة اقضیها فقضیتها فیقول نعم یا ربّ! فیقول انى ذخرت لک فى الجنة کذا و کذا. فلا یدعو اللَّه دعوة دعا بها عبده المؤمن فى الدنیا الّا بیّن له ما عجّل له و ما ذخّر، قال فبینا العبد فى ذلک الموقف، یقول یا لیت لم یعجل لى من دعائى شىء.
و شرط دعا آنست، که بنده در حال دعا شکسته دل باشد و اندهگن، و دعا که کند بتضرّع و زارى کند با رهبت و خشیت، لقوله تعالى ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً. آنست که دعا بسرّ کند، و بآهستگى و شکستگى، نه بآواز بلند، که آواز بلند در دعا اعتداست، و اللَّه تعالى اعتداء در دعا دوست ندارد. یقول تعالى إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ.
و قال ابو موسى الاشعرى: قدمنا مع رسول اللَّه فلما دنونا من المدینة کبّر الناس و رفعوا اصواتهم فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا ایها الناس انکم لن تدعو أصم و لا غائبا»
و ازینجاست که رب العالمین زکریا را بآواز نرم در دعا بستود گفت: إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا.
و از آداب دعا آنست که طاعتى و صدقه فرا پیش دارد، که مردى از مصطفى ص دعا خواست، رسول گفت: اعنى على کثرة الرکوع و السجود، دیگرى آمد و دعا خواست گفت «و هل أتیت بجناح الدعاء؟» یعنى الصدقة .
و از آداب دعا الحاح است
فقد قال ص «انّ اللَّه یحب الملحین فى الدعاء»، و کان یقول «یا من لا یبرمه الحاح الملحّین و از آداب دعا تعمیم است فانه ص سمع رجلا یقول اللهم اغفر لى!
فقال «عم و لا تخص!»، و عن انس بن مالک قال رسول اللَّه «ان العبد لیدعو اللَّه و هو یحبّه» قال: «فیقول یا جبریل! اقض لعبدى هذا حاجته و اخّرها فانى احب ان لا ازال اسمع صوته و انّ العبد لیدعوا اللَّه و اللَّه یبغضه، فیقول اللَّه عز و جل یا جبریل اقض لعبدى هذا حاجته باخلاصه، و عجّلها فانى اکره ان اسمع صوته» و عن یحیى بن سعید القطان قال رأیت الحق فى المنام فقلت الهى کم ادعوک و لا تجیبنى! فقال یا یحیى لانى احب ان اسمع صوتک»
و عن ربیعة بن وقاص عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال ثلاث مواطن لا تردّ فیها دعوة العبد: رجل یکون فى برّیة حیث لا یراه احد، فیقوم فیصلّى فیقول اللَّه تعالى لملائکته: أرى عبدى هذا یعلم انّ له ربا یغفر الذنوب، فانظروا ما یطلب فتقول الملائکة، اى رب! رضاک و مغفرتک، فیقول: اشهدوا انى قد غفرت له. و رجل یکون معه فیفرّ عنه اصحابه و یثبت هو فى مکانه، فیقول اللَّه للملائکة انظروا ما یطلب عبدى؟ فتقول الملائکة بذل مهجة نفسه لک و یطلب رضاک و مغفرتک، فیقول اشهدوا انّى قد غفرت له. و رجل یقوم من آخر اللیل فیقول اللَّه أ لیس قد جعلت اللیل سکنا و النوم سباتا، فقام عبدى هذا مصلّى و یعلم ان له ربا، فیقول اللَّه لملائکة انظروا ما یطلب عبدى، فتقول الملائکة رضاک و مغفرتک، فیقول اشهدوا انى قد غفرت له»
و عن جابر قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «و الذى نفسى بیده انّ العبد لیدعو اللَّه و أنّه علیه غضبان، فیعرض عنه ثم یدعوه فیعرض عنه ثم یدعوه، فیقول اللَّه تعالى للملائکة، ان عبدى لن یدعو غیرى فقد استحییت منه، کم یدعونى و اعرض عنه، اشهدکم انى قد استجبت له»
و در خبرست که مردى در مسجد رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا میکرد و رسول در وى مى نگریست و تبسّم میکرد، گفتند: یا رسول اللَّه چرا تبسم کردى؟ گفت عجب آمد مرا دعاء این مرد، یک بار بگفت که یا ربّ، اللَّه یک بار گفت که «لبیک» پس دو بار بگفت که یا رب! اللَّه دو بار بگفت که لبیک پس سه بار بگفت که «یا رب!» اللَّه سه بار بگفت که لبیک.
و عن عبد اللَّه بن عمر قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «من فتحت له منکم ابواب الدعاء فتحت له ابواب الرحمة، و ما سئل اللَّه شیئا احبّ الیه من ان یسئل العافیة، انّ الدعاء ینفع بما نزل، و ممّا لم ینزل، فعلیکم عباد اللَّه بالدعاء»
و عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم اربعة لا ترد دعوتهم: امام عادل: و دعوة المریض، و دعوة المرء المسلم لاخیه بالغیب، و دعوة الوالد لولده.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ثلاثة لا ترد دعوتهم، الامام العادل و الصائم حین یفطر، و دعوة المظلوم، تحمل على الغمام تفتح لها ابواب السماء، و یقول الرب عز و جل: لا نصرتک و لو بعد حین. و فى روایة الذاکر اللَّه کثیرا، مکان قوله و الصائم حین یفطر.»
أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ خداوندان معانى گفتند: این تشریف است و تخفیف و آنچه گفت فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی تکلیف است و تشدید، چون بعز خویش دانست که بار حکم و تکلیف بر بنده مىنهد، نخست او را بشارت داد به این کرامت و نواخت که گفت أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ، تا بنده باین بشارت و کرامت آن بار حکم و تکلیف بر وى آسان شود. و نظیر این در قران فراوانست: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا و قال تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ هذا و امثاله.
فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی هر چند که استجابت و ایمان بمعنى متقارب اند، امّا فرق آنست که استجابت بحکم استعمال در اعمال جوارح ظاهر رود، و ایمان در اعتقاد دل. و گفتهاند استجابت بنده قول «لا اله الا اللَّه» است على ما روى فى بعض الکتب ان اللَّه عز و جل قال لملائکته ادعوا لى عبادى، قالوا یا رب کیف و السماوات السبع دونهم و العرض فوق ذلک! قال انهم اذ قالوا لا اله الا اللَّه، فقد استجابوا لى. و قال بعض المفسرین فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی اى فلیجیبوا نى اى فى ما افترضت علیهم و تعبدتهم به من الایمان بى و برسولى و الطاعة لى.
اگر کسى گوید این دو آیت چون اجنبى است در میان احکام روزه که پیشین آیت و پسین آیت از احکام روزه است، پس چه فایده را این در میان آورد؟ جواب آنست که این همه متقارباند و هیچ تجانب نیست، که اللَّه تعالى در پیشین آیت گفت، وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ایشان را بر ذکر خود داشت، و بتکبیر و شکر فرمود، آن گه ایشان را بثواب این تکبیر و شکر امیدوار کرد.
یعنى آن کس که وى را ذکر و شکر مىکنید بشما نزدیک است، آواز شما مىنیوشد و اجابت دعا میکند، این عارضى بود که در میان آمد لایق آیت پیشین، و تمامى آن.
پس آن گه باحکام روزه باز گشت که: أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ... الآیة سبب نزول این آیت آن بود. که در ابتداء اسلام که فرمان آمده بود بروزه ماه رمضان، کسى که افطار کردى طعام و شراب و مباشرت اهل خویش او را حلال بودى و گشاده، تا آن گه که بخفتى، یا نماز خفتن کردى، پس بعد از آن حرام بودى هم طعام و هم شراب و هم مباشرت. تا دیگر شب. عمر خطاب شبى بعد از آنکه نماز خفتن کرده بود دست بزن خویشتن برد آن گه خود را ملامت کرد، و مىگریست، باین مخالفت شرع که از وى بیامده بود، بحضرت مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد، و قصه خویش باز گفت، و رخصت طلبید. رسول خداى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ما کنت جدیرا بذلک یا عمر!»
این نه سزاى تو است که کردى، در آن حال جماعتى برخاستند که همین واقعه افتاده بود ایشان را، و همه معترف شدند، پس خداى تعالى در شأن ایشان این آیت فرستاد. عبد الرحمن بن ابى لیلى بطریقى دیگر روایت میکند، میگوید عمر خطاب پیش مصطفى آمد گفت: یا رسول اللَّه دوش کام خود از اهل خود طلب کردم گفت که من خواب کردهام، پنداشتم که بهانه است، دست بوى بردم و کام خود از وى برداشتم. رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا عمر بدانچه کردى سزاوار نه! پس رب العالمین از بهر عمر این آیت فرستاد، و مسلمانان را رخصت داد.
أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ رفث اینجا کنایت از جماع است و هر چه در قرآن آمد از مباشرت و ملامست و افضا و دخول. قال ابن عباس رض ان اللَّه عز و جل حى کریم یکنّى هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ اى هن سکن لکم و انتم سکن لهن، لباس اینجا کنایت است از رسیدن مرد بزن و زن بمرد بى جامه، همچنانک جاى دیگر گفت وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ و فى الخبر «الولد للفراش»
اهل معانى گفتند: لباس آن جامه است که فاتن دارد، و شعار گویند پس مرد و زن را بدین معنى لباس خواند که یکدیگر را همچون جامهاند مر تن را. و گفتهاند: ایشان را لباس از بهر آن خواند، که هر دوستر یکدیگرند از آنچه ناپسندیده شرعست، و دلیل برین قول آن خبرست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت، «من تزوّج فقد احرز دینه»
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ اى تظلمون انفسکم بالجماع لیالى رمضان، فَتابَ عَلَیْکُمْ ان عاد علیکم بالترخیص، وَ عَفا عَنْکُمْ ما فعلتم قبل الرخصة، فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ همه امّت را میگوید بر سبیل اباحت نه بر سبیل ایجاب. چنانک در آن خبر گفت: «تناکحوا تکثروا»
، تناکحوا امر اباحت است نه امر وجوب، بَاشِرُوهُنَّ هم چنان است، میگوید اکنون مىرسید باهل خویش، مباشرت رسیدن دو بشره بود بهم بى جامه.
وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ مىجوئید آنچه اللَّه شما را نوشت در لوح محفوظ از فرزندى که باشد شما را.
در خبر مىآید، که اعمال بنى آدم بمرگ همه منقطع شود و گسسته گردد، مگر صدقة روان، و فرزند پارساى شایسته، که پدر خویش را دعا گوید بعد از وى. و در خبر مىآید که: ملک تعالى بنده را بنوازد و بزرگ گرداند، بنده گوید بار خدایا بچه عمل مرا باین رتبت رسانیدى؟ گوید بدعاء ولدک لک.
معاذ جبل گفت وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ یعنى لیلة القدر، حسن خواند وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ بر پى آن فرمان ایستید که اللَّه شما را نوشت.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا این در شأن ابو قیس آمد، صرمة بن انس بن صرمة که همه روز در کار بود بکشاورزى و روزه داشت، چون شب در آمد اهل وى خواست که طعامکى گرم از بهر وى بسازد، چون آن طعامک بساخت، ابو قیس از ماندگى در خواب شده بود، چون بیدار شد گفت: نخورم که مخالفت شرع باشد و نافرمانى حق، پس روزه در روزه پیوست و در نیمه روز بى طاقت شد، چنانک بیهوش گشت. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم چون او را چنان رنجور دید، گفت چه رسید ترا؟ ابو قیس قصه خویش بگفت، رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم پاره در گرفت، در حال آیت آمد وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا اى اللّیل کله.
حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ الآیه. تفسیر این مصطفى ع عدى حاتم را در آموخت گفت: «صلّ کذا و کذا و صم فاذا غابت الشمس فکل و اشرب حتى یتبیّن لکم الخیط الأبیض من الخیط الاسود، عدى حاتم گفت چون این از مصطفى بشنیدم فراز گرفتم یک رشته سپید و دیگرى سیاه، و بوقت صبح در آن مینگرستم و هیچ بر من روشن نمىشد، آن گه با رسول بگفت که من چه کردم، رسول بخندید گفت: «یا ابن حاتم انّک لعریض القفا»
قال ابو سلیمان الخطابى هذا یتأوّل على وجهین: احدهما ان یکون کنایة عن الغباوة و سلامة الصدر، و الثانى انه اراد انک غلیظ الرقبة وافر اللحم، لان من اکل بعد الصبح لم ینهکه الصوم، و لم یبن له اثر فیه، ثم قال: «یا ابن حاتم انما ذاک بیاض النهار من سواد اللیل» اى پسر حاتم آن رشته سپید و سیاه مثلى است تاریکى شب و روشنایى روز را، نبینى که در عقب گفت: مِنَ الْفَجْرِ فجر نامیست اول بامداد را که نفس صبح بشکافد از شب، و در خبر مىآید که «الفجر فجران: فجر یحرم فیه الطعام و تحلّ فیه الصّلاة، و فجر تحرم فیه الصّلاة، و یحل فیه الطعام»
فجر دواند، فجر صادق، فجر کاذب، اول فجر کاذب پدید آید سپیدى از مشرق ظاهر شود و ارتفاع گیرد مانند عمودى، و چندانک ربع آسمان طول آن برکشد، و عرب آن را ذنب السرحان گویند، و بقدر دو ساعت که از شب مانده باشد این فجر کاذب بپاید، آن گه اندک اندک باز میشود و در افق تاریکى مىافزاید، پس از میان ظلمت فجر صادق سر بر زند، سرخى باشد که بعرض افق باز مىافتد بتدریج، مصطفى ع ازینجا گفت: «لیس الفجر بالابیض المستطیل و لکنه الاحمر المعترض»
چون این فجر صادق آغاز کند طعام خوردن بر روزه دار حرام شود، و وقت نماز در آید، چنانک در خبر گفتیم. و بنده باید که در آن وقت بیدار باشد، که آن وقتى عزیز است و ساعتى بزرگوار، و رب العالمین از شرف آن سوگند بدان یاد کرده و گفته وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ.
ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ الایة پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا بشب، این إِلى غایت راست که چون شب در آمد روزه بغایت رسید، و وقتش سپرى گشت، و روزه دار در حد فطر افتاد اگر طعام خورد و اگر نه، و در بعضى روایات بیاید اکل او لم یأکل و مصطفى ع مواصلت کرد، روز و شب در هم پیوست، و طعام نخورد، جبرئیل آمد و گفت «قبلت مواصلتک و لا تحل لامّتک من بعدک» وصال تو پذیرفتند و امت ترا بعد از تو روا نیست که وصال کنند.
وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ این در شأن جماعتى آمد از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که در مسجد معتکف مىنشستند، پس چون ایشان را ضرورتى پیش میآمد از بهر آن ضرورت بیرون مىشدند، و در میانه باهل خود مىرسیدند، آن گه بعد از غسل بمسجد باز مىشدند، رب العالمین گفت وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تا معتکف باشید در مسجدها بزنان خود مرسید و نزدیکى مکنید عکوف از روى لغت اقامت است، پائیدن بدرنگ و آرام، قال اللَّه تعالى فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ و از روى شرع پائیدن است در مسجد بر وجه طاعت و قربت نیّت در آن شرطست، که قربت بى نیّت درست نیاید، و به
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انما الاعمال بالنیّات»
اى صحة الاعمال بالنیات و مسجد در آن شرطست که گفت وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ و مستحبّ است که با اعتکاف روزه دارد، پس اگر روزه ندارد اعتکاف درست باشد، بمذهب شافعى، که در اصل وى روزه از شرط اعتکاف نیست، و لهذا
قال عمر «انى نذرت ان اعتکف لیلة فى الجاهلیة» فقال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «أوف بنذرک»
و بدانک معتکف چنان فرا نموده است که من از جهان گریختهام، و کرده همه سال را درمان ساز آمدهام، و درگاه را لزوم گرفتهام، و آستانه بالین کردهام و خاک بستر، تا نیامرزى باز نگردم ازین در، لا جرم در خبر مىآید که چون معتکف بیرون آید، او را گویند بیرون آرى از گناه خویش چنان که آن روز که از مادر زادى. و فى الخبر من اعتکف عشرا فى رمضان کان کحجّتین و عمرتین»
و فى الاثر «من اعتکف یوما فکعدل عشر رقاب، و من اعتکف یومین فعدل عشرین رقبة، و من اعتکف ثلاثة ایام فعدل ثلثین رقبة، و من اکثر فعلى قدر ذلک.»
و فاضلتر آنست که در دهه آخر ماه رمضان معتکف نشیند، که مصطفى ع چنین کردى. و هرگز اعتکاف درین دهه دست بنداشتى. و درست است که یک سال سى روز معتکف نشست، و سال دیگر بیست روز، آن سال که سى روز نشست، سبب آن بود که ده روز پیشین معتکف نشست طلب شب قدر را، جبرئیل آمد و گفت آنچه مىجویى در پیش است، پس ده روز میانین نشست، جبرئیل گفت دیگر باره آنچه میجویى در پیش است. پس ده روز پسین معتکف نشست تمامى سى روز. اما آن سال که بیست روز معتکف نشست، چنان بود که پیشین سال بغزا بود با یاران و اعتکاف از وى فائت شد. دیگر سال ده روز سال گذشته را قضا کرد، و ده روز آن سال را که در آن بود، و یک سال چنان افتاد که اعتکاف وى در ماه رمضان فائت شد، و در شوال معتکف نشست، و سبب آن بود که بمسجد آمد و خیمه زد اعتکاف را، زنى از زنان وى دستورى خواست باعتکاف، او را دستورى داد پس دیگر زنان آمدند و بمسجد خیمه زدند، عایشه و حفصه و دیگران، مصطفى نگاه کرد خیمها دید زده، خشم گرفت گفت باین مى پارسایى خواهید؟ من امسال معتکف نمىنشینم، و بیرون آمد از اعتکاف خویش، پس در ماه شوال آن ده روز قضا کرد.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ قیل فرائض اللَّه و شروطه، و قیل ممنوعاته. این اندازها است که خداى نهاد در دین خویش، میان طاعت و معصیت پسند و ناپسند. فَلا تَقْرَبُوها گرد اندازهاى وى مگردید بسست فرا گرفتن و فرو گذاشتن.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ.
رب العزة بجواب ایشان این آیت فرستاد وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی... آوردهاند در بعضى کتب که چون موسى علیه السّلام با حق مناجات کرد گفت بار خدایا! دورى تا ترا بآواز خوانم؟ یا نزدیکى تا براز خوانم؟ جواب آمد که اى موسى! اگر دورى را حدى بنهم هرگز بآن نرسى، و اگر نزدیکى را حدّى بنهم طاقت ندارى، و زیر بار عظمت و جلال ما پست شوى.
پیر طریقت ازینجا گفت: الهى از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنى، وز دورت مىپندارند و نزدیکتر از جانى، موجود نفسهاى جوانمردانى، حاضر دلهاى ذاکرانى. ملکا! تو آنى که خود گفتى و چنانک گفتى آنى. بشنو لطیفه نیکو درین آیت: گفتند سؤال هر رونده دلیل حال او باشد، قومى را همه اندیشه مخلوقات و محدثات گرفته بود و ز همت دون چندان در مصنوعات آویختند که خود پرواى صانع نداشتند، و با حقیقت معرفت او نپرداختند، تا یکى از روح پرسید، یکى از کوه، یکى از مال غنیمت، یکى از حال یتیمان، یکى از خمر و قمار، یکى از عذر زنان، لا جرم جواب همگنان بواسطه داد چنانک گفت یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَنْفالِ قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ الآیة وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی الآیة. وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً.
اى سید سادات و اى مهتر کائنات! ایشان که فرمود از ما با دیگرى پرداختند، و بقدر همت خود سؤال کردند، همه را تو اى محمد جواب ده! و مقصودهاشان در کنار نه، باز قومى که از ما پرسند و از دوستى ما با دیگرى نپردازند، تخصیص و تشریف ایشان را بجواب واسطه از میان بردارم بخودى خودشان جواب دهم.
فَإِنِّی قَرِیبٌ نگفت قل انّى قریب آن گه در تشریف بیفزود گفت: عِبادِی بندگان من، رهیکان من، اضافت ایشان با خود کرد، اگر کعبه سنگین را بآنچ رقم اضافت بروى کشید و گفت طَهِّرْ بَیْتِیَ چندان شرف یافت که مطاف جهانیان و قبله عالمیان گشت، و از هر جبّارى که قصد آن کرد آزاد شد. پس بنده مؤمن با معرفت و توحید چون این رقم تخصیص و اضافت بروى کشید اولىتر که بکرامتها و رتبتها رسد و گفتهاند که عبد بر دو قسم است یکى آنست که این نام بر وى افتاد از طریق ایجاد و تسخیر، و برین معنى گفت اللَّه جل جلاله إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً، و برین اعتبار مؤمن و کافر و صدیق و زندیق را عبد گویند.
و قسم دیگر آنست که این نام بروى افتاد از طریق تخصیص و تشریک، چنانک گفت وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی الآیة... إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ الآیة، أَسْرى بِعَبْدِهِ الآیة، و عِبادُ الرَّحْمنِ الآیة...، و برین اعتبار اگر فاسقى را گویند یا کافرى را که وى بنده خدا نیست که بنده طاغوت است، و بنده هوى و شهوت روا باشد و به قال اللَّه عز و جل وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ و قال النبى «تعس عبد الدرهم».
أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ این باز کرامتى دیگر است وابندگان، و فضلى دیگر، که اجابت خود در خواندن و دعا کردن ایشان بست، نه در اخلاص اعمال ایشان. تا اگر مفلسى باشد یا عاصیى که از سر ندامت و شکستگى بى بضاعت طاعت او را خواند، نومید نباشد، و خواندن بنده مر خداى را سه روى دارد هر سه دعا گویند: اول آنست که بروى ثنا گوید و بپا کى بستاید، و بیگانگى وى اقرار دهد، چنانک گوید «انت اللَّه لا اله انت، ربنا لک الحمد» هذا و امثاله، و الیه الاشارة
بقوله صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «و الدعاء هو العبادة».
دیگر وجه آنست که بنده عفو خواهد و مغفرت و رحمت، گوید «اغفر لى و ارحمنى و اعف عنى و اهدنى.» و من ذلک قوله تعالى اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ. سدیگر وجه آنست که حظّ دنیوى خواهد گوید ارزقنى مالا و ولدا.، این هر سه قسم را دعا گویند، که بنده باوّل در همه خداى را خواند و گوید «یا اللَّه! یا رحمن! یا رب!» اما معنى آیت، گفتهاند: که خاص است اگر چه بر لفظ عام است میگوید خواندن خواننده را پاسخ کنم، هر گه که خواند. یعنى خواندن او بشرط خویش باشد و در اجابت وى خیرت بود. و دلیل برین تخصیص آنست که مصطفى ع گفت.
«ما من مسلم دعا اللَّه عز و جل بدعوة لیس فیها قطیعة رحم و لا اثم الّا اعطاه بها احدى خصال ثلث: امّا ان یعجل دعوته، و امّا ان یدخر له فى الآخرة، و امّا ان یدفع عنه من الشر مثلها، قالوا یا رسول اللَّه اذ انکثر، قال اللَّه اکثر.
و عن ابى هریره، قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم: ما قال عبد قطّ یا ربّ ثلاثا الّا قال اللَّه عز و جل لبیک عبدى، سل فیعجّل من ذلک ما شاء و یؤخر ما شاء.
و عن جابر قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم یدعو اللَّه بعبده یوم القیمة فیقفه بین یدیه، فیقول عبدى! انّى امرتک ان تدعونى، و وعدتک ان استجیب لک فهل کنت تدعونى؟ فیقول نعم یا رب! کنت ادعوک، فیقول کنت ترى لبعض دعائک اجابة و بعضه لا ترى له اجابة، فیقول نعم یا رب! فیقول اما انّک ما دعوتنى بدعوة قطّ الّا استجبتها لک، فاما اکون عجلتها لک فى الدنیا و امّا ذخرتها لک فى الآخرة، أ لیس دعوتنى یوم کذا و کذا فى حاجة اقضیها فقضیتها فیقول نعم یا ربّ! فیقول انى ذخرت لک فى الجنة کذا و کذا. فلا یدعو اللَّه دعوة دعا بها عبده المؤمن فى الدنیا الّا بیّن له ما عجّل له و ما ذخّر، قال فبینا العبد فى ذلک الموقف، یقول یا لیت لم یعجل لى من دعائى شىء.
و شرط دعا آنست، که بنده در حال دعا شکسته دل باشد و اندهگن، و دعا که کند بتضرّع و زارى کند با رهبت و خشیت، لقوله تعالى ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً. آنست که دعا بسرّ کند، و بآهستگى و شکستگى، نه بآواز بلند، که آواز بلند در دعا اعتداست، و اللَّه تعالى اعتداء در دعا دوست ندارد. یقول تعالى إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ.
و قال ابو موسى الاشعرى: قدمنا مع رسول اللَّه فلما دنونا من المدینة کبّر الناس و رفعوا اصواتهم فقال صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «یا ایها الناس انکم لن تدعو أصم و لا غائبا»
و ازینجاست که رب العالمین زکریا را بآواز نرم در دعا بستود گفت: إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِیًّا.
و از آداب دعا آنست که طاعتى و صدقه فرا پیش دارد، که مردى از مصطفى ص دعا خواست، رسول گفت: اعنى على کثرة الرکوع و السجود، دیگرى آمد و دعا خواست گفت «و هل أتیت بجناح الدعاء؟» یعنى الصدقة .
و از آداب دعا الحاح است
فقد قال ص «انّ اللَّه یحب الملحین فى الدعاء»، و کان یقول «یا من لا یبرمه الحاح الملحّین و از آداب دعا تعمیم است فانه ص سمع رجلا یقول اللهم اغفر لى!
فقال «عم و لا تخص!»، و عن انس بن مالک قال رسول اللَّه «ان العبد لیدعو اللَّه و هو یحبّه» قال: «فیقول یا جبریل! اقض لعبدى هذا حاجته و اخّرها فانى احب ان لا ازال اسمع صوته و انّ العبد لیدعوا اللَّه و اللَّه یبغضه، فیقول اللَّه عز و جل یا جبریل اقض لعبدى هذا حاجته باخلاصه، و عجّلها فانى اکره ان اسمع صوته» و عن یحیى بن سعید القطان قال رأیت الحق فى المنام فقلت الهى کم ادعوک و لا تجیبنى! فقال یا یحیى لانى احب ان اسمع صوتک»
و عن ربیعة بن وقاص عن النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال ثلاث مواطن لا تردّ فیها دعوة العبد: رجل یکون فى برّیة حیث لا یراه احد، فیقوم فیصلّى فیقول اللَّه تعالى لملائکته: أرى عبدى هذا یعلم انّ له ربا یغفر الذنوب، فانظروا ما یطلب فتقول الملائکة، اى رب! رضاک و مغفرتک، فیقول: اشهدوا انى قد غفرت له. و رجل یکون معه فیفرّ عنه اصحابه و یثبت هو فى مکانه، فیقول اللَّه للملائکة انظروا ما یطلب عبدى؟ فتقول الملائکة بذل مهجة نفسه لک و یطلب رضاک و مغفرتک، فیقول اشهدوا انّى قد غفرت له. و رجل یقوم من آخر اللیل فیقول اللَّه أ لیس قد جعلت اللیل سکنا و النوم سباتا، فقام عبدى هذا مصلّى و یعلم ان له ربا، فیقول اللَّه لملائکة انظروا ما یطلب عبدى، فتقول الملائکة رضاک و مغفرتک، فیقول اشهدوا انى قد غفرت له»
و عن جابر قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «و الذى نفسى بیده انّ العبد لیدعو اللَّه و أنّه علیه غضبان، فیعرض عنه ثم یدعوه فیعرض عنه ثم یدعوه، فیقول اللَّه تعالى للملائکة، ان عبدى لن یدعو غیرى فقد استحییت منه، کم یدعونى و اعرض عنه، اشهدکم انى قد استجبت له»
و در خبرست که مردى در مسجد رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلّم دعا میکرد و رسول در وى مى نگریست و تبسّم میکرد، گفتند: یا رسول اللَّه چرا تبسم کردى؟ گفت عجب آمد مرا دعاء این مرد، یک بار بگفت که یا ربّ، اللَّه یک بار گفت که «لبیک» پس دو بار بگفت که یا رب! اللَّه دو بار بگفت که لبیک پس سه بار بگفت که «یا رب!» اللَّه سه بار بگفت که لبیک.
و عن عبد اللَّه بن عمر قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «من فتحت له منکم ابواب الدعاء فتحت له ابواب الرحمة، و ما سئل اللَّه شیئا احبّ الیه من ان یسئل العافیة، انّ الدعاء ینفع بما نزل، و ممّا لم ینزل، فعلیکم عباد اللَّه بالدعاء»
و عن واثلة بن الاسقع قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم اربعة لا ترد دعوتهم: امام عادل: و دعوة المریض، و دعوة المرء المسلم لاخیه بالغیب، و دعوة الوالد لولده.
و عن ابى هریرة قال قال رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم: «ثلاثة لا ترد دعوتهم، الامام العادل و الصائم حین یفطر، و دعوة المظلوم، تحمل على الغمام تفتح لها ابواب السماء، و یقول الرب عز و جل: لا نصرتک و لو بعد حین. و فى روایة الذاکر اللَّه کثیرا، مکان قوله و الصائم حین یفطر.»
أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ خداوندان معانى گفتند: این تشریف است و تخفیف و آنچه گفت فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی تکلیف است و تشدید، چون بعز خویش دانست که بار حکم و تکلیف بر بنده مىنهد، نخست او را بشارت داد به این کرامت و نواخت که گفت أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ، تا بنده باین بشارت و کرامت آن بار حکم و تکلیف بر وى آسان شود. و نظیر این در قران فراوانست: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ارْکَعُوا وَ اسْجُدُوا و قال تعالى یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ هذا و امثاله.
فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی هر چند که استجابت و ایمان بمعنى متقارب اند، امّا فرق آنست که استجابت بحکم استعمال در اعمال جوارح ظاهر رود، و ایمان در اعتقاد دل. و گفتهاند استجابت بنده قول «لا اله الا اللَّه» است على ما روى فى بعض الکتب ان اللَّه عز و جل قال لملائکته ادعوا لى عبادى، قالوا یا رب کیف و السماوات السبع دونهم و العرض فوق ذلک! قال انهم اذ قالوا لا اله الا اللَّه، فقد استجابوا لى. و قال بعض المفسرین فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی اى فلیجیبوا نى اى فى ما افترضت علیهم و تعبدتهم به من الایمان بى و برسولى و الطاعة لى.
اگر کسى گوید این دو آیت چون اجنبى است در میان احکام روزه که پیشین آیت و پسین آیت از احکام روزه است، پس چه فایده را این در میان آورد؟ جواب آنست که این همه متقارباند و هیچ تجانب نیست، که اللَّه تعالى در پیشین آیت گفت، وَ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداکُمْ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ ایشان را بر ذکر خود داشت، و بتکبیر و شکر فرمود، آن گه ایشان را بثواب این تکبیر و شکر امیدوار کرد.
یعنى آن کس که وى را ذکر و شکر مىکنید بشما نزدیک است، آواز شما مىنیوشد و اجابت دعا میکند، این عارضى بود که در میان آمد لایق آیت پیشین، و تمامى آن.
پس آن گه باحکام روزه باز گشت که: أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ... الآیة سبب نزول این آیت آن بود. که در ابتداء اسلام که فرمان آمده بود بروزه ماه رمضان، کسى که افطار کردى طعام و شراب و مباشرت اهل خویش او را حلال بودى و گشاده، تا آن گه که بخفتى، یا نماز خفتن کردى، پس بعد از آن حرام بودى هم طعام و هم شراب و هم مباشرت. تا دیگر شب. عمر خطاب شبى بعد از آنکه نماز خفتن کرده بود دست بزن خویشتن برد آن گه خود را ملامت کرد، و مىگریست، باین مخالفت شرع که از وى بیامده بود، بحضرت مصطفى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد، و قصه خویش باز گفت، و رخصت طلبید. رسول خداى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ما کنت جدیرا بذلک یا عمر!»
این نه سزاى تو است که کردى، در آن حال جماعتى برخاستند که همین واقعه افتاده بود ایشان را، و همه معترف شدند، پس خداى تعالى در شأن ایشان این آیت فرستاد. عبد الرحمن بن ابى لیلى بطریقى دیگر روایت میکند، میگوید عمر خطاب پیش مصطفى آمد گفت: یا رسول اللَّه دوش کام خود از اهل خود طلب کردم گفت که من خواب کردهام، پنداشتم که بهانه است، دست بوى بردم و کام خود از وى برداشتم. رسول صلى اللَّه علیه و آله و سلم گفت یا عمر بدانچه کردى سزاوار نه! پس رب العالمین از بهر عمر این آیت فرستاد، و مسلمانان را رخصت داد.
أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِکُمْ رفث اینجا کنایت از جماع است و هر چه در قرآن آمد از مباشرت و ملامست و افضا و دخول. قال ابن عباس رض ان اللَّه عز و جل حى کریم یکنّى هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ اى هن سکن لکم و انتم سکن لهن، لباس اینجا کنایت است از رسیدن مرد بزن و زن بمرد بى جامه، همچنانک جاى دیگر گفت وَ فُرُشٍ مَرْفُوعَةٍ و فى الخبر «الولد للفراش»
اهل معانى گفتند: لباس آن جامه است که فاتن دارد، و شعار گویند پس مرد و زن را بدین معنى لباس خواند که یکدیگر را همچون جامهاند مر تن را. و گفتهاند: ایشان را لباس از بهر آن خواند، که هر دوستر یکدیگرند از آنچه ناپسندیده شرعست، و دلیل برین قول آن خبرست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت، «من تزوّج فقد احرز دینه»
عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ اى تظلمون انفسکم بالجماع لیالى رمضان، فَتابَ عَلَیْکُمْ ان عاد علیکم بالترخیص، وَ عَفا عَنْکُمْ ما فعلتم قبل الرخصة، فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ همه امّت را میگوید بر سبیل اباحت نه بر سبیل ایجاب. چنانک در آن خبر گفت: «تناکحوا تکثروا»
، تناکحوا امر اباحت است نه امر وجوب، بَاشِرُوهُنَّ هم چنان است، میگوید اکنون مىرسید باهل خویش، مباشرت رسیدن دو بشره بود بهم بى جامه.
وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ مىجوئید آنچه اللَّه شما را نوشت در لوح محفوظ از فرزندى که باشد شما را.
در خبر مىآید، که اعمال بنى آدم بمرگ همه منقطع شود و گسسته گردد، مگر صدقة روان، و فرزند پارساى شایسته، که پدر خویش را دعا گوید بعد از وى. و در خبر مىآید که: ملک تعالى بنده را بنوازد و بزرگ گرداند، بنده گوید بار خدایا بچه عمل مرا باین رتبت رسانیدى؟ گوید بدعاء ولدک لک.
معاذ جبل گفت وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ یعنى لیلة القدر، حسن خواند وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ بر پى آن فرمان ایستید که اللَّه شما را نوشت.
وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا این در شأن ابو قیس آمد، صرمة بن انس بن صرمة که همه روز در کار بود بکشاورزى و روزه داشت، چون شب در آمد اهل وى خواست که طعامکى گرم از بهر وى بسازد، چون آن طعامک بساخت، ابو قیس از ماندگى در خواب شده بود، چون بیدار شد گفت: نخورم که مخالفت شرع باشد و نافرمانى حق، پس روزه در روزه پیوست و در نیمه روز بى طاقت شد، چنانک بیهوش گشت. رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم چون او را چنان رنجور دید، گفت چه رسید ترا؟ ابو قیس قصه خویش بگفت، رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم پاره در گرفت، در حال آیت آمد وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا اى اللّیل کله.
حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ الآیه. تفسیر این مصطفى ع عدى حاتم را در آموخت گفت: «صلّ کذا و کذا و صم فاذا غابت الشمس فکل و اشرب حتى یتبیّن لکم الخیط الأبیض من الخیط الاسود، عدى حاتم گفت چون این از مصطفى بشنیدم فراز گرفتم یک رشته سپید و دیگرى سیاه، و بوقت صبح در آن مینگرستم و هیچ بر من روشن نمىشد، آن گه با رسول بگفت که من چه کردم، رسول بخندید گفت: «یا ابن حاتم انّک لعریض القفا»
قال ابو سلیمان الخطابى هذا یتأوّل على وجهین: احدهما ان یکون کنایة عن الغباوة و سلامة الصدر، و الثانى انه اراد انک غلیظ الرقبة وافر اللحم، لان من اکل بعد الصبح لم ینهکه الصوم، و لم یبن له اثر فیه، ثم قال: «یا ابن حاتم انما ذاک بیاض النهار من سواد اللیل» اى پسر حاتم آن رشته سپید و سیاه مثلى است تاریکى شب و روشنایى روز را، نبینى که در عقب گفت: مِنَ الْفَجْرِ فجر نامیست اول بامداد را که نفس صبح بشکافد از شب، و در خبر مىآید که «الفجر فجران: فجر یحرم فیه الطعام و تحلّ فیه الصّلاة، و فجر تحرم فیه الصّلاة، و یحل فیه الطعام»
فجر دواند، فجر صادق، فجر کاذب، اول فجر کاذب پدید آید سپیدى از مشرق ظاهر شود و ارتفاع گیرد مانند عمودى، و چندانک ربع آسمان طول آن برکشد، و عرب آن را ذنب السرحان گویند، و بقدر دو ساعت که از شب مانده باشد این فجر کاذب بپاید، آن گه اندک اندک باز میشود و در افق تاریکى مىافزاید، پس از میان ظلمت فجر صادق سر بر زند، سرخى باشد که بعرض افق باز مىافتد بتدریج، مصطفى ع ازینجا گفت: «لیس الفجر بالابیض المستطیل و لکنه الاحمر المعترض»
چون این فجر صادق آغاز کند طعام خوردن بر روزه دار حرام شود، و وقت نماز در آید، چنانک در خبر گفتیم. و بنده باید که در آن وقت بیدار باشد، که آن وقتى عزیز است و ساعتى بزرگوار، و رب العالمین از شرف آن سوگند بدان یاد کرده و گفته وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ.
ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ الایة پس آن گه روزه خویش تمام کنید تا بشب، این إِلى غایت راست که چون شب در آمد روزه بغایت رسید، و وقتش سپرى گشت، و روزه دار در حد فطر افتاد اگر طعام خورد و اگر نه، و در بعضى روایات بیاید اکل او لم یأکل و مصطفى ع مواصلت کرد، روز و شب در هم پیوست، و طعام نخورد، جبرئیل آمد و گفت «قبلت مواصلتک و لا تحل لامّتک من بعدک» وصال تو پذیرفتند و امت ترا بعد از تو روا نیست که وصال کنند.
وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ این در شأن جماعتى آمد از یاران رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم که در مسجد معتکف مىنشستند، پس چون ایشان را ضرورتى پیش میآمد از بهر آن ضرورت بیرون مىشدند، و در میانه باهل خود مىرسیدند، آن گه بعد از غسل بمسجد باز مىشدند، رب العالمین گفت وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تا معتکف باشید در مسجدها بزنان خود مرسید و نزدیکى مکنید عکوف از روى لغت اقامت است، پائیدن بدرنگ و آرام، قال اللَّه تعالى فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ و از روى شرع پائیدن است در مسجد بر وجه طاعت و قربت نیّت در آن شرطست، که قربت بى نیّت درست نیاید، و به
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «انما الاعمال بالنیّات»
اى صحة الاعمال بالنیات و مسجد در آن شرطست که گفت وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ و مستحبّ است که با اعتکاف روزه دارد، پس اگر روزه ندارد اعتکاف درست باشد، بمذهب شافعى، که در اصل وى روزه از شرط اعتکاف نیست، و لهذا
قال عمر «انى نذرت ان اعتکف لیلة فى الجاهلیة» فقال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم «أوف بنذرک»
و بدانک معتکف چنان فرا نموده است که من از جهان گریختهام، و کرده همه سال را درمان ساز آمدهام، و درگاه را لزوم گرفتهام، و آستانه بالین کردهام و خاک بستر، تا نیامرزى باز نگردم ازین در، لا جرم در خبر مىآید که چون معتکف بیرون آید، او را گویند بیرون آرى از گناه خویش چنان که آن روز که از مادر زادى. و فى الخبر من اعتکف عشرا فى رمضان کان کحجّتین و عمرتین»
و فى الاثر «من اعتکف یوما فکعدل عشر رقاب، و من اعتکف یومین فعدل عشرین رقبة، و من اعتکف ثلاثة ایام فعدل ثلثین رقبة، و من اکثر فعلى قدر ذلک.»
و فاضلتر آنست که در دهه آخر ماه رمضان معتکف نشیند، که مصطفى ع چنین کردى. و هرگز اعتکاف درین دهه دست بنداشتى. و درست است که یک سال سى روز معتکف نشست، و سال دیگر بیست روز، آن سال که سى روز نشست، سبب آن بود که ده روز پیشین معتکف نشست طلب شب قدر را، جبرئیل آمد و گفت آنچه مىجویى در پیش است، پس ده روز میانین نشست، جبرئیل گفت دیگر باره آنچه میجویى در پیش است. پس ده روز پسین معتکف نشست تمامى سى روز. اما آن سال که بیست روز معتکف نشست، چنان بود که پیشین سال بغزا بود با یاران و اعتکاف از وى فائت شد. دیگر سال ده روز سال گذشته را قضا کرد، و ده روز آن سال را که در آن بود، و یک سال چنان افتاد که اعتکاف وى در ماه رمضان فائت شد، و در شوال معتکف نشست، و سبب آن بود که بمسجد آمد و خیمه زد اعتکاف را، زنى از زنان وى دستورى خواست باعتکاف، او را دستورى داد پس دیگر زنان آمدند و بمسجد خیمه زدند، عایشه و حفصه و دیگران، مصطفى نگاه کرد خیمها دید زده، خشم گرفت گفت باین مى پارسایى خواهید؟ من امسال معتکف نمىنشینم، و بیرون آمد از اعتکاف خویش، پس در ماه شوال آن ده روز قضا کرد.
تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ قیل فرائض اللَّه و شروطه، و قیل ممنوعاته. این اندازها است که خداى نهاد در دین خویش، میان طاعت و معصیت پسند و ناپسند. فَلا تَقْرَبُوها گرد اندازهاى وى مگردید بسست فرا گرفتن و فرو گذاشتن.
کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ.
کمالالدین اسماعیل : قطعات
شمارهٔ ۲۳۶ - وله ایضا
جمالالدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۹ - صائم الدهر
طائم الدهر اسبکی دارم
که بده روز روزه نگشاید
روز چون یوز خسته میخسبد
شب چو سگ پاس درهمی پاید
در رکوعست سال و مه لیکن
گه گهی در سجود افزاید
پاره کاه آرزو کردست
مدتی رفت و بر نمی آید
روز عیدست و هر کسی لابد
بطعامی دهان بیالاید
گر تفضل کند خداوندم
پاره کاه و جوش فرماید
ورنه رخصت دهد که اندر شرع
روزه عید داشتن شاید
که بده روز روزه نگشاید
روز چون یوز خسته میخسبد
شب چو سگ پاس درهمی پاید
در رکوعست سال و مه لیکن
گه گهی در سجود افزاید
پاره کاه آرزو کردست
مدتی رفت و بر نمی آید
روز عیدست و هر کسی لابد
بطعامی دهان بیالاید
گر تفضل کند خداوندم
پاره کاه و جوش فرماید
ورنه رخصت دهد که اندر شرع
روزه عید داشتن شاید
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۴ - فریضه روزه
بدان که شش چیز واجب است:
یکی آن که اول ماه رمضان طلبد تا بر وی معلوم شود که بر بیست و نه است یا بر سی و بر قول یکی گواه عدل اعتماد روا بود و در عید دو گواه کم نشاید و هرکه از معتمدی بشنید که نزدیک او راستگوی بود، روزه بر او واجب شد، اگرچه قاضی به قول او حکم نکند، و اگر شهری دیگر دیده باشند که به شانزده فرسنگ دورتر بود، بر این قوم واجب نبود و اگر کمتر بود واجب شود.
یکی آن که اول ماه رمضان طلبد تا بر وی معلوم شود که بر بیست و نه است یا بر سی و بر قول یکی گواه عدل اعتماد روا بود و در عید دو گواه کم نشاید و هرکه از معتمدی بشنید که نزدیک او راستگوی بود، روزه بر او واجب شد، اگرچه قاضی به قول او حکم نکند، و اگر شهری دیگر دیده باشند که به شانزده فرسنگ دورتر بود، بر این قوم واجب نبود و اگر کمتر بود واجب شود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۵ - فریضه دوم
نیت است و هر شبی باید نیت کند و با یاد آورد که این روزه رمضان است و فریضه است و اداست و هر مسلمان که با این یاد آورد، خود دل او از نیت خالی نبود و شب شک اگر گوید که نیت کردم که فردا روزه دارم اگر اول ماه رمضان باشد، آن نیت درست نبود تا آنگاه که شک برخیزد به قول معتمدی و در شب بازپسین روا بود، اگرچه در شک بود که اصل آن است که رمضان هنوز نگذشته است.
و کسی را که در جای تاریک بازداشته باشند، به اندیشه و جهاد وقت به جای آورد و بر آن اعتماد کند، درست بود و اگر به شب نیت کند بدانکه چیزی بخورد، نیت باطل نشود، بلکه اگرداند که حیض منقطع خواهد شد، نیت کند و حیض منقطع شود، روزه درست بود.
و کسی را که در جای تاریک بازداشته باشند، به اندیشه و جهاد وقت به جای آورد و بر آن اعتماد کند، درست بود و اگر به شب نیت کند بدانکه چیزی بخورد، نیت باطل نشود، بلکه اگرداند که حیض منقطع خواهد شد، نیت کند و حیض منقطع شود، روزه درست بود.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۶ - فریضه سوم
آن که هیچ چیز به باطن خود نرساند به عمد و به قصد و حجامت کردن و سرمه کشیدن و میل در گوش کردن و پنبه در احلیل کردن هیچ زیان ندارد که باطن آن بود که قرارگاه چیزی باشد، چون دماغ و شکم و معده و مثانه و اگر بی قصد او چیزی به باطن رسد، چون مگسی که بپرد، یا غبار راه یا آب مضمضه که با کام جهد، زیان ندارد، مگر که در مضمضه مبالغت کند و آب باکام برد و اگر به فراموشی چیزی بخورد زیان ندارد، اما اگر بامداد یا شبانگاه بر گمان چیزی خورد، آنگاه بداند که پس از صبح بوده است یا پیش از شام، روزه قضا باید کرد.
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۷ - فریضه چهارم
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۸ - فریضه پنجم
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۴۹ - فریضه ششم
غزالی : رکن اول - در عبادات
بخش ۵۰ - سنتهای روزه نیز شش است
تاخیر سخور و تعجیل افطار به خرما یا به آب، و مسواک دست به داشتن پس از زوال و سخاوت کردن به صدقه و طعام دادن و قرآن بسیار خواندن و اعتکاف گرفتن خاصه در دهه بازپسین که شب قدر در اوست و رسول (ص) در این ده روزه جامه خواب درنوشتی و ازاز بر بستی عبادت را و از اهل بیت او هیچ نیاسودندی از عبادت، و شب قدر، یا بیست و یکم است یا بیست و سه یا بیست و پنج یا بیست و هفت و این ممکن تر است و اولیتر آن بود که اعتکاف در این ده روز پیوسته دارد و اگر نذر کرده است که پیوسته دارد، لازم بود که جز به قضای حاجت بیرون نیاید، و آن قدر که وضو کند در خانه بیش نایستد، اگر به نماز جنازه یا به عیادت بیماری یا به گواهی یا به تجدید طهارتی بیرون آید، اعتکاف بریده شود و از دست شستن و نان خوردن و خفتن در مسجد باکی نباشد و هرگه که باز آید از قضای حجت، باید که نیت تازه کند.
حقیقت و سر روزه
بدان که روزه بر سه درجه است: روزه دوام و روزه خواص و روزه خاص الخاص.
اما روزه عوام آن است که گفته آمد و غایت آن نگاهداشتن فرج و بطن است و این کمترین درجات است.
و اما روزه خاص الخواص بلندترین درجات است و آن آن است که دل خود را از اندیشه هرچه جز خدای است نگاه دارد و همگی خود بدو دهد و از هر چه جز اوست به ظاهر و باطن روزه دارد و به هرچه اندیشه کند جز احدیت حق و آنچه بدو تعلق دارد، این روزه گشاده شود و اگر در غرض دنیا اندیشد، اگر چه مباح بود، این روزه باطل شود، مگر دنیایی که یاور وی باشد در راه دین که آن از دنیا نبود تا گفته اند که اگر به روز تدبیر آن کند که روزه به چه گشاید، خطایی بر او نویسند که این دلیل آن بود که به رزقی که او وعده کرده که بدو خواهد دادن واثق نیست و این درجه اولیا و صدیقان است و هرکسی بر بالای این نرسد.
اما روزه خواص آن بود که جوارح خود را از ناشایست نگاه دارد و بر بطن و فرج اقتصار نکند و تمامی این روزه به شش چیز بود:
یکی آن که چشم نگاه دارد از هرچه او را از خدای مشغول کند، خاصه از چیزی که از آن شهوت خیزد که رسول (ص) می گوید، «نظر چشم پیکانی است از پیکانهای ابلیس به زهر آب داده، هرکه از بیم خدای از آن حذر کند، او را خلعت ایمان دهند که حلاوت آن در دل خود بیابد» و انس روایت کند که رسول (ص) گفت که «پنج چیز روزه را بگشاید: دروغ و غیبت و سخن چینی، سوگند به ناحق و نظر به شهوت».
دوم آن که زبان نگاه دارد از بیهوده و هرچه از آن مستغنی باشد یا خاموش می بود یا به قرآن خواندن مشغول شود و مناظره و لجاج از جمله بیهوده های زیانکار بود اما غیبت و دروغ به مذهب بعضی از علما روزه عوام را نیز باطل کند.
و در خبر است که دو زن روزه داشتند چنان شدند از تشنگی که بیم هلاک بود دستوری خواستند از رسول (ص) تا روزه بگشایند قدحی به ایشان فرستاد تا در آنجا قی کنند از حلق هر یکی پاره ای خون سیاه برافتاد مردمان تعجب بماندند رسول گفت، «این دو زن از آنچه خدای تعالی حلال کرده بود روزه فرا گرفتند، بدانچه حرام کرده بود بگشادند و به غیبت مشغول شدند و این چه از حلق ایشان برآمد گوشت مردمان است که خورده اند.»
سیم آن که گوش نگاه دارد که هرچه گفتن نشاید، شنیدن هم نشاید و شنوده شریک گوینده بود و در معصیت و دروغ و غیبت و غیر آن.
چهارم آن که دست و پای و همه جوارح نگاه دارد از ناشایست و هرکه روزه دارد و چنین کارها کند، مثال او چون بیماری بود که از روزه حذر کند و زهر خورد که معصیت زهر است و طعام غذاست که بسیار خوردن او زیان دارد، اما اصل او زیانکار نیست و برای این گفت رسول (ص) که بسیار روزه دار بود که او را از روزه جز گرسنگی و تشنگی نصیب نیست.
پنجم آن که به وقت افطار حرام و شبهت نخورد و از حلال خالص نیز بسیار نخورد که هرکه به شب آنچه به روز فوت شده باشد تدارک کند، چه مقصود حاصل آید که مقصود از روزه ضعیف کردن شهوات است و طعام دوبار به یک بار خوردن شهوت را زیادت کند، خاصه که الوان طعام جمع کنند تا معده خالی نباشد، دل صافی کی گردد؛ بلکه سنت آن بود که به روز بسیار نخسبد تا اثر ضعف گرسنگی در خود بیابد و چون شب اندک نخورد، زود در خواب شود و نماز شب نتواند کرد و برای این گفت رسول (ص) «هیچ وعا که پر کنند نزد خدای تعالی دشمن تر از معده نیست.»
ششم آن که پس از افطار دل او میان بیم و امید معلق بود که نداند که روزه مقبول خواهد بود یا نه.
حسن بصری، رحمه الله، روز عید به قومی بگذشت که می خندیدند و بازی می کردند گفت، «خدای تعالی ماه رمضان را میدانی ساخته است تا بندگان او در طاعت وی بیشی و پیشی جویند گروهی سبقت گرفتند و گروهی باز پس ماندند عجب از کسانی که می خندند و حقیقت حال خود نمی دانند به خدایی خدای که اگر پرده از روی کار برگیرند، مقبولان به شادی خود مشغول شوند و مردودان به اندوه خود ماتم گیرند، و هیچ کس به خنده و بازی نپردازد.»
پس، از این جمله بشناسی که هر که از روزه به ناخوردن طعام و شراب اقتصار کند روزه او صورتی بی روح باشد و حقیقت روزه آن است که خود را به ملایکه مانند کنی، که ایشان را شهوت نیست اصلا و بهایم را شهوت غالب است و از ایشان دورند بدین سبب و هر آدمی که شهوت او غالب بود در درجه بهایم بود، و چون شهوت او ضعیف شد، شبهتی گرفت به ملایکه و به این سبب به ایشان نزدیک شد، نزدیکی به صفت، نه به مکان و ملایکه نزدیکند به حق تعالی، پس او نیز نزدیک گشت و چون تیمار شام تدارک کند و شهوت را تمام مدد دهد از آنچه می خواهد، شهوت قوی گردد، نه ضعیف و آنچه روح روزه است حاصل نیاید.
لوازم افطار
بدان که قضا و کفارت و فدیه و امساک واجب آید به افطار در ماه رمضان، ولیکن هر یکی به جای خود.
اما قضا واجب آید بر هر مسلمان ملکف که روزه بگشاید به عذری یا بی عذری یا بر حایض و مسافر و بیمار و آبستن و بر مرتد نیز هم واجب آید، اما بر دیوانه و کودک واجب نیاید.
و اما کفارت جز به مباشرت یا به بیرون آوردن منی بر اختیار واجب نیاید و کفارت آن بود که بنده ای آزاد کند و اگر ندارد دو ماه پیوسته روزه دارد و اگر نتواند به سبب ضعف و بیماری، شصت مد طعام به شصت مسکین دهد و هر مدی منی باشد کم سه یکی.
اما امساک بر کسی واجب بود که بی عذری روزه بگشاید و بر حایض واجب نیاید، اگرچه در میان روز پاک شود و بر مسافر، اگر چه مقیم گردد و بر بیمار اگرچه بهتر شود واجب نیاید و چون روز شک یک تن گواهی دهد که ماه دیده است، هرکه نان خورده بود واجب بود که باقی روز همچون روزه دران امساک کند و هرکه در میان روز سفر ابتدا کند، نشاید که روزه بگشاید و اگر روزه گشاده در میان روز به شهر شود، نشاید که بگشاید و مسافر را روزه اولیتر از افطار، مگر که نتواند.
اما فدیه مدی از طعام باشد که به مسکینی رساند و بر حامل و مرضع واجب بود با قضا به هم، چون روزه از بیم فرزند گشاده باشد، نه چون بیمار که از بیم خود گشاده باشد و بر پیری که بغایت ضعیف ود و روزه نتواند داشت همین قدر واجب آید بدل قضا و هرکه قضای رمضان تاخیر کند تا رمضان دیگر، به هر روز قضا مدی طعام آید.
حقیقت و سر روزه
بدان که روزه بر سه درجه است: روزه دوام و روزه خواص و روزه خاص الخاص.
اما روزه عوام آن است که گفته آمد و غایت آن نگاهداشتن فرج و بطن است و این کمترین درجات است.
و اما روزه خاص الخواص بلندترین درجات است و آن آن است که دل خود را از اندیشه هرچه جز خدای است نگاه دارد و همگی خود بدو دهد و از هر چه جز اوست به ظاهر و باطن روزه دارد و به هرچه اندیشه کند جز احدیت حق و آنچه بدو تعلق دارد، این روزه گشاده شود و اگر در غرض دنیا اندیشد، اگر چه مباح بود، این روزه باطل شود، مگر دنیایی که یاور وی باشد در راه دین که آن از دنیا نبود تا گفته اند که اگر به روز تدبیر آن کند که روزه به چه گشاید، خطایی بر او نویسند که این دلیل آن بود که به رزقی که او وعده کرده که بدو خواهد دادن واثق نیست و این درجه اولیا و صدیقان است و هرکسی بر بالای این نرسد.
اما روزه خواص آن بود که جوارح خود را از ناشایست نگاه دارد و بر بطن و فرج اقتصار نکند و تمامی این روزه به شش چیز بود:
یکی آن که چشم نگاه دارد از هرچه او را از خدای مشغول کند، خاصه از چیزی که از آن شهوت خیزد که رسول (ص) می گوید، «نظر چشم پیکانی است از پیکانهای ابلیس به زهر آب داده، هرکه از بیم خدای از آن حذر کند، او را خلعت ایمان دهند که حلاوت آن در دل خود بیابد» و انس روایت کند که رسول (ص) گفت که «پنج چیز روزه را بگشاید: دروغ و غیبت و سخن چینی، سوگند به ناحق و نظر به شهوت».
دوم آن که زبان نگاه دارد از بیهوده و هرچه از آن مستغنی باشد یا خاموش می بود یا به قرآن خواندن مشغول شود و مناظره و لجاج از جمله بیهوده های زیانکار بود اما غیبت و دروغ به مذهب بعضی از علما روزه عوام را نیز باطل کند.
و در خبر است که دو زن روزه داشتند چنان شدند از تشنگی که بیم هلاک بود دستوری خواستند از رسول (ص) تا روزه بگشایند قدحی به ایشان فرستاد تا در آنجا قی کنند از حلق هر یکی پاره ای خون سیاه برافتاد مردمان تعجب بماندند رسول گفت، «این دو زن از آنچه خدای تعالی حلال کرده بود روزه فرا گرفتند، بدانچه حرام کرده بود بگشادند و به غیبت مشغول شدند و این چه از حلق ایشان برآمد گوشت مردمان است که خورده اند.»
سیم آن که گوش نگاه دارد که هرچه گفتن نشاید، شنیدن هم نشاید و شنوده شریک گوینده بود و در معصیت و دروغ و غیبت و غیر آن.
چهارم آن که دست و پای و همه جوارح نگاه دارد از ناشایست و هرکه روزه دارد و چنین کارها کند، مثال او چون بیماری بود که از روزه حذر کند و زهر خورد که معصیت زهر است و طعام غذاست که بسیار خوردن او زیان دارد، اما اصل او زیانکار نیست و برای این گفت رسول (ص) که بسیار روزه دار بود که او را از روزه جز گرسنگی و تشنگی نصیب نیست.
پنجم آن که به وقت افطار حرام و شبهت نخورد و از حلال خالص نیز بسیار نخورد که هرکه به شب آنچه به روز فوت شده باشد تدارک کند، چه مقصود حاصل آید که مقصود از روزه ضعیف کردن شهوات است و طعام دوبار به یک بار خوردن شهوت را زیادت کند، خاصه که الوان طعام جمع کنند تا معده خالی نباشد، دل صافی کی گردد؛ بلکه سنت آن بود که به روز بسیار نخسبد تا اثر ضعف گرسنگی در خود بیابد و چون شب اندک نخورد، زود در خواب شود و نماز شب نتواند کرد و برای این گفت رسول (ص) «هیچ وعا که پر کنند نزد خدای تعالی دشمن تر از معده نیست.»
ششم آن که پس از افطار دل او میان بیم و امید معلق بود که نداند که روزه مقبول خواهد بود یا نه.
حسن بصری، رحمه الله، روز عید به قومی بگذشت که می خندیدند و بازی می کردند گفت، «خدای تعالی ماه رمضان را میدانی ساخته است تا بندگان او در طاعت وی بیشی و پیشی جویند گروهی سبقت گرفتند و گروهی باز پس ماندند عجب از کسانی که می خندند و حقیقت حال خود نمی دانند به خدایی خدای که اگر پرده از روی کار برگیرند، مقبولان به شادی خود مشغول شوند و مردودان به اندوه خود ماتم گیرند، و هیچ کس به خنده و بازی نپردازد.»
پس، از این جمله بشناسی که هر که از روزه به ناخوردن طعام و شراب اقتصار کند روزه او صورتی بی روح باشد و حقیقت روزه آن است که خود را به ملایکه مانند کنی، که ایشان را شهوت نیست اصلا و بهایم را شهوت غالب است و از ایشان دورند بدین سبب و هر آدمی که شهوت او غالب بود در درجه بهایم بود، و چون شهوت او ضعیف شد، شبهتی گرفت به ملایکه و به این سبب به ایشان نزدیک شد، نزدیکی به صفت، نه به مکان و ملایکه نزدیکند به حق تعالی، پس او نیز نزدیک گشت و چون تیمار شام تدارک کند و شهوت را تمام مدد دهد از آنچه می خواهد، شهوت قوی گردد، نه ضعیف و آنچه روح روزه است حاصل نیاید.
لوازم افطار
بدان که قضا و کفارت و فدیه و امساک واجب آید به افطار در ماه رمضان، ولیکن هر یکی به جای خود.
اما قضا واجب آید بر هر مسلمان ملکف که روزه بگشاید به عذری یا بی عذری یا بر حایض و مسافر و بیمار و آبستن و بر مرتد نیز هم واجب آید، اما بر دیوانه و کودک واجب نیاید.
و اما کفارت جز به مباشرت یا به بیرون آوردن منی بر اختیار واجب نیاید و کفارت آن بود که بنده ای آزاد کند و اگر ندارد دو ماه پیوسته روزه دارد و اگر نتواند به سبب ضعف و بیماری، شصت مد طعام به شصت مسکین دهد و هر مدی منی باشد کم سه یکی.
اما امساک بر کسی واجب بود که بی عذری روزه بگشاید و بر حایض واجب نیاید، اگرچه در میان روز پاک شود و بر مسافر، اگر چه مقیم گردد و بر بیمار اگرچه بهتر شود واجب نیاید و چون روز شک یک تن گواهی دهد که ماه دیده است، هرکه نان خورده بود واجب بود که باقی روز همچون روزه دران امساک کند و هرکه در میان روز سفر ابتدا کند، نشاید که روزه بگشاید و اگر روزه گشاده در میان روز به شهر شود، نشاید که بگشاید و مسافر را روزه اولیتر از افطار، مگر که نتواند.
اما فدیه مدی از طعام باشد که به مسکینی رساند و بر حامل و مرضع واجب بود با قضا به هم، چون روزه از بیم فرزند گشاده باشد، نه چون بیمار که از بیم خود گشاده باشد و بر پیری که بغایت ضعیف ود و روزه نتواند داشت همین قدر واجب آید بدل قضا و هرکه قضای رمضان تاخیر کند تا رمضان دیگر، به هر روز قضا مدی طعام آید.
غزالی : رکن دوم - رکن معاملات
بخش ۶۵ - باب دوم
بر وی واجب بود که علم رخصت سفر بیاموزد که اگر چه عزم دارد که کار به رخصت نکند، باشد که به ضرورت بدان محتاج بود و علم قبله و وقت نماز بباید آموخت.
و سفر را در طهارت دو رخصت است: یکی مسح موزه و دیگر تیمم. و در نماز دو: قصر و جمیع، و در سنت بود: بر ستور گزاردن و در رفتن گزاردن و در روزه یکی و آن فطر است و این هفت رخصت است:
رخصت اول
مسح موزه: هرکه بر طهارتی تمام موزه پوشید، آنگاه حدث کرد، وی را شاید که بر موزه مسح کشد تا آنگاه که از وقت حدث سه شبانه روز بگذرد. و اگر مقیم باشد یک شبانروز، به پنج شرط.
یکی آن که طهارت تمام کند آنگاه موزه پوشد. اگر یک پای بشوید و در موزه کند پیش از آن که دیگر پای بشوید، نزدیک شافعی این نشاید، پس چون دیگر پای بشوید و در موزه کند، باید که اول پای از موزه بیرون کند و باز درپوشد.
دوم آن که موزه چنان بود که بر وی عادت بود اندکی رفتن، اگر چرم ندارد روا نبود.
سوم آن که تا کعب موزه درست بود، اگر در مقابله محل فرض چیزی پیدا شود یا سوراخ دارد، نشاید نزدیک شافعی و نزدیک مالک آن است که اگرچه دریده بود، چون بر وی بتوان رفتن روا بود. و این قولی قدیم است شافعی را، و نزدیک ما این اولیتر است که موزه در راه بسیار بدرد و دوختن آن به هر وقتی ممکن نباشد.
چهارم آن که موزه از پای بیرون نکند اگر مسح کرد و اگر بیرون کند، اولیتر آن بود که طهارت از سر گیرد و اگر به پای شستن اقتصار کند، ظاهر آن است که روا باشد.
پنجم آن که مسح بر ساق نکند، بلکه در مقابله قدم کند بر پشت پای و اگر به یک انگشت مسح کند کفایت بود و به سه انگشت اولیتر بود و یک بار بیش مسح نکند و چون پیش از آن که بیرون شود مسح کشد بر یک شبانه روز اقتصار کند. و سنت آن است که هرکه موزه در پای خواهد کرد، نخست نگوسار کند، یک روز رسول (ص) موزه در پای کرد. کلاغی آن دیگر موزه در ربود از وی و بیفشاند. ماری از درون موزه بیرون افتاد، رسول (ص) گفت، «هرکه به خدای تعالی و به قیامت ایمان دارد، گو موزه در پای مکن تا آنگاه که بیفشاند».
رخصت دوم
تیمم است و تفصیل این در طهارت گفته ایم.
رخصت سیم
آن است که هر فریضه ای که چهار رکعت است دو رکعت کند، لیکن به چهار شرط.
یکی آن که در وقت گزارد. اگر قضا شود، درست آن است که قصر نشاید.
دوم آن که نیت قصر کند و اگر نیت تمام کند یا در شک افتد که نیت تمام کرد یا نه، لازم آید که تمام کند.
سیم آن که به کسی اقتدا نکند که وی تمام می کند. اگر بکند وی را نیز لازم آید که تمام کند، بلکه اگر گمان برد که امام مقیم است و تمام خواهد کرد و او در شک بود وی را تمام کردن لازم است که مسافر را باز توان دانست، اما چون دانست که مسافر است، اگر در شک بود که امام قصر خواهد کرد، وی را روا بود که قصر کند، اگر چه امام قصر نکند که نیت پوشیده بود و دانستن آن شرط نتوان کرد.
چهارم آن که سفر دراز بود و مباح و سفر کسی که به راه زدن رود یا به طلب ادرار حرام شود، یا بی دستوری مادر و پدر شود، حرام بود و رخصت در وی روا نبود. و همچنین کسی که از وام خواه بگریزد و دارد که بدهد. و در جمله سفر برای غرضی بود، چون آن غرض که باعث وی است حرام بود.
و سفر دراز آن باشد که شانزده فرسنگ بود و در کم از این قصر نشاید و هر فرسنگی دوازده هزار گام بود و اول سفر آن بود که از عمارت شهر بیرون شود، اگرچه از خرابه ها و بستانها بیرون نشده باشد و آخر سفر آن بود که به عمارت وطن رسد یا در شهر دیگر عزم اقامت کند سه روز یا زیادت بیرون از روز درشدن و بیرون آمدن. و اگر عزم نکند، ولیکن در بند گزاردن کارها بود و نداند که کی گزارده شود و هر روزی چشم می دارد تا گزارده شود و زیادت از سه روز تاخیر رود، بر یک قول که به قیاس نزدیکتر است، روا بود که قصر می کند که او همچون مسافر است که به دل قرار نگرفته است و عزم قرار ندارد.
رخصت چهارم
جمع است و روا بود در سفر دراز مباح که نماز پیشین تاخیر کند تا با نماز دیگر به هم کند و نماز دیگر تقدیم کند و یا پیشین به هم بگزارد و نماز شام و خفتن همچنین. و چون نماز دیگر با پیشین به هم کند، باید که اول نماز پیشین کند، آنگاه نماز دیگر. و اولیتر آن بود که سنتها به جای آرد تا فضیلت آن فوت نشود که فایده سفر بدان برنیاید. ولیکن اگر خواهد، سنتها بر پشت ستور می کند یا در میان رفتن. و ترتیب آن بود که اول چهار رکعت که سنت نماز پیشین است بکند و آنگاه آن چهار رکعت که سنت است پیش از عصر بگزارد، آنگاه بانگ نماز و قامت کند و فریضه پیشین بگزارد، آنگاه قامت کند و اگر تیمم می کند اعادت می کند و فریضه نماز دیگر بکند و میان هردو نماز پیش از تیمم و قامت روزگار نبرد. آنگاه آن دو رکعت سنت که پس از نماز پیشین است پس از نماز دیگر بکند. و چون ظهر تاخیر کند تا عصر، همچنین کند و اگر بکرد و پیش از فرو شدن آفتاب به شهر رسید عصر باز نکند. و حکم نماز شام و خفتن همچنین است و بر یک قول جمع در سفر کوتاه نیز روا بود.
رخصت پنجم
آن که سنت بر پشت ستور روا بود و واجب نبود که روی به قبله دارد، بلکه راه به دل قبله است، اگر به قصد آن راه بگرداند در میان نماز و نه به سوی قبله گرداند – نماز باطل شود. و اگر به سهو بود یا ستور حرونی کند، زیان ندارند و رکوع و سجود به اشارت می کند و پشت خم می کند و در سجود خم زیادت دهد و چندان شرط نیست که در خطر باشد که بیفتد. و اگر در مرقد بود، رکوع و سجود تمام بکند.
رخصت ششم
آن که می رود و نماز سنت می کند و در ابتدای تکبیر روی به قبله کند که بر وی آسان بود و بر کسی که راکب بود دشوار بود و رکوع و سجود به اشارت می کند و در وقت تشهد می رود و التحیات می خواند و نگاه دارد تا پای بر نجاست ننهد، و بر وی واجب نیست نجاسات که در راه بود از راه بگردد و بر خویشتن راه دشوار کند. و هرکه از دشمن بگریزد یا در صف قتال بود یا از گرگ می گریزد، وی را روا بود که فریضه کند در رفتن یا بر پشت ستور، همچنین که در سنت گفتیم و قضا واجب نیاید.
رخصت هفتم
روزه گشادن است. و مسافر که نیت روزه کرده باشد، اگر بگشاید روا بود و اگر پس از صبح از شهر بیرون آید روا نباشد که بگشاید و اگر بگشاید پس به شهر رسد، روا باشد که در شهر برود نان خورد، و اگر نگشاده بود که به شهر رسد، روا نبود که بگشاید، و قصر کردن فاضلتر از تمام کردن تا از شبهت خلاف بیرون آید که نزدیک ابوحنیفه اتمام روا نبود، اما روزه داشتن فاضلتر از افطار تا در خطر قضا نیفتد، مگر که بر خویشتن ترسد و طاقت ندارد، آنگاه گشادن فاضلتر.
و از این هفت رخصت، سه در سفر دراز روا بود: قصر و فطر و مسح و سه در سفر کوتاه نیز روا بود: سنت کردن بر پشت ستور در رفتن و جمعه ناکردن و تیمم کردن بی قضای نماز، اما در جمع میان دو نماز خلاف است و ظاهر آن است که در سفر کوتاه نشاید. این علمها لابد بود مسافر را آموختن پیش از سفر، چون در سفر کسی نخواهد بود که از وی بیاموزد به وقت حاجت و علم و دلایل قبله و دلیل وقت نمازها نیز بباید آموخت چون در راه دیه ها نباشد که محراب پوشیده نماند. و این مقدار باید بداند که به وقت نماز پیشین آفتاب به کجا باشد و چون روی به قبله کنی و به وقت فرو شدن و برآمدن چگونه باشد و قلب و قطب چگونه افتد و چون در راه کوهی باشد بداند که بر دست راست قبله بود یا بر دست چب. از این مقدار چاره نبود که بداند.
و سفر را در طهارت دو رخصت است: یکی مسح موزه و دیگر تیمم. و در نماز دو: قصر و جمیع، و در سنت بود: بر ستور گزاردن و در رفتن گزاردن و در روزه یکی و آن فطر است و این هفت رخصت است:
رخصت اول
مسح موزه: هرکه بر طهارتی تمام موزه پوشید، آنگاه حدث کرد، وی را شاید که بر موزه مسح کشد تا آنگاه که از وقت حدث سه شبانه روز بگذرد. و اگر مقیم باشد یک شبانروز، به پنج شرط.
یکی آن که طهارت تمام کند آنگاه موزه پوشد. اگر یک پای بشوید و در موزه کند پیش از آن که دیگر پای بشوید، نزدیک شافعی این نشاید، پس چون دیگر پای بشوید و در موزه کند، باید که اول پای از موزه بیرون کند و باز درپوشد.
دوم آن که موزه چنان بود که بر وی عادت بود اندکی رفتن، اگر چرم ندارد روا نبود.
سوم آن که تا کعب موزه درست بود، اگر در مقابله محل فرض چیزی پیدا شود یا سوراخ دارد، نشاید نزدیک شافعی و نزدیک مالک آن است که اگرچه دریده بود، چون بر وی بتوان رفتن روا بود. و این قولی قدیم است شافعی را، و نزدیک ما این اولیتر است که موزه در راه بسیار بدرد و دوختن آن به هر وقتی ممکن نباشد.
چهارم آن که موزه از پای بیرون نکند اگر مسح کرد و اگر بیرون کند، اولیتر آن بود که طهارت از سر گیرد و اگر به پای شستن اقتصار کند، ظاهر آن است که روا باشد.
پنجم آن که مسح بر ساق نکند، بلکه در مقابله قدم کند بر پشت پای و اگر به یک انگشت مسح کند کفایت بود و به سه انگشت اولیتر بود و یک بار بیش مسح نکند و چون پیش از آن که بیرون شود مسح کشد بر یک شبانه روز اقتصار کند. و سنت آن است که هرکه موزه در پای خواهد کرد، نخست نگوسار کند، یک روز رسول (ص) موزه در پای کرد. کلاغی آن دیگر موزه در ربود از وی و بیفشاند. ماری از درون موزه بیرون افتاد، رسول (ص) گفت، «هرکه به خدای تعالی و به قیامت ایمان دارد، گو موزه در پای مکن تا آنگاه که بیفشاند».
رخصت دوم
تیمم است و تفصیل این در طهارت گفته ایم.
رخصت سیم
آن است که هر فریضه ای که چهار رکعت است دو رکعت کند، لیکن به چهار شرط.
یکی آن که در وقت گزارد. اگر قضا شود، درست آن است که قصر نشاید.
دوم آن که نیت قصر کند و اگر نیت تمام کند یا در شک افتد که نیت تمام کرد یا نه، لازم آید که تمام کند.
سیم آن که به کسی اقتدا نکند که وی تمام می کند. اگر بکند وی را نیز لازم آید که تمام کند، بلکه اگر گمان برد که امام مقیم است و تمام خواهد کرد و او در شک بود وی را تمام کردن لازم است که مسافر را باز توان دانست، اما چون دانست که مسافر است، اگر در شک بود که امام قصر خواهد کرد، وی را روا بود که قصر کند، اگر چه امام قصر نکند که نیت پوشیده بود و دانستن آن شرط نتوان کرد.
چهارم آن که سفر دراز بود و مباح و سفر کسی که به راه زدن رود یا به طلب ادرار حرام شود، یا بی دستوری مادر و پدر شود، حرام بود و رخصت در وی روا نبود. و همچنین کسی که از وام خواه بگریزد و دارد که بدهد. و در جمله سفر برای غرضی بود، چون آن غرض که باعث وی است حرام بود.
و سفر دراز آن باشد که شانزده فرسنگ بود و در کم از این قصر نشاید و هر فرسنگی دوازده هزار گام بود و اول سفر آن بود که از عمارت شهر بیرون شود، اگرچه از خرابه ها و بستانها بیرون نشده باشد و آخر سفر آن بود که به عمارت وطن رسد یا در شهر دیگر عزم اقامت کند سه روز یا زیادت بیرون از روز درشدن و بیرون آمدن. و اگر عزم نکند، ولیکن در بند گزاردن کارها بود و نداند که کی گزارده شود و هر روزی چشم می دارد تا گزارده شود و زیادت از سه روز تاخیر رود، بر یک قول که به قیاس نزدیکتر است، روا بود که قصر می کند که او همچون مسافر است که به دل قرار نگرفته است و عزم قرار ندارد.
رخصت چهارم
جمع است و روا بود در سفر دراز مباح که نماز پیشین تاخیر کند تا با نماز دیگر به هم کند و نماز دیگر تقدیم کند و یا پیشین به هم بگزارد و نماز شام و خفتن همچنین. و چون نماز دیگر با پیشین به هم کند، باید که اول نماز پیشین کند، آنگاه نماز دیگر. و اولیتر آن بود که سنتها به جای آرد تا فضیلت آن فوت نشود که فایده سفر بدان برنیاید. ولیکن اگر خواهد، سنتها بر پشت ستور می کند یا در میان رفتن. و ترتیب آن بود که اول چهار رکعت که سنت نماز پیشین است بکند و آنگاه آن چهار رکعت که سنت است پیش از عصر بگزارد، آنگاه بانگ نماز و قامت کند و فریضه پیشین بگزارد، آنگاه قامت کند و اگر تیمم می کند اعادت می کند و فریضه نماز دیگر بکند و میان هردو نماز پیش از تیمم و قامت روزگار نبرد. آنگاه آن دو رکعت سنت که پس از نماز پیشین است پس از نماز دیگر بکند. و چون ظهر تاخیر کند تا عصر، همچنین کند و اگر بکرد و پیش از فرو شدن آفتاب به شهر رسید عصر باز نکند. و حکم نماز شام و خفتن همچنین است و بر یک قول جمع در سفر کوتاه نیز روا بود.
رخصت پنجم
آن که سنت بر پشت ستور روا بود و واجب نبود که روی به قبله دارد، بلکه راه به دل قبله است، اگر به قصد آن راه بگرداند در میان نماز و نه به سوی قبله گرداند – نماز باطل شود. و اگر به سهو بود یا ستور حرونی کند، زیان ندارند و رکوع و سجود به اشارت می کند و پشت خم می کند و در سجود خم زیادت دهد و چندان شرط نیست که در خطر باشد که بیفتد. و اگر در مرقد بود، رکوع و سجود تمام بکند.
رخصت ششم
آن که می رود و نماز سنت می کند و در ابتدای تکبیر روی به قبله کند که بر وی آسان بود و بر کسی که راکب بود دشوار بود و رکوع و سجود به اشارت می کند و در وقت تشهد می رود و التحیات می خواند و نگاه دارد تا پای بر نجاست ننهد، و بر وی واجب نیست نجاسات که در راه بود از راه بگردد و بر خویشتن راه دشوار کند. و هرکه از دشمن بگریزد یا در صف قتال بود یا از گرگ می گریزد، وی را روا بود که فریضه کند در رفتن یا بر پشت ستور، همچنین که در سنت گفتیم و قضا واجب نیاید.
رخصت هفتم
روزه گشادن است. و مسافر که نیت روزه کرده باشد، اگر بگشاید روا بود و اگر پس از صبح از شهر بیرون آید روا نباشد که بگشاید و اگر بگشاید پس به شهر رسد، روا باشد که در شهر برود نان خورد، و اگر نگشاده بود که به شهر رسد، روا نبود که بگشاید، و قصر کردن فاضلتر از تمام کردن تا از شبهت خلاف بیرون آید که نزدیک ابوحنیفه اتمام روا نبود، اما روزه داشتن فاضلتر از افطار تا در خطر قضا نیفتد، مگر که بر خویشتن ترسد و طاقت ندارد، آنگاه گشادن فاضلتر.
و از این هفت رخصت، سه در سفر دراز روا بود: قصر و فطر و مسح و سه در سفر کوتاه نیز روا بود: سنت کردن بر پشت ستور در رفتن و جمعه ناکردن و تیمم کردن بی قضای نماز، اما در جمع میان دو نماز خلاف است و ظاهر آن است که در سفر کوتاه نشاید. این علمها لابد بود مسافر را آموختن پیش از سفر، چون در سفر کسی نخواهد بود که از وی بیاموزد به وقت حاجت و علم و دلایل قبله و دلیل وقت نمازها نیز بباید آموخت چون در راه دیه ها نباشد که محراب پوشیده نماند. و این مقدار باید بداند که به وقت نماز پیشین آفتاب به کجا باشد و چون روی به قبله کنی و به وقت فرو شدن و برآمدن چگونه باشد و قلب و قطب چگونه افتد و چون در راه کوهی باشد بداند که بر دست راست قبله بود یا بر دست چب. از این مقدار چاره نبود که بداند.
غزالی : رکن سوم - رکن مهلکات
بخش ۱۹ - پیدا کردن شهوت فرج
بدان که شهوت صحبت بر آدمی مسلط کرده اند تا متقاضی باشد که تخم بپراکند تا نسل منقطع نشود و تا نموداری بود از لذت بهشت و آفت این شهوت عظیم است. ابلیس فرا موسی (ع) گفت، «با هیچ زن به خلوت منشین که هیچ مرد با زنی خلوت نکند که نه من ملازم وی باشم تا وی را فتنه گردانم». سعید بن مسیب می گوید که هیچ پیغمبر بفرستاد حق تعالی که نه ابلیس به سبب زنان از وی نومید نبود و من بر خویشتن از هیچ چیز چنان نترسم که از این، و بدین سبب جز اندر خانه خویش و خانه دختر خویش نشوم.
و بدان که اندر این شهوت نیز افراط است و تفریط و میانه. افراط آن بود که چنان شود که از فواحش شرم ندارد و همگی خویش بدان دهد و چون چنین بود واجب بود شکستن آن به روزه. و اگر شکسته نشود نکاح کند. و تفریط آن بود که وی را هیچ شهوت نباشد و آن نیز نقصان بود و اعتدال آن بود که شهوت بود و زیر دست بود. و کس بود که چیزها خورد تا شهوت وی زیادت شود و این از جهل بود. و مثل وی چون کسی بود که آشیان زنبور بشوراند تا اندر وی افتند مگر کسی که نکاح کرده بود و مقصود وی نگاهداشتن جانب زنان بود که حصن ایشان مردانند.
و اندر غرایب اخبار است که رسول (ص) گفت که اندر خود ضعف شهوتی دیدم. جبرئیل (ع) مرا هریسه ای فرمود و سبب آن بود که وی نه زن داشت و ایشان بر همه عالم حرام شده بودند و امید ایشان از همه گسسته بود.
و یکی از آفات این شهوت عشق است و آن سبب معصیتهای بسیار است و اگر اندر ابتدای آن احتیاط نکند از دست اندر گذرد و احتیاط آن نگاهداشتن چشم است که اگر به اتفاق چشم بیفتد، نگاهداشتن آن دیگر بار آسان بود، اما اگر فرا گذارد بازگرفتن دشوار بود و مثل نفس اندر آن چون ستوری است که ابتدا قصد جائی کند، عنان وی بر تافتن آسان بود. و چون درشد دنبال گرفتن و بیرون کشیدن دشوار بود، پس اصل نگاه داشتن چشم بود.
سعید بن مبیر گوید که فتنه داوود (ع) از چشم بود و داوود با پسر خویش گفت، «روا باشد که پس شیر و اژدرها فرا شوی، ولیکن باید که از پی زنان فرا نشوی». و یحیی بن زکریا (ع) را پرسیدند که ابتدای زنان از کجا خیزد؟» گفت، «از چشم و شهوت». و رسول (ص) می گوید که نگریستن تیری است از تیرهای ابلیس به زهر آب داده و هرکه از بیم حق تعالی چشم نگاه دارد وی را ایمانی دهند که حلاوت آن در دل بیابد. و رسول (ص) گفت که پس از وفات خویش هیچ فتنه نگذاشتم امت خویش را چون زنان. و گفت، «چشم زنا کند همچنان که فرج و زنای چشم نگریستن است». پس هرکه چشم نگاه نتواند داشت بر وی واجب بود که شهوت را ریاضت دهد و علاج این شهوت روزه داشتن است، اگر نتواند نکاح کردن و اگر چشم از کودکان نیکو روی نگاه نتواند داشت این آفت عظیم تر که این خود حلال نتوان کرد.
و هرکه اندر وی شهوتی حرکت کند و اندر امردی نگرد و از آن راحتی یابد، نگریستن بر وی حرام است، مگر راحت از آن جنس بود که از آب و سبزه و شکوفه و نقشهای نیکو یابد که آن زیان ندارد. و نشان آن بود که اندر وی تقاضای نزدیکی نباشد که شکوفه و گل اگرچه نیکو بود تقاضای بوسه دادن و برماسیدن آن نباشد. و چون این تقاضا پدیدار آمد نشان شهوت است و اول قدم لواطه است. و یکی از مشایخ همی گوید که بر مرید از شیری خشمگین که به وی افتد چنان نترسم که از غلامی امرد.
و یکی از مریدان گفت که شهوت چنان غالب شد که طاقت آن نداشتم. زاری و دعا کردم بسیار. پس شبی شخصی را به خواب دیدم که مرا گفت، «تو را چه بوده است؟» با وی گفتم. او دست به سینه من فرود آورد. چون بیدار شدم کفایت افتاده بود. چون یک سال برآمد، باز پدیدار آمد. همان شخص را به خواب دیدم که گفت، «خواهی این از تو بشود؟» گفتم، «خواهم». گفت، «گردن فرا پیش دار». گردن فرا پیش داشتم. شمشیری بیاورد و گردن من بزد. چون بیدار شدم کفایت شده بود و چون یک سال بگذشت باز پدیدار آمد. زاری کردم تا همان شخص را به خواب دیدم که با من گفت، «تا کی خواهی از حق تعالی دفع آن چیزی که وی دوست ندارد؟» پس زن کردم تا از آن خلاص یافتم.
و بدان که اندر این شهوت نیز افراط است و تفریط و میانه. افراط آن بود که چنان شود که از فواحش شرم ندارد و همگی خویش بدان دهد و چون چنین بود واجب بود شکستن آن به روزه. و اگر شکسته نشود نکاح کند. و تفریط آن بود که وی را هیچ شهوت نباشد و آن نیز نقصان بود و اعتدال آن بود که شهوت بود و زیر دست بود. و کس بود که چیزها خورد تا شهوت وی زیادت شود و این از جهل بود. و مثل وی چون کسی بود که آشیان زنبور بشوراند تا اندر وی افتند مگر کسی که نکاح کرده بود و مقصود وی نگاهداشتن جانب زنان بود که حصن ایشان مردانند.
و اندر غرایب اخبار است که رسول (ص) گفت که اندر خود ضعف شهوتی دیدم. جبرئیل (ع) مرا هریسه ای فرمود و سبب آن بود که وی نه زن داشت و ایشان بر همه عالم حرام شده بودند و امید ایشان از همه گسسته بود.
و یکی از آفات این شهوت عشق است و آن سبب معصیتهای بسیار است و اگر اندر ابتدای آن احتیاط نکند از دست اندر گذرد و احتیاط آن نگاهداشتن چشم است که اگر به اتفاق چشم بیفتد، نگاهداشتن آن دیگر بار آسان بود، اما اگر فرا گذارد بازگرفتن دشوار بود و مثل نفس اندر آن چون ستوری است که ابتدا قصد جائی کند، عنان وی بر تافتن آسان بود. و چون درشد دنبال گرفتن و بیرون کشیدن دشوار بود، پس اصل نگاه داشتن چشم بود.
سعید بن مبیر گوید که فتنه داوود (ع) از چشم بود و داوود با پسر خویش گفت، «روا باشد که پس شیر و اژدرها فرا شوی، ولیکن باید که از پی زنان فرا نشوی». و یحیی بن زکریا (ع) را پرسیدند که ابتدای زنان از کجا خیزد؟» گفت، «از چشم و شهوت». و رسول (ص) می گوید که نگریستن تیری است از تیرهای ابلیس به زهر آب داده و هرکه از بیم حق تعالی چشم نگاه دارد وی را ایمانی دهند که حلاوت آن در دل بیابد. و رسول (ص) گفت که پس از وفات خویش هیچ فتنه نگذاشتم امت خویش را چون زنان. و گفت، «چشم زنا کند همچنان که فرج و زنای چشم نگریستن است». پس هرکه چشم نگاه نتواند داشت بر وی واجب بود که شهوت را ریاضت دهد و علاج این شهوت روزه داشتن است، اگر نتواند نکاح کردن و اگر چشم از کودکان نیکو روی نگاه نتواند داشت این آفت عظیم تر که این خود حلال نتوان کرد.
و هرکه اندر وی شهوتی حرکت کند و اندر امردی نگرد و از آن راحتی یابد، نگریستن بر وی حرام است، مگر راحت از آن جنس بود که از آب و سبزه و شکوفه و نقشهای نیکو یابد که آن زیان ندارد. و نشان آن بود که اندر وی تقاضای نزدیکی نباشد که شکوفه و گل اگرچه نیکو بود تقاضای بوسه دادن و برماسیدن آن نباشد. و چون این تقاضا پدیدار آمد نشان شهوت است و اول قدم لواطه است. و یکی از مشایخ همی گوید که بر مرید از شیری خشمگین که به وی افتد چنان نترسم که از غلامی امرد.
و یکی از مریدان گفت که شهوت چنان غالب شد که طاقت آن نداشتم. زاری و دعا کردم بسیار. پس شبی شخصی را به خواب دیدم که مرا گفت، «تو را چه بوده است؟» با وی گفتم. او دست به سینه من فرود آورد. چون بیدار شدم کفایت افتاده بود. چون یک سال برآمد، باز پدیدار آمد. همان شخص را به خواب دیدم که گفت، «خواهی این از تو بشود؟» گفتم، «خواهم». گفت، «گردن فرا پیش دار». گردن فرا پیش داشتم. شمشیری بیاورد و گردن من بزد. چون بیدار شدم کفایت شده بود و چون یک سال بگذشت باز پدیدار آمد. زاری کردم تا همان شخص را به خواب دیدم که با من گفت، «تا کی خواهی از حق تعالی دفع آن چیزی که وی دوست ندارد؟» پس زن کردم تا از آن خلاص یافتم.