جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
در دیده خال روی تو جا بگرفت
جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۰۰
تو شمعی و منت پروانه باشم
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۵۸
اگر کنی تو بجان طاعت خدای علی
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۵۷
قلم از عشق بشکند چو نویسد نشان تو
امیرخسرو دهلوی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۳ - قصیدهٔ دریای ابرار «این تلخ می که هست دل مرده را حیات زهر است در دهان حریفان بد فعال»
کوس شه خالی و بانک غلغلش درد سر است
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۳۶۵
شراب یاس به جام و سبوی ما بگذار
ابوالفضل بیهقی : مجلد نهم
بخش ۲۶ - استعفای بیهقی
و کار قرار گرفت و بو سهل میآمد و درین باغ بجانبی می‌نشست تا آنگاه که خلعت پوشید خلعتی فاخر. با خلعت بخانه رفت، وی را حقّی بزرگ گزاردند که حشمتی تمام داشت. و بدیوان بنشست با خلعت روز چهارشنبه یازدهم ماه صفر و کار راندن گرفت. سخت بیگانه‌ بود در شغل، من آنچه جهد بود بحشمت و جاه وی میکردم، و چون لختی حال شرارت‌ و زعارت‌ وی دریافتم و دیدم که ضدّ بو نصر مشکان است بهمه چیزها، رقعتی نبشتم بامیر، رضی اللّه عنه، چنانکه رسم است که نویسند در معنی استعفا از دبیری، گفتم: «بو نصر قوّتی‌ بود پیش بنده و چون وی جان بمجلس عالی داد، حالها دیگر شد، بنده را قوّتی که در دل داشت برفت، و حقّ خدمت قدیم دارد، نباید که استادم ناسازگاری کند، که مردی بدخوی است. و خداوند را شغلهای دیگر است، اگر رای عالی بیند، بنده بخدمت دیگر مشغول شود.» و این رقعت بآغاجی دادم و برسانید و باز آورد خطّ امیر بر سر آن نبشته‌ که «اگر بو نصر گذشته شد، ما بجاییم. و ترا بحقیقت شناخته‌ایم، این نومیدی بهر چراست‌؟» من بدین جواب ملکانه خداوند زنده و قوی دل شدم. و بزرگی این پادشاه و چاکرداری‌ تا بدانجای بود که در خلوت که با وزیر داشت بو سهل را گفت: بو الفضل شاگرد تو نیست، او دبیر پدرم بوده است و معتمد، وی را نیکو دار. اگر شکایتی کند، همداستان‌ نباشم. گفت: فرمان بردارم و پس وزیر را گفت «بو الفضل را بتو سپردم، از کار وی اندیشه‌دار.» و وزیر پوشیده با من این بگفت و مرا قوی دل کرد. و بماند کار من بر نظام و این استادم‌ مرا سخت عزیز داشت و حرمت نیکو شناخت تا آن پادشاه بر جای بود، و پس از وی کار دیگر شد که مرد بگشت‌ و در بعضی مرا گناه بود، و نوبت درشتی‌ از روزگار دررسید و من بجوانی بقفص‌ بازافتادم و خطاها رفت تا افتادم و خاستم و بسیار نرم و درشت دیدم، و بیست سال برآمد و هنوز در تبعت‌ آنم، و همه گذشت.
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۱۴۶
به دل ز رفتن جانم چه عیش هاست، که نیست
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
تا عصمت ایزدت نکوخواه نکرد
سعدی : غزلیات
غزل ۳۵۳
رفیق مهربان و یار همدم
شمس مغربی : غزلیات
شمارهٔ ۲۴
چنان مستم چنان مستم چنان مست
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۴
زهی ربوده خیال تو خوابم از دیده
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۶
گهی که نامه به سوی تو دلربا بنویسم
فردوسی : پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
بخش ۲ - پادشاهی هرمز یک سال بود
چو هرمز برآمد به تخت پدر
محتشم کاشانی : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - ایضا فی مدیحه
بده داد طرب چون شد بلند از لطف ربانی
اقبال لاهوری : اسرار خودی
در بیان اینکه تربیت خودی را سه مراحل است مرحلهٔ اول را اطاعت و مرحلهٔ دوم را ضبط نفس، و مرحله سوم را نیابت الهی نامیده اند: «مرحلهٔ اول اطاعت»
خدمت و محنت شعار اشتر است
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۹۶
دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۴۳۱
منم که بهر دل اسباب داغ می دزدم
عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۹
تا گل از ابر، آب حیوان یافت
یغمای جندقی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۵۶
گرفت از سیل اشکم خانه تن ساز ویرانی