واعظ قزوینی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۴
دیدن خلق جهان از بس کدورت آور است امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۸۹
عهدْ بکِرْدِمِهْ بی تُو نَرْگِسْ نکارِمْ، جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۰
دل من عشق بازی نیک داند صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۸۹ - وجهالاعنایه
دو وجهی کز عنایت بیشکوک است فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۴۶ - درمدح عضدالدوله یوسف بن ناصر الدین
جشن فریدون خجسته باد وهمایون سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۵
دل همچو اشک بر سر مژگان برآمده سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
ای شاه جهان را که خطر نیست ببخش عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۲۲
ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۵
ای روی تو شمع تاج داران نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۳
یا در درون قبه این آسمان مباش سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۸
ای نگار دلبر زیبای من عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۰
دریاب که رخت برنهادم جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۲
مرا به درد فراق تو هیچ درمان نیست محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲
با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۱۹۷
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۴
میخواره و میپرست ماییم محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۳
پدرم نورالدین منور گفت رحمةاللّه علیه، کی شیخ بوسعید در نشابور بجایی میرفت، بسر کوی حرب رسید، دکانهای آراسته و پرمیوۀ پاکیزه دید و از همه بازار نشابور آن موضع آراستهتر بودی. چون شیخ آنجا رسید پرسید کی چه گویند؟ گفتند سر کوی حرب. شیخ ما گفت خه! کسی را که سر کوی حرب چنین بود سر کوی صلحش چگونه تواند بود؟ و هم پدرم رحمة اللّه علیه روایت کرد کی روزی شیخ قدس اللّه روحه العزیز مجلس خواست گفت، چون بیرون آمد و برتخت بنشست و مقریان برخواندند، مسایل بسیار مختلف و جمعی بسیار بودند و هر کس از سایلان از نوعی دیگر سؤال کردند و شیخ نظاره میکرد و خاموش میبود تا بسیار بپرسیدند. در آخر شیخ گفت، بیت: مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۸
دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۵
بفروخت مرا یار به یک دسته تره سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
امشب مه من که آفتابی دگر است
شمارهٔ ۳۴
دیدن خلق جهان از بس کدورت آور است امیر پازواری : دوبیتیها
شمارهٔ ۸۹
عهدْ بکِرْدِمِهْ بی تُو نَرْگِسْ نکارِمْ، جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۶۰۰
دل من عشق بازی نیک داند صفی علیشاه : بحرالحقایق
بخش ۴۸۹ - وجهالاعنایه
دو وجهی کز عنایت بیشکوک است فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۴۶ - درمدح عضدالدوله یوسف بن ناصر الدین
جشن فریدون خجسته باد وهمایون سیدای نسفی : غزلیات
شمارهٔ ۵۰۵
دل همچو اشک بر سر مژگان برآمده سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
ای شاه جهان را که خطر نیست ببخش عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۲۲
ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۵
ای روی تو شمع تاج داران نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۳۴۳
یا در درون قبه این آسمان مباش سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۱۸
ای نگار دلبر زیبای من عطار نیشابوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹۰
دریاب که رخت برنهادم جهان ملک خاتون : غزلیات
شمارهٔ ۳۱۲
مرا به درد فراق تو هیچ درمان نیست محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲
با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت وحشی بافقی : غزلیات
غزل ۱۹۷
که جان برد اگر آن مست سرگران بدرآید حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۳۴
میخواره و میپرست ماییم محمد بن منور : فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته
حکایت شمارهٔ ۵۳
پدرم نورالدین منور گفت رحمةاللّه علیه، کی شیخ بوسعید در نشابور بجایی میرفت، بسر کوی حرب رسید، دکانهای آراسته و پرمیوۀ پاکیزه دید و از همه بازار نشابور آن موضع آراستهتر بودی. چون شیخ آنجا رسید پرسید کی چه گویند؟ گفتند سر کوی حرب. شیخ ما گفت خه! کسی را که سر کوی حرب چنین بود سر کوی صلحش چگونه تواند بود؟ و هم پدرم رحمة اللّه علیه روایت کرد کی روزی شیخ قدس اللّه روحه العزیز مجلس خواست گفت، چون بیرون آمد و برتخت بنشست و مقریان برخواندند، مسایل بسیار مختلف و جمعی بسیار بودند و هر کس از سایلان از نوعی دیگر سؤال کردند و شیخ نظاره میکرد و خاموش میبود تا بسیار بپرسیدند. در آخر شیخ گفت، بیت: مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۷۸
دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۱۵
بفروخت مرا یار به یک دسته تره سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
امشب مه من که آفتابی دگر است