عبارات مورد جستجو در ۳۶ گوهر پیدا شد:
حافظ : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۸
آن جام طرب شکار بر دستم نه
وان ساغر چون نگار بر دستم نه
آن می‌که چو زنجیر بپیچد بر خود
دیوانه شدم بیار بر دستم نه
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۴
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا
از آسمان آمد ندا کی ماه رویان الصلا
ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان
بگرفته ما زنجیر او، بگرفته او دامان ما
آمد شراب آتشین، ای دیو غم کنجی نشین
ای جان مرگ اندیش رو، ای ساقی باقی درآ
ای هفت گردون مست تو، ما مهره‌یی در دست تو
ای هست ما از هست تو، در صد هزاران مرحبا
ای مطرب شیرین نفس، هر لحظه می‌جنبان جرس
ای عیش زین نه بر فرس، بر جان ما زن ای صبا
ای بانگ نای خوش سمر، در بانگ تو طعم شکر
آید مرا شام و سحر، از بانگ تو بوی وفا
بار دگر آغاز کن، آن پرده‌ها را ساز کن
بر جمله خوبان ناز کن، ای آفتاب خوش لقا
خاموش کن پرده مدر، سغراق خاموشان بخور
ستار شو، ستار شو، خو گیر از حلم خدا
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۰۱
ما دو سه رند عشرتی، جمع شدیم این طرف
چون شتران رو به رو، پوز نهاده در علف
از چپ و راست می‌رسد، مست طمع هر اشتری
چون شتران فکنده لب، مست و برآوریده کف
غم مخورید هر شتر ره نبرد بدین اغل
زانک به پستی‌اند و ما بر سر کوه بر شرف
کس به درازگردنی، بر سر کوه کی رسد؟
ور چه کنند عف عفی، غم نخوریم ما ز عف
بحر اگر شود جهان، کشتی نوح اندرآ
کشتی نوح کی بود سخره غرقه و تلف؟
کان زمردیم ما، آفت چشم اژدها
آنک لدیغ غم بود، حصه اوست وااسف
جمله جهان پرست غم، در پی منصب و درم
ما خوش و نوش و محترم، مست طرب در این کنف
مست شدند عارفان، مطرب معرفت بیا
زود بگو رباعیی، پیش درآ بگیر دف
باد به بیشه درفکن، در سر سرو و بید زن
تا که شوند سرفشان، بید و چنار صف به صف
بید چو خشک و کل بود، برگ ندارد و ثمر
جنبش کی کند سرش، از دم و باد لاتخف؟
چاره خشک و بی‌مدد، نفخه ایزدی بود
کوست به فعل یک به یک، نیست ضعیف و مستخف
نخله خشک ز امر حق، داد ثمر به مریمی
یافت ز نفخ ایزدی، مرده حیات موتنف
ابله اگر زنخ زند، تو ره عشق گم مکن
پیشه عشق برگزین، هرزه شمر دگر حرف
چون غزلی به سر بری، مدحت شمس دین بگو
وز تبریز یاد کن، کوری خصم ناخلف
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۴۲
ساقیا ما ز ثریا به زمین افتادیم
گوش خود بر دم شش­تای طرب بنهادیم
دل رنجور به طنبور نوایی دارد
دل صد پارهٔ خود را به نوایش دادیم
به خرابات بدستیم از آن رو مستیم
کوی دیگر نشناسیم درین کو زادیم
ساقیا زین همه بگذر بده آن جام شراب
همه را جمله یکی کن که درین افرادیم
همه را غرق کن و باز رهان زین اعداد
مزه­یی بخش که ما بی­مزهٔ اعدادیم
دل ما یافت از این باده عجایب بویی
لاجرم از دم این باده لطیف اورادیم
از برون خستهٔ یاریم و درون رستهٔ یار
لاجرم مست و طربناک و قوی بنیادیم
همه مستیم و خرابیم و فنای ره دوست
در خرابات فنا عاقلهٔ ایجادیم
هله خاموش بیارام عروسی داریم
هله گردک بنشینیم که ما دامادیم
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۴۴
روز طرب است و سال شادی
کامروز به کوی ما فتادی
تاریکی غم تمام برخاست
چون شمع درین میان نهادی
اندیشه و غم چه پای دارد
با آن قدح وفا که دادی؟
ای باده تو از کدام مشکی
وی مه به کدام ماه زادی
مستی و خوشی و شادکامی
سلطان دلی و کیقبادی
وان عقل که کدخدای غم بود
از ما ستدی به اوستادی
شاباش که پای غم ببستی
صد گونه در طرب گشادی
فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۷
ساقی، ز شکر خنده شراب طرب انگیز
در ده، که به جان آمدم از توبه و پرهیز
در بزم ز رخسار دو صد شمع برافروز
وز لعل شکربار می و نقل فرو ریز
هر ساعتی از غمزه فریبی دگر آغاز
هر دم ز کرشمه شر و شوری دگر انگیز
آن دل که به رخسار تو دزدیده نظر کرد
او را به سر زلف نگونسار درآویز
و آن جام که به دام سر زلف تو درافتاد
قیدش کن و بسپار بدان غمزهٔ خونریز
در شهر ز عشق تو بسی فتنه و غوغاست
از خانه برون آ، بنشان شور شغب خیز
چون طینت من از می مهر تو سرشتند
کی توبه کنم از می ناب طرب انگیز؟
ای فتنه، که آموخت تو را کز رخ چون ماه
بفریب دل اهل جهان ناگه و بگریز؟
خواهی که بیابی دل گم کرده، عراقی؟
خاک در میخانه به غربال فرو بیز
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰۸
معشوقهٔ خانگی به کاری ناید
کاو دل برد و روی به کس ننماید
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان زنان و کوبان آید
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۱
پیریم ولی چو عشق را ساز آید
هنگام نشاط و طرب و ناز آید
از زلف رسای تو کمندی فگنیم
بر گردن عمر رفته تا باز آید
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۰۹
باز سرگشتهٔ مژگان سیهی گردیدم
باز خود را هدف تیر ملامت دیدم
بازم افکند ز پا شکل همایون فالی
باز بر خاک رهی قرعهٔ صفت گردیدم
باز طفلی لب شوخم ز طرب خندان ساخت
باز بر پیر خرد ذوق تو می‌خندیدم
باز در وادی غیرت به هوای صنمی
قدمی پیش نهادم قدحی نوشیدم
باز از کشور افسرده دلی رفته برون
شورش انگیز بیابان بلا گردیدم
باز در ملک غم از یافتن منصب عشق
خلعت بی سر و پائی ز جنون پوشیدم
باز شد روی بتی قبلهٔ من کز دو جهان
روی چون محتشم شیفته گردانیدم
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۹۶
حاجت نبود مستی ما را به شراب
یا مجلس ما را طرب از چنگ و رباب
بی‌ساقی و بی‌شاهد و بی‌مطرب و نی
شوریده و مستیم چو مستان خراب
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۸۳۹
هر جا به جهان تخم وفا برکارند
آن تخم ز خرمنگه ما می‌آ رند
هرجا ز طرب ساز نی بردارند
آن شادی ماست آن خود پندارند
مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۸۷
جانم ز طرب چون شکر انباشته‌ای
چون برگ گل اندر شکرم داشته‌ای
امروز مرا خنده فرو می‌گیرد
تا در دهنم چه خنده‌ها کاشته‌ای
ابوسعید ابوالخیر : ابیات پراکنده
تکه ۱۵
ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود
تا می‌خورم امروز که وقت طرب ماست
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۲۰ - در صفت شراب خوردن سلطان محمدبن محمود غزنوی
خسرو می خواست هم از بامداد
خلق بمی خوردن اوگشت شاد
خرمی و شادی از می بود
خرمی و شادی را داد داد
ماه درخشنده قدح پیش برد
سرو خرامنده بپای ایستاد
با طرب و خرمی و فال نیک
شاه قدح بستد و برکف نهاد
شادی و می خوردن شه را سزد
شاد خور ای شه که میت نوش باد
از تو به می خوردن یابند زر
وز تو به هشیاری یابند داد
خلق بیکباره ز تو شاکرند
زان دل بخشنده وزان دست راد
شیر دلی و پسر شیر دل
خسروی و خسرو خسرو نژاد
هر شه کورا خلفی چون تو ماند
نام و نشانش بجهان ماند یاد
چون تو که باشد بجهان اندرون
چون تو ملکزاده زمادر نزاد
سیر نگردد همی از تو دو چشم
خلق ندیدست ملک زین نهاد
روز مبارک شود آنرا که او
از تو ملک یاد کند بامداد
تا تو بشاهی ننشستی شها
خرمی از تو بجهان ایستاد
جز تو ملک بر ننشیند به ملک
جز تو ملک بودن با دست باد
دیدن تو در دل هر بنده ای
از طرب و شادی صد در گشاد
شاد زیادی زتن و جان خویش
وانکه بتو شاد، بشادی زیاد
بر در تو صد ملک و صد وزیر
به ز منوچهر و به از کیقباد
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۷۵ - نیز در مدح شمس الکفاة ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی وزیر گوید
تاخم می را بگشاد مه دوشین سر
زهد من نیست شد و توبه من زیر وبر
بمه روزه مرا توبه اگر در خور بود
روزه بگذشت و کنون نیست مرا آن درخور
چون مه روزه فراز آید من خود چکنم
نبرم دست به می تا نرود روزه بسر
شب عید آمدو میخواهم بر بام جهم
گویم: از نو شدن ماه چه دارید خبر؟
تا خبر یابم جامی دو سه اندر فکنم
رخ کنم سرخ و فرود آیم با ناز و بطر
چون فرود آیم، بنشینم و بر گیرم چنگ
همچنان دست قدح گیرم تا روز دگر
روز دیگر همه کس می خورد و شاد زید
کیست آنکس که مرا یارد گفتن که مخور
مطربانم همه همسایه (؟) وهم در گه خواب
شعرها دارند از گفته دستور از بر
صاحب سید ابوالقاسم خورشید کفاة
آن امام همه احرار به فضل و به هنر
دولت سلطان باغیست بهارش همه نور
رای او ابری کان باغ همی دارد تر
باغ آراسته کز ابر مدام آب خورد
تازه تر باشد هر ساعت و آراسته تر
خنک آن باغ که در سایه آن ابر بود
گلبن او نه عجب گر به تموز آرد بر
دولت شاه جهانرا بجهان معجزه هاست
اولین معجزه خواجه بدیوان اندر
رای و تدبیر صوابش بفلک خواهد برد
گوشه تاجش و امروز پدیدست اثر
هر کجا رای چنان باشد و تدبیر چنان
نه عجب باشد گر سنگ سیه گردد زر
شاه را گو توبشادی و طرب دل نه وبس
وز پی ساختن مملکت اندیشه مبر
ملک را عونی و اندیشه و بر تافته ایست (؟)
که تف هیبتش از خاره کند خاکستر
نگذرد شیر دژ آگاه بصد عمر از بیم
اندرآن بیشه که یک چاکر او کرد گذر
تا بدیوان وزارت بنشست از فزعش
ملکانرا نه قرارست و نه خوابست و نه خور
از شهان و ملکان هر که قوی تر به سپاه
بدهد ملک بیک نامه او بی لشکر
او همانست که محمود جهانرا بگشود
سبب او بود و بفرخ پی او یافت ظفر
تا نصیحت گر اوبود براو بود پدید
چون نصیحت ببرید آمد در کار غیر
او نصیحت نبرید اما بد گوی لعین
درمیان شور همیکرد سبب جستن شر
دایگان دست و زبان یافته بودند و شکم
کور کرده گرهی را و گروهی را کر
دمنه از بهر شکم عافیت شیر نجست
لاجرم شیر بچه کرد بسرگین اندر
بدبد گویان بد گویانرا کرد نگون
او برون آمداز آن ننگ چو از ابر قمر
آنکه مرده ست همی سوزد در آتش تیز
وانکه زنده ست همی غلطد در خون جگر
شکر یزدان جهانرا که چنین داند کرد
بر دل ما ز طرب باز کند چونین در
با ز گرداند با خواجه بشادی و نشاط
صد هزاران دل خسته ز در کالنجر
در دل بارخدای همه شاهان فکند
تا بدو صدر وزارت را بفزاید فر
رسم و آیین تبه گشته بدو گردد راست
در جهان عدل پدید آید و انصاف و نظر
ای بتو تازه کریمی وبتو تازه سخا
کردمی دایم از آنکس که جز این بود حذر
درسرای پسران تو و در خدمت تو
پیر گشتم تو بدین موی سیاهم منگر
وقت آنست که بنشینم در کوشککی
تابی اندوه بپایان برم این عمر مگر
شغلکی سازم بر دست که از موقف آن
هم مرا ساز سفر باشد و هم ساز حضر
بنده را مایگکی ده که همه عمر ترا
دولت وبخت معین بادو سپهرت یاور
روزگار تو بکام توو در خدمت تو
بسته شاهان و بزرگان جهان جمله کمر
روز عید رمضانست و سر سال نو است
هر دو را ایزد فرخنده کنادا بتو بر
فرخی سیستانی : قطعات و ابیات بازماندهٔ قصاید
شمارهٔ ۶ - همو راست
طرب کنم که مرا جای شادی و طربست
مرا بدین طرب، ای سیدی دوسه سببست
یکی که کودک من با منست باده بدست
دگر که مطرب مارا نشاط با طربست
سدیگر آنکه شبست و حسودم آگه نیست
ز دل غلام شبم، ورچه روز به ز شبست
شراب هست و طرب هست و روی نیکو هست
بدین سه چیز جهان جای عشرت و لعبست
شراب ما ز دو چشمان بروی زرد چکید
رخان دوست همی لاله گون کند عجبست
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۶
گل راز طرب همه دهان می خندد
گویی ز برای چه چنان می خندد؟
آری همه کار کش ببرگست ز زر
زان خفت ستان و بر جهان می خندد
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۷۴۱
ساقی بیار شیشه می تا به هم خوریم
کز چرخ شیشه باز جگر خون چو ساغریم
کشتیست جام باده و غم بحر پر ز موج
کشتی روانه ساز کزین ورطه بگذریم
م طرب طلب کنیم و به بزم آوریم چنگ
ور چنگمان بدست نیاید نی آوریم
رند شرابخانه به سر می برد سبو
ما هم بر آن سریم که با او به سر بریم
بر فرق خاک آن در و بر سر شراب لعل
گاهی ز لعل و گه زگهرناج بر سریم
بینیم آب خضر در آئینه قدح
ما را مبین حقیر که خضر و سکندریم
با محتسب بگری و مترس از کسی کمال
گر باده میخورم حق کس نمی خوریم
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳
ساقی قدحی پر کن مطرب به دفی کف زن
در پیش سپاه غم با خیل طرب صف زن
تا چند ز غم گردن در سلسله ها داری
چنگی پی آزادی بر سلسله دف زن
تا در خم گردونی زین راز نه ای آگه
جهدی بکن و سنگی بر این خم اجوف زن
با این خر لنگ ای دل این راه نگردد طی
یا پای به دامن کش یا بانگ به رفرف زن
در طی طریق ای دل خوش نیست گرانباری
در منزل یک روزه خرگاه مخفف زن
این خرقه تقوا را بفروش و مجرد شو
با ما بخرابات آی جامی دو سه غرقف زن
شمس مغربی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
خرم طرب و نشاط و عیش آغازم
خود را بخرابات مغان اندازم
زآنجا بقمارخانه راهی سازم
تاهر چه مرا هست بکل دربازم