عبارات مورد جستجو در ۲۰۷۳ گوهر پیدا شد:
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۶۴
پا مانده در گل در سرزمینی
جاکرده در دل مهر حبینی
کارم فتاده با شوخ چشمی
دارم نیازی با نازنینی
زد حاصلم برق ای خرمن حسن
رحمی بفرما بر خوشه چینی
ای ابر رحمت لب تشنگی چند
وی برق سرکش تاکی بکینی
بر آستان نی باری است باری
زان بوستان نی گل آستینی
عشقم در آفاق آوازه افکند
حسن چنان راست عشق چنینی
یارب چه باشد کز در درآید
پیک عنایت از پاک بینی
ای سالک ره از خود خبردار
بس رهزنت هست در هر کمینی
ساقی بفرما فکر خمارم
مشکل شود حل از خم نشینی
از زلف رویت آمد پدیدار
در چشم زاهد کفری و دینی
ابروی طاقت هرکس که دیدی
حسن آفرین را کرد آفرینی
در وادی عشق افتاد اسرار
نه خضر راهی نه هم قرینی
جاکرده در دل مهر حبینی
کارم فتاده با شوخ چشمی
دارم نیازی با نازنینی
زد حاصلم برق ای خرمن حسن
رحمی بفرما بر خوشه چینی
ای ابر رحمت لب تشنگی چند
وی برق سرکش تاکی بکینی
بر آستان نی باری است باری
زان بوستان نی گل آستینی
عشقم در آفاق آوازه افکند
حسن چنان راست عشق چنینی
یارب چه باشد کز در درآید
پیک عنایت از پاک بینی
ای سالک ره از خود خبردار
بس رهزنت هست در هر کمینی
ساقی بفرما فکر خمارم
مشکل شود حل از خم نشینی
از زلف رویت آمد پدیدار
در چشم زاهد کفری و دینی
ابروی طاقت هرکس که دیدی
حسن آفرین را کرد آفرینی
در وادی عشق افتاد اسرار
نه خضر راهی نه هم قرینی
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۶۶
الاقد صاد عقلی بالدلالی
بتی شیرین کلامی خورد سالی
ظریفی مهوشی آشوب شهری
ملیح ذوالمحاسن و المعالی
هوالسفاح سفاک الدمائی
هوالفتان فتاک الوصالی
شفاهک قد تروی کالشقایق
و صدغک قد تلوی کالحبالی
به رویت غازه با خون شهیدی است
ثغورک ام اقاح ام لالی
نصیبی من وصالک نیل طیف
سلوی عن جمالک بالخیالی
مرا هرگز به خاطر نگذرانی
و غیرک قط لم بخطر ببالی
تو گشتی شمع بزم افروز اغیار
و انی بت فی وهم اللیالی
گر او برکند بنیادم مبیناد
بنای حسنش آسیب زوالی
بود روز من و مویش شب تار
حواجبه و شخصی کالهلالی
ز هجرت دوست جانم سوخت اسرار
بحد رق اعدالی لحالی
بتی شیرین کلامی خورد سالی
ظریفی مهوشی آشوب شهری
ملیح ذوالمحاسن و المعالی
هوالسفاح سفاک الدمائی
هوالفتان فتاک الوصالی
شفاهک قد تروی کالشقایق
و صدغک قد تلوی کالحبالی
به رویت غازه با خون شهیدی است
ثغورک ام اقاح ام لالی
نصیبی من وصالک نیل طیف
سلوی عن جمالک بالخیالی
مرا هرگز به خاطر نگذرانی
و غیرک قط لم بخطر ببالی
تو گشتی شمع بزم افروز اغیار
و انی بت فی وهم اللیالی
گر او برکند بنیادم مبیناد
بنای حسنش آسیب زوالی
بود روز من و مویش شب تار
حواجبه و شخصی کالهلالی
ز هجرت دوست جانم سوخت اسرار
بحد رق اعدالی لحالی
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۷۲
ز اِشتیاق تو مُردم نه پیکی و نه پیامی
ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی
ز زلف غالیه ساخوش نمیکنی چومشامی
چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی
فتد نظر به عنایت ز خواجهٔ به غلامی
نشد نصیب نه سیب زنخ نه شربت لعلت
به شکّرین سخنی کن علاج تلخی کامی
بپاسبان حرم از ره ثواب بگوئید
که تا بکی بنشیند کبوتری لب بامی
بیاد خسته دلی ده بباد نفخهٔ زلفی
ز سر گرانی زلف ار به کلبه ای نخرامی
خدای را سوی صیاد عرض حال بدارید
که چند مرغ اسیری بود به گوشهٔ دامی
چه خوش بود که ببینم شبی به خلوت اسرار
نشسته دلبر مهر و نهاده شیشه و جامی
ز هجر جان به لب آمد نه قاصدی نه سلامی
چه باشد ار بنمائی ز نامه نافه گشائی
ز زلف غالیه ساخوش نمیکنی چومشامی
چه می شود اگر از عین لطف و بنده نوازی
فتد نظر به عنایت ز خواجهٔ به غلامی
نشد نصیب نه سیب زنخ نه شربت لعلت
به شکّرین سخنی کن علاج تلخی کامی
بپاسبان حرم از ره ثواب بگوئید
که تا بکی بنشیند کبوتری لب بامی
بیاد خسته دلی ده بباد نفخهٔ زلفی
ز سر گرانی زلف ار به کلبه ای نخرامی
خدای را سوی صیاد عرض حال بدارید
که چند مرغ اسیری بود به گوشهٔ دامی
چه خوش بود که ببینم شبی به خلوت اسرار
نشسته دلبر مهر و نهاده شیشه و جامی
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۷۳
اَلا مَن مُبَلِغٌ سَلُمی سَلامی
که در راهش دهم جان گرامی
نسیم صبح و بانگ مرغ برخاست
نَسیمی هاتَ لی کَأسُ المُدامی
مکن ناصح مرا دیگر ملامت
فَاِنّی لا اُبالِی بِاَلملامی
مغنّی ساز کن صوت و صدائی
لَیُجلُوا مِن صَد اَقلبی الظَّلامی
مرا با درد خود بگذار همدم
لَقد اَعیی اَطِبائی سَقامِی
ز بس تیر آمده بر دل ز جورت
سِهام قَد عَلَت فوقَ السِّهامی
بکُش اسرار را وز حشر مندیش
فَما قَتلّی عَلَیکُم بِالحَرامی
که در راهش دهم جان گرامی
نسیم صبح و بانگ مرغ برخاست
نَسیمی هاتَ لی کَأسُ المُدامی
مکن ناصح مرا دیگر ملامت
فَاِنّی لا اُبالِی بِاَلملامی
مغنّی ساز کن صوت و صدائی
لَیُجلُوا مِن صَد اَقلبی الظَّلامی
مرا با درد خود بگذار همدم
لَقد اَعیی اَطِبائی سَقامِی
ز بس تیر آمده بر دل ز جورت
سِهام قَد عَلَت فوقَ السِّهامی
بکُش اسرار را وز حشر مندیش
فَما قَتلّی عَلَیکُم بِالحَرامی
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۷۷
نبود چو ماه روی تو تابنده اختری
نامد مثال لعل تو رخشنده گوهری
از خیل آن و حسن کشی بر سرم سپاه
بر یک تنی که دیده شبیخون لشگری
صد آفرین بصنع جهان آفرین که او
جا داده صد جهان ملاحت بپیکری
گلزار خلد را شکند عطر خاطرم
چون یاد آورم سر زلف معنبری
دیدم نگار را شده با غیر همنشین
ای کاشکی به پهلوی من بود خنجری
عمر دوباره یابم و بیشک جوان شوم
از دست دوست نوشم اگر یک دوساغری
اسرار طوطی است شکر خاء نطق او
او را چه حاجت است بشهدی و شکری
نامد مثال لعل تو رخشنده گوهری
از خیل آن و حسن کشی بر سرم سپاه
بر یک تنی که دیده شبیخون لشگری
صد آفرین بصنع جهان آفرین که او
جا داده صد جهان ملاحت بپیکری
گلزار خلد را شکند عطر خاطرم
چون یاد آورم سر زلف معنبری
دیدم نگار را شده با غیر همنشین
ای کاشکی به پهلوی من بود خنجری
عمر دوباره یابم و بیشک جوان شوم
از دست دوست نوشم اگر یک دوساغری
اسرار طوطی است شکر خاء نطق او
او را چه حاجت است بشهدی و شکری
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۷۸
نه از لفظ تو پیغامی نه از کلک تو تحریری
نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری
نه پیکی تا فرستم سوی او ای ناله امدادی
نه رحمی در دل چون آهنش ای آه تأثیری
به تنگ آمد دلم از نام و از ننگ ای جنون شوری
نشد از عقل آسان مشکلم ای عشق تدبیری
رهم بس سنگلاخ ای رخش همت پای رفتاری
شبم زان تار مو تار ای فروغ دیده تنویری
رقیب سفله محرم در حریم یار و ما محروم
سپهرا تا به کی دون پروری زین وضع تغییری
به رغم دشمن تشنه به خون ای دوست الطافی
خلاف مدعای مدعی ای چرخ تدبیری
به لب آمد ز درد بی دوا جان ساقیا جامی
بشد بنیاد دل زیر و زبر مطرب بم وزیری
پس از عمری به بالین مریض خویش می آید
نگاه آخرین است ای اجل یک لحظه تأخیری
نگاهی کن از آن چشم خدنگ انداز صید افکن
که جان دادیم ای ابرو کمان از حسرت تیری
کشیده صورت گلگونه ها تا بر گل خوبان
نکرده کلک نقاش قضا اینگونه تصویری
ز عشق آن پری طلعت بشد دیوانه دل اسرار
از آن زلف مسلسل افکنش بر پای زنجیری
نه از لعل تو دشنامی نه از نطق تو تقریری
نه پیکی تا فرستم سوی او ای ناله امدادی
نه رحمی در دل چون آهنش ای آه تأثیری
به تنگ آمد دلم از نام و از ننگ ای جنون شوری
نشد از عقل آسان مشکلم ای عشق تدبیری
رهم بس سنگلاخ ای رخش همت پای رفتاری
شبم زان تار مو تار ای فروغ دیده تنویری
رقیب سفله محرم در حریم یار و ما محروم
سپهرا تا به کی دون پروری زین وضع تغییری
به رغم دشمن تشنه به خون ای دوست الطافی
خلاف مدعای مدعی ای چرخ تدبیری
به لب آمد ز درد بی دوا جان ساقیا جامی
بشد بنیاد دل زیر و زبر مطرب بم وزیری
پس از عمری به بالین مریض خویش می آید
نگاه آخرین است ای اجل یک لحظه تأخیری
نگاهی کن از آن چشم خدنگ انداز صید افکن
که جان دادیم ای ابرو کمان از حسرت تیری
کشیده صورت گلگونه ها تا بر گل خوبان
نکرده کلک نقاش قضا اینگونه تصویری
ز عشق آن پری طلعت بشد دیوانه دل اسرار
از آن زلف مسلسل افکنش بر پای زنجیری
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۸۴
تو چون پیمان عهدت می شکستی
چرا با ما نخستین عهد بستی
من از تو نگسلم پیوند و الفت
اگرچه رشتهٔ جانم گسستی
سحرگاهان برون شد مست و مخمور
بدستی ساغر و خنجر بدستی
هزاران رستخیز و فتنه برخواست
بهرجا کان پری یکدم نشستی
بده ساقی دگر رطل گرانم
که من مستم ز چشم می پرستی
بدو گفتم دهی کی کام اسرار
بگفتا آن زمان کز خودبرستی
چرا با ما نخستین عهد بستی
من از تو نگسلم پیوند و الفت
اگرچه رشتهٔ جانم گسستی
سحرگاهان برون شد مست و مخمور
بدستی ساغر و خنجر بدستی
هزاران رستخیز و فتنه برخواست
بهرجا کان پری یکدم نشستی
بده ساقی دگر رطل گرانم
که من مستم ز چشم می پرستی
بدو گفتم دهی کی کام اسرار
بگفتا آن زمان کز خودبرستی
ملا هادی سبزواری : رباعیات
وله ایضاً
ملا هادی سبزواری : رباعیات
و له ایضاً
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 24
دوشینه سخن از خم آن زلف دوتا رفت
دل بسته او گشت و روان از بر ما رفت
گویند جدایی نبود سخت ولیکن
بر ما ز فراق تو چه گویم که چهها رفت
طوفان تنوری که از او مانده اثرها
آن خون دلی بود که از دیده ما رفت
از آمدن و رفتن دلبر عجبی نیست
از راه وفا آمد و از راه جفا رفت
بودش لب لعل تو تمناگه رفتن
چونان که سکندر ز پی آب بقا رفت
تا لب بنهد بر لب بلقیس سلیمان
هدهد چو صبا بیخبر از او به سبا رفت
زاهد سوی میخانه شو و صومعه بگذار
تا خلق نگویند که از روی ریا رفت
می خوردن ما روز ازل خود بنوشتند
هان بر قلم صنع مپندار خطا رفت
مجنون صفت ار شد به سر کوی خرابات
وحدت به گمانم که هم از راه دعا رفت
دل بسته او گشت و روان از بر ما رفت
گویند جدایی نبود سخت ولیکن
بر ما ز فراق تو چه گویم که چهها رفت
طوفان تنوری که از او مانده اثرها
آن خون دلی بود که از دیده ما رفت
از آمدن و رفتن دلبر عجبی نیست
از راه وفا آمد و از راه جفا رفت
بودش لب لعل تو تمناگه رفتن
چونان که سکندر ز پی آب بقا رفت
تا لب بنهد بر لب بلقیس سلیمان
هدهد چو صبا بیخبر از او به سبا رفت
زاهد سوی میخانه شو و صومعه بگذار
تا خلق نگویند که از روی ریا رفت
می خوردن ما روز ازل خود بنوشتند
هان بر قلم صنع مپندار خطا رفت
مجنون صفت ار شد به سر کوی خرابات
وحدت به گمانم که هم از راه دعا رفت
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 28
پیش تیر نگهش سینه سپر خواهم کرد
بهر ابروی کجش فکر دگر خواهم کرد
نکند گر نظری بر دل سودازدهام
ملک دل را ز غمش زیر و زبر خواهم کرد
یا که دیوانه صفت گیرم از آن دلبر کام
یا که از عشق و جنون صرف نظر خواهم کرد
گرچه ره دور و در این راه خطر بسیار است
به سویش با سر پرشور سفر خواهم کرد
گر بخواهد که به کویش برسد پای رقیب
ره بر او بسته و ایجاد خطر خواهم کرد
تا که گهگاه شوم بهرهور از بوی عُقار
بر در میکده گهگاه گذر خواهم کرد
میدهم جان به تمنای وصالش وحدت
هان مپندار در این باره ضرر خواهم کرد
بهر ابروی کجش فکر دگر خواهم کرد
نکند گر نظری بر دل سودازدهام
ملک دل را ز غمش زیر و زبر خواهم کرد
یا که دیوانه صفت گیرم از آن دلبر کام
یا که از عشق و جنون صرف نظر خواهم کرد
گرچه ره دور و در این راه خطر بسیار است
به سویش با سر پرشور سفر خواهم کرد
گر بخواهد که به کویش برسد پای رقیب
ره بر او بسته و ایجاد خطر خواهم کرد
تا که گهگاه شوم بهرهور از بوی عُقار
بر در میکده گهگاه گذر خواهم کرد
میدهم جان به تمنای وصالش وحدت
هان مپندار در این باره ضرر خواهم کرد
وحدت کرمانشاهی : غزلیات
غزل شماره 54
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
خرم آن روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری
آنچه خود داشتم اندر سر سوادی تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری
سالها حلقه زدم بر در میخانه عشق
تا به روی دلم از غیب گشودند دری
هرکه در مزرع دل تخم محبت نفشاند
جز ندامت نبود عاقبت او را ثمری
خبر اهل خرابات مپرسید از من
زان که امروز من از خویش ندارم خبری
از همه چیز گذشتم که ببینم رخ دوست
وحدت آن روز که کردم سر گویش گذری
میکند زین دو یکی در دل جانان اثری
خرم آن روز که از این قفس تن برهم
به هوای سر کویت بزنم بال و پری
در هوای تو به بی پا و سری شهره شدم
یافتم در سر کوی تو عجب پا و سری
آنچه خود داشتم اندر سر سوادی تو رفت
حالیا بر سر راهت منم و چشم تری
سالها حلقه زدم بر در میخانه عشق
تا به روی دلم از غیب گشودند دری
هرکه در مزرع دل تخم محبت نفشاند
جز ندامت نبود عاقبت او را ثمری
خبر اهل خرابات مپرسید از من
زان که امروز من از خویش ندارم خبری
از همه چیز گذشتم که ببینم رخ دوست
وحدت آن روز که کردم سر گویش گذری
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
دیلبر
گئتدی اول دیلبر, بسی درد و بلا قالدی منه
نه بلا, بیل کیم, یوکوش جؤورو جفا قالدی منه
بونجا گلدیم, من گدایه هئچ اینایت قیلمادین
ائشیگینده قالدیغیم دستی-دعا قالدی منه
موژده گلدی دیلستانیمدن کی, قتل اولدو رقیب
شوکر کیم, بیگانه گئتدی, آشینا قالدی منه
آنجا کؤوکب کیمی, یاش تؤکدی, غمیندن گؤزلریم
یئر ایله, گؤگ ایله کئیوان هم, باخا قالدی منه
ائی خطای, زولفی تک آریندی یوزدن زنگبار
دیلبری-چینو خؤتن, خوبی-خطا قالدی منه
جان اولماز ایسه, سن تکی جانان یئتر منه
وصلین بو خسته کؤنلومه درمان یئتر منه
هیجرین جفاسی ائیله ییخیبدیر بو کؤنلومو
هر شب قاپوندا نالوو افغان یئتر منه
ظلمت ایچینده آبی-حیات ایستهمز کؤنول
لعلین زولالی چشمهٔ-حئیوان یئتر منه
زاهید, قوپارما سن منی مئیخانهدن بو گون
روزی-ازلده یار ایله پئیمان یئتر منه
گرچی, خطای, گئتدی الیندن ویصالی-دوست
هردم خیالی-دیدهٔه مئهمان یئتر منه
نه بلا, بیل کیم, یوکوش جؤورو جفا قالدی منه
بونجا گلدیم, من گدایه هئچ اینایت قیلمادین
ائشیگینده قالدیغیم دستی-دعا قالدی منه
موژده گلدی دیلستانیمدن کی, قتل اولدو رقیب
شوکر کیم, بیگانه گئتدی, آشینا قالدی منه
آنجا کؤوکب کیمی, یاش تؤکدی, غمیندن گؤزلریم
یئر ایله, گؤگ ایله کئیوان هم, باخا قالدی منه
ائی خطای, زولفی تک آریندی یوزدن زنگبار
دیلبری-چینو خؤتن, خوبی-خطا قالدی منه
جان اولماز ایسه, سن تکی جانان یئتر منه
وصلین بو خسته کؤنلومه درمان یئتر منه
هیجرین جفاسی ائیله ییخیبدیر بو کؤنلومو
هر شب قاپوندا نالوو افغان یئتر منه
ظلمت ایچینده آبی-حیات ایستهمز کؤنول
لعلین زولالی چشمهٔ-حئیوان یئتر منه
زاهید, قوپارما سن منی مئیخانهدن بو گون
روزی-ازلده یار ایله پئیمان یئتر منه
گرچی, خطای, گئتدی الیندن ویصالی-دوست
هردم خیالی-دیدهٔه مئهمان یئتر منه
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
بیر
گلن بیردیر, گئدن بیردیر, قالان بیر
هامان بیردیر, هامان بیردیر, هامان بیر
ائی موسلمانلار, اسیری-زولفی یارم دوبروسی
بو سییاهکارین الینده بیقرارم دوبروسی
دئردیم, اول دیلبر یانیندا اعتباریم وار منیم
یوخلادیم ائتدیم یقین, بیئتیبارم دوبپوسی
بیر قورو جاندان نولور, قوربان ائدیم جانانیمه
اول پریروخساریدن, چوخ شرمیسارم دوبروسی
شاه خطای سئیره چیخدی, آچدی هوررون قبرینی
بار-ایلاهی, افو قیل کیم, توبهکارم دوبروسی
هامان بیردیر, هامان بیردیر, هامان بیر
ائی موسلمانلار, اسیری-زولفی یارم دوبروسی
بو سییاهکارین الینده بیقرارم دوبروسی
دئردیم, اول دیلبر یانیندا اعتباریم وار منیم
یوخلادیم ائتدیم یقین, بیئتیبارم دوبپوسی
بیر قورو جاندان نولور, قوربان ائدیم جانانیمه
اول پریروخساریدن, چوخ شرمیسارم دوبروسی
شاه خطای سئیره چیخدی, آچدی هوررون قبرینی
بار-ایلاهی, افو قیل کیم, توبهکارم دوبروسی
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
زار-زار
خوبلارین سلطانیسان, عالمده وار, خان اول یورو,
عاشقین جانیندا جانسان, وارا جانان اول یورو,
سن رقیبین مجلیسینده شم کیمی یان اول یورو,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
یئرده قالماز چون بئله سن, ائی ملک, آحیم منیم,
یالقیزا یاردیم ائدر, وار دئر کی, اللهیم منیم,
بیوفالیق رسمینی الدن گئدر شاحیم منیم,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
نئچه کرره دئمدیممی, گؤزلری آحو, سانا,
بیوفالیق ائتممک گرک ایدی جانیم سانا,
یورو, وار اومروم هامان شیمدن گئرو یاحو سانا,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
یا ایلاحی, بیلمزم, کیم, نولور احوالیم منیم,
کؤنلوم آلدی, ائی موسلمان, شیمدی بیر ظالم منیم,
سئودیگیم, اومروم, افندیم, هئی گولوم, بالیم منیم,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
ائی ختای, بولمادیم بیر یارو همدم دونیادا,
آه-واحی کئچدی اومروم, نئیلییم من دونیادا,
سرو کیمی سرخوش اولا ساب هامان سن دونیادا,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو.
ودئیی-وصل ائدلی بیر قیلجا قالدی جانیمیز,
گؤگلره ارثه ایریبدور نالوو افبانیمیز,
یولا باخماقدان چیخیبدیر دیدئیی-گیریانیمیز,
خانی, آی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
گولشنی-بابی-جینانسن, عشق اولا دیدارینا,
من دخی بیر بولبولی-شوریدیم گولزارینا,
یورو, ائی یاری-وفاسیز, دورمادین ایقرارینا,
خانی, آی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
هر خاچان جامی-شرابی-شیوئیی نوش ائیلدین,
ائتدیگین قؤولو قراری هپ فراموش ائیلدین,
چئشمی-مخمورینله, من میسکینی سرخوش ائیلدین,
خانی, ائی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
آل سحابی-رویینی حوسنون کیمی اولسون مودام,
مئحر ایله دولسون منیم ماهیم ذمینو آسیمان,
سؤیلدین کؤنلوم آلینجا منه مین دورلی یالان,
خانی, ائی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
ابری-باران کیمی آبلارکن ختای زار-زار,
گؤزونون یاشی ائدردی دورما, دئردین, آشیکاپ,
دون گئجه کویینده اولدوم, سوبه اولونجا اینتیزاپ,
خانی, ائی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز.
عاشقین جانیندا جانسان, وارا جانان اول یورو,
سن رقیبین مجلیسینده شم کیمی یان اول یورو,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
یئرده قالماز چون بئله سن, ائی ملک, آحیم منیم,
یالقیزا یاردیم ائدر, وار دئر کی, اللهیم منیم,
بیوفالیق رسمینی الدن گئدر شاحیم منیم,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
نئچه کرره دئمدیممی, گؤزلری آحو, سانا,
بیوفالیق ائتممک گرک ایدی جانیم سانا,
یورو, وار اومروم هامان شیمدن گئرو یاحو سانا,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
یا ایلاحی, بیلمزم, کیم, نولور احوالیم منیم,
کؤنلوم آلدی, ائی موسلمان, شیمدی بیر ظالم منیم,
سئودیگیم, اومروم, افندیم, هئی گولوم, بالیم منیم,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو!
ائی ختای, بولمادیم بیر یارو همدم دونیادا,
آه-واحی کئچدی اومروم, نئیلییم من دونیادا,
سرو کیمی سرخوش اولا ساب هامان سن دونیادا,
کؤنلوموزو بیزه وئر ده, میسره سلطان اول یورو.
ودئیی-وصل ائدلی بیر قیلجا قالدی جانیمیز,
گؤگلره ارثه ایریبدور نالوو افبانیمیز,
یولا باخماقدان چیخیبدیر دیدئیی-گیریانیمیز,
خانی, آی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
گولشنی-بابی-جینانسن, عشق اولا دیدارینا,
من دخی بیر بولبولی-شوریدیم گولزارینا,
یورو, ائی یاری-وفاسیز, دورمادین ایقرارینا,
خانی, آی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
هر خاچان جامی-شرابی-شیوئیی نوش ائیلدین,
ائتدیگین قؤولو قراری هپ فراموش ائیلدین,
چئشمی-مخمورینله, من میسکینی سرخوش ائیلدین,
خانی, ائی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
آل سحابی-رویینی حوسنون کیمی اولسون مودام,
مئحر ایله دولسون منیم ماهیم ذمینو آسیمان,
سؤیلدین کؤنلوم آلینجا منه مین دورلی یالان,
خانی, ائی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز?
ابری-باران کیمی آبلارکن ختای زار-زار,
گؤزونون یاشی ائدردی دورما, دئردین, آشیکاپ,
دون گئجه کویینده اولدوم, سوبه اولونجا اینتیزاپ,
خانی, ائی ظالم, سنینله احدیمیز, پئیمانیمیز.
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
جان اولماز ایسه
جان اولماز ایسه، سن تکی جانان یئتر منه
وصلین بو خسته کؤنلومه درمان یئتر منه
هیجرون جفاسی ائیله یاخوبدور بو کؤنلومی،
هر شب قاپوندا، ناله و افغان یئتر منه
ظلمت ایچینده، آب حیات ایستمز کؤنول،
لعلون، زلالی چشمه ی حیوان یئتر منه
زاهد! قووارایسن منی میخانهدن بو گون!
روز ازلده یار ایله پیمان یئتر منه
گر چی،"خطایی"، گئتدی الوندن وصال دوست،
هر دم خیال دیده ده مهمان یئتر منه
گئتدی اول دلبر، بسی درد و بلا قالدی منه،
نی بلا، بل کیم، یوکوش جور و جفا قالدی منه
مونجا گلدیم من گدایه هئچ عنایت قیلمادون،
ائشیگونده قالدوغیم دست دعا قالدی منه
مژده گلدی دلستانومدن کی، قتل اولدی رقیب،
شکر کیم، بیگانه گئتدی، آشنا قالدی منه
آنجه کوکب کیمی، یاش تؤکدی، غموندن گؤزلریم،
یئر ایله، گؤگ ایله، کیواندا باخا قالدی منه
ای "خطایی"! زولفو تک آریندی یوزدن زنگبار،
دلبر چین و ختن، خوب "ختا" قالدی منه
وصلین بو خسته کؤنلومه درمان یئتر منه
هیجرون جفاسی ائیله یاخوبدور بو کؤنلومی،
هر شب قاپوندا، ناله و افغان یئتر منه
ظلمت ایچینده، آب حیات ایستمز کؤنول،
لعلون، زلالی چشمه ی حیوان یئتر منه
زاهد! قووارایسن منی میخانهدن بو گون!
روز ازلده یار ایله پیمان یئتر منه
گر چی،"خطایی"، گئتدی الوندن وصال دوست،
هر دم خیال دیده ده مهمان یئتر منه
گئتدی اول دلبر، بسی درد و بلا قالدی منه،
نی بلا، بل کیم، یوکوش جور و جفا قالدی منه
مونجا گلدیم من گدایه هئچ عنایت قیلمادون،
ائشیگونده قالدوغیم دست دعا قالدی منه
مژده گلدی دلستانومدن کی، قتل اولدی رقیب،
شکر کیم، بیگانه گئتدی، آشنا قالدی منه
آنجه کوکب کیمی، یاش تؤکدی، غموندن گؤزلریم،
یئر ایله، گؤگ ایله، کیواندا باخا قالدی منه
ای "خطایی"! زولفو تک آریندی یوزدن زنگبار،
دلبر چین و ختن، خوب "ختا" قالدی منه
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۷
بهردم از غمش هیها ولی یاریست بی پرواه
ندارم غیر او ماوی، ولی یاریست بی پرواه
ز عشق آن پری سوزم، درون خویش میجوشم
تبه شد کار امرورزم، ولی یاریست بی پرواه
به عقل خویش معقولم، به نزد خلق مجنونم
نشانه وار این جانم ، ولی یاریست بی پرواه
طریق عشق می دانم، ز درد اوراق میخوانم
برخ دلدار مفتونم، ولی یاریست بی پرواه
شبی بازی در اندازم، شود ظاهر همه رازم
سر خود را فدا سازم، ولی یاریست بی پرواه
منم یاری نه آن یارم که دل از دوست بر دارم
بهر دم خون جگر خوارم، ولی یاریست بی پرواه
ندارم غیر او ماوی، ولی یاریست بی پرواه
ز عشق آن پری سوزم، درون خویش میجوشم
تبه شد کار امرورزم، ولی یاریست بی پرواه
به عقل خویش معقولم، به نزد خلق مجنونم
نشانه وار این جانم ، ولی یاریست بی پرواه
طریق عشق می دانم، ز درد اوراق میخوانم
برخ دلدار مفتونم، ولی یاریست بی پرواه
شبی بازی در اندازم، شود ظاهر همه رازم
سر خود را فدا سازم، ولی یاریست بی پرواه
منم یاری نه آن یارم که دل از دوست بر دارم
بهر دم خون جگر خوارم، ولی یاریست بی پرواه
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۹
باجام باده ساقی، فی الصبح مرحبا
بالعین انتظارم، الوصل مرحبا
کس نیست همچو من که اسیر مجستم
محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا
در دل خیال وصلت، در راه انتظار
شب و روز بیقرارم محبوب مرحبا
کس نیست یار ما که بنوشد شراب عشق
با ما بده تو باده باجام مرحبا
جان را ز درد دوری غمها بسی رسید
دل و جان فدای بادا مطلوب مرحبا
بالعین انتظارم، الوصل مرحبا
کس نیست همچو من که اسیر مجستم
محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا
در دل خیال وصلت، در راه انتظار
شب و روز بیقرارم محبوب مرحبا
کس نیست یار ما که بنوشد شراب عشق
با ما بده تو باده باجام مرحبا
جان را ز درد دوری غمها بسی رسید
دل و جان فدای بادا مطلوب مرحبا
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۱۱
مبتلا در عشق گشتم ، صبر ما یاران کجاست
سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست
من ز سوز هجر او خون گریه کردم روز و شب
طاقت دوری ندارم، شاه غمخواران کجاست
از برای دیدن رخ ماه وش دلدار خویش
شوق در جانم بسی آن ماه مشتاقان کجاست
اشتیاق از حد گذشته جانب جانان ما
وصل جانان کی شود آن گلشن شاهان کجاست
ماسوی المحبوب شوقی نیست در جان مرا
گلرخ و سیمین تن و آن نرگس مستان کجاست
این نهال بدن من از تشنگی گشت ست خشک
جوی دهانم خشک گشته، آن ابر باران کجاست
گرد کویش گریه کرده یار بهر یار خویش
لب لسانم خشک گشته بحر بی پایان کجاست
سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست
من ز سوز هجر او خون گریه کردم روز و شب
طاقت دوری ندارم، شاه غمخواران کجاست
از برای دیدن رخ ماه وش دلدار خویش
شوق در جانم بسی آن ماه مشتاقان کجاست
اشتیاق از حد گذشته جانب جانان ما
وصل جانان کی شود آن گلشن شاهان کجاست
ماسوی المحبوب شوقی نیست در جان مرا
گلرخ و سیمین تن و آن نرگس مستان کجاست
این نهال بدن من از تشنگی گشت ست خشک
جوی دهانم خشک گشته، آن ابر باران کجاست
گرد کویش گریه کرده یار بهر یار خویش
لب لسانم خشک گشته بحر بی پایان کجاست
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۱۲
آشفته دل خویش درین دار فنائیم
بنمائی رخ خویش که مشتاق لقائیم
کس نیست چو ما بیدل در هجر تو ای یار
مغموم درین عالم بافقر و فنائیم
با ما ستم و ظلم مکن جور و جفا را
کوتاه بکن قصه که مهجور بماندیم
کس نیست که تدبیر کند سوز دل ما
بیچاره که ما یار بجز یار بماندیم
ای دوست بسی نالم در هجر تو هیهات
مجنون صفت آشفته و حیران بماندیم
بنمائی رخ خویش که مشتاق لقائیم
کس نیست چو ما بیدل در هجر تو ای یار
مغموم درین عالم بافقر و فنائیم
با ما ستم و ظلم مکن جور و جفا را
کوتاه بکن قصه که مهجور بماندیم
کس نیست که تدبیر کند سوز دل ما
بیچاره که ما یار بجز یار بماندیم
ای دوست بسی نالم در هجر تو هیهات
مجنون صفت آشفته و حیران بماندیم