عبارات مورد جستجو در ۳۹۰ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۳
از کید اختر از جور گردون علی
از ظلم دشمن از بخت وارون علی
سرو روانت ماه تابانت علی
افتاده بر خاک غلطیده در خون علی
افسوس از این روی واین سنبل و موی علی
کز ریشه افتاد این سرو موزون علی
گفتم به شادی وقت دامادی علی
گردم به عشرت دمساز و مقرون علی
از روزگارم و از کار و بارم علی
این گونه ایام کی بود مظنون علی
خیل مصیبت فوج مرارت علی
آورده اینک بر ما شبیخون علی
خوش روزگارت و انجام کارت علی
کز دهر بردی خرگاه بیرون علی
بنگر که مادر بی یار و یاور علی
گشته روانه در دشت و هامون علی
صد حیف و صد حیف کز تیر و خنجر علی
کز ریشه افتاد این سرو موزون علی
از تشنه کامی قلب تو بریان علی
وزچشم مادر جاری است جیحون علی
بر حال یغما ای ماه تابان علی
بنما نگاهی از لطف بی چون علی
یغمای جندقی : منشآت
دیباچه به قلم حاجی محمد اسمعیل طهرانی - جامع نخستین آثار یغما
ترانه عندلیب خامه بلاغت پرداز و شمامه طیب نامه براعت طراز سپاس صانعی است که به حسن تربیت طوطی شکرخای نفس را در تنگنای این آخشیجی قفس، ساز و برگ ترنم داد، و به لطف تعبیت بلبل دستان سرای ناطقه را گوهر گرانبهای فصاحت در درج منقار ودیعت نهاد. هیکل این پیکر عنصری را که بیت القصیده دیوان آفرینش است و شمسه ایوان بینش، از مصاریع اندام و مقطعات عظام پرداخت و خامه ترکیب بند بلغارا در فضای نامه ترجیع صریر بلند آوا ساخت. لطف مقال غزل سرایان انجمن سخنوری را پیرایه حسن دلال شاهدان بدیع شمایل کرد و حسن دلال لفیف مویان را سرمایه لطف مقال لطیف گویان قبائل:
بلبل از عشق گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
طبع ودایع پرداز فصحای هر عصر ترجمان لطایف بکراوست، و کلک بدایع طراز بلغای هر مصر ترزبان وظایف شکر او؛ اقراباسم ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان مالم یعلم. و درود پیاپی ورود بر حادی کاروان امم و شادی فصیح نوای انا افصح العرب و العجم که بیان معجز بنیانش مصداق: و ما ینطق عن الهوی، و تبیان وحی توامان ترجمان ان هو الا وحی یوحی، سلاله اصفیا، خلاصه انبیاء صدر مسند اصطفا محمد مصطفی و روان پاک پیروان چالاک آن والی لوای لولاک که آیات جریده نبوتند و ابیات قصیده فتوت.
و بعد بر خردمندان صاف اندیشه این خرده پیداست و خرده دانان انصاف پیشه را این نکته هویدا که مجرد تلفیق اسجاع و تطبیق قوافی که نخستین پایه موزونان هر انجمن است از هراخرس نادی آید ولی ترقیق معانی و تصفیق مبانی که بهین پیرایه شاهد سخن جز قس ایادی را نشاید، ایداع ودایع هم با قل قبایل داند، و ابداع بدایع جز سحبان و ایل نتواند. پیوند پیکر کار هر کس است و نفخ روح شعار روح القدس است. که تن بی روح نپاید و کشتی را نوح باید از اینرو است که چندانکه رشته سخن به جواهر تصنعات و زواهر محسنات آراسته، مادام که از فواید ابتداع و فراید اختداع که سر مکنون بلاغت است و در مخزون براعت بی بهره، در بازار گوهر شناسانش بهای خرمهره است، و در نزد بلغاء حکم صغیر زاغ و نفیر کلاغ و نعیب غراب و طنین ذباب دارد، که ادای آن نه از مصدر فکرت است بل قضیت فطرت، و سوق آن نه از مساق رویت بل حکم سجیت. لاجرم تناسب اطراف و تشابه اسجاع و سلامت مبانی و جزالت معانی و رقت مقال و سرعت انتقال و حسن ترتیب و لطف ترکیب سخن را شرط قبول است و با اهمال یکی از این شرایط در شمار فضول. چون به عبرت نگری و به خبرت گرائی نوادر طبع بکر و جواهر بحر فکر ناظم این گرانبها فراید را عقدی بینی حاوی لآلی فصاحت و نقدی حاکی عیار ملاحت، صورت هر بیت حور عینی در کسوت محاسن و معنی هر قطعه ماء معینی غیر آسن و انهار من عسل مصفی و انهار من خمر لذه للشاربین نی نی برجی پراختر رخشان است بل درجی پر گوهر درخشان، الفاظش پیوند روح وراح دارد و معانی روایح روح و رواح، نقطه ها چون سقطه های نافه طیب اندای مشام ناقل و سامع و سطرها چون قطره های سلافه طرب افزای محافل و مجامع. اگر سحر حلالش خوانم از کلک موسوی اعجازش به شرمم و اگر بحر زلالش رانم از طبع گوهر مثالش در لجه آزرم.
گوهر پاکش پرورده خاک جندق است و طبع چالاکش خجلت ده روان جریر و فرزدق. نام خجسته انجامش ابوالحسن و گوهر شعرش هم سعر یاقوت بوالحسن. با این مایه فضل و هنر پایه طبعش چندان بلند است که زاده فکر خود را که غاده بکر است فضول و هزل شمارد و از فرط تواضع خویشتن در شمار شعرا نیارد.
این مجموعه از بوستان خیالش گلدسته ای چند است به رشته تالیف بسته، و از عمان طبعش گسسته لآلی چند در سلک ترتیب پیوسته، رخشنده جواهر طبعش چون عقدی گسیخته بود و نقدی از کیسه ضبط فرو ریخته که سالیان دراز کهین بنده ذلیل حاج محمد اسمعیل طهرانی در طلب آن نشیب و فراز پیموده تا پس از کد بسیار و جد بی شمار در یوزه کنان از هر بقعه ای رقعه ای و از هر شقه حقه ای اندوخته به کلک ضبط در سلک ربط کشیده در ترصیع و ترصیف آن به قدر الطاقه کوشیدم.
و چه بسا از آن جواهر زواهر که در خزاین و سفاین دور و نزدیک و ترک و تاجیک مخفی و مستور و پنهان و مغمور است که تسلیم آنرا به گنجور این خزینه و امین این دفینه مضایقه و دریغ کردند. از همت و کرم یاران آینده که بعد از روزگاران ما آیند مسالت می رود که در هر عصر از آن مقالت های بدیع بیانی بینند و از یوسف گم کرده ما نشانی یابند در این دفتر مسطور و روح جامع این مجموعه را از خود مسرور فرمایند.
امید دیگر آنکه گوهر شناسان سخن و خرده دانان انجمنش به حرز قبول از گزند چشم زخم طعن فضول ایمن دارند، و نظر عفو و اغماض بر لغزش جمع آورنده آن گمارند.چه با قصور همت و فتور ذمت و تفرق حواس و تطرق وسواس در تنظیم این خجسته نقود و تنضید این گسسته عقود از این بیش فکرت را توان امکان و نظر را مجال امعان نبود.
تاریخ پیوند این سلک درر و نظم این رشته گهر را به اعداد فکر مختل و امداد طبع معتل این رباعی اختیار افتاد:
شد جمع چو این طرفه کتاب زیبا
دستان و هنر را خطر افزود و صفا
تاریخ نگاشت کلک اسمعیلش
دیوان دلاویز نکوی یغما
افسر کرمانی : قصاید
شمارهٔ ۷۸ - زلزله کرمان
داورا،‌ دریادلا، ای آن که در هنگام خشم
اوفکنده سطوتت بر چار ارکان، زلزله
ای که گاه خشم و روز کین، ز اطباق حشم
رعب تو انداخته بر طاق کیوان، زلزله
مرمرا درحضرتت بس شکوه ها باشد کنون
می نپرسی از که، از این نامسلمان، زلزله
بود روشن شام من چون روز امید وصال
کرد روزم تیره همچون شام هجران، زلزله
در شبی تاریک تر از جعد شبرنگ بتان
با دلی پر کینه بر من تاخت یکران، زلزله
من به خواب خوش ز هر نیک و بدی پوشیده چشم
ناگهان آمد به من دست و گریبان، زلزله
او به من پرخاش جوی و من به او چالش گرای
من گذشتم از سر و دل، کند از جان، زلزله
گرچه رفت آن شب میان ما و او جنگی عظیم
لیک کرد آخر، به من فتحی نمایان، زلزله
خانه و کاشانه ام بنمود او زیر و زبر
بوالعجب بر خرمنم افروخت نیران، زلزله
خانه من کو بُدی نیز از حوادث در امان
بی در و دیوار کردش چون بیابان، زلزله
خانه ام کو بودی از سد سکندر سخت تر،
حالیا با شهر لوطش کرده یکسان، زلزله
خانه ام ویران نمود و خانه آبادان نگفت
خانه اش آباد سختم کرد ویران، زلزله
پیش از اینم بود سامان و سری در این دیار
هان به من نگذاشته نه سر نه سامان، زلزله
من چه گویم تا چه کرد این عهد با ابنای دهر
خاصه با امثال من، جمعی پریشان، زلزله
فتنه چنگیز دون با مردم ایران نکرد
آنچه کرد این روزها با خلق کرمان، زلزله
قصه کوته، یک دومه شد کز سر قهر و غضب
هی به ما ورزید هر دم رسم طغیان، زلزله
اندک اندک گاه آمد، نرم نرمک گاه رفت
گاه شد بر خلق پیدا، گاه پنهان، زلزله
تا به چندی پیش از این، بیگاه و گه، هر صبح و شام
می زدی در عرصه این ملک، جولان، زلزله
چون شنید آوازه سیاسی و قهاریت
رفت ازین کشور برون افتان و خیزان، زلزله
اندرین کشور نخستین عهد آمد شادمان
وآخرین نوبت برون شد زار و نالان، زلزله
شکرلله کز جلالت ره سپرد اندر عدم
همچو بدخواه شهنشه ظل یزدان، زلزله
ظل یزدان سایه حق، ناصرالدین شاه راد
کو فکنده هیبتش بر کاخ امکان، زلزله
باد قصر جاهش از زلزال هر آفت مصون
تا بهر قرنی نماید، رخ به کیهان، زلزله
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۴
بست آشمان کمر چو به آزار اهل بیت
بگشود در زمین بلا بار اهل بیت
بر یثرب و حرم دو جهان سوخت تافتاد
با کربلا و کوفه سر و کار اهل بیت
روزی لوای آل علی شد نگون که زد
خرگه به صحن ماریه سردار اهل بیت
ز آن کاروان جز آتش حسرت به جا نماند
چون کوچ کرد قافله سالار اهل بیت
لب تشنه جان سپرد مگر برد دجله را
سیل سرشک دیده ی خون بار اهل بیت
دشمن ندانم آتش کین در خیام زد
یا در گرفت ز آه شرر بار اهل بیت
گردون چرا نگون نشد آن دم که از حرم
شد بر سپهر ناله ی زنهار اهل بیت
از آتش سموم مخالف به کربلا
یک گل نماند در همه گلزار اهل بیت
بعد از برادران و عزیزان و همرهان
حسرت سپاه و آه علمدار اهل بیت
تشویش و خوف و واهمه غم خوار بی کسان
اندوه و رنج و حسرت و غم یار اهل بیت
زنجیر و غل و بند نگهدار پور و دخت
شمشیر و تازیانه پرستار اهل بیت
خاشاک و دشت مرهم اعضای کشتگان
خوناب چشم شربت بیمار اهل بیت
خفتی به خاک و خون تو و در ماتمت ندید
جز خواب مرگ دیده بیدار اهل بیت
نگذاشت خصم سفله حجابی به هیچ وجه
جز گرد ماتم تو به رخسار اهل بیت
این جور از سلاله ی آدم زیاد بود
عشری از آن هم از همه عالم زیاد بود
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰
آن نعش نازنین تو بی سر کجا رواست
و آن سر جدا فتاده ز پیکر کجا رواست
یک قلب و تیغ ها همه تا قبضه ای دریغ
یک جسم و تیرها همه تا پر کجا رواست
آن حنجری که بوسه گه خاتم رسل
دندان گزای دشنه و خنجر کجا رواست
گیرم صواب گرچه خطا هرچه برتو رفت
اسبت بکشته تا ختن آخر کجا رواست
نو خط برادران ترا تشنه لب دریغ
کشتن فراز دیده ی خواهر کجا رواست
سرگشته خواهران ترا خسته دل فسوس
بستن به پیش چشم برادر کجا رواست
فرزند اگر فرنگی و مادر اگر مجوس
قتل پسر برابر مادر کجا رواست
یک حلقه خواهران و زنان را اسیر و عور
بازو به بند و نای به چنبر کجا رواست
زن های بی برادر و اطفال بی پدر
خشم آزمای خصم ستمگر کجا رواست
آن گونه تاب تشنگی آن طرفه قحط آب
براهل بیت ساقی کوثر کجا رواست
ذل اسیری و غم قتل و نهیب نهب
در حق خاندان پیمبر کجا رواست
برچهره ی حریم خدا ز آستین و کف
در چشم خلق پرده و معجز کجا رواست
آن کاروان بی سر و سالار را به راه
قید و طپانچه قاید و رهبر کجا رواست
در بزم کربلا شهدا را ز دور چرخ
از خون حلق باده و ساغر کجا رواست
تا کربلا به پاست بلایی چنین که دید
جوری چنان که کرد و جفایی چنین که دید
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱
شط فرات از آتش حسرت کباب شد
وز تشنگیش از عرق خجلت آب شد
در حلق ساکنان بهشت آب سلسبیل
بر یاد تشنه کامی او خون ناب شد
جبریل دست برسر و سر برد زیر بال
چون دست برعنان زد و پا در رکاب شد
خود پس چرا نداد کسی داد اهل بیت
کز آن غریور و غلغله روز حساب شد
امر شکیب کرد حرم را و خویشتن
بر ناشکیبی همه بی صبر و تاب شد
عمر از فراز روی و اجل در قفای او
این بی درنگ آمد و آن با شتاب شد
از صدر تا به صف همه لرزید عرش و فرش
در صف چو صدر زین تهی از آن جناب شد
اجزای کاینات سراپا بلند و پست
هر ذره ذره بی سر و پا ز اضطراب شد
چرخ از روش ستاد و زمین در طپش فتاد
زیر و زبر جهان همه پر انقلاب شد
از آه و اشک سینه و دامان باغ و دشت
صحرای آتش آمد و دریای آب شد
تا خون حلق اوکف صحرا نگار کرد
از خون دیده دامن زهرا خضاب شد
با آنکه جای غم نه ازین داغ ناگزیر
در باغ خلد فاطمه بی خورد و خواب شد
ساکن شو ای فلک که درین دور دیر پای
بطحا و یثرب از حرکاتت خراب شد
ز آن خون بی گناه عجب تر که آن گروه
خشنود ازین شدند که کاری ثواب شد
آه از دمی که فارس میدان کربلا
چون اشک خود فتاد به دامان کربلا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۳
برحالت غریبی او آسمان گریست
تنها نه آسمان همه کون و مکان گریست
چون سوی مقتل آمد و برکشتگان گذشت
بر هر جوان و پیر خروشان چنان گریست
کزتاب شرم در رخ او ماسوا گداخت
و ز باب رحم بردل او کن فکان گریست
هم بر رجال کشته بی کفن و دفن سوخت
هم برنساء زنده ی بیخانمان گریست
از ناله اش خروش به خلد برین فتاد
وز گریه اش بتول به باغ جنان گریست
برسینه و لبش همه صحرا و باغ سوخت
بر دیده و دلش همه دریا و کان گریست
گل ها به خاک ریخت چو گلشن به باد رفت
بلبل به حسرت آمد و بر باغبان گریست
دل هرچه داشت خون جگر سوی دیده راند
چشم از پی نثار رهش ناتوان گریست
چون انس جان برید ز جان جان انس و جان
تن انس جان گذارده بر انس و جان گریست
لب تشنه نحر شد لب نهر فرات آه
با آنکه نهر در غمش آب روان گریست
تا پیکر امام زمان برزمین فتاد
روح الامین به حال زمین و زمان گریست
جسم جهان فتاد تهی ز آن جهان جان
جان جهانیان به عزای جهان گیست
بریک جوان و پیر وی ابقا نکرد خصم
هرچند زان سپه همه پیر و جوان گریست
براین غریب دشت بلا نفس و عقل سوخت
براین قتیل تیغ جفا جسم و جان گریست
جانم به تاب ز انده بی تابیت حسین
خاکم به باد ز آتش بی آبیت حسین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۴
تخم جفا به خاک شقا ریخت تا یزید
کس حاصلی به جز غم از آن زرع ندروید
منت خدای را که خود از ریشه ای که کاشت
جز بار لعن و خار ملامت گلی نچید
تا رفته وصف ظلمت و نور این جفا نرفت
برهیچ آفریده شقی بوده یا سعید
رحم از زمانه شست عدو ورنه اهل بیت
نزدیک و دور ویله ی وا العطش شنید
ز آن فرقه یک تنش همه فریاد رس نخواست
ورنه به گوش ها همه فریاد او رسید
تنها نه راست قامت مه زین عزا خم است
برداغ این ستم زده نه آسمان خمید
آن کش دو کون قیمت یک مشت خاک پای
از پا به سر درآمد و در خاک و خون طپید
بعد از صدور این ستم از شرم انبیا
روح القدس به بنگه غم انزوا گزید
زیبق به گوش ریخته بود آن فریق را
ز آنان تنیش ورنه به فریاد می رسید
با آن خروش و شورش و آشوب و انقلاب
عالم چه شد که باز برین وضع آرمید
از داغ چهر و زلف جوانان نسوخت باز
دیگر ز باغ سوری و سنبل چرا دمید
تا در میان جان من این غم گرفت جای
شادی ز دل به گوشه ی افسردگی خزید
ضنت مکن ز گریه صفایی درین عزا
کز دیده بایدت عوض اشک خون چکید
بفروش قلب غفلت و نقد سرشک خر
کز نیم قطره دولت باقی توان خرید
دشمن ستیزه کرد و به رویش کشید تیغ
تیغ از بریدن آه که سروانزد دریغ
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۶
امروز روز قتل شهیدان کربلاست
صحرای حشر عرصه ی میدان نینواست
مال حلال و خون حرام مجاهدین
بی جرم این هدر همه وآن بی گنه هباست
پشت حسینیان حجاز از ملال خم
صوت مخالفان عراق از نشاط راست
از طرف خیمگه همه فریاد الامان
وز سمت حربگه همه آواز مرحباست
از دختران بی پدر افغان وا حسین
وز خواهران خون جگر آشوب وا اخاست
عزمش پی شهادت و جزمش بر اهل بیت
آموده ی اسیری و آماده ی فداست
یک سو نوای ناله و یک سو نفیر نای
گوشی فرا به معرکه گوشی به خیمه گاه است
رایش به رزم ثابت و پایش به راه سست
رویش سوی حرامی و دل در حرم سراست
برجان فشانی خود و تشویش اهل بیت
یک چشم رو به قتل و یک چشم بر قفاست
در قتل ایل حیدر و نفرین آل حرب
یک دست بر کمرگه و یک دست بر خداست
برخون آهوان حرم گرگ سان حریص
سگ های دشت ماریه شیر خدا کجاست
رخ ها پر از غبار و جگرها پر از عطش
لب ها پر از شکایت و دل ها پر از عزاست
تنها دوان به دشمن و جان ها روان به دوست
آن از در مجاهده و این از سر رضاست
در حلق تشنگان همه جز تیر کین نجست
از جان کشتگان همه جز دود دل نخاست
یک دودمان به خاک مذلت شهید گشت
تا دوری آسمان به مراد یزید گشت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۷
نگذاشت ظلم اهل زنا در جهان دریغ
جز یک مریض ز آل پیمبر نشان دریغ
میر قضا به مجلس غم خاک شین فسوس
دیو دغا به مسند جم حکمران دریغ
عیسی صلیب پنجه جوقی جهود وای
موسی جریح زخمه ی خیل شبان دریغ
افتاده طایران ریاض رسول و آل
در دام فتنه کبک و هما ز آشیان دریغ
طاوس وسار در رسن از عنکبوت آه
شاهین و چرخ در قفس از ماکیان دریغ
با میهمان کس این همه بی حرمتی نراند
یکباره رفت شرم و حیا از میان دریغ
با کافر این معامله کافر نکرد هم
در یک کف آب خود که کند زین و آن دریغ
در هیچ ملتی همه گیتی ز شرب آب
در حق میهمان نکند میزبان دریغ
از صرف آب صرف زهر ملحدی عنود
هرگز نکرده هیچ کس از انس و جان دریغ
آن را که بسط ید ز محیطش سبق ربود
مقطوع بین ید از ستم ساربان دریغ
آن تن که با رسول امین زیر یک عبا
خفتی به روی خاک و به خون شد طپان دریغ
همواره آسمان و زمین را چه شد که بود
با اهل عصمت آن همه نامهربان دریغ
در میزبانی تو به جز کوفیان شوم
از میهمان نداشته کس آب و نان دریغ
از دور جان فشانیت اکنون که مانده دور
ماند از غم تو قسمت ما جاودان دریغ
فرعون کفر بین که عزیز است و کامکار
موسای دین به چنگ اراذل ذلیل و زار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۸
گشتند کشته چون همه انصار اهل بیت
شد نوبت شهادت سالار اهل بیت
دل پر خروش از غم یاران و لب خموش
آمد به خیمه بر سر بیمار اهل بیت
برداشت سر ز بستر و بگذاشتش به بر
کای بعد من معین و مددکار اهل بیت
دیدی که زین سموم خزان خیز غیر تو
دیگر گلی نماند به گلزار اهل بیت
خفتند اقربا همه در خون خویشتن
زین پس تویی به محنت و غم یار اهل بیت
حکم قضا و امر قدر خوش زدند راه
بر نجم ما و بخت نگون سار اهل بیت
این بود سرنوشت که زین سرزمین مرا
افتد به حشر وعده دیدار اهل بیت
رفتند هم رهان و من اینک روانه ام
ای مونس نهان و پدیدار اهل بیت
حالی که شد صغیر وکبیر سپه هلاک
زیبد به خاک خفته سپهدار اهل بیت
رفتم کنون که بود شهادت نصیب ما
پاس خدا نصیر و نگهدار اهل بیت
عرش آن زمان طپید که میگفت و می گریست
بیمار اهل بیت به سردار اهل بیت
من خود هلاک داغ عزیزانم ای پدر
بعد از توکیست محرم و غمخوار اهل بیت
حرمان و حسرتم همه در باب کشتگان
تشویش و حیرتم همه درکار اهل بیت
نالید و سخت وگفت به پاسخ صبور باش
باشد خدا کفیل و پرستار اهل بیت
ناگه سکینه آمد و باچشم اشکبار
سد بست پیش پای وی از خیمه سیل وار
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۱
کای یار بی کسان سخن جان گزا زدی
کآتش به جان دوده ی آل عبا زدی
داری سرشکستن دل های ما که تیغ
بستی به قصد دشمن و بر قلب ما زدی
داغی که بود در خور اعدای سخت جان
از ماجرای خود به دل ما چرا زدی
آن ضربتی که سینه ی بیگانه را سزاست
بی دست و تیغ بر جگر آشنا زدی
آتش زدی به خلوتیان حریم قدس
بی پرده زین سخن که به ما بر ملا زدی
دم درگلوی ما همه شد آتشین گره
در پاسخ تو تا دم از این ماجرا زدی
دامن کشیدی از من و کلثوم گوییا
دامن بر آتش دل خیر النساء زدی
خود را قتیل و اهل حرم را اسیر گیر
پندار خود که بر صف قوم دغا زدی
رفتی به سوی مقتل وگشتی نگون ز اسب
خفتی به روی خاک و به خون دست و پا زدی
ایل حجاز ساز حسینی کنند راست
تا با مخالفان عراق این نوا زدی
از پرده ی جگر همه چون نی نوا زنند
تا تو قدم به ناحیه ی نینوا زدی
کیوان فراشت رایت کرببلای ما
تا تو علم به بادیه ی کربلا زدی
کردی به دست خویش سر خویش و اقربا
گوی ولا و بر سر کوی بلا زدی
در پای دوست دست فشاندی ز ماسوا
در راه قرب بر دو جهان پشت پا زدی
این گفت و رفت از خود و افتاد بر زمین
برخاست بار دیگر و با گریه گفت این
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲۹
بیمار کربلا به تن از تب توان نداشت
تاب تن از کجا که توان برفغان نداشت
گر تشنگی ز پا نفکندش غریب نیست
آب آنقدر که دست بشوید ز جان نداشت
در کربلا کشید بلایی که پیش وهم
عرش عظیم طاقت نیمی از آن نداشت
ز آمد شد غم اسرا در سرای دل
جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت
جامی به کام تفته ی طفلان از آن نریخت
کو غیر اشک در نظر آبی روان نداشت
در دشت فتنه خیز که ز آن سروران تنی
جز زیر تیغ و سایه ی خنجر امان نداشت
این صید هم که ماند نه از باب رحم بود
دیگر سپهر تیر جفا در کمان نداشت
یا کور شد جهان که نشانی از او ندید
یا کاست او چنانکه ز هستی نشان نداشت
از دوستانش آن همه یاری یقین نبود
وز دشمنان هم این همه خواری گمان نداشت
آن گرچه سوخت از عطش این بود خون صرف
جز اشک چشم و لخت جگر آب و نان نداشت
از بهر دوستان وطن غیر داغ و درد
می رفت سوی یثرب و هیچ ارمغان نداشت
تا شام هم ز کوفه در آن آفتاب گرم
برفرق جز سر شهدا سایبان نداشت
از یک شرار آه چرا چرخ را نسوخت
در سینه آتش غم خود گر نهان نداشت
وز یک قطار اشک چرا خاک را نشست
گر آستین به دیده ی گوهر فشان نداشت
چون مرغ سر بریده و چون صید خورده تیر
جان از حیات سرد و دل از زندگیش سیر
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۳۱
زین برق شعله بار که در بحر و بر فتاد
آتش نهان و فاش به هر خشک و تر فتاد
پهلو تهی کنند زمین و آسمان همه
از حمل این بلیه که کوه از کمر فتاد
ای نخل نینوا چه نهالی تو کز نخست
جان بود و سر به پای تو هر برگ و بر فتاد
زین داستان دو سوی فلک صبح و شام بین
کش جای اشک از مژه خون جگر فتاد
در باغ دین ز تیشه ی بیداد دمبدم
نخلی ز پا درآمد و سروی به سر فتاد
بعد از تو عذب کوثر و تسنیم کی عجب
درکام کاینات اگر ناگورفتاد
تا پایمال پهنه شد آن چهر خاک سود
در بحر خون ز بام فلک طشت زر فتاد
پیر و جوان شدند طلب کار قتل خویش
آن خانواده را چو به مقتل گذر فتاد
جان ها به جای ناله ز دل ها به لب دوید
دل ها به جای قطره ز رخ ها ببر فتاد
هر داغ دیده دیده ی او هرچه کار کرد
بر کشته های پاره ی بی سر نظر فتاد
خواهر ز یک طرف به برادر نگاه دوخت
مادر ز یک جهت نظرش بر پسر فتاد
یکسو رقیه قالب اصغر به بر کشید
یکسو سکینه بر سر نعش پدر فتاد
بی سر به خاک خفته به خون غرقه پیکری
کز دیدنش به جان اسیران شرر فتاد
زینب دوید و خم شد و رخ کند و اشک ریخت
وانگه به ناله گفت و بدان کشته در فتاد
کآیا تو خود برادر جان پرور منی
آیا به راستی پسر مادر منی
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۳
کز نینوا اسیر و گرفتار می رویم
در خیل کوفیان جفاکار می رویم
جمعی چو ما زنان اسیران داغ دار
بی مونس و معین و مددکار می رویم
چون بندگان زنگ به بازار این سفر
با دست بسته برسر بازار می رویم
بر ناظر است جرم نظر ورنه پور و دخت
ما در میان خلق پری وار می رویم
ما را اگر چه کس نتواند به کس فروخت
لیکن به امتحان خریدار می رویم
در امر ما شکست که فتحی درست بود
هرجا که باشد از پی اظهار می رویم
هان ساربان به پای و میفکن ز دست راه
کاین کاروان بی سر و سالار می رویم
بیداد بیش از آنچه توان، گو کنند قوم
ما رو به حکم حضرت دادار می رویم
بر اضطرار ما مگر آرند رحمتی
سوی مزار احمد مختار می رویم
تا کربلا رفیق طریق اولیای خاص
و اینک به کوفه همره کفار می رویم
در دست این سپاه سیه بخت سخت دل
بی یک تن از مهاجر و انصار می رویم
با عز و اعتبار و شرف آمدیم و جاه
زار و ذلیل و مضطر و افگار می رویم
برخاک مانده کشته یاران نگشته دفن
خاکم به سر که بسته تر از بار می رویم
اقبال ما تویی و قصورت ز همرهی است
زان راه بی تو با همه ادبار می رویم
چون نی نوا فکند به ارکان نینوا
تنها نه نینوا همه ذرات ماسوا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۵
نالید آنقدر که زبان از فغان فتاد
یا خود فغان ز بی اثری از زبان فتاد
در رسم این رزیه قلم را بنان شکست
یا خود بنان ز فرط قصور از زبان فتاد
رخت از جهان کشید برون عیش ایمنی
ز اول که نام کرببلا در جهان فتاد
تنها نه آسمان و زمین در همند و بس
این غم نصیب جان مکین تا مکان فتاد
این دود دیده کوب بهر دودمان وزید
وین رودخانه روب بهر خاندان فتاد
این تاب بهره ی تن آزاد و عبد گشت
وین داغ قسمت دل پیر و جوان فتاد
آمد غم تو بر همه ذرات منقسم
تنها همین نه سهم زمین یا زمان فتاد
زین صلح و جنگ و لوله در وحش و طیر ماند
زین نام ننگ غلغله در انس و جان فتاد
خوش میزبان که جای میش خون به جام ریخت
با میهمان خویش عجب مهربان فتاد
شرع کنار رزمگه آب از دم سیوف
این آبگه شریعه ی آن کاروان فتاد
گلشن به باد رفتش و گل ها به خاک ریخت
زین روضه داغ قسمت آن باغبان فتاد
زین غم درید سینه فلک جای پیرهن
وین رخنه آیتی است که در کهکشان فتاد
یک باره مغز و پوست سراپای ملک سوخت
گویی زبان غمش از تن به جان فتاد
با حق به عهد دولت باطل چه ها رسید
بریک بهار آفت چندین خزان فتاد
تا کربلا ز شام یزید آتشی فروخت
کز یک شراره یثرب و بطحا تمام سوخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۷
در کربلا نه آب به قیمت گران فتاد
نز چشم ها چو چشمه ی حیوان نهان فتاد
یا خود بهای آب فزون از نفوس بود
یا خون و جان فاطمیان رایگان فتاد
البته سبطیان همه میرند از عطش
منع و عطای آب چو با قبطیان فتاد
از فرط التهاب و عطش پیش چشم وی
هامون سحاب دوده و گردون دخان فتاد
از دست دل زمان صبوری به پای رفت
تا پای از رکابش و دست از عنان فتاد
آن را که زلف حور به سر چتر می کشید
در آفتاب ظل سنان سایبان فتاد
در ترکتاز چرخ به مرغان باغ دین
شاهین و کبک بیش و کم از آشیان فتاد
سرها به نی چو پیشرو اهل بیت شد
غوغای کودکان جرس کاروان فتاد
شهباز کشته خفت به زندان خامشی
تیهوی زنده در قفس از آشیان فتاد
غمگین و شاد را به غم نینوای وی
چون نینوای غم همه از استخوان فتاد
جز ز اشک و آه شرح نیارم نگاشتن
آن راز را که خون جگر ترجمان فتاد
افسانه های کهنه و نو برکنار رفت
تا این حدیث کهنه و نو در میان فتاد
چون مو ز شرم سوخته با آنکه کلک من
در بسط این مصیبه بسی تر زبان فتاد
کی می توان شمرد کجا می توان نوشت
این غم که همچو وصف عدو بی کران فتاد
بگذار و بگذر ای قلم از نقل این سخن
کاین لقمه، لقمه ای است که بیش است از دهن
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۱
دردا که بعد واقعه ی کربلا هنوز
از کین پر است سینه ی اهل جفا هنوز
با این خطا که خواست ندانم برای چیست
تأخیر امر محشر و حکم جزا هنوز
خون دو عالم ار همه ریزند در قصاص
این قتل را وفا نکند خون بها هنوز
خود گر نبود جان جهان آن جهان جان
پس چیست کز میان نرود این عزا هنوز
بر قصه های کهنه و نو قرن ها گذشت
هر روز تازه تر بود این ماجرا هنوز
چون مشک بوی خون به مشام آمد ای عجب
از خاک و ریگ ناحیه ی نینوا هنوز
گر گوش هوش سوی حریمش فرا دهی
خواهی شنید صیحه ی وا احمدا هنوز
اعضای وی به تیغ ستم منقطع ز هم
اجزای آسمان و زمین جا به جا هنوز
دشمن به قصد بر تن چاکش ستور تاخت
خاکم به سر نکرده سر از تن جدا هنوز
برکشته اش به عمد فرس راند و نرم ساخت
و این را به کیش خویش نخواندی خطا هنوز
معمار عرش و فرش درآمد ز پا دریغ
وین عرش و فرش سایر و ثابت به جا هنوز
گرم اسیری حرمش خصم و او زدی
چون مرغ سر بریده به خون دست و پا هنوز
تا آسمان کشیده کمان درکمین حق
الا به عمد نامده تیری خطا هنوز
نعش تو پایمال و بنات تو دستگیر
اما بنات نعش فلک خودنما هنوز
کوری نگر که روز به خون خدا بلند
دستی که بود شب به خدا در دعا بلند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۲
خون خدا چو ریخت به خاک از در ستم
شیرازه ی وجود چرا نگسلد ز هم
دشمن نشان آل علی از جهان سترد
تا نام زشت خویش به عالم کند علم
غافل که این چراغ به کشتن نشد خموش
نوری ز سر بریدنش افزود دم به دم
دردا که شد اسیر حرامی حریم آن
کز احترام او حرم افتاده محترم
چهر یکی ز تاب عطش زرد چون زریر
چشم یکی ز سوز غضب سرخ چون بقم
ز اندوه خویش و شادی دشمن به راه شام
بر بی کسان گذشت دو محشر بهر قدم
هر شام در شکنجه ی یک دودمان غریب
هر صبح در کشاکش یک آسمان الم
بر پور و دخت زخمه ی زنجیر پی در پی
بر طاق و جفت طعنه ی شمشیر دم به دم
هر لحظه داغ و حسرت و اندوه و درد بیش
هر نظره تاب و طاقت وآرام و صبرکم
در هر گذر هزار فلک خوف و باک و بیم
در هر نظر هزار مدر مرگ و رنج و غم
از گریه ی شمرزه و اشک ستاره ساز
دامان و دیده غیرت گردون و رشک یم
هر دم شکنج خواری و سودای سوگ قوم
هر دم گزند زاری و غوغای زیر و بم
گردون نفاق گوهر و گیتی گناه دوست
شامی شقاق شیمه و کوفی جفا ستم
قائم به صدر حکم به کین قاطع طریق
قائد به قید ظلم زمین قائد امم
شد بر یزید ختم علامات کافری
ز آنسان که بر حسین مقامات صابری
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۵
اقسام ظلم ها که در امکان خلق بود
امت به خاندان نبودت قضا نمود
زین مردم آنچه رفت بر احفاد مصطفی
با وصف کفر سر نزد از عاد یا ثمود
از مسلمین ناصبی این اهتمام رفت
بر نفی وی نخاست نصارا و نه یهود
آبش نداد جز دم خنجر که دیده آه
خیلی چنان بخیل و عداتی چنان عنود
شامی نکرده شرم دل از دشنه اش شکافت
کوفی نبرده رحم رگ از خنجرش گشود
هم سنگ خاک شد تنش از پایمال اسب
آن کآسمان به خاک جنابش برد سجود
عریان فتاد پیکر بی سر در آفتاب
آن را که سایبان خم گیسوی حور بود
از خاک پهنه زرد شد از خون جبهه سرخ
گلنار لب کش آمده بود از عطش کبود
از تیغ و نی درید چه دل های حق نگر
در خاک و خون طپید چه رخ های حق نمود
فرسوده شد به تیغ چه لب های لعل تاب
آلوده شد ز خاک چه خطهای مشک سود
حق در زمان اگر کند این قتل را قصاص
تا حشر خون رود به زمین صد چو زنده رود
باید عذاب نامتناهی جزای قوم
دور است این معامله از عرصه ی حدود
زین غم شکیب ماتمیان لحظه لحظه کاست
چندانکه ماتمش غم ما دمبدم فزود
تا جای بر غمش نشود تنگ جاودان
آثار شادی از دو جهان ماتمش زدود
کورانه هر که دعوی پرهیز می کند
خنجر به قصد خون خدا تیز می کند