عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
چشم از نظری هلاک تو جست ای دل
جان دست به خون تو فرو شست ای دل
در زلف منم از آنچه بودی هرگز
هر جا که روی بخت تو باتست ای دل؟
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
من روی بدان زلف چو شست آوردم
در بندگی تو هر چه (که) هست آوردم
گر دست به جان رسد فدای تو کنم
زیرا که هم از تو جان بدست آوردم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
آرامگه دل خم مویت دیدم
بینائی دیده خاک کویت دیدم
سبحان الله هیچ ندانم امروز
تا روی که دیده ام که رویت دیدم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۶
مندیش که بی گل تو در گلزارم
بی تو ز بهشت و حور عین بیزارم
هر شب که چو آفتاب بدهی بارم
تا روز چو سایه روی در دیوارم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۷
نی یاد کند یار ز رنج سفرم
نی نامه نویسد و نه پرسد خبرم
گر دارد ازین هزار باره بترم
هرگز گله دوست به دشمن نبرم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
ای عکس خیالت آفتاب چشمم
زین بیش مبر چو آب خواب چشمم
زین پیش ببردند چو آب چشمم؟
بر خاک نیفتد آخر آب چشمم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۳
نزدیک تو ای از همه کس کم که منم
کس نیست چنین خسته و در هم که منم
بر تو چه گره زنم در آن تو که توئی
وز من چه گشاید اندرین غم که منم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۶
تا عمر بود به دل هوای تو کنم
تاج سر خود ز خاک پای تو کنم
ای برده مرا بر آسمان همچو دعا
والله که زمین پر از ثنای تو کنم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۷
رفتیم و گرانی ز وصالت بردیم
در دیده نمونه جمالت بردیم
تا مونس هر دو یادگاری باشد
دل را به تو دادیم و خیالت بردیم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
تا چنگ بر آن سنبل پرتاب زدیم
وز چهره به نام تو زر ناب زدیم
زنهار خیال را به مهمان به فرست
کز آتش دل خانه چشم آب زدیم
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۳
ای دل ز غمش ناله زاری می کن
با درد به حیله روزگاری می کن
ای جان به لب رسیده این روزی چند
هرگونه که هست دارو آری می کن
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
ای کرده بسی جفا به جای دل من
از عشق تو شد ز جای پای دل من
یک روز نجسته رضای دل من
این است و از این بتر سزای دل من
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۶
آن رفت که عشوه می خریدم ز تو من
پیراهن صبر می دریدم ز تو من
من با تو چنان بدم که ناخن باگوشت
لیکن چو دراز شد بریدم ز تو من
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۴
ای نقش تو از دیده به دل جان بسته
روی از دل و دیده تو بخونم شسته
از دیده و دل در غم تو شادم از آنک
بر دیده نشسته و در دل رسته
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۷
داد دلم ای خیال هر شب تو بده
کسی می ندهدم نشان از آن لب تو بده
ما را ز لبش نیست امیدی لیکن
وانجا که امید هست یارب تو بده
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
جانا تو به وصل خویش تعریفم ده
وز بار فراق خویش تخفیفم ده
گر خلعت آمدن نمی فرمائی
باری به جواب نامه تشریفم ده
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۹
ای نیست شده در غم تو هست همه
هشیار به تو بوده دل مست همه
غمهای جهان چو در دلم بنشینند
جای تو بود جای زبر دست همه
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
هر لحظه مرا به کام دشمن تو کنی
جان در تن من خشک چو گردن تو کنی
در هجر تو والله که نبارم جز خون
من با تو کی آن کنم با من تو کنی
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۵
بر چهره من به نام خود زر داری
بر دیده که تخت تست افسر داری
برسرو روان ز ماه چنبر داری
بادات ز ملک حسن برخورداری
سید حسن غزنوی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۹
از زخم خود و درد من ای رشک پری
هان تا نکنی خوشدلی از بی خبری
گر در سر ایام بود دادگری
هر زخم که بر من زده باز خوری