عبارات مورد جستجو در ۵۸۳۶ گوهر پیدا شد:
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۵ - طاهر همدانی نَوَّرَ اللّهُ روحه
مشهور به باباطاهر عریان و از خاک پاک همدان بوده. او در آن ولایت به دیوانگی شهرت نموده. بلی اوست دیوانه که دیوانه نشد. اغلب اوقات و ایام در بیغوله و غارش مقام. گویند چنان آتشی در دل آن دیوانهٔ فرزانه برافروخته و بنیاد صبر وطاقت او را سوخته بودند که با آنکه برودت هوای آن بلد مشهور است در فصل زمستان در کوه الوند در میان برف عور نشسته و از گرمی شکایت می‌کرد و به قدر بیست ذرع اطراف وی برف گداخته و آب می‌گردید. گویند با عین القضات و خواجه نصیر معاصر بوده است و محی الدین لاری صاحب مرآت الادوار این حکایت را به سید نعمت اللّه کرمانی نسبت کرده و به نام او نوشته. که در کوهستان خراسان در هرات امرای شاهرخ این معنی را از او مشاهده کردند و معاصر بودن او با عین القضات و خواجه نصیرالدین طوسی خطاست. که او در چهارصد و ده وفات یافته و اینان بعد از او بوده‌اند. غرض، مجذوبی است کامل و مجنونی است عاقل. عاشقی مجرد و عارفی موحد. سخنانش دوبیتی و به لفظ رازی که در آن زمان اهالی ری و دینور و بیدان تلفظ می‌کردند واقع و معروف و بسیار اثرناک است. غزلی به نام او مشهور است. بعضی از اشعار آن را در دیوان ملامحمد صوفی مازندرانی مشهور به اصفهانی دیدم. از رباعیات آن جناب چند رباعی قلمی می‌شود:
مِنْرباعیات رحمة اللّه علی قائله
یکی برزگرک دیدم درین دشت
به خون دیدگان آلاله می‌کشت
همی کشت و همی گفتا دریغا
که باید کشتن و در دشتها هشت
٭٭٭
وی ته سر در بیابانم شو و روج
سرشک از دیده پالانم شو و روج
نه تو دیرم نه جایم می کرودرد
همی دانم که نالانم شو و روج
ز دل نقش جمالت در نشو یار
خیال خط و خالت در نشو یار
مجه کردم به گرد دیده پرچین
که خونابهٔ خیالت در نشو یار
٭٭٭
تویی لو شکرین و سیمنت بر
مویم دل آذرین و مجهٔ تر
از آن ترسی در آغوشم بیایی
که سیم آذر گداجه آب شکر
٭٭٭
دلی دارم دلی دیوانه و دنگ
ز دستم شیشهٔ ناموس برسنگ
به مو واجی چرا بی نام وننگی
کسی کش عاشقن چش نام و چش ننگ
٭٭٭
مگر شیر و پلنگی ای دل ای دل
به مو دایم به جنگی ای دل ای دل
اگر دستم فتی خونت بریجم
بوینم تا چه رنگی ای دل ای دل
٭٭٭
اگر آیی به جانت وا نواجم
وگر نایی به هجرانت گداجم
هر آن دردی که دیری بر دلم نه
بمیرم یا بسوجم یا بساجم
٭٭٭
بوره سوته دلان گرد هم آییم
سخن با هم کریم غم وانواییم
تراجو آوریم غم‌ها بسنجیم
هر آن سوته تریم و زنین تر آییم
٭٭٭
اگر مستان مستیم از تو ایمان
وگر بی پا و دستیم از تو ایمان
اگر گوریم و ترسا ور مسلمان
به هر ملت که هستیم از تو ایمان
٭٭٭
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
چه در شهر و چه در کوه و چه در دشت
به هرجا بنگرم آنجا ته وینم
٭٭٭
خوشا آنان که هِر از بِر ندانن
نه حرفی وانویسن نی بخوانن
چو مجنون سر نهن اندر بیابان
به این گوگل روان آهو چرانن
٭٭٭
دلی دارم که بهبودش نمی‌بو
نصیحت می‌کرم سودش نمی‌بو
به بادش می‌دهم نش می‌بره باد
بر آتش می‌نهم دودش نمی‌بو
٭٭٭
نوای نالهٔ غم اندوته ذونو
عیار زر خالص بوته ذونو
بوره سوته دلان با هم بنالیم
که قدر سوته دل، دل سوته ذونو
٭٭٭
نسیمی کز بن آن کاکل آیه
مرا خوشتر ز بوی سنبل آیه
چو شو گیرم خیالت را در آغوش
سحر از بسترم بوی گل آیه
٭٭٭
دیته یکدم دلم خرم نمانه
اگر روی تو وینم غم نمانه
اگردرد دلم قسمت نمایند
دل بی درد در عالم نمانه
٭٭٭
سرم دیته اگر بر بالش آید
چو نی از استخوانم نالش آید
زهجرانت به جای اشک چشمم
ز مژگان پاره‌های آتش آید
٭٭٭
دلم از عشق رویت گیج و ویجه
گهی سوجه در آتش که بریجه
دل عاشق به سان چوب تر بی
سری سوجه سری خونابه ریجه
٭٭٭
دلم از دست هجرانت غمینه
سرینم خاک و بالینم زمینه
گناهم این که مو تَد دوست دیرم
هر آنکت دوست دیره حالش اینه
٭٭٭
هزارت دل به غارت بر ته ویشی
هزارانت جگر خون گر ته ویشی
هزاران داغ ویش از سینم اشمرت
هنی نشمر ته ار اشمر ته ویشی
٭٭٭
اگر دل دلبری پس دل کدامی
اگر دلبر دلی دل را چه نامی
دل و دلبر به هم آمیته وینم
ندانم دل که و دلبر کدامی
٭٭٭
به نالیدن دلم مانند نی بی
مدامم درد هجرانت ز پی بی
مرا سوزت گداجه تا قیامت
خدا دونو قیامت تا به کی بی
٭٭٭
خود آیین چهره‌ات افروته‌تر بی
دلم از تیر عشقت دوته‌تر بی
ز چه خالِ رخت ذونی سیاهه
هرآن نزدیک خور بی سوته‌تر بی
٭٭٭
کشیمان گر به زاری از که ترسی
برانی گر به خواری از که ترسی
مو با این نیمه دل از کس نترسم
جهانی دل تو داری از که ترسی
٭٭٭
دل نازک مثال شیشه‌ام بی
اگر آهی کشم اندیشه‌ام بی
سرشکم گر بوخونین عجب نیست
موآن دارم که در خون ریشه‌ام بی
٭٭٭
نگارینا دل و جانم ته دیری
همه پیدا و پنهانم ته دیری
نذونم مو که این درد از که دیرم
همی ذونم که درمانم ته دیری
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۶ - طاهر انجدانی علیه الرحمه
اسم شریفش شاه طاهر از سادات عالی درجات انجدان مِنْمحال قم. موطنش کاشان مولدش همدان. جامع علوم صوری و معنوی بود. مدتی در کاشان خلایق را ارشاد می‌نمود. آخرالامر صاحب غرضان، نسبت طریقهٔ اسماعیلیه به وی داده و سلطان عهد دست ایذا و آزار به وی گشاده. لهذا سیّد عنان عزیمت به وادی هزیمت معطوف و به هندوستان رفته. در دکن مشعوف توطن گزید و سلطان نظام شاه ارادت وی را گزید و طریقهٔ حقّهٔ دین مبین اثناعشری در آن مملکت رواج یافت. هم در آن مملکت در سنهٔ ۹۵۶ به روضهٔ رضوان شتافت. جسدش را حسب الوصیت وی به عتبات عالیات برده، سپردند. غرض، آن جناب صاحب اشعار متین و این چند بیت ازنتایج طبع آن جناب است:
مِنْنصایح و مواعظه
نظر کن به تاریخ شاهان پیشین
که رفتند زین دیر دیرین محافل
کجا شد فریدون فرخنده سیرت
کجا رفت کیخسروآن شاه عادل
روان است پیوسته از شهر هستی
به ملک عدم از پیِ هم قوافل
همان گیر کز فیضِ فضلِ الهی
شدی بهره‌مند از فنون و فضائل
به کلک بدیع البیانِ معانی
در اقسام حکمت نوشتی رسائل
زدی تکیه بر مسندِ فضل ودانش
نهادند نام تو صدرالافاضل
چه حاصل که از صوبِ تحقیق درپی
به نزدیک دانا به چندین مراحل
٭٭٭
در غم اولذّتِ عیش از دل ناشاد رفت
خو به غم کردیم چندانی که عیش از یادرفت
رباعی
در دهر کسی که عشق را شاید نیست
یاری که ازو دلی برآساید نیست
صدگونه ملامت که نمی‌باید هست
یک لحظه فراغتی که می‌باید نیست
٭٭٭
گر کسب کمال می‌کنی می‌گذرد
ور فکر محال می‌کنی می‌گذرد
دنیا همه سر به سر خیال است خیال
هر نوع خیال می‌کنی می‌گذرد
٭٭٭
ماییم که هرگز دم بی غم نزدیم
خوردیم بسی خون دل و دم نزدیم
بی شعلهٔ آه لب ز هم نگشودیم
بی قطرهٔ اشک چشم بر هم نزدیم
٭٭٭
آنیم که کوس نیکنامی نزدیم
چون بی خردان دم از تمامی نزدیم
هرگز قدمی به خوشدلی ننهادیم
هرگز نفسی به شادکامی نزدیم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۸ - عبداللّه بلیانی کازرونی
وهُوَ اوحدالدین عبداللّه بن ضیاءالدین مسعود. بلیان از مضافات کازرون شیراز است و شیخ از قدمایِ عرفایِ آفاق و از فرزندزادگان شیخ ابوعلی دقاق. گویند برهان العارفین شیخ صفی الدین اردبیلی به صحبت آن جناب رسیده و شیخ او را حواله به جناب شیخ زاهد گیلانی کرده. غرض، از افاخم کاملین و اعاظم عارفین و زبدهٔ موحدین و قدوهٔ مجردین زمان خود بوده، مشرب عالی داشته و در سنهٔ ۶۸۳ لوای سفر آخرت افراشته. مرقدش در قریهٔ مذکور است واین اشعار از اوست:
حقیقت جز خدا دیدن روا نیست
که بی شک هرچه بینی جز خدا نیست
نمی‌گویم که عالم زوشده زانک
چنین نسبت به او کردن روا نیست
نه او عالم شده نه عالم او شد
همه جز او وزو چیزی جدا نیست
٭٭٭
اللّه اللّه جز خدا موجود نیست
واقفِ این سر بجز معبود نیست
عاشقان دوست بسیارند لیک
کس چو عبداللّه بن مسعود نیست
٭٭٭
به کین ما کمربندد کسی کش بخت برگردد
چووقت مرگ مارآیدبه گردِ رهگذر گردد
٭٭٭
ما جمله وجودِ پاکِ پاکیم
نه ز آتش و باد و آب و خاکیم
رباعی
تا حق به دو چشم سر نبینم هرگز
از پای طلب می‌ننشینم هرگز
گویند که حق به چشمِ سر نتوان دید
این ایشانند من چنینم هرگز
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۹۹ - عبدالخالق غجدوانی بخارایی
مقدم سلسلهٔ خواجگان و مسلم زمرهٔ زیرکان. از خلفای شیخ ابویوسف همدانی. مولد و مدفن اوده غجدوان ازولایات بخارا و آن دهی است بزرگ بر شش فرسنگی بخارا واقع است. نام والد او شیخ عبدالجلیل و از علما بوده. گویند عبدالخالق به صحبت خضرؑرسیده. در فصل الخطاب مذکور است که روش خواجه عبدالخالق در طریقت حجت است و مقبولِ فِرَق افتاده. غرض، شیخ از متقدمین سلسلهٔ نقشبندیه و آن سلسله را به وی افتخار است. شرح حالش در کتب مسطور است و این دو رباعی به نام وی مشهور است:
رباعی
اگر در دلت از کسی شکایت باشد
دردِ دل تو ازو به غایت باشد
زنهار به انتقام مشغول مشو
بد را بدی خویش کفایت باشد
٭٭٭
چون می‌گذرد عمر کم آزاری به
چون می‌دهدت دست، نکوکاری به
چون کشتهٔ خود به دست خود می‌دروی
تخمی که نکوتر است اگر کاری به
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۰۱ - عزیز نسفی قُدِّسَ سِرُّه
شیخ عزیز الدین نسفی از مشاهیر محققین و از مریدان شیخ سعدالدین است. با سلطان جلال الدین بن خوارزم شاه معاصر بوده. منازل السائرین و مقصد الاقصی و کشف الحقایق و اصول و فروع از مصنفاتِ اوست. شیخ سعدالدین حموی مذکور گفته که هر سرّی که من در چهارصد و چهل جلد کتاب پنهان کرده‌ام، عزیز نسفی در کشف الحقایق اظهار کرده است. غرض، در سنهٔ ۶۱۶ در ابرقو فوت شد. گاهی شعری می‌فرموده و هم از اوست:
رباعی
کس در کفِ ایّام چو من خوار مباد
محنت زده و غریب و غمخوار مباد
نه روز و نه روزگار و نه یار و نه آل
کافر به چنین درد گرفتار مباد
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۰۲ - علی رامتینی بخارایی علیه الرحمه
نامش علی النّساج ملقب به خواجه عزیزان. از اهل رامتین مِنْمضافات بخارا و از اعاظم طبقهٔ نقشبندیه. مرید خواجه فغنوی. مولوی در مدح او فرموده است:
گرنه علم حال فوق قال بودی چون شدی
بنده اعیان بخارا خواجهٔ نسّاج را
در کرامات و مقامات مشهور عالم بوده است. احوالاتش مفصّلاً در نفحات و رشحات ثبت است. گاهی به نظم می‌پرداخته. این قطعه و چند رباعی تیمّناً و تبرّکاً از آن جناب قلمی می‌گردد. مرقدش در گرگانجِ خوارزم کهنه است. در اوان سفارتِ خوارزم به زیارت او مستفیض شدم:
قطعه
نَفِس مرغی مقید در درون است
نگهدارش که خوش مرغیست دمساز
ز پایش بند مگسل تا نپرّد
که نتوانی گرفتن بعدِ پرواز
رباعی
با هر که نشستی و نشد جمع دلت
وز تو نرمید زحمت آب وگلت
زینهار ز صحبتش گریزان می‌باش
ور نه نکند روحِ عزیزان بحلت
٭٭٭
چون ذکر به دل رسد دلت درد کند
آن ذکر بود که مرد را مرد کند
هر چند که خاصیت آتش دارد
لیکن دو جهان در دل تو سرد کند
٭٭٭
خواهی که به حق رسی بیارام ای تن
وندر طلبِ دوست به یاران می‌تن
خواهی مدد از روح عزیزان یابی
پا از سر خود ساز بیارامی تن
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۰۳ - عین القضات همدانی قُدِّسَ سِرُّه
فاضلی است گرانمایه و کاملی است بلند پایه. ابوالفضایل محمدبن عبداللّه میانجئی نام و لقب اوست. شیخ احمد غزالی او را به محبوبیت تربیت کرده. رسالهٔ سوانح العشاق را به محبت وی به قید تصنیف درآورده. شیخ را شراب زنجبیلی جذبه بر نشاء کافوری سلوک غالب و رهایی طایر لاهوتی روح را از قفس ناسوتی جسم طالب بوده. در کتب این طایفه آمده که به دعای وی احیاء و امانت حاصل شده. خود نیز در تمهیدات بیان می‌کند. آخرالامر او را به دعوی الوهیت متهم ساخته. محضری بر قتلش پرداخته. به سعی ابوالقاسم درگزینی وزیر خلیفه پوست او را کندند، در مدرسهٔ خودش بردار کرده، پس از آن به زیر آورده، در بوریای به نفت آلوده پیچیده، سوختند. چنانکه خود گفته است:
ما مرگ و شهادت از خدا خواسته‌ایم
وان هم به سه چیزِ کم بها خواسته‌ایم
گر دوست چنین کند که ما خواسته‌ایم
ما آتش و نفت و بوریا خواسته‌ایم
در کتاب تمهیدات گوید: بعضی از سالکان این راه در مقام بیهوشی گمان برده‌اند که مساوی الطرفین شده‌اند. چون صفرا غالب بود زنّار بستند و اناالحق گویان بردارِ فنا برآمدند. بعضی طعمهٔ شمشیر شدند و بعضی را سوختند و با فقیر نیز همین آش در کاسه است و من خود از خدا خواسته‌ام. دریغا هنوز دور است کی باشد و کی. غرض، شیخی است عیسوی مشرب و منصوری مذهب. شهادتش در سنهٔ ۵۳۳ واقع گردیده. آن جناب را تصانیف عالیه است مِن جمله رسالهٔ لوایح و کتاب زبدة الحقایق که به تمهیدات معروف است. از آن جناب است:
رباعی
بیش نه آن کت به چشم بیشتر آید
بیش نه آن کس که از تو پیش تر آید
بیشی و پیشی به دانش است و توانش
از دل پاک آید آن نه از پدر آید
٭٭٭
در کوی امید منزلی باید و نیست
در کشتهٔ عشق حاصلی باید و نیست
گفتی که به صبر کار تو نیک شود
با صبر تو دانی که دلی باید و نیست
٭٭٭
ای برده دلم به غمزه جان نیز ببر
بردی دل و جان نام و نشان نیز ببر
گر هیچ اثر بماند از من به جهان
تأخیر روا مدار و آن نیز ببر
٭٭٭
در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
صد بوسه زدم به زلف عنبر پوشش
یعنی که حدیث می‌کنم در گوشش
٭٭٭
بستردنی است آنچه بنگاشته‌ایم
افکندنی است آنچه بفراشته‌ایم
سودا بوده است آنچه پنداشته‌ایم
دردا که به هرزه عمر بگذاشته‌ایم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۰۵ - علی همدانی قُدِّسَ رُوْحُهُ
وهو سیدالاجل سید علی بن شهاب الدین محمد. نسب شریفش به چند واسطه به حضرت امام همام زین العابدینؑمنتهی می‌شود جناب میر از دوازده سالگی سالک مسلک سلوک شد. دستِ ارادت به شیخ شرف الدین محمود عبداللّه مزدقانی مرید شیخ علاء الدوله سمنانی داد و کسب طریقت در پیش تقی الدین علی دوستی سمنانی کرد. جامع علوم ظاهر و باطن گشت. سه نوبت ربع مسکون را سیاحت نمود. گویند به صحبت هزار و چهارصد نفر از اولیاءاللّه رسید. غریب‌تر اینکه چهارصد تن را در یک مجلس دید. احوال و اقوالش در کتاب خلاصة المناقب مندرج است. بالاخره در ماوراءالنهر به بلایی درگذشت. نعشش را به ختلان نقل نمودند. مدت عمرش هفتاد و سه سال و وفاتش در سنهٔ ۷۸۶. از اوست:
از کنار خویش می‌یابم دمادم بوی یار
زان همی گیرم دمادم خویشتن را در کنار
نه میانش را کناری نه کنارش را میان
وز میان آتش عشقش نمی‌یابم کنار
قطعه
پرسید عزیزی که علی ز اهل کجایی
گفتم به ولایات علی کز همدانم
نه زان همه دانم که ندانند علی را
من زان همدانم که علی را همه دانم
رباعی
نه دیده بود که جستجویش نکند
نه کام و زبان که گفتگویش نکند
هر دل که درو محبت او نبود
گر پیش سگ افکنند بویش نکند
٭٭٭
حاشا که ز ضرب تیر و خنجر ترسیم
وز بستن پای و خستن سر ترسیم
ما گرم روان دوزخ آشامانیم
از گفت و شنید خلق کمتر ترسیم
٭٭٭
گر بدر منیری و سما منزل تو
وز کوثر اگر سرشته باشد گل تو
گر مهر علی نباشد اندر دل تو
مسکین تو وسعی‌های بی حاصل تو
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۰۶ - علی شیرازی نَوَّرَ اللّهُ رَوْحَهُ
وهُوَ شیخ زین الدین علی کلاه. از مشاهیر علماء و فضلاء و عرفا. چون رنگ سیاه را کلاه می‌گویند و شیخ دستار سیاه رنگ به سر می‌بسته به این لقب ملقب شده و با خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی در خدمت شمس الدین عبداللّه شیرازی تحصیل می‌نموده. وفاتش در سنهٔ ۷۸۰. از اوست:
از سرِّ عشق بی خبری، حال ما مپرس
ما غرقه گشته‌ایم و تو دریا ندیده‌ای
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۰۷ - عماد کرمانی نَوَّرَ اللّهُ مَرْقَدَهُ
عماد الدین فقیه مشهور است در عهد دولت آل مظفر. از سلاطین زمان تعظیم و تکریم یافته و در سنهٔ ۷۷۳ به روضهٔ رضوان شتافتند. دیوانش به نظر رسیده، مشتمل است بر مثنویات چند که صفانامه و محبت نامه و طریقت نامه و ره نامه و فاتحة الاخلاص و قصاید و غزلیات و رباعیات است. اشعار خوب دارد. از آنهاست:
غم این تودهٔ خاک از دل مستان مطلب
کاین غباریست که بر خاطر هشیارانست
٭٭٭
عالمی از سر زلف تو پریشان و هنوز
از سرِ زلف تو بویی به مشامی نرسد
٭٭٭
بر خیز تا بجوییم از هر دری مرادی
کز در به روی بستن کاری نمی‌گشاید
٭٭٭
طاعت ناقص من موجب کفران نشود
راضیم گر مدد علت عصیان نشود
٭٭٭
وصلش به جستجو نتوان یافتن ولی
آن به که عمر در سر این جستجو رود
٭٭٭
گر ز طلب روی نتابد مرید
عاقبت الامر بیابد مراد
٭٭٭
هیچ دانی دولت من از کجاست
از دَرِ دلها گدایی کرده‌ام
٭٭٭
ما که امروز گرانان جهانیم اینیم
که سبک روح‌تر از عیسی مریم بودیم
ایضاً قطعةٌ فی المَوعظَةِ والنّصیحةِ
بر لوح جان نوشته‌ام از گفتهٔ پدر
روز ازل که تربت او باد عنبرین
کای طفل اگر به صحبت افتاده‌ای رسی
شوخی مکن به چشم حقارت درو مبین
گر در جهان دلی ز تو خرم نمی‌شود
باری چنان مکن که شود خاطری غمین
بر شیر از آن شدند بزرگان دین سوار
کآهسته‌تر ز مور گذشتند بر زمین
باری بجز خدا نتوان خواستن عماد
یا مستعانُ عَوْنَکَ إیّاکَ نَسْتَعِیْنُ
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۰۸ - علی قزوینی رحمة اللّه علیه
از سادات شهر مذکور و به فضایل حسنه مشهور. به خدمت اهل حال مایل و مسائل طریقت را از ایشان سائل. طالبی مطلوب و سالکی مجذوب. وفاتش در سنهٔ ۱۰۲۰. رباعی ذیل از اوست:
با نالهٔ ما سموم را سودایی است
در آتش ما جحیم را مأوایی است
بر سینهٔ ماست هرکجا کوه غمی است
در دیدهٔ ماست هرکجا دریایی است
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۱۰ - عابد بیرمی قُدِّسَ سِرُّهُ
نامش شاه زین العباد و بیرم از ولایات لار است و لار از مشاهیر دیار فارس. سید از علماء و عرفای زمان خود بوده و به شاه زنده شهرت نموده. کرامات از وی نقل کرده‌اند. مزارش در آن دیار در کمال اشتهار است. در حسب ونسب آن جناب تذکره نوشته‌اند. دیوانی نیز دارد. زیاده بر این از حالش معلوم نگردیده است:
من آن روز بودم که اسما نبود
نشان ازوجود مسما نبود
نظر کردم از منظرِ شاهدان
بجز زلف و رویش هویدا نبود
٭٭٭
باشاخه‌ها اخضر شدم با لاله‌ها احمر شدم
با باغبانان در چمن من سال‌ها گل چیده‌ام
با باد دوران کرده‌ام، در دهر سیران کرده‌ام
با ابر باران گشته‌ام در کوه‌ها باریده‌ام
٭٭٭
من قمری اعلایم از قاف بپریده
دوری به سوی نخجیر در دهر نگردیده
از خویش برون رفتم با خویش درون گشتم
بیرون و درون خویش جز خویش نگنجیده
٭٭٭
آستین بر می فشاندم در سماع
دست یار آمد به دستم یللی
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۱۱ - عبداللّه ختلانی قُدِّسَ رَوْحَهُ
از مشایخ زمان خود بوده و عالم و صاحب تصانیف و موحد و کتاب مستطاب کشف الحجاب از تحقیقات محققانه و تصنیفات موحدانهٔ آن جناب است. شرحی بر کتاب لمعات شیخ فخر الدین عراقی نوشته است. این بیت از او نوشته شد:
گفتم بشمارم خم زلفینک جادوش
یک پیچ بپیچید و غلط کرد شمارم
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۱۳ - غزالی مشهدی
از مشاهیر شعرا و از معاصرین شاه طهماسب صفوی بوده. علاوه بر فضایل علمی طریقهٔ انیقهٔ طریقت تحصیل نموده. عارف معارف و واقف مواقف گردید. گویند کلیاتش هفتاد هزار بیت می‌شود. مثنویات متعدده دارد. مِنْجمله رشحات الحیات و اسرارالمکتوم ونقش بدیع از آن جناب است. به هندوستان رفته با فیضی دکنی صحبت داشته. در سنهٔ ۹۸۰ در اگره به مفاجا درگذشت. بعضی از اشعارش این است:
مِنْغزلیّاتِهِ
چون ردّ و قبول همه در پردهٔ غیب است
زنهار کسی را نکنی عیب که عیب است
٭٭٭
چرخ، فانوس خیال و عالمی حیران درو
مردمان چون صورت فانوس سرگردان در او
رباعی
در کعبه اگر دل سوی غیر است ترا
طاعت گنه است و کعبه دیر است ترا
گر دل به حق است و ساکن بتکده‌ای
خوش باش که عاقبت بخیر است ترا
٭٭٭
تا کی گویی که گوی اقبال که برد
تا کی گویی که ساغرِعیش که خورد
اینها چو فسانه‌است می‌باید رفت
اینها چو حکایت است می‌باید مرد
٭٭٭
سلطان گوید که نقد گنجینهٔ من
صوفی گوید که دلق پشمینهٔ من
عاشق گوید که داغ دیرینهٔ من
من دانم و من که چیست در سینهٔ من
مثنوی نقش بدیع
خاک دل آن روز که می‌بیختند
شبنمی از عشق بر او ریختند
دل که بدان رشحه غم اندود شد
بود کبابی که نمک سود شد
دیدهٔ عاشق که دهد خونِ ناب
هست همان خون که چکد زان کباب
بی اثر مهر چه آب و چه گل
بی نمکِ عشق چه سنگ و چه دل
دل که ز عشق آتش سودا دروست
قطرهٔ خونیست که دریا دروست
سبحه شماران ثریا گسل
مهرهٔ گل را نشمارند دل
به که نه مشغول به این دل شوی
کش ببرد گریه چو غافل شوی
آهن و سنگی که شراری دروست
بهتر از آن دل که نه یاری دروست
نیست دل آن دل که در او داغ نیست
لالهٔ بی داغ در این باغ نیست
نازکی دل سبب قرب تست
گر شکند کار تو گردد درست
دامن از اندیشهٔ باطل بکش
دست ز آسودگی دل بکش
کار چنان کن که درین تیره خاک
دامن عصمت نکنی چاک چاک
قدر دل آنها که قوی یافتند
از قدمِ پاکروی یافتند
عشق بلند آمد و دلبر غیور
در ادب آویز و رها کن غرور
چرخ درین سلسله پا در گل است
عقل درین میکده لایعقل است
جان و جسد خستهٔ این مرهمند
ملک و ملک سوختهٔ این غمند
ای به نظاره شده‌ای دیده باز
سهل مبین در مژه‌های دراز
کان مژه در سینه چو کاوش کند
خون دل از دیده تراوش کند
رویِ بتان گرچه سراسر خوش است
کشتهٔ آنیم که عاشق کش است
هر بتِ رعنا که جباکیش تر
میلِ دل ما سوی او بیشتر
سوزش و تلخی است غرض از شراب
ورنه به شیرینی ازو خوشتر آب
یار گرفتم که به خوبی پری است
سوختن او نمکِ دلبری است
ناله ز بی درد نباشد پسند
چند دل و دین چو نه‌ای دردمند
یا منگر سویِ بتان تیز تیز
یا قدمِ دل مکش از رستخیز
لاله رخان گرچه که داغ دلند
روشنیِ چشم و چراغ دلند
مهر و جفا کاریشان دلفروز
دیدن و نادیدنشان سینه سوز
حسن چه دل بود که دادش نداد
عشق چه تقوی که به بادش نداد
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۱۵ - غیری کرمانی
گویند از اهل عرفان و از اتراک کرمان بوده و در بلاد ایران سیاحت و مسافرت می‌نموده. از متأخرین است. تقی الدین اوحدی کازرونی صاحب تذکرهٔ کعبهٔ عرفان نوشته که او را ملاقات نمودم. متتبع احوال عرفا بوده و مسافرت می‌نمود. در سنهٔ ۱۰۱۷ مقتول گردید. این رباعی از ایشان است:
عصیان چو عرق می‌چکد از جامهٔ ما
دوزخ شده عودسوزِ هنگامهٔ ما
صبحِ ازل از ضمیر پاکان برخاست
شام ابد از سیاهی نامهٔ ما
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۱۷ - فقیر دهلوی عَلَیهِ الرَّحمةِ
اسمش میر شمس الدین و چون از بنی عباس بوده به میر شمس الدین الی عباسی شهرت نموده. تحصیل مراتب علمی در خدمت علمای شاه جهان آباد کرده و در فقه و کلام و حدیث، صاحب مایه و بلندپایه، با وجود فضایل، طالب خدمت درویشان و غالب اوقات در صحبت ایشان. آخرالامر از برکت معاشرت ایشان به ترک علایق و عوایق دنیوی گفته و ظاهراًوباطناً طریق طریقت پذیرفته ملبس به لباس فقر شده سیاحت نموده و درجات عالیه حاصل فرمود ودر نظم ونثر تألیفات دارند و در عروض و قافیه رسالات پرداخته‌اند. دیوانش هفت هزار بیت می‌شود. با علی قلیخان لگزی معاصر بوده. از اشعار اوست:
مِنْغزلیّاتِه
نیست ممکن که به یک شهر دو سلطان باشد
در دل هر که غم اوست غم عالم نیست
٭٭٭
درد ما را چاره درد دیگر است
چون خمار می که از می می‌رود
٭٭٭
یار در چشم و دیدنش مشکل
راه نزدیک و طی شدن دشوار
٭٭٭
با آنکه پاره کردیم زنجیر عقل صد بار
زان زلف می‌توان بست ما را به تار مویی
٭٭٭
اثر از هستیم نگذاشت فکر آتشین خویی
زسامانم چه می‌پرسی سری مانده است و زانویی
رباعی
در چشم کسی که صاحب عرفان است
واجب ظاهر به صورت امکان است
زان گونه که حرف و صوت خیزد ز نفس
پیدایی ما از نفس رحمان است
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۱۹ - فضل اللّه مشهدی
و هُوَ شیخ عمادالدین فضل اللّه بن علاء الدین علی برزش آبادی الطوسی. از اعاظم مشایخ و علمای راسخ. از عنفوان شباب مقاماتِ سلوک را در خدمت جناب شیخ حاجی محمد خبوشانی اکتساب کرده. سلسلهٔ نسبش به دو واسطه به جناب سید محمد نوربخش می‌رسد. بدین طریق او مرید حاجی شیخ محمد و او مرید شیخ محمد لاهیجی و او مرید سید است. جناب شیخ را تألیفات شریفه و منظومات لطیفه است و به رسالهٔ لوایح مولانا جامی شرحی نفیسه نوشته. بالاخره سعادت شهادت دریافت. در سنهٔ اربع عشر و تسع مائه در مشهد مقدس رضوی. از اوست:
رباعی
بر درگهِ دوست تحفه جز جان نبری
دردت چو دهند نام درمان نبری
بی درد ز درد دوست نالان گشتی
خاموش که عرض دردمندان نبری
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۲۰ - فیضی دکنی عَلَیهِ الرّحمةِ
از مشاهیر مشایخ و پدرش شیخ مبارک و برادر کهترش شیخ ابوالفضل از فضلاء وحکمای معتبر زمان خود بوده. ایشان از احفاد شیخ حمید الدین ناگوری بوده‌اند. مولد و موطن جناب شیخ فیضی ناگور مِنْمضافات اجمیر است. کمالات صوری و معنوی را جامع و بوارق معارف از مشارق کلامش لامع. برادرش شیخ ابوالفضل در زمان اکبر شاه صدرالصدور و خود نیز کمال تقرب داشته و بر تربیت سلطان همت می‌گماشته. چون اکبر شاه را انحرافی از طریقهٔ شریعت به هم رسید، مردم ظهور این معانی را از جانب شیخ دانسته وی را به الحاد و زندقه نسبت کردند. غرض، شیخ را در علوم، تصانیف محققانه است. نصف قرآن مجید را بی نقطه تفسیر کرده. وفاتش در سنهٔ ۱۰۰۴ در لاهور اتفاق افتاد. صاحب اشعار پسندیده است. بعضی از اشعار و مثنویاتش در این سفینه قلمی می‌شود:
مِنْغزلیّاتِهِ
ای که از بادیهٔ عشق خبر می‌پرسی
پای بردار که کونین دو گامست اینجا
٭٭٭
در دلِ ما هوسِ وصل کسی افتاده است
که ازو در دلِ هر کس هوسی افتاده است
٭٭٭
چشم گهرشناس نداری چه گویمت
کاین نه صدف چگونه ز یکدانه پر شده است
٭٭٭
مپرس ره که ز سرهای رهروان حرم
نشانه‌هاست که منزل به منزل افتاده است
٭٭٭
هر که بنشست به راحت ز سر دل برخاست
وانکه افتاده درین بادیه مشکل برخاست
٭٭٭
پای به بالا منه که پایه بلند است
دم ز تقرب مزن که شاه غیور است
٭٭٭
خوش آن کسی که زعالم به آرزوی تورفت
به جستجوی تو آمد به گفتگویِ تو رفت
٭٭٭
تا خود کدام نقش ازین پرده رو دهد
ماییم و عشق با در و دیوار باختن
٭٭٭
زاهد سخن ز مشرب توحید می‌کنی
تحقیق کرده‌ایم که تقلید می‌کنی
٭٭٭
گویند همرهان طریقت که ای رفیق
آگاه شو که قافله ناگاه می‌زنند
غافل نیم ز راه ولی آه چاره چیست
زین رهزنان که بر دل آگاه می‌زنند
رباعی
بر ما چه زیان که بر صف اعدا زد
مشتی خاشاک لطمه بر دریا زد
ما تیغ برهنه‌ایم در دست قضا
شد کشته هر آنچه خویش را بر مازد
٭٭٭
باید به ره عشق تکاپو کردن
پیوسته به خورشید ازل رو کردن
زین سان که بود ظهورِ حقّ از همه سو
باید ز چه روی روی یکسو کردن
٭٭٭
آن روز که کردند شمار من و تو
بردند ز دست اختیار من و تو
فارغ بنشین که کارساز دو جهان
پیش از من و تو ساخته کارِ من و تو
٭٭٭
ای دامن و جیب عشق چاک از تو همه
گل‌های مراد خنده‌ناک از تو همه
از فیض تو هیچ عنصری خالی نیست
ای آتش و آب و باد وخاک از توهمه
٭٭٭
یارب قدمی به راه توحیدم ده
شوقی به نهانخانهٔ تجریدم ده
دلبستگیی به سرّ تحقیقم بخش
آزادگیی ز قید تقلیدم ده
وله ایضاً قُدِّسَ سِرُّهُ
پیش که هنگامهٔ عالم نبود
غلغل بازیچهٔ آدم نبود
پردگی غیب منزّه ز طنز
بود نهان در تتق کُنُت کَنز
چهرهٔ وحدت خط کثرت نداشت
طرّهٔ معنی رهِ صورت نداشت
عین عدم بود وجود شئون
داشت وجودِ همه سر در بطون
پاک ز نقش صور فوق و تحت
آینه ساز رخ هستی و بخت
سلسلهٔ انفس و آفاق نه
هیچ بجز جلوهٔ اطلاق نه
بلکه در اطلاقِ زمان شهود
نسبت اطلاق بر او قید بود
داشت به یک دانه جهانی فراغ
نُه چمن و هفت گل و چار باغ
در پی این کش مکش کن مکن
بود جهان منتظرِ امر کن
حسنِ ازل عاشقِ مرآت شد
نور ابد پرده کِش ذات شد
پرده نشینانِ شبستانِ غیب
باز کشیدند برون سر زجیب
خواب گرانان حریمِ قدم
چشم گشادند ز خوابِ عدم
نغمهٔ ایجاد دمیدن گرفت
رایحهٔ فیض وزیدن گرفت
بحرِ ازل نیم نمی بیش نیست
ملکِ ابد نیم دمی بیش نیست
دهر چو با این همه کس بی کس است
هم نفس من نفس من بس است
من چه و این هستی موهوم من
خنده به علم من و معلوم من
وای بر این دانش اندیشه پیچ
سینه پر از علم و نه معلوم هیچ
فکر و خرد سایل بیرونی‌اش
چون و چرا عاجز بیچونی‌اش
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۲۲ - قاسم تبریزی نَوَّرَ اللّهُ رُوْحَهُ
نام شریف آن جناب سید معین الدین علی. از شیخ خود قاسم الانوار لقب یافته و در اشعار قاسم، تخلص می‌فرموده. مرید جناب شیخ صدرالدین موسی خلف الصدق حضرت شیخ صفی الدین اسحقِ اردبیلی است و به صحبت جناب شاه نعمت اللّه کرمانی رسیده و اخلاص ورزیده. چهار بار پیاده سفر حجاز نموده. ریاضات شاقّه کشیده تا چهرهٔ شاهد مقصود دیده. به هرات رفته سکونت نمود. جمعی از عوام و خواص به خدمتش رسیدندو ارادتش گزیدند. صیت کمالات ظاهری و باطنی آن جناب در انجمن افاضل و اراذل پراکنده گشت. ارباب غرض در محفل سلطانی به سعایت وی سخن راندند و گرد ملال بر خاطر شاهرخ میرزا نشاندند. لهذا سید را عذر خواست. وی از هرات به سمرقند شتافت و از میرزاالغ بیک تعظیم و تکریم تمام یافت. در اواخر عمر به خراسان آمده، در خرجردِ جام توقف فرمود. هم در آن قصبه رحلت نمود. ولادته فی سنهٔ سبع و خمسین و سبع مائه. رحلته فی سنهٔ سبع و ثلاثین و ثمان مائه. مدت عمره ثمانین سنه. دیوان آن جناب مکرر دیده شده. تیمّناً و تبرّکاً این ابیات از ایشان قلمی شد:
مِنْقصایده
خورشیدِ آسمانِ ظهورم عجب مدار
ذرات کاینات اگر گشته مظهرم
ارواح قدس چیست نمودار معنیم
اشباح انس چیست نمودارِ پیکرم
بحر محیط رشحه‌ای از فیض فایضم
خلقِ کریم شمه‌ای از لطف گوهرم
از عرش تا به فرش همه ذرّه‌ای بود
در پیشِ آفتاب ضمیر منوّرم
روشن شود ز روشنی ذاتِ من جهان
گر پردهٔ صفات خود از هم فرو درم
آبی که زنده گشت ازو خضر، جاودان
آن آب چیست قطره‌ای از حوضِ کوثرم
آن دم کزو مسیح همی مرده زنده کرد
یک نفخه بود از نفسِ روح پرورم
بحرِ ظهور و بحرِ بطون قدم به هم
در من ببین که مجمع بحرین اکبرم
بالجمله مظهر همه اسماست ذات من
بل اسم اعظمم به حقیقت چو بنگرم
مِنْغزلیّاتِهِ
ز بحر عشق تو هر قطره‌ای چو دریایی است
به کوی وصل تو هر پشه‌ای چو عنقایی است
٭٭٭
نمی‌توان خبری داد از حقیقت دوست
ولی ز روی حقیقت حقیقتِ همه اوست
٭٭٭
مرید جملهٔ ذرّات کاینات شود
دلی که جلوهٔ خورشید را طلبکار است
هر چند قدسِ ذات ز اشیاء منزه است
در هیچ ذرّه نیست که او را ظهور نیست
٭٭٭
در ملک عاشقی که دو عالم طفیل اوست
آن کس قدم نهاد که اول ز سرگذشت
٭٭٭
نه من توام نه تو من هرچه هست جمله تویی
که میل جان موحد به اتحاد نباشد
٭٭٭
صمت و جوع و سهر و عزلت و ذکر بدوام
ناتمامان جهان را بکند کارتمام
٭٭٭
مقرر است و معین به حجت و برهان
که غیر دوست کسی نیست درمکین و مکان
٭٭٭
گر شیر نه‌ای مگذر ازین بیشهٔ شیران
آغشته به خونند در این بیشه دلیران
٭٭٭
طریق عاشقی وانگه سلامت
مَعاذَ اللّه ز فکرِ باطلِ من
٭٭٭
از مسجد و میخانه در کعبه و بتخانه
مقصود خدا عشقست باقی همه افسانه
٭٭٭
گر بدانی که چه شاهی و چه مکنت داری
ملکت هر دو جهان را به جوی نستانی
رباعی
ای رفته به پای خود بجایی که مپرس
در دست خودی تو در بلایی که مپرس
از مسِ وجود خود دمی بیرون آی
تا راه بری به کیمیایی که مپرس
٭٭٭
از هر طرفی چهره گشایی که منم
وز هر صفتی جلوه گر آیی که منم
با این همه گه گاه غلط می‌افتم
نادان کس و بله روستایی که منم
٭٭٭
گر شاه زمانه‌ای و گر دستوری
گر باز جهان شکار و ور عصفوری
گر مست طریقتی وگر مستوری
تا راه به خود نبرده‌ای مغروری
مِنْمثنوی انیس العارفین
ای ز عشقت هر دلی را مشکلی
ای ز شوقت در جنون هر عاقلی
جانم از خلق جهان بیگانه کن
یاد خود را با دلم هم خانه کن
زُمْرَةَ الْمُشْتَاقِ قَدْقَرُبَ الْوِصال
زُبْدَةَ الْعُشَّاقِ لَا تَمْشَوا تَعال
أَیُّهَا الأَحْبَابُ قُوْمُوا مِنْمَنام
اِشْرَبُوا مِنْکَأسِهِ شُرْبَ الْمُدَام
هر که را قصد حریم کبریاست
دشمنش در راه دین کبر و ریاست
عالمی را کین صفت سر بر زند
آتش اندر دین پیغمبر زند
مخزنِ اسرار ربانی دل است
محرمِ انوار روحانی دل است
بر دلت گر درد جانان است و بس
خوش نگهدارش که جان آن است و بس
هرکه را با خویشتن کاری بود
نیست عاشق خویشتن داری بود
هرکه از هستی خود بیزار نیست
از وصال یار برخوردار نیست
تا تو بر خود عاشقی بی حاصلی
چون فنا در یار گشتی واصلی
خود به خود برخویش عاشق گشت دوست
بلکه عشق و عاشق و معشوق اوست
رضاقلی خان هدایت : روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین
بخش ۱۲۳ - قطب اوشی کاکی عَلَیهِ الرّحمةُ
وهُوَ خواجه قطب الدین بختیار از اعاظم عرفاست و ارادت به خواجه معین الدین حسن سجزی چشتی داشته و شیخ فرید الدین شکرگنج دهلوی در خدمت وی لوای کمال افراشته. غرض، از اعاظم و افاخم سلسلهٔ علّیهٔ چشتیه است. گویند وجه تسمیهٔ کاکی این بوده که در ایام ریاضات و عبادات هر روز قرصی نان خشک از عالم غیب به جهت وی می‌رسید. چه، نان خشک را کاک گویند و معرب آن قاق است. غالباً در ایام مجاهده به نان خشکی قناعت می‌کرده. به این لقب ملقب آمده. استماع شد که از زمان حیات آن عالی درجات الی الان همه روزه از همان قسم نان در سر مزار او پخته به زایرین و مجاورین دهند. مزارش در سه فرسنگی دهلی در سمت جنوب واقع است. از اوست:
من به چندین آشنایی می‌خورم خونِ جگر
آشنا را حال چون این وای بر بیگانه‌ای
قطبِ مسکین گر گناهی می‌کند عیبش مکن
دور نبود گر گناهی می‌کند دیوانه‌ای