عبارات مورد جستجو در ۲۱۵۹ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵۹۶
ملکالشعرای بهار : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۱
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۹۷
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۱۴۵
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۰
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۷۰
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتیها
دوبیتی شمارهٔ ۲۷۷
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۱
عمرها فکر وصال تو عبث بود عبث
عشقبازی به خیال تو عبث بود عبث
سالها قطره زدن مور ضعیفی چو مرا
در پی دانهٔ خال تو عبث بود عبث
از تو هرگز چو سرافراز به سنگی نشدیم
میوهٔ جستن ز نهال تو عبث بود عبث
بیلبت تشنه چو مردیم شکیبائی ما
در تمنای زلال تو عبث بود عبث
پر برآتش زدن مرغ دل ما ز وفا
بر سر شمع جمال تو عبث بود عبث
به جوابی هم ازو چون نرسیدی ای دل
زان غلط بخش سئوال تو عبث بود عبث
محتشم فکر من اندر طلب او همه عمر
چون خیالات محال تو عبث بود عبث
عشقبازی به خیال تو عبث بود عبث
سالها قطره زدن مور ضعیفی چو مرا
در پی دانهٔ خال تو عبث بود عبث
از تو هرگز چو سرافراز به سنگی نشدیم
میوهٔ جستن ز نهال تو عبث بود عبث
بیلبت تشنه چو مردیم شکیبائی ما
در تمنای زلال تو عبث بود عبث
پر برآتش زدن مرغ دل ما ز وفا
بر سر شمع جمال تو عبث بود عبث
به جوابی هم ازو چون نرسیدی ای دل
زان غلط بخش سئوال تو عبث بود عبث
محتشم فکر من اندر طلب او همه عمر
چون خیالات محال تو عبث بود عبث
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۱
تا اختیار خود به رقیب آن نگار داد
ناچار ترک او دل بیاختیار داد
تا او قرار داد که نبود جدا ز غیر
غیرت میان ما به جدائی قرار داد
من خود خراب از می حرمان شدم رقیب
داد طرب به مجلس آن میگسار داد
من بار راه هجر کشیدم جهان
او غیر را به بارگه وصل بار داد
من کلفت خمار کشیدم بناخوشی
او غیر را ز وصل می خوش گوار داد
آن پر خلاف وعده مرا بهر قتل نیز
صد انتظار داد ازین انتظار داد
گو محتشم به خواب عدم رو که دیگری
پاس درش بدیدهٔ شب زندهدار داد
ناچار ترک او دل بیاختیار داد
تا او قرار داد که نبود جدا ز غیر
غیرت میان ما به جدائی قرار داد
من خود خراب از می حرمان شدم رقیب
داد طرب به مجلس آن میگسار داد
من بار راه هجر کشیدم جهان
او غیر را به بارگه وصل بار داد
من کلفت خمار کشیدم بناخوشی
او غیر را ز وصل می خوش گوار داد
آن پر خلاف وعده مرا بهر قتل نیز
صد انتظار داد ازین انتظار داد
گو محتشم به خواب عدم رو که دیگری
پاس درش بدیدهٔ شب زندهدار داد
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹۶
خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد
پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد
شب محنتم نشده سحر، مگر آفتاب جهان سپر
به در آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم
چه زیان کند به سمندری ضرری که از شرری رسد
خوشم آن چنان ز جفای او که به زیر بار بلای او
المی شود ز برای من ستمی که از دگری رسد
چو عطا دهد صلهٔ دعا چه زیان به مائدهٔ سخا
ز در شهنشه اگر صلا به گدای در به دری رسد
ز زمین مهر و وفای او مطلب بری که پی نمی
نه ز دشت او شجری دمد نه ز باغ او ثمری رسد
به میان خوف و رجا دلم به کجا تواند ایستاد
نه از این طرف ظفری شود نه به آن طرف خطری رسد
نرسد وصال شراب او به الم کشان خمار غم
مگر از قضا مددی شود که به محتشم قدری رسد
پس از انتظاری و مدتی خبری به بیخبری رسد
شب محنتم نشده سحر، مگر آفتاب جهان سپر
به در آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد
نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم
چه زیان کند به سمندری ضرری که از شرری رسد
خوشم آن چنان ز جفای او که به زیر بار بلای او
المی شود ز برای من ستمی که از دگری رسد
چو عطا دهد صلهٔ دعا چه زیان به مائدهٔ سخا
ز در شهنشه اگر صلا به گدای در به دری رسد
ز زمین مهر و وفای او مطلب بری که پی نمی
نه ز دشت او شجری دمد نه ز باغ او ثمری رسد
به میان خوف و رجا دلم به کجا تواند ایستاد
نه از این طرف ظفری شود نه به آن طرف خطری رسد
نرسد وصال شراب او به الم کشان خمار غم
مگر از قضا مددی شود که به محتشم قدری رسد
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۲۸
عجب که دولت من بیبقائیی نکند
بهانه جوی من از من جداییی نکند
ز دادخواه پرست آن گذر عجب کامروز
برون نیاید و تیغ آزماییی نکند
چه دلخوشی بودم زان مسیح دم که مرا
هلاک بیند و معجز نماییی نکند
برش ادا نکنم مدعای خود هرگز
که مدعی ز حسد بد اداییی نکند
زمان وصل حبیب از پی هلاک رقیب
خوش است عمر اگر بی وفائیی نکند
نشان دهم به سگش غایبانه مردم را
که با رقیب به سهو آشنائیی نکند
چنین که گشته ز می ذوق بخش ساقی دور
عجب که محتشم از وی گداییی نکند
بهانه جوی من از من جداییی نکند
ز دادخواه پرست آن گذر عجب کامروز
برون نیاید و تیغ آزماییی نکند
چه دلخوشی بودم زان مسیح دم که مرا
هلاک بیند و معجز نماییی نکند
برش ادا نکنم مدعای خود هرگز
که مدعی ز حسد بد اداییی نکند
زمان وصل حبیب از پی هلاک رقیب
خوش است عمر اگر بی وفائیی نکند
نشان دهم به سگش غایبانه مردم را
که با رقیب به سهو آشنائیی نکند
چنین که گشته ز می ذوق بخش ساقی دور
عجب که محتشم از وی گداییی نکند
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۶۴
ای به من صدق و صفای تو دروغ
مهر من راست وفای تو دروغ
نالش غیر ز جور تو غلط
بر زبانش گلههای تو دروغ
چند گویم به هوس با دل خویش
حرف تخفیف جفای تو دروغ
گوی چوگان هوس گشته رقیب
سر فکنده است به پای تو دروغ
چند اصلاح جفای تو کنم
چند گویم ز برای تو دروغ
وعدهٔ بوسه چه میفرمائی
مینماید ز ادای تو دروغ
سگت از شومی آمد شد غیر
گفت صد ره به گدای تو دروغ
گوئی ای ابر حیا میبارد
از در و بام سرای تو دروغ
راست گویم به هوس میگوید
ملک از بهر رضای تو دروغ
عاشق از بهر رضای تو عجب
گر نگوید به خدای تو دروغ
محتشم این همه میگوئی و نیست
به زبان گله زای تو دروغ
مهر من راست وفای تو دروغ
نالش غیر ز جور تو غلط
بر زبانش گلههای تو دروغ
چند گویم به هوس با دل خویش
حرف تخفیف جفای تو دروغ
گوی چوگان هوس گشته رقیب
سر فکنده است به پای تو دروغ
چند اصلاح جفای تو کنم
چند گویم ز برای تو دروغ
وعدهٔ بوسه چه میفرمائی
مینماید ز ادای تو دروغ
سگت از شومی آمد شد غیر
گفت صد ره به گدای تو دروغ
گوئی ای ابر حیا میبارد
از در و بام سرای تو دروغ
راست گویم به هوس میگوید
ملک از بهر رضای تو دروغ
عاشق از بهر رضای تو عجب
گر نگوید به خدای تو دروغ
محتشم این همه میگوئی و نیست
به زبان گله زای تو دروغ
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۲
لب پر سوال بر سر راهی نشستهام
سائل نیم به وعده ماهی نشستهام
زان شمع بس که داشتهام دوش اضطراب
گاهی چو شعلهٔ خاسته گاهی نشستهام
گل میدمد ز دامن و چشمم که روز و شب
با دستهٔ گلی چو گیاهی نشستهام
صیادوار ز آهوی دیر التفات او
پیوسته در کمین نگاهی نشستهام
دل ساخت سینه را سیه از دود خود ببین
در پهلوی چه خانهٔ سیاهی نشستهام
روز فریب بین که گذشت است محتشم
سالی که من به وعده ماهی نشستهام
سائل نیم به وعده ماهی نشستهام
زان شمع بس که داشتهام دوش اضطراب
گاهی چو شعلهٔ خاسته گاهی نشستهام
گل میدمد ز دامن و چشمم که روز و شب
با دستهٔ گلی چو گیاهی نشستهام
صیادوار ز آهوی دیر التفات او
پیوسته در کمین نگاهی نشستهام
دل ساخت سینه را سیه از دود خود ببین
در پهلوی چه خانهٔ سیاهی نشستهام
روز فریب بین که گذشت است محتشم
سالی که من به وعده ماهی نشستهام
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۹
از بهر حسرت دادنم هر لحظه منشین با کسی
اوقات خود ضایع مکن بر رغم چون من ناکسی
از شوخیت بر قتل خود دارم گمان اما کجا
پروای این ناکس کند مثل تو بیپروا کسی
اقبال و ادبارم نگر کامشب به راهی این پسر
تنها دچارم گشت و من همراه بودم با کسی
با غیر اگر عمری بود پیدا نگردد هیچ کس
یک دم به من چون برخورد در دم شود پیدا کسی
با آن که خار غیرتم در پا بود از پی دوم
در راه چون همره شود با آن گل رعنا کسی
سر در خطر تن در عنا دل در گروجان در بلا
فکر سلامت چون کند با این ملامتها کسی
داری ز شیدا گشتگان رسوا بسی در دشت غم
در سلگ ایشان محتشم رسواتر از رسوا کسی
اوقات خود ضایع مکن بر رغم چون من ناکسی
از شوخیت بر قتل خود دارم گمان اما کجا
پروای این ناکس کند مثل تو بیپروا کسی
اقبال و ادبارم نگر کامشب به راهی این پسر
تنها دچارم گشت و من همراه بودم با کسی
با غیر اگر عمری بود پیدا نگردد هیچ کس
یک دم به من چون برخورد در دم شود پیدا کسی
با آن که خار غیرتم در پا بود از پی دوم
در راه چون همره شود با آن گل رعنا کسی
سر در خطر تن در عنا دل در گروجان در بلا
فکر سلامت چون کند با این ملامتها کسی
داری ز شیدا گشتگان رسوا بسی در دشت غم
در سلگ ایشان محتشم رسواتر از رسوا کسی
شیخ بهایی : مثنویات پراکنده
شمارهٔ ۹
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۱
شیخ بهایی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۲
شیخ بهایی : دیوان اشعار
مستزاد