عبارات مورد جستجو در ۳۲۷۸ گوهر پیدا شد:
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۴
کو حریفی تا دو جامی از می احمر زنیم
چون شراب از بی‌خودیها تکیه بر ساغر زنیم
تازه شمعی کاش افروزند در بزم وصال
بر سر این شعله‌های کهنه تا کی پر زنیم
مختصر دستی که ما را بود صرف جام شد
گر خدا روزی کند دستی دگر بر سر زنیم
در محیط غم فلاطون‌وار زورق افکنیم
خنده‌ها بر جلوه‌های تشنه کوثر زنیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۵
تا کی چو طفل عقل دم از مهر و کین زنیم
کو همتی که پای بر آن و بر این زنیم
تلخیم در مذاق جهان همچنان اگر
صد بار غوطه در شکر و انگبین زنیم
خاکستریم و باز به صد حیله خویش را
سوزیم تا دمی نفسی آتشین زنیم
گریند شام ماتم ما دوستان ما
چون صبح خنده در نفس واپسین زنیم
خاکیم و بردبار نه آن نازنین زلال
کز جنبش نسیم گره بر جبین زنیم
ز آن شعله‌ای که سینه آتش کباب اوست
کو یک شرر که در جگر کفر و دین زنیم
دستم نماند بس که فصیحی به سر زدیم
زین پس به جای دست مگر آستین زنیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۸
سکه به نام عجز زد شوکت پادشاهیم
کوکبه سوز فتح شد صولت بی‌سپاهیم
کشتی موج هستیم تا به مراد خس طپم
خورده ز خون ناخدا آب گل تباهیم
داغم و نوبهار را خلعت خرمی دهم
خشک گلی‌ست آفتاب از چمن سیاهیم
ناله گلزار بلبلم لیک ز شوق گوش گل
همره ناله بال‌زن شد لب دادخواهیم
خشک دمیده گلبنم از چمن هوس ولی
بلبل تنگ چشم را باغچه الهیم
مزرع ناامیدیم آب سموم خورده‌ام
دل ز بهشت می‌برد جلوه بی‌گیاهیم
زخمم و سوی سینه‌ها نامه تیغ می‌برم
بر صف حسن می‌زند جلوه کج کلاهیم
گرچه فصیحیم ولی خوانده زمانه یوسفم
تا فکند به چاه غم تهمت بی‌گناهیم
فصیحی هروی : غزلیات
شمارهٔ ۲۰۸
ره گر اینست درین بادیه گمراهی به
خنده غفلتم از گریه آگاهی به
دامن مرحمت ای اشک ز رویم برچین
مکنش سرخ که رنگ چمنم کاهی به
چون طپد در هوس دست طلب دامن دوست
دست امید مرا حسرت کوتاهی به
گرنه درویش دو عالم به غمی نفروشد
از کلاه نمدش تاج شهنشاهی به
شیر غم پنجه چو بگشاد فصیحی مستیز
مرد این معرکه را صولت روباهی به
فصیحی هروی : قطعات
شمارهٔ ۱۴ - اخوانیه
رسید مژده که خورشید آسمان جلال
بر آن سرست کزین ذره آسمان سازد
ز کلبه‌ای که همی توامان زندان‌ست
سحاب مکرمتش باغ و بوستان سازد
به خاک غمکده‌ای آب لطف آمیزد
مفرح طربی بهر جسم و جان سازد
لب مرا که بجز زهر غم کسی ننواخت
ز نوش بوسه اقبال کامران سازد
چو بخت از درم آید درون و دایره‌وار
سر نیاز مرا وقف آستان سازد
هزار چشمه شاداب‌تر ز بحر سخا
به ذره ذره این خاکدان نهان سازد
هزار اختر فرخنده‌تر ز کوکب جود
هم از مطالع این سرزمین عیان سازد
مرا غرابت این مژده چون تب سودا
نفس نفس به صد اندیشه سرگردان سازد
درین خرابه که جغد اندرو مقام نکرد
همای قله دولت کی آشیان سازد
گرفتم آن که سلیمان نواخت موری را
فضای دیده او را چه‌سان مکان سازد
نفس فسرده زدم دولتش اگر خواهد
ز جرم دیده موری نه آسمان سازد
ز بس درستی عزمش کف مهندس او
ز نیم قطره دو صد بحر رایگان سازد
چه صنعت است ندانم که ابر لطفش راست
که شعله را گل سیراب گلستان سازد
همیشه تا که فسون نیاز زخم مرا
ز فیض مرهم الماس کامران سازد
زمانه لطف محبان پناه صاحب را
بدین گروه عدم ریزه مهربان سازد
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷
در ناصیه‌ام نقش مرادست غریب
در کشور بختم دل شادست غریب
چون نامه عافیت نویسم از حزن
گویی قلمم در آن سوادست غریب
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
امشب که طرب از دل مهجور برفت
نومید طبیب از سر رنجور برفت
گفتم که تماشای رخ درد کنم
ناگه ز چراغ زندگی نور برفت
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۰
چون در جگرت ناوک غم‌بند شود
مگذار که دل به ناله خرسند شود
دریا دریا ز دیده آتش می‌ریز
کان خشک‌نهال ازین برومند شود
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۷
دل کشته خنجر ملامت گردید
آواره کشور سلامت گردید
هر غنچه که در گلبن امید دمید
نشکفته هنوز داغ حسرت گردید
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
چون باغ شکفته از گیاهی نشوم
چون دیده تسلی به نگاهی نشوم
آن شعله شوقم که ز پا ننشینم
تا در جگری طعمه آهی نشوم
فصیحی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
یک چند درین رسته پریشان گشتیم
گفتیم گران شویم ارزان گشتیم
در طالع ما کساد بازاری بود
آیینه‌فروش شهر کوران گشتیم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲
امشب نگهم را نفس بازپسین است
فرداست که یک یک مژه تابوت نگاه است
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۵۸
من نه شایسته بسمل نه سزاوار قفس
به چه امید در این دام گرفتار شدم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۰
چمن پیرای صبحم کیمیای خار و خس دارم
به هر شاخ ترنجی آفتابی پیش‌رس دارم
پر پروانه‌ام در حسرت پرواز گم بادا
اگر امید دودی از چراغ هیچ کس دارم
فصیحی هروی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۱
ز خود کنار همه عمر می‌توان کردن
به این امید که شاید تو در میان آیی
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۸۵
دانی ز جهان چه طرف بر بستم هیچ
وز حاصل ایام چه در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
و آن جام جمم ولی چو بشکستم هیچ
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
این دنیی پیر را جوان خواهی کرد
آراسته چون منزل جان خواهی کرد
وین خانه غم که بی تو همچون سقر است
از مقدم خویش چون جنان خواهی کرد
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
ای درد تو خوشتر از حیات جاوید
در عهد غمت کساد بازار نوید
در نیمه ره گلشن وصلت مانده ست
از بسکه خلیده خار در پای امید
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
گفتی شودت ز وصلم اقبال بلند
چندین منگار غصه بر جان نژند
آری شب بخت تیره نیکو رسنی ست
تاگردون آفتابم آرد به کمند
میرداماد : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۲
ای مایه زیب زندگانی چو هنر
وی دوران را چو شادمانی در خور
صیت تو چو اقبال شهان عالمگیر
عهدت چو بهار زندگانی پرور