عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۳
رنگم از چهره به ذوق لب بام تو پرید
حیف و صد حیف که بالش تهی از مکتوب است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
ای حسن تو سرچشمه غوغای قیامت
جویای وصالت، چمن آرای قیامت
امروزم اگر دامن وصلت ندهد دست
دست من و دامان تو فردای قیامت
آیینه به دست آر [و] ببین صورت خود را
گر هست ترا ذوق تماشای قیامت
زین گونه که هر روز کنی وعده به فردا
ترسم که شود وعده به فردای قیامت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۷۰
بی زلف سیه، دلبری از خال نیاید
اسباب جگرداری دزدان، شب تار است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۰
امشب قدح از شراب خالی ست
جای گل ماهتاب خالی ست
بی چنگ هزار [تار] زلفت
از تار نوا،رباب خالی ست
بازآ که گلابی دو چشمم
بی روی تو از گلاب خالی ست
در آینه رو ندید امروز
پیمانه آفتاب خالی ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱
دیدم به جانبش، ز حیا روی خود گرفت
راه نگه به نرگس جادوی خود گرفت
سررشته دار شغل پریشانی ام شمرد
دست مرا چو در خم گیسوی خود گرفت
داغم ز بخت آینه، کان شوخ کینه جو
از روی مهر، بر سر زانوی خود گرفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
نیست از دست نکویانم زبان و دل یکی
دل به فکر دیگری، لب در سراغ دیگری ست
همچو فانوسم، ز خود چیزی ندارم دربساط
روشنی در کلبه من از چراغ دیگری ست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۳
از من بیمار حسرت، برگ آسایش مجوی
کز گل آزار، نقش بسترم آسوده نیست
همچو شمع بزم، سرتاپا نیاسودم شبی
پا اگر آسوده می گردد، سرم آسوده نیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۴
روز حساب را شب زلفت علامت است
زلف تو آن شبی ست که روزش قیامت است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۵
غزل عاشقانه باید گفت
بیت باب ترانه باید گفت
تیر نازش خطا نمی داند
همه جا را نشانه باید گفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۶
گفت می آیم گرت جان بر لب آید ز انتظار
جان به نزدیک لب آمد، گر بیاید دور نیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۸۸
زلف تو، موج بحر پریشانی من است
آیینه، درد ساغر حیرانی من است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹۰
از وعده وصل تو وفا را خبری نیست
مردیم ز هجران و قضا را خبری نیست
راه غم جانان به ره مرگ شبیه است
طی می شود این جاده و ما را خبری نیست
از بیخبران بود، به هر کس که رسیدیم
تنها نه همین ما و شما را خبری نیست
خوش باش دلا، کامشب ازان دست نگارین
صد بوسه گرفتیم و حنا را خبری نیست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱
بر گوش زد نسیمم، صوتی که نیشکر داشت
آواز پای آن گل، شیرینی دگر داشت
دیشب که آن سهی قد، آرایش چمن بود
گل را ز شرم رویش، بلبل به زیر پر داشت
نتوان شمردن از خود، فرزند ناخلف را
در عالم حقیقت، یعقوب یک پسر داشت
تاثیر باد نخوت، کر می کند غنی را
گوش صدف گران بود، تا دامنش گهر داشت
طغرا ز بس که گشتیم، رسوای عشقبازی
هر بیخبر که دیدیم، از راز ما خبر داشت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳
بی فرات کرشمه ات در باغ
ماتم افروزی شهید گل است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۰
رویت ز عرق همچو گل تازه در آب است
از تازگی پیکرت آوازه در آب است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۱
شمع دیدار نمایان شد و پروانه نیافت
باده وصل به بزم آمد و پیمانه نیافت
مرغ دل چون نکند شکوه درین سبزقفس؟
آب اگر یافت به صد خون جگر، دانه نیافت
بس که افتاده خرابی ز غمت بر سر هم
دل دیوانه ما راه به ویرانه نیافت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۲
پیرهن بس که خوش اندام شد از بوی تنت
گل شود سرو چو آید به برش پیرهنت
مزه بزمگه باده به کامش نرسید
تا لب جام نشد بوسه ربای دهنت
نشوم از تو جدا، همچو گل از نکهت خود
گر درآرد مدد بخت درآغوش منت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۵
زلف با قامت او، تا به کمر همراه است
هر کجا روز بلند است، شبش کوتاه است
بی وصیت دلم از خود نرود شام فراق
این چراغی ست که از رفتن خود آگاه است
من دیوانه چه سان بگذرم از وادی عشق
جاده چون کوچه زنجیر، سراسر چاه است
گل زخمی که ز پیکان غمت در دل ماند
همچو نقش قدم خضر، زیارتگاه است
گر به گوشت نرسد ناله طغرا چه عجب
بس که از عشق زبون گشته، فغانش آه است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۲۴
صبا چو بگذرد از ما، ز داغ گل بیز است
قدح به ما چو رسد، از شکست لبریز است
چگونه شیشه ناستد تمام شب به نماز
که در صلاح، به از زاهد سحرخیز است
پیاله ای که به گلبرگ لعل او نرسد
چو جام لاله شرابش کدورت انگیز است
لبی ز خون دلم تر نکرد نرگس او
خبر نداشت که بیماری اش ز پرهیز است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۲۷
چه سان به نامه عاشق سرش فرود آید
ز دیدن گل کاغذ، بهار را ننگ است