عبارات مورد جستجو در ۲۰۰ گوهر پیدا شد:
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۲۲
سودا به سرم همچو پلنگ اندر کوه
غم بر سر غم بسان سنگ اندر کوه
دور از وطن خویش و به غربت مانده
چون شیر به دریا و نهنگ اندر کوه
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۴
مو آن محنت کش حسرت نصیبم
که در هر ملک و هر شهری غریبم
نه بو روزی که آیی بر سر من
بوینی مرده از هجر حبیبم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۹
به دل چون یادم از بوم و بر آیو
سرشگم بیخود از چشم تر آیو
از آن ترسم من برگشته دوران
که عمرم در غریبی بر سر آیو
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۶۸
عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنائی
به درد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی، نه آشنائی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۳۶۳
عزیزون از غم و درد جدایی
به چشمونم نمانده روشنایی
گرفتارم به دام غربت و درد
نه یار و همدمی نه آشنایی
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۵۳
بسی شب با مهی بودم کجا شد آن همه شبها
کنون هم هست شب لیکن سیاه از دود یاربها
خوش آن شبها که پیشش بودمی که مست و گه سرخوش
جهانم میشود تاریک چون یاد آرم آن شبها
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هردم
چو طفلان سورهٔ نون والقلم خوانان به مکتبها
چه باشد گر شبی پرسد که در شبهای تنهایی
غریبی زیر دیوارش چگونه می‌کند تنها
بیا ای جان هر قالب که تا زنده شوند از سر
بکویت عاشقان کز جان تهی کردند قالبها
مرنج از بهر جان خسرو اگر چه می‌کشد یارت
که باشد خوب‌رویان را بسی زین گونه مذهبها
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۵۲
تا به غربت فتاد خاقانی
یکدری خانه‌ایش زندان است
نه درون ساختنش توفیق است
نه برون تاختنش امکان است
روی چون عنکبوت در دیوار
پس سنگی چو مور پنهان است
پاسبانش برون در قفل است
پرده دارش درون کلیدان است
اشک جیحون و دم سمرقندی
دل بخاری و آه سوزان است
یعنی این در چهار دیواری است
که درش سوی چرخ گردان است
از برون لب به قفل خاموشی است
وز درون دل به بند ایمان است
خانه در بسته دار بر اغیار
تا در او این غریب مهمان است
برگ عیشی مساز خاقانی
که وجودش ورای امکان است
عالم از چار علت است به پای
که یکی زان چار ارکان است
خانه را هم چهار حد باید
کان چهار اصل کار بنیان است
علت عیش را سه چیز نهند
کان مکان و زمان و اخوان است
ز آن نگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۳۵
خاک ما را از گل بیت‌الحزن برداشتند
چون سبو، پیوند دست ما به سر، امروز نیست
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۵۴۵
به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر
یک قدم بی چاه در صحرای کنعان تو نیست
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۶۲۴
عزیزی هر که را در مصر هستی از سفر آید
مرا داغ دل گم‌گشته از نو تازه می‌گردد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۶۳۰
ندیدم روز خوش تا رفت دامان دل از دستم
که در غربت بود، هر کس عزیزی در سفر دارد
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۷۶۳
ما طوطیان مصر شکرخیز غربتیم
ما را ز شیر صبح وطن باز کرده‌اند
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۰۵۵
چون به داغ غربت من دل نسوزد سنگ را؟
خال موزونم که بر رخسار زشت افتاده‌ام
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۱۶۴
شوم به خانه مردم، نخوانده چون مهمان؟
که من به خانهٔ خود چون نخوانده‌مهمانم
صائب تبریزی : تکبیتهای برگزیده
تک‌بیت شمارهٔ ۱۳۶۶
بر حریر عافیت نتوان مرا در خواب کرد
می‌شناسد بستر بیگانه را پهلوی من
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۰
دلم گرفت ازین خاکدان پر وحشت
ره بهشت کدامست و منزل راحت
بلاست صحبت بیگانه و دیار غریب
کجاست منزل مألوف و یار بی کلفت
زسینه گشت جدا و نیافت محرم راز
نفس گره شده در کام ماند از غیرت
اگر بعالم غیبم دریچهٔ بودی
زدودمی بنسیمی دمی ز دل کربت
مگر سروش رحیلی بگوش جان آمد
دل گرفته گشاید زکربت غربت
زوصل دوست نسیمی بیار باد صبا
که سخت شعله کشیده است آتش فرقت
بجز کتاب انیسی دلم نمیخواهد
زهی انیس و زهی خامشی زهی صحبت
اگر اجل دهدم مهلت و خدا توفیق
من و خدا و کتابی و گوشهٔ خلوت
هزار شکر که کاری بخلق نیست مرا
خدا پسند بود فیض را زهی همت
سلمان ساوجی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۱
نه قاصدی که پیامی، به نزد یار برد
نه محرمی، که سلامی بدان دیار، برد
چو باد راهروی صبح خیز می‌خواهم
که ناله سحر به گوش یار برد
صبا اگر چه رسول من است بیمار است
بدین بهانه مبادا که روزگار برد
فتاده‌ایم به شهری غریب و یاری نیست
که قصه‌ای ز فقیری به شهریار برد
من آن نیم که توانم بدان دیار شدن
صبا مگر ز سر خاک من غبار برد
تو اختیار منی از جهانیان و جهان
در آن هوس که ز دست من اختیار برد
غلام ساقی لعل توام که چاره من
به جرعه می‌نوشین خوشگوار برد
بیار ساقی از آن می که می‌پرستان را
دمی به کار بدارد، دمی ز کار برد
می میار که درد سر و خمار آرد
از آن می آرد که هوش آرد و خمار برد
هزار بار دلم هست و در میان دل نیست
در این میان دل سلمان کدام بار برد؟
سلمان ساوجی : جمشید و خورشید
بخش ۱۰۶ - دوبیتی
مرا چو یاد زیار و دیار خویش آید
هزار ناله زار از درون ریش آید
نشسته در پس زانوی غربتم شب و روز
خدای داند ازین پس مرا چه پیش آید
اقبال لاهوری : زبور عجم
هوای خانه و منزل ندارم
هوای خانه و منزل ندارم
سر راهم غریب هر دیارم
سحر می گفت خاکستر صبا را
«فسرد از باد این صحرا شرارم
گذر نرمک ، پریشانم مگردان
ز سوز کاروانی یادگارم»
ز چشمم اشک چون شبنم فرو ریخت
که من هم خاکم و در رهگذارم
بگوش من رسید از دل سرودی
که جوی روزگار از چشمه سارم
ازل تاب و تب پیشنیهٔ من
ابد از ذوق و شوق انتظارم
میندیش از کف خاکی میندیش
بجان تو که من پایان ندارم
اقبال لاهوری : زبور عجم
درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر
درین میخانه ای ساقی ندارم محرمی دیگر
که من شاید نخستین آدمم از عالمی دیگر
دمی این پیکر فرسوده را سازی کف خاکی
فشانی آب و از خاک آتش انگیزی دمی دیگر
بیار آن دولت بیدار و آن جام جهان بین را
عجم را داده ئی هنگامهٔ بزم جمی دیگر