عبارات مورد جستجو در ۶۲۵۴ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٠
ما را حکایتی عجب افتاد با ملک
ناید بیان حالت آنهم بشرح راست
در عمرها بکلی آن کس نمیرسد
اما چه گویمت که زجز وی آن چه خاست
خاطر بسوخت زاتش فکرم که هر صباح
وجه معاش را جهتی روشن از کجاست
جستم ز پیر عقل درین باب اشارتی
تا چیست آنکه درد مرا موجب دواست
گفتا که اهل فضل چو پیل اند و جای نیک
گر نیست بیشه درگه میمون پادشاست
اکنون ز بیشه قطع نظر کرده ام بکل
ور چه نیاز من سوی درگاه کبریاست
درگاه شاه مشرق و مغرب نظام دین
خورشید آسمان جهان سایه خداست
شاها بحال من نظری کن ز راه لطف
قلب مرا ز تو نظر لطف کیمیاست
شد مدتی مدید که خاک جناب تو
در چشم رنج دیده من بنده توتیاست
تو خود بگو که با چو تو شاهی هنر پناه
بی بهره از کفاف چو من بنده کی رواست
ابن یمین که بلبل گلزار مدح تست
از لطف طبع تو نسزد این که بینواست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٧٩
هر که رنجی کشید و گنج نهاد
بضرورت به دیگران بگذاشت
چون نظر میکنی در آخر کار
حاصل گنج غیر رنج نداشت
خرم آنکس که همچو ابن یمین
نخورد وقت شام انده چاشت
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٨٣
هر که را در جهان همی بینی
گر گدائی و گر شهناهیست
طالب لقمه ایست و ز پی آن
در تک چاه یا سر چاهیست
مقصد خلق جمله یکچیز است
لیک هر یک فتاده در راهیست
اهل عالم بنان چو محتاج اند
پس بنزدیک هر که آگاهیست
شاهرا بر گدا چه ناز رسد
چون گدا شاه نیز نان خواهیست
اختلافی که هست در نام است
ور نه سی روز بیگمان ماهیست
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩۴
هر که دارد کفاف عیش چنان
که نباشد بدیگری محتاج
کلبه ئی نیز باشدش که ازان
نکند هر دمش کسی اخراج
در جهان پادشاه وقت خود است
وینچنین شاه ننگرد سوی تاج
بیشتر زین مجوی ابن یمین
تا نمانی مگر ازین منهاج
کانچه افزون ازین کنی حاصل
بهره وارثست یا تاراج
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٨
یکی گفت صبح مشیبت دمید
تو در خواب غفلت زهی بی فلاح
بدو گفتم آخر ندانسته ئی
که خوشتر بود خواب وقت صباح
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ١٩٩
هر که او بر چار مطلوب از مطالب قادرست
دستگاهش در شرف باشد بهر جائی فسیح
اولا عقلی صحیح و ثانیا اصلی صریح
ثالثا یاری نصیح و رابعا نطقی فصیح
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٢
الهی مرا چون سرای سپنج
سرانجام باید بغیری سپرد
ازین منزلم اندک اندک مبر
که خوش مرد آنکو بیکبار مرد
نخواهم حیاتی که مر شخص را
گر انسان بود زنده نتوان شمرد
سعادت رفیق کسی کرد حق
که او را ز گیتی بیکبار برد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠٣
ایدل اگر روزی دو سه دنیا نباشد بر مراد
خوش باش کاحوال جهان زانسانکه آید بگذرد
کار جهان برقی بود بر تیرگی رخشان شده
خوش در نظر آید مرا چون رخ نماید بگذرد
بگذار گیتی را و زو بگذر چو دانی این قدر
کز ما در آنکو در جهان روزی بزاید بگذرد
مائیم در دست غمش با نیم جانی غرق خون
ایکاشکی بار غمش چون جان رباید بگذرد
بر ما چو دور خرمی بگذشت و آمد وقت غم
دل شاد باید داشتن کان هم نپاید بگذرد
سیرت بگردان از بدی وز رنج دهر آسوده شو
کز مردم نیکو سیر هر چ آن نشاید بگذرد
از تنگنای آرزو مسکین دل ابن یمین
گر حق بخرسندی دری بر وی گشاید بگذرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٠۵
ای دل ار چند در سفر خطرست
کس سفر بیخطر کجا یابد
آنچه اندر سفر بدست آید
مرد آن در حضر کجا یابد
هر که در سایه گشت گوشه نشین
تابش ماه و خور کجا یابد
وانکه در بحر غوطه می نخورد
سلک در و گهر کجا یابد
وانکه پهلو تهی کند ازکان
صره سیم و زر کجا یابد
باز کز آشیان برون نپرد
بر شکاری ظفر کجا یابد
گر هنرمند گوشه ئی گیرد
کام دل از هنر کجا یابد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٢۵
ایدل غم جهان مخور این نیز بگذرد
دنیا چو هست بر گذر این نیز بگذرد
گر بد کند زمانه تو نیکو خصال باش
بگذشت ازین بسی بسر این نیز بگذرد
ور دور روزگار نه بر وفق رای تست
انده مخور که بیخبر این نیز بگذرد
یک حمله پای دار که مردان مرد را
بگذشت ازین بسی بتر این نیز بگذرد
منت خدایرا که شب دیر پای غم
افتاد بادم سحر این نیز بگذرد
ابن یمین ز موج حوادث مترس از انک
هر چند هست با خطر این نیز بگذرد
تشویش خاطرست ولی شکر چون نکرد
ایزد قضا جز این قدر این نیز بگذرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٣٠
ایدل چو ممکنست که روزی بشب بری
کایام جز بکام تو یک گام نسپرد
نومید بس مباش بشادی گذار عمر
شاید که عمر تو هم از آنگونه بگذرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۴٣
باغبانی بنفشه می انبود
گفتم ای گوژ پشت جامه کبود
این چه رسمیست در جهان که توراست
پیر نا گشته بر شکستی زود
گفت پیران شکسته دهرند
در جوانی شکسته باید بود
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۵۶
ترا فضل بر دیگران بیش از آن نیست
که تو میدهی چیز و او میستاند
چو ندهی و نستاند آن فضل بر خاست
چو اوئی و بر او چه رجحان بماند
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢۶٠
چه عادتست که انباء دهر هر قومی
کرم بلاف ز عهد گذشته وا گویند
برانگروه بباید گریست کز پس ما
حکایت کرم از روزگار ما گویند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٨۴
دو سه روزی که زندگانی تست
هیچ دانی که چون همی گذرد
گر بکسب فضیلتی مشغول
عاقلت ز اهل معرفت شمرد
وانکه او کسب مال خواهد کرد
هست غافل بنزد اهل خرد
با همه کسب مال هم بد نیست
گر خوراند بدوستان و خورد
وانکه بهر نهادنش طلبد
از جهان غیر حسرتی نبرد
خوبتر آنکه همچو ابن یمین
رقم آرزو ز دل سترد
بسوی رفتگان و آمدگان
چشم عبرت گشاده مینگرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٢٩٠
در جهان با مردمان دانی که چون باید گذاشت
آنقدر عمریکه دارد مردم آزاد مرد
کاستینها در غم او تر کنند از آب گرم
فی المثل گر بگذرد بر دامن او آب سرد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٠٣
شادی هر که کدخدای شود
چند روزی چو عهد گل باشد
بعد از آن آنعزیز آزاده
بنده وش در مضیق ذل باشد
نتواند بهیچ سوی گریخت
گر چه داننده سبل باشد
ز آنکه بر پای و گردنش دائم
از زن و مهر بنده و غل باشد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣١٢
طالعی بس عجبست ابن یمین را که مدام
با وی اولاد زمان بی سببی بد باشند
گاو در خرمنم از کون خری گر چه کنند
هر چه گویند چو تحقیق کنی خود باشند
فی المثل در همه کس گر چو فرشته نگرند
چون رسد نوبت من بر صفت دد باشند
سهل باشد که بآسان شکند شیر ژیان
گردن گورخران گرده و گر صد باشند
منم و تیغ هجا و سر ایشان پس ازین
ور همه با کمر لعل و زمرد باشند
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٢۶
که داند که در وحدت و انزوا
چه آسایش جان بمن میرسد
گشاد است بر من ریاضی کز آن
خرد را نسیم سمن میرسد
دمادم لطیفی دگر نزد من
ز آزادگان ز من میرسد
رسد هر زمانم بدل دلبری
چو سروی که سوی چمن میرسد
بر او زیور عقده ای گران
ز عمان و ملک یمن میرسد
بقیمت بر اهل دانش چنان
که نقد روانش ثمن میرسد
معاشی بمن ز آسیای زبر
بلا زحمت کیل و من میرسد
نه من بر کسی منتی مینهم
نه بر من مشقت بمن میرسد
شد ابن یمین فارغ از خلق از آن
که رزقش چو سلوی و من میرسد
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٣٣٧
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
شرطست که ساقی بجز از یار نباشد
عقلست که تمییز کند نیک و بد از هم
او نیز در این کار بانکار نباشد
وانکس که بود منکر اینکار که گفتم
از عالم ارواح خبر دار نباشد
این دولت اگر دست دهد ابن یمین را
با هیچکسش در دو جهان کار نباشد