عبارات مورد جستجو در ۵۴۳۰ گوهر پیدا شد:
نشاط اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
من از کرمت بسی حکایت دارم
کی از ستمت دگر شکایت دارم
هرگز ستمی ندیده ام از تو بلی
ز اندازه فزون چشم عنایت دارم
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۸
ای دوست بیاد می ببالین
این خون دو دیده ی ترم بین
گویی که شده مقرنس عنین
داماد زمانه راست کابین
نشاط اصفهانی : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۹
ای زلف تو گشته همچو چوگان
گویی که دلم چو گوست در آن
از دست زمانه ام گریزان
افتانم و گاه گشته خیزان
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۱۸
ندانی بر چه مینوشم ندانی از چه میپوشم
همی بینی بکف جامی و در بر جامه ای دارم
نثار شکرین لعلت مرا شعریست شورافکن
فدای پر شکن زلفت شکسته خامه ای دارم
نشاط اصفهانی : قطعات
شمارهٔ ۲۳ - برخاستی و کناره کردی
پای دل خسته بستی آنگاه
سر رشته ی عهد پاره کردی
در دل چو نشستی از کنارم
بر خاستی و کناره کردی
هم شاد شد از تو غیر و هم من
مکتوب مرا چو پاره کردی
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۴
اگر به گوشه چشمی نظر کنی ما را
به یک نگاه کنی صید خویش دل ها را!
هزار عابد و زاهد همی شود می نوش
به محفلی که توگیری به دست صهبا را!
به طوق بندگی گردن نهد چو قمری سرو
ببیند ار به چمن این قد دلارا را!
کشیده مردم چشمت برای قتلم تیر
کجا رهم که زند ناوک تو عنقارا!
مشام جان و دل از نکهت تو تر گردد
اگر به باد دهی زلف عنبراسا را!
سنای پیر خرابات بایدم گفتن
که داد با من مخمور پای خمجارا!
بیار ساقی قدح را چه جای اهمال است
به رهن باده دهم خرقه مصلا را!
شهید خنجر مژگان او شدم طغرل
بکش ز تربت من گر گذر کنی پا را!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
بس که در کوه بلا همسنگ فرهادیم ما
شیشه جمعیت خیل پری زادیم ما!
قصر بنیاد دل ما لائق تعمیر نیست
مخزن گنجیم و از ویرانی آبادیم ما!
آنقدر سر تا به پا صورت فراقش خوانده ایم
پای تا سر همچو تار ساز فریادیم ما!
آب تیغش را اگر اینست چون آتش اثر
عاقبت همچون غبار خاک بر بادیم ما!
سرمه شد تا چشم ما را گرد چین دامنش
در تتبع خانه چین نقش بهزادیم ما!
شانه شد محرم به زلف عارض چون آفتاب
زان سبب چون سایه زیر نخل شمشادیم ما!
گر نخواندستیم ز آئین خرد حرفی ولی
در دبستان جنون سرمشق استادیم ما!
نیست مضمونی ز قلاب کمند ما برون
در پی صید معانی بس که صیادیم ما!
نخل او را در چمن دیدیم هر سو جلوه گر
همچو قمری پایبند سرو آزادیم ما
کوس نوبت زن به ما در عشرت آباد جهان
در عروس بکر معنی بس که دامادیم ما!
حبذا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
همچو عنقا بی نیاز عرض ایجادیم ما!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
هر کس که رخ تو دید جانا
عاشق به تو گشت آن زمانا
مرغ دل صد هزار عاشق
در قید تو شد ز بحر دانا
تیر نگهت گذشت از جان
ابروی کج تو چون کمانا!
خون شد دل ما چرا نگوئی
حرفی ز وفا از آن دهانا؟!
از چین جبین توست معلوم
رنجیده ز عاشقان همانا
تصدیق مکن تصوری کن
آن نقطه ما ز دشمنانا!
گشته به جهان فسانه طغرل
با تیر ملامت او نشانا!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۴۵
سنبل از آشفتگی زلف کژت یک پیچ و تاب
مصحف روی توام تفسیر دارد صد کتاب
یوسف از شرم جمالت محو زندان گشته است
ای جمال عالم آرای تو روشن ز آفتاب!
در تمنای وصالت دین و دل بر باد شد
عاقبت دستم به دامان تو در یوم الحساب!
جام می با غیر می نوشی تو ای رعنا چرا؟!
ز آتش حسرت دل و جان مرا سازی کباب!
آب و تاب عارض و زلفت ندارد بوستان
سنبل و گل هر دو از زلف و رخت بی آب و تاب
نیست از عشقت نصیب من به جز داغ فراق
از می وصل تو در گیتی نگشتم کامیاب!
طغرل از عکس جمالش محو حیرت گشته ام
تا فکند از عارض ماه خود آن دلبر نقاب!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۵۴
حنا از خون مردم بسته دستت
شده گلگون دو لعل می پرستت
به قتل عاشقان تیغ دو ابروت
ز مژگان صف کشیده چشم مستت
به ما کلک قضا عشقت نوشته
مرا عاشق تو معشوق از الستت
جهان حسن را شاهی مسلم
تو را گردید از طرز نشستت
اگر اندر محیط غم دل ما
شود ماهی که تاگیری به شستت؟!
نیم آسوده از عشق تو طغرل
عنان اختیار من به دستت!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۵۵
زهی آئینه را حیرت خیال عکس تصویرت
کمان فتنه را ناوک حدیث چشم زهگیرت!
چو خاک اکنون به باد از آتش تیغ توام لیکن
بسی جوهر ز خونم گل کند از آب شمشیرت
نمی روید به جز یاقوت دیگر هیچ از خاکش
اگر ریزد به هر جا قطره ای از خون نخچیرت
وجوب سرنوشت خامه نی نیست بشکستن
درستی نیست ممکن در قلم انشای تصویرت
نبندد بسته زلفت در شادی به روی خود
که فتح الباب غم دارد همین آواز زنجیرت
صفا همچون عرض شد لازم جسم لطیف تو
مگر از جوهر خورشید بنمودند تخمیرت؟!
ز نیرنگ عجائب خانه چشم تو حیرانم
که دارد فتنه را بیدار خواب ناز تعبیرت
ز بوی غنچه مدح تو اکنون وقت آن باشد
گلستان بشکفد در صفحه ام از رنگ تحریرت
کماندار خیال ابرویت تا ناوک افکن شد
نفس مانند رنگم رفت دنبال پر تیرت
چه افسون است یارب در زبان مار آن گیسو
که عالم را کنون با یک سر مو کرد تسخیرت؟!
خوشا از مصرع موزون دریای سخن طغرل
قیامت می کشد کلک فرنگستان تصویرت
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
گر چه رنگ و بو دلیل و شاهد روی گل است
لیک اندر روی گل پیرایه ز آه بلبل است
ساز عیشی نیست اندر بزم امکان دم به دم
از شکست رنگ میای دلم را قل قل است
سرنوشتم شد ز دیوان قضا آشفتگی
خامه تصویر من گویا که تار سنبل است
نرگس بی باک او میخانه دارد در بغل
مستی چشمش نه از کیفیت جام مل است
سوختم چندان که پیچیدم به خود در نار غم
دود شمع دل مرا از پیچ و تاب کاکل است
نیستم چون شانه از سودای زلف او برون
یاد گیسویش کنون در گردن جانم غل است
هر زمان پرواز می سازد سوی صید سخن
طغرل ما را که از فکر معانی چنگل است
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۷۵
تا درین وادی غبار ما به دامان آشناست
دست مجنون از تحیر با گریبان آشناست
نیست اندر ساز قانون دل ما نغمه ای
عمرها شد ناله ما با نیسان آشناست
میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد
در اشکم از یتیمی تا به نیستان آشناست
میفتد بر پای مردم دم به دم از روی زرد
در اشکم از یتیمی تا به نیسان آشناست
حیرتی دارم که اسرارش بگوید مو به مو
شانه را دل گر به آن زلف پریشان آشناست
از خرام ناز به ره عکس پایش دیده ام
جوهر آئینه ام با چشم حیران آشناست
نیست امکان حصول مدعای حاجتش
چشم سائل گر چه با دست کریمان آشناست
می تپد دل در برم هر لحظه از شوق رخش
بال این پروانه با شمع شبستان آشناست
از تبسم دم به دم شوری به دل ها افکند
زخم های سینه ما با نمکدان آشناست
در بغل رم دارد از عکس سواد دیده اش
بس که آهوی مرا وحشت به مژگان آشناست
با بزرگان هیچ از عاجز نوازی عار نیست
از ضعیفی مور اینجا با سلیمان آشناست
حبذا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
صافی آئینه با گبر و مسلمان آشناست
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۴
سرشکم دانه بی حاصل کیست؟!
قماش ناله بار محمل کیست؟!
دلم هر لحظه دارد اضطرابی
تپش فرسود شوق بسمل کیست؟!
گهر ریز است چشم انتظارم
نمی دانم که این سر منزل کیست!
نباشد گر به قتل ما کشیده
خم ابرویش تیغ قاتل کیست؟!
به دور آسان نگردد این تسلسل
گره در زلف او از مشکل کیست؟!
زبانش همچو طوطی در تکلم
شکرریز بساط محفل کیست؟!
برون شد از کفم نقد دل اما
ندارم دل نمی دانم دل کیست!
دواند هر طرف طوفان اشکم
نصیب زورقم از ساحل کیست؟!
خوشا طغرل از این مصراع بیدل
نیم آگه به چنگ او دل کیست؟!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۸۷
رخش امشب چراغ خانه کیست؟!
نگاهم شهپر پروانه کیست؟!
حدیث کوته زلفش دراز است
شب ما روز از افسانه کیست؟!
زده اشکم ز شادی خیمه غم
سواد چشم من کاشانه کیست؟!
جنون خیزد درین راه از غبارم
خرام شوخی مستانه کیست؟!
ندارد حاصلی جز ناامیدی
ندانم تخم دل از دانه کیست؟!
خماری دارم از درد سر غم
غبارم از خط پیمانه کیست؟!
زبان حرف گیسویش ندانم
که آخر ترجمانم شانه کیست؟!
سر زلفش فتد در پای هوشم
ندانم حلقه دیوانه کیست؟!
غلام حلقه بر دوش دو گوشم
حدیث دلکش جانانه کیست؟!
خوشا از مصرع بیدل که طغرل
سرشکم نسخه دیوانه کیست؟!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۹۵
آمد و در پیش من از ناز جولان کرد و رفت
خاطرم را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت
بس که سیلاب سرشکم آمد از جوش غمش
قصر بنیاد دلم را سخت ویران کرد و رفت
دوش دیدم در چمن از ناز او را جلوه گر
دست ما اندر گریبان گل به دامان کرد و رفت
بودم ایمان اگر چه در پیغمبر حسنش ولی
کفر زلفش آمد و تاراج ایمان کرد و رفت
دیشب از لعل بدخشان شد حکایت لعل او
خنده ای از ناپسندی در بدخشان کرد و رفت
برقع از رخ برفکند و چهره خود را نمود
طاقت و صبر و قرارم بر دو سامان کرد و رفت
کرد با نیم نگه جان مرا از تن برون
مشکل سخت مرا بسیار آسان کرد و رفت
تا به عرض جلوه آمد در چمن روی گلش
بلبل شوریده را در باغ نالان کرد و رفت
ای خوشا طغرل که بیدل می سراید مصرعی
خانه دل در سر ره بود ویران کرد و رفت
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۹۶
سرو من باز آ که تا سرو خرامان بینمت
هر طرف جولان نما تا مست جولان بینمت!
شد دلم پروانه اندر آتش شمع رخت
کز فروغ چهره بر آن رو چراغان بینمت
خاک شد در راه عشقت همچو من بسیار کس
از غبار عاشقان گردی به دامان بینمت!
نیست جز خاک درت دارالشفای خستگان
مرهمی در التیام زخم هجران بینمت!
دوش دیدم با هزاران جلوه چون طاوس باغ
همچو گل امروز با طرف گلستان بینمت
می زند مهر رخ از صبح بناگوش تو دم
آسمان حسن را خورشید تابان بینمت!
کی کند فکر فلاطون امتیاز نبض ما؟!
درد بی درمان غم را سخت درمان بینمت!
ای خوش آن مصرع که طغرل می سراید بیدلی
تا ابد یا رب عصای ناتوان بینمت!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴
شهاب آسا نگاهم از سپهر دیده می تازد
تماشا در بساط عارضش شطرنج می بازد
الا شاهی که فرزینوش رقیب کج به او همدم
مرا او بیگنه از راستی رخمات می سازد
همین بار غمش عمریست همچون فیل بر دوشم
به سوی او بود آیا که اسپ بخت من تازد؟!
مپرس آئین چشم ساحر آن شوخ ظالم را
که تاریک نگاهش عالمی در خاک اندازد
یم هر قطره اشکم اگر طوفان نما گردد
و اگر نوح است از بیم سرشکم کشتی آغازد!
رود تا دامن خورشید دود آه عشاقان
فلک را تندر برقم عجب نبود که بگدازد
ز یمن مقدم آن شهسوار کشور خوبی
بساط صحن غب را تا ابد با خویشتن نازد
ازین مشرق طلوع آرد شه اورنگ محبوبی
دم اندیشه ات طغرل اگر چون صبح خمیازد
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۷
تا نزاکت زان خرام قد دلجو می چکد
از حیا سر و آب گشته بر لب جو می چکد
رمز زلف او به صحرای ختن شد آشکار
خون حسرت تا ابد از ناف آهو میچکد
از لطافت های حسن آبدار او مپرس
موج گوهر از حدیث وصف آن رو می چکد
بسملم کرد و به خاک انداخت آن ظالم هنوز
قطره های خون من از تیغ ابرو می چکد
بوالهوس بگذر ز سودای خیال زلف او
سیل طوفان بلا از هر سر مو می چکد!
ای دل اندر آستان او رسی غافل مباش
رشحه اندوه و غم از خاک آن کو می چکد!
از ره مستی جهانی را ببین در خاک زد
خون مردم دم به دم زان چشم جادو می چکد!
در غضب چین جبینش دیدم و گفتم به دل
شربت سر کنگبین از شاخ لیمو می چکد
طغرلم در صید معنی های رنگین بلند
از صفای شعر من تا حشر لؤلؤ می چکد!
طغرل احراری : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲
شبنم عرض ادب از چشم حیران ریختند
دانه امید را چون مهر یکسان ریختند
هر که شد همچون صدف در سعی سامان عمل
عاقبت اندر دهانش آب نیسان ریختند
از وجود خویش دارم گرمی مهر عدم
شبنم ما را چسان در باغ امکان ریختند؟
مخزن گنج قناعت بس که بی ابرام بود
آب روی خویش آخر این گدایان ریختند!
بس که در باغ جهان الفت پرست شبنمیم
از سرشک ما به عالم موج طوفان ریختند
مزرع ما در خور جمعیت دلها نبود
دانه سنبل به خاک ما پریشان ریختند
آبرو خواهی نشین در خلوت جیب ادب
آب گوهر را به دامن از گریبان ریختند
چون سراب از چشمه اش یک قطره ای ظاهر نشد
بر دل زاهد مگر آب از زمستان ریختند؟
گر چه در ملک سخن من طغرل احراری ام
لیک جام قسمتم از خاک توران ریختند