عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٣
هر که بندد کمر بخدمت خلق
چون خردمند باشد و فاضل
نظرش بر دو چیز اگر نبود
پس بود سعی او از آن باطل
گر نگردد ز خدمت مخلوق
هیچ از آن هر دو آرزو حاصل
اولا حرمت و دوم نعمت
که از آن حاصلست شادی دل
کز پی بیخودی شبانروزی
عمر ضایع چرا کند عاقل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۵
پامال اگرچه چرخ جفا کرد گو بکن
ما از جفای چرخ و غم دهر فارغیم
ساقی طبیب و ما طمع از جان بریده ایم
گر نوش میچشاند و گر زهر فارغیم
محتاج کس نه ایم و نداریم غم ز کس
گر لطف میکند و گرم قهر فارغیم
ما را چو ملک و مال خرید و فروخت نیست
گر محتسب برون کند از شهر فارغیم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٩۶
چون سرانجام زینخرابه رباط
رخت بربست بایدت ناکام
پس همان به بود که واو وداع
متصل باشدت بسین سلام
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٠۵
روزگاریست که بر خاطر ارباب هنر
از جفای فلک سفله ستم میبینم
و آنکسانرا که بمقدار جوی نیست هنر
بیشتر با زر و با سیم و درم میبینم
عاقلانی که شکافند بتاریکی موی
از پی توشه یکروزه دژم میبینم
اقتضای فلک سفله چنین است ولیک
هم ز نا یافتن اهل کرم میبینم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶١٧
صاحبا گر چنین همی شاید
که بهر یک مهت سلام کنیم
ما چه حاضر چه غائب از در تو
هم برین قصه را تمام کنیم
کز تو پرسیم و تو جواب دهی
که ازین هر دوان کدام کنیم
در سفر آریم عمر بسر
یا به بنگاه خود مقام کنیم
چند ازین دیگ آرزو پختن
تا کی این آرزوی خام کنیم
پس همان به که نفس سرکش را
گوشمالی دهیم و رام کنیم
گوشه عزلت و قناعت را
بارگاه امیر نام کنیم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢۴
گر ترا هست خرد یاز بیا ز ابن یمین
یک نصیحت بشنو این ز بزرگان قدیم
هر چه در دست تو باشد بفشان باک مدار
زان میندیش که از دست برون شد زر و سیم
چون بهر نوع که باشد بشب آری روزی
بخورید و بخوریم و بخرید و بخریم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٢۵
گر نگردد فلک بکام دلم
خلق را اضطراب ننمایم
زنک اندوه را بصیقل عقل
از دل آئینه وار بزدایم
همچو ابن یمین شوم قانع
خویشتن را صداع نفزایم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣۴
هر کرا با خویشتن حالی بود
کی شود خاطر ز تنهائی دژم
با خود اندر کنج عزلت سرخوشست
گر بشادی میگذارد و ر بغم
همدمی کز وی برآساید دلی
گوئیا نامد بهستی از عدم
چون نیم در بنده جاه و منصبی
سهل باشد گر نباشم محتشم
در طلبکاری مالی هم نیم
خود کفافی میرسد از بیش و کم
کنده ئی باید چو سکه تا فلک
در کف او نرم گرداند درم
بر بد و نیک جهان ابن یمین
دل منه چون هست گردان دمبدم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٣۶
یعلم الله که چون شباب گذشت
ذات خود را مسن نمیخواهم
عاقلان از من وز من گفتند
خویشتن را ز من نمیخواهم
بهوای لطیف خواهم رفت
کین هوای عفن نمیخواهم
میل استبرقست و اکسونم
این پلاس خشن نمیخواهم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۴٩
آنم که بندگی نکنم حرص و آزار
آزادگیست رسمم و این خود سزد ز من
حقا که بر سر افسر شاهی نبایدم
گر بیم آن بود که صداعی رسد ز من
شادی نمای هستم و از دولت زمان
غم نیز هم نمیخورم از محنت ز من
اکنون زمانه گر چه شمار-از کسی نیافت
کز جهل فرق می نکند کیل را ز من
غمگین مباش ابن یمین ز آنکه پیش ازین
جمعی گرفته اند بدل تیره را ز من
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶١
بچنگ شیر تن خویش را رها کردن
ز مار و افعی در بادیه عصا کردن
شراب ساختن از زهر قاتل و ز حمیم
ز تف تیره و آب سیه غذا کردن
بنوک هر مژه آتش کشیدن از دوزخ
میان خون دل خویشتن شنا کردن
کشیدن همه آسانترست بر عاقل
از آنکه خدمت بد اصل ناسزا کردن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶۶۶
تریاق و ارقمست مرا بر سر زبان
این قسم دشمنان بود آن حظ دوستان
کمتر ز نحل می نتوان بود کان ضعیف
هم نوش را محل شد و هم نیش را مکان
بحریست خاطرم که چو برخاست موج او
گاهی نهنگ و گه صدف افکند بر کران
طبع من ار نه ابر بهارست پس چرا
کردند با هم آتش و آب اندرو قران
ابرست در حقیقت ازان رو که ابر وار
هم در فشانش بینم و هم صاعقه جهان
در باغ عمر خویش کسی کو بنام من
تخمی فشاند ز آب سخن دادمش روان
گر تخم بد فشاند همه خار و خس درود
ور تخم نیک بود گلش رست و ضیمران
دارم زبان سنان وش و بر کس نمیزنم
خود را مزن گرت خردی هست بر سنان
من خود گرفتم ابن یمین گشت در ثبات
کوهی کش از مکان نبرد صدمت زمان
آخر نه هر ندا که بکهسار در دهی
آید بگوش تو هم از آنسان صدای آن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧۶
زندگانی بکنج عافیتی
بیمشقت چو میتوان کردن
پس چرا بر و بحر پیمائی
ای سلیم از برای نان خوردن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٨
سفر نیکست بهر آنکه هر روز
چه خوش باشد بنو جائی رسیدن
مشرف گشتن از دیدار اصحاب
رخ صاحبدلان هر جای دیدن
ولی تلخست آن شربت که هر روز
ز دست دیگری باید چشیدن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٧٩
شبی بحجره خلوتسرای عقل گذشت
ملول گشته ز اغیار و یار ابن یمین
چو شد بحجره درون تازه تر ز بخت جوان
نشسته دید یکی پیر کار ابن یمین
چو یافت محرمش از پر دلی اساس نهاد
شکایتی دو سه از روزگار ابن یمین
سؤال کرد در اثنای آنکه چند بود
بسان سرو سهی بی یسار ابن یمین
جواب داد که آزادگان چنین باشند
تو در زمانه نظر برگمار ابن یمین
نگاه کن که ز ابنای دهر یک کس هست
که نیستش گله زو صد هزار ابن یمین
غم جهان چه خوری چون جهان نیرزد غم
دمی که هست بشادی گذار ابن یمین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨۵
گفتم روم زیارت پیشینیان کنم
باشد که راحتی رسد از روحشان بمن
عقلم شنید و گفت که بنشین بجای خویش
واندر خطر بهرزه مینداز جان و تن
آخر زندگان بچه خلعت رسیده ئی
تا گسترند در قدمت مردگان کفن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٨٨
گر ثواب و عقاب خواهد بود
نیک و بد را مخیری پس ازین
ور بد و نیک را جزائی هست
زین دو هریک که بایدت بگزین
یا نکوئی کن و جزاش بیاب
یا بدی کن سزای خویش ببین
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩١
می نوش و شادباش و طرب کن که دمبدم
نو مهره ئی برآید ازین حقه کهن
چیزیکه هست و بود و بود نیست غیر این
این لوح اگر هزار پی آری ز سر به بن
زای زبان عجز گره میشود چو ها
در شرح آنکه هست بر آن دال کاف کن
ابن یمین نصیحت پیرانه میکند
تا بخت نو جوان شودت گوش کن سخن
گر رنج دل همی طلبی از برای رزق
فکرت بجمع بیشتر و پیشتر مکن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۶٩۶
مقصود کاخ و صفه و ایوان نگاشتن
کاشانه های سر بفلک برفراشتن
گلهای دلفریب و درختان میوه دار
در باغ و بوستان زره عیش کاشتن
دانی چراست تا بمراد دل اندر او
یک لحظه دوستی بتوان شاد داشتن
ورنه کدام مردم عاقل بنا کند
هرگز عمارتی که بباید گذاشتن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠٠
وزیر شاه نشان حالم ار بدانستی
براستی که نیم کج طریق چون فرزین
بپای پیل حوادث سرم نگشتی پست
زیادتی نرسیدیم از سپهر برین
ز بهر یکدو سه من می که آنجوان خوردست
بر اسب کینش سواری نمیرسد چندین
بده هزار حیل حاسدان چنان کردند
که نور بازگرفت از من آفتاب زمین
طویل باد حیاتت که تا بدولت تو
بیک پیاده فکرت که راند ابن یمین
هزار بند که منصوبه اعادی بست
ز هم گشاید و یابد ز دوستان تحسین