عبارات مورد جستجو در ۶۶۱۷ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٠٢
هر کسی را چنانکه هست بدان
پس بدانقدر دوستی میکن
با وفا باش و وصل و فصل مکن
بهر یاران نو ز یار کهن
در عمل کوش و ترک قول بگو
کارکرده نمیشود بسخن
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧١٠
یکچند شد که بر هدف دل کمان چرخ
تیر از کمین گشاد و فروبست کار من
وز دور نا موافق و ایام مختلف
آشفته شد چو زلف بتان روزگار من
وز اختلاف گردش گردون دون نواز
اغیار من شدند کنون یار غار من
وز صرصر هموم و دم سرد حاسدان
بی برگ و بینوا چو خزان شد بهار من
با عقل کار دیده که در حل مشکلات
رای ویست مؤنمن و مستشار من
گفتم از آنچه میکشم از دهر شمه ئی
زان پس که در گذشت ز حد اضطرار من
گفتا که مسپر ابن یمین جز طریق صبر
کاینست در حوادث دهر اختیار من
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧٢٣
دو قرص نان اگر از گندم است اگر از جو
دو تای جامه اگر کهنه است اگر از نو
بچار گوشه ایوان خود بخاطر جمع
که کس نگوید از اینجای خیز و آنجا رو
هزار بار نکو تر بنزد ابن یمین
ز فر مملکت کیقباد و کیخسرو
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴۵
بینوائی و حفظ ناموسم
کرد فرد از جماعتی انبوه
نکشم همچو ماکیان خواری
از پی دانه در میان گروه
جای گیرم چو کبک در کهسار
ریک چینم بجای دانه ز کوه
زان گزیده است انزوا عنقا
که شد از ناپسند خلق ستوه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۴٨
پدر که رحمت حق بر روان پاکش باد
ز من دریغ نمیداشت پند پیرانه
چه گفت گفت که جان پدر نصیحت من
اگر قبول کنی اینت پند فرزانه
تو باز سدره نشینی فلک نشیمن تست
چرا چوکوف کنی آشیان بویرانه
مکن مقام درینخانه ایعزیز پدر
گرت که یوسف مصری شدست همخانه
مباش غره بمهر سپهر دون پرور
که پای دام کشیدست بر سر دانه
هر آن طلسم که بستند عاقلان بر هم
بسنگ تفرقه بشکست چرخ دیوانه
در آن نفس که طریق حیات بسته شود
گشایشیت نباشد ز خویش و بیگانه
پس از تو ابن یمین چون فسانه خواهد ماند
بگوش تاز تو نیکی بماند افسانه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٧۵٧
روزی ز بهر تجربه بگرفتم آینه
دیدم نشان مرگ در آنجا معاینه
بگریستم بزاری زار از نهیب مرگ
در حال بر زمین زدم از درد آینه
گفت آینه مرا چه زنی خیره بر زمین
هرکس که زاد نیز بمیرد هر آینه
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٠٨
با من پدر که مرقد او باد پر ز نور
گفتا شنوده ئی که چه گفتست عاقلی
هر گه که از حوادث گردون دون نواز
پیش آیدت ز نیک و بد کار مشکلی
یا در پناه همت صاحبدلی گریز
یا التجا نمای باقبال مقبلی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢۴
چو روزگار بکام تو گشت و دولت یار
بکوش تا دل آزرده ئی بدست آری
مباش یکنفس از کار خویشتن غافل
مگر که فرصت امکان ز دست بگذاری
که آنکسیکه ز تو جست یاریی امروز
روا بود که تو فردا طلب کنی یاری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٢٨
چون رسد روزی بوقت خویشتن
زحمت جستن چه بر خود مینهی
بی اجل چون کس نخواهد مرد نیز
پس چرا بر عجز و سستی تن دهی
رزق مقسومست لا ترحل به
موت محتومست لا تغفل بهی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٣۴
دیده ام اکثر ممالک را
به ندیدم ز ملک تنهائی
سایه همسایه گیر اگر خواهی
تا چو ابن یمین برآسائی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۴۶
سپهرا من از گردشت فارغم
مرا کی توانی که غمگین کنی
نه نایم که بر بسته باشم کمر
بدان تا مرا کام شیرین کنی
نه نرگس که سر پیشت آرم فرود
گرم افسر و تاج زرین کنی
گرفتم که ایوان قصر مرا
ز خشت زر و نقره پر چین کنی
نمیارزدم این تنعم بدان
که در آخرم خشت بالین کنی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۵۵
فرزند هنرمند من ای نور دو چشمم
حقا که مرا بیتو ز جان هست ملالی
در هجر تو خون شد دل از اندیشه آنم
کایا بودم با تو دگر باره وصالی
روزیکه بصد حسرت و محنت بشب آید
بی روی چو ماه تو مرا هست بسالی
رفتی بهوای تو روان مرغ روانم
زین تیره قفس گر نبدی سوخته بالی
جاوید بمانم اگرت بینم و این حکم
اثبات محالست بتدبیر محالی
آورد دلم یکسخن خویش بتضمین
چون داشت در این قطعه دلسوز مجالی
چون شکر نگفت ابن یمین روز وصالت
شد در شب هجران تو قانع بخیالی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶١
گر کسی با تو بد کند زنهار
جز بنیکی جزای آن نکنی
از بدی گر کسی کند سودی
از نکوئی تو هم زیان نکنی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨۶٩
من شنیدم که از ره شفقت
پدر پیر گفت با پسری
که ترا ناگه ار بدست فتد
ز اقتضای زمانه سیم و زری
بشنو از طوطی شکر گفتار
روح را در مذاق چون شکری
هم بخور هم بدوستان بخوران
از نهال سعادتت ثمری
حیفم آمد که حاصل همه عمر
بگذاری که تا برد دگری
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٧٣
مرا گفتند جمعی مهربانان
چو دیدندم ز غم در اضطرابی
که خوش میباش کز دوران گیتی
عمارت باز یابد هر خرابی
کشیدم از جگر آهی و گفتم
بدان صاحبدلان نیکو جوابی
چه سود آنگه که ماهی مرده باشد
که باز آید بجوی رفته آبی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٨٣
هر که در عالم رندی قدمی رفته بود
هیچ زاهد نتواند که بنازد بروی
زو فره می نتوان برد ولی وقت سپرد
دنبه بگذارد و به نیز گدازد بروی
گر بزرگی کند اندر نظرش حاتم طی
سر بپاشندگی خرده فرازد بروی
سکه داری که چنین است سترک و روشن
خرقه رندوشی نیک برازد بروی
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ٨٨۶
یکی پرسید ز افلاطون بگاه نزع کای دانا
کجا دفنت کنم وقتی که روی از خلق برتابی
برآورد از جگر آهی حکیم زنده دل وانگه
بگفتش دفن کن هر جا که خواهی گر مرا یابی
مدار ابن یمین زین پس نظر بر تن چو دانستی
نه این خاکی نه این بادی نه این آتش نه این آبی
ز خود گر آگهی خواهی بکوی نیستی در شو
که تو در عالم هستی نه بیداری که در خوابی
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
افسوس که عمر من ز هفتاد گذشت
بگذشت چنانکه بگذرد باد به دشت
چون آخر کارها فنا خواهد بود
پس مدت عمر ما چه هشتاد و چه هشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
افسوس که موسم جوانی بگذشت
و ایام نشاط و شادمانی بگذشت
زین پس همه عالم ار مسلم شودم
خاکش بر سر چو زندگانی بگذشت
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
از راحت روزگار جز نامی نیست
بی رنج دلی یافتن کامی نیست
صبحی ننماید از افق روشنیی
کاندر پی آن تیرگی شامی نیست