عبارات مورد جستجو در ۷۷۵ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۶
چشمم به جنازه تو چون درنگریست
خون ریخت که بی رخ تو چون خواهم زیست
زنهار ز چشم شوخ آن کز چو توئی
جان بستد و در جوانی تو نگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۴
از مرگ تو مهر و ماه و انجم بگریست
حور و ملک و پری و مردم بگریست
بر ساز بنام تو سرودی گفتم
طنبور بنالید و بریشم بگریست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۱
ای خاک ز درد دل نمی یارم گفت
کامروز اجل در تو چه گوهر بنهفت
دام دل عالمی فتادت در دام
دلبند خلایقی در آغوش تو خفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
ای خصم مدان رفتنش از نفرینت
بد مهری دنیا مشمار از کینت
در ماتم او ز چشم خون بار چو سیل
گر دوخته نیست چشم عبرت بینت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
مرگ تو بر آورد ز ایوانم گرد
هجر تو سراسیمه و حیرانم کرد
تا زنده بدی غمت به جان می خوردم
اکنون که گذشتی غم تو جانم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۶۹
ای شاه چگونه ای در آن خاک نژند
از تخت به تابوت چرائی خرسند
سوگند به فرق تو همی خوردم دی
وامروز همی خورم به خاکت سوگند
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۴
در چشم من است آن رخ رخشنده هنوز
بر یاد من است آن لب پرخنده هنوز
تو سرو جوان فتاده در پای اجل
من پیر به ماتم تو در زنده هنوز
میرزاده عشقی : غزلیات و قصاید
شمارهٔ ۱۹ - پریشانی ایران
ای دوست ببین بی سر و سامانی ایران
بدبختی ایران و پریشانی ایران
از قبر برون آی و ببین ذلت ما را
این ذلت ایرانی و ویرانی ایران
آوخ که لحد، جای تو شد تا به قیامت!
رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران:
از وضع کنونی و ز بدبختی ملت
زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران
گردیده جهان تیره و گشته ست دلم تنگ
گوئی که شدم حبسی و زندانی ایران
بگرفته دلم سخت ز اوضاع کنونی
بیچارگی و محنت و حیرانی ایران
(عشقی) بود، از نوحه گر امروز عجب نیست
خون می چکد از دیده ایرانی و ایران
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱ - تاریخ وفات شیخ زین‌الدین
چراغ انجمن علم و فضل زین‌الدین
که قدوه علما بود و زبده فضلا
فقید صاف ضمیزی که همچو آئینه بود
دلش ز صیقل انوار شرع عین صفا
زبسکه شوق لقای جناب باری داشت
نمود پیرهن تن بسان غنچه قبا
چو ذره‌ای که کند جای دربر خورشید
چو قطره که زند غوطه در دل دریا
غرض که طایر روحش گشود بال و پرید
ز الفت تن خاکی که بود جان‌فرسا
بوصل حضرت باری رسید حالش رست
بباغ خلد ازین خاکدان تنگ فضا
بگفت از پی تاریخ رحلتش مشتاق
بسوی بزم جنان رفت قدوه علما
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۲
دریغا ز حاجی محمدعلی
ثمین گوهر درج مجد و علا
که ناگاه از کین بخاکش فکند
سپهر جفا پیشه چون نقش پا
بر اوج فلک یافت روحش مقام
تن او بزیر زمین کرد جا
غرض چون بسرعت ازین گلستان
روان شد بآئین باد صبا
رقم کرد مشتاق تاریخ او
چنان باد جایش ز لطف خدا
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۳ - تاریخ فوت شیخ المشایخ شیخ عبدالنبی
شیخ ستوده خصلت عبدالنبی که بودش
یکسر صفات نیکو جمله خصال زیبا
دانشوری که بودش از آبگینه دل
روشن چراغ حکمت از نور حق تعالی
بنمود کوکب او رو در نشیب و عالم
شد تیره از غروبش چون از غروب بیضا
از فوتش اهل دل را گردید ساغر چشم
پرخون ز شیشه دل همچون قدح ز مینا
چون مرغ روحش از جسم پرواز کرد و بنمود
آن بر فراز طوبی این زیر خاک مأوا
کلکم نوشت مشتاق تاریخ سال فوتش
حیف از حیات نادان افسوس مرگ دانا
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۴ - تاریخ رحلت میر عبدالغفار
حیف از میر فلک مرتبه عبدالغفار
ابروی گهر نسل شه او دانا
که ز عقد در سادات گرامی گهرش
ناگه افتاد بخاک ره و شد ناپیدا
جذبه شوق ملاقات رسول مدنی
شد کمندافکن او زین چمن تنگ فضا
رفت ازین باغ بفردوس برین و افزود
پایه‌اش از شرف خدمت جدا علی
ذره‌اش اختر تابان شد از آمیزش مهر
قطره‌اش گوهر رخشان ز وصال دریا
قصه کوته چو شد از محفل دهر و مشتاق
که بود انجمن افروز سخن شمع‌آسا
گشت سرگرم دعا و زپی تاریخش
گفت جایش بجنان باد ز الطاف خدا
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۶ - تاریخ فوت میرمعصوم
عالم فاضل جناب میرمعصوم آنکه بود
رأی او روشن‌تر از مرأت بود از آفتاب
آنکه بودند اهل دانش از محیط علم او
گوهرافشان بر تهی‌دستان معنی چون سحاب
ناگه آورد آفتاب عمر او رو در غروب
وز غروبش تیره شد عالم بچشم شیخ و شاب
رفت از این محفل برون و از غم جانسوز او
شد چو شمع آتش‌فشان احباب را چشم پرآب
الغرض چون رفت ازین بستان سر او ز رحلتش
شد چو داغ لاله دل در سینه یاران کباب
کلک مشتاق از پی تاریخ فوتش زد رقم
سوی جنت شد ز دنیا سید عالیجناب
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۷ - تاریخ فوت میرمحمد
چون میرمحمد شد از این باغ خراب
یک خنده چو گل نکرده بیرون بشتاب
گفت از پی تاریخ وفاتش مشتاق
صد حیف از آن نهال بستان شباب
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۹ - تاریخ فوت میرزاجعفر متخلص براهب
راهب که ز داغ رحلت او
خونابه ز چشم دوستان رفت
پرواز گرفت مرغ روحش
زین باغ بروضه جنان رفت
رفت و زغمش فغان احباب
هر دم ز زمین بر آسمان رفت
هرچند زبان آتشین داشت
زین بزم بگویمت چسان رفت
گردید ز سرد مهری دهر
خاموش چو شمع از میان رفت
آخر دیدی چگونه زین باغ
آن طایر طوبی آشیان رفت
گردید ز نغمهای دلکش
خاموش و زجرگ بلبلان رفت
مشتاق برای سال فوتش
تاریخ طلب بهر کران رفت
گفتش ناگاه ره‌نوردی
راهب صد حیف کز جهان رفت
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱۱ - تاریخ فوت محمدجواد
چون جواد از حدیقه دنیا
رفت و پا در ریاض خلد نهاد
کلک مشتاق کز رگ مژگان
خون ازین غصه چشمه چشمه کشاد
بهر تاریخ او نوشت که شد
داخل بوستان خلد جواد
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱۳ - تاریخ فوت آقانصیر
افغان ز دور چرخ که آقانصیر را
آخر مقام خانه تاریک گور شد
یک راست تا بهشت آن نکو صفات
زآنجا برهنمائی رب غفور شد
داخل ازین چمن چو بعشرت سرای خلد
از اشتیاق صحبت غلمان و حور شد
مشتاق گفت ازپی تاریخ رحلتش
آقانصیر داخل دارالسرور شد
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۱۴ - تاریخ فوت محمد ربیع
چون پر ز گردش فلک و دور روزگار
پیمانه حیات محمد ربیع شد
حکم خدا رسید و ازین خاکدان سرای
فرمان کردگار جهان را مطیع شد
بار حیات بست و ز قوتش فغان بلند
از جان دردناک شریف و وضیع شد
در تنگنای دهر بود دستگاه عیش
چندانکه تنگ بود بجنت وسیع شد
کرد از جهان چو رحلت و در بارگاه قدس
از لطف حق مقیم مقام رفیع شد
مشتاق خسته دل بی‌تاریخ رحلتش
گفتا برون ز دهر محمد ربیع شد
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۲۲ - تاریخ فوت میرزا محمدشفیع
فروغ مشعله دودمان مرتضوی
که همچو مهر بر آفاق مدتی تابید
مه سپهر شرف میرزا شفیع که بود
چه طعنه‌ها زد رخشندگیش بر خورشید
غروب کرد چنان تیره ساخت عالم را
که هیچکس نشناسد سیاه را ز سفید
چو مرغ روح وی از آشیان عالم قدس
بسوی سد ره از این آشیان تنگ پرید
نوشت خامه مشتاق بهر تاریخش
بسد ره جای محمد شفیع شد جاوید
مشتاق اصفهانی : ماده تاریخ
شمارهٔ ۲۳
غنچه گلبن مقصود زمان
رفت بر باد فنا تا خندید
صرصر حادثه چون برگ خزان
دفتر هستیش از هم پاشید
کرد خون در دل مرغان چمن
مرگ ازین غنچه نورسته که چید
داشت آن مرغ بهشتی دل دل
شوق گلزار بهشت جاوید
زد پروبالی و از باغ جهان
بسوی گلشن فردوس پرید
چون ازین باغ ز بیداد اجل
در گلستان بقا رخت کشید
گفت تاریخ وفاتش مشتاق
حیف از آن نوبر نخل امید