عبارات مورد جستجو در ۸۴۲ گوهر پیدا شد:
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳۶
روزگاری روی در روی نگاری داشتم
راستی را با رخش خوش روزگاری داشتم
همچو بلبل می‌خروشیدم بفصل نوبهار
زانکه در بستان عشرت نوبهاری داشتم
خوف غرقابم نبود و بیم موج از بهرآنک
کز میان قلزم محنت کناری داشتم
از کمین سازان کسی نگشود بر قلبم کمان
چون بمیدان زان صفت چابک سواری داشتم
گر غمم خون جگر می‌خورد هیچم غم نبود
از برای آنکه چون او غمگساری داشتم
درنفس چون بادم از خاطر برون بردی غبار
گر بدیدی کز گذار او غباری داشتم
داشتم یاری که یکساعت ز من غیبت نداشت
گر چه هر ساعت نشیمن در دیاری داشتم
چرخ بد مهرش کنون کز من به دستان در ربود
گوئیا در خواب می‌بینم که یاری داشتم
همچو خواجو با بد و نیک کسم کاری نبود
لیک با او داشتم گر زانکه کاری داشتم
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۴۴
گر آن مه در نظر بودی چه بودی
ورش بر ما گذر بودی چه بودی
مرا کز بیخودی از خود خبر نیست
گر او را این خبر بودی چه بودی
اگر چون آن پری پیکر در آفاق
پری روی دگر بودی چه بودی
بدینسان کز نظر یکدم جدا نیست
گرش با ما نظر بودی چه بودی
مرا گویند درمان تو صبرست
دریغا صبر گر بودی چه بودی
روانم در شب هجران بفرسود
گر آنشب را سحر بودی چه بودی
مرا چون با سر زلفت سری هست
گرم پروای سر بودی چه بودی
چو بر بام تو باشد مرغ را راه
مرا گر بال و پر بودی چه بودی
ز خواجو سیم و زر داری تمنا
گر او را سیم و زر بودی چه بودی
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶۴
در دلم بود کزین پس ندهم دل بکسی
چکنم باز گرفتار شدم در هوسی
نفس صبح فرو بندد از آه سحرم
گر شبی بر سر کوی تو برآرم نفسی
بجهانی شدم از دمدمهٔ کوس رحیل
که کنون راضیم از دور ببانگ جرسی
نیست جز کلک سیه روی مرا همسخنی
نیست جز آه جگر سوز مرا همنفسی
عاقبت کام دل خویش بگیرم ز لبت
گر مرا بر سر زلف تو بود دسترسی
بر سر کوت ندارم سر و پروای بهشت
زانکه فردوس برین بیتو نیرزد بخسی
تشنه در بادیه مردیم باومید فرات
وه که بگذشت فراتم ز سر امروز بسی
هر کسی را نرسد از تو تمنای وصال
آشیان بر ره سیمرغ چه سازد مگسی
خیز خواجو که گل از غنچه برون می‌آید
بلبلی چون تو کنون حیف بود در قفسی
فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۳۱
آن مونس غمگسار جان کو؟
و آن شاهد جان انس و جان کو؟
آن جان جهان کجاست آخر؟
و آن آرزوی همه جهان کو؟
حیران همه مانده‌ایم و واله
کان یار لطیف مهربان کو؟
با هم بودیم خوش، زمانی
آن عیش و خوشی و آن زمان کو؟
ای دل شده، دم مزن ز عشقش
گر عاشق صادقی نشان کو؟
گر باخبری ازو نشان چیست؟
ور بی‌خبری ز جان فغان کو؟
گر یافته‌ای ز عشق بویی
خون دل و چشم خون فشان کو؟
ور همچو من از فراق زاری
دل خسته و جان ناتوان کو؟
ای دل، منگر سوی عراقی
سرگشته مباش هم‌چنان کو
فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷۰
لقد فاح الربیع و دار ساقی
وهب نسیم روضات العراق
صبا بوی عراق آورد گویی
که خوش گشت از نسیم او عراقی
الا یا حبذا! نفحات ارض
جوی المشتاق یشفی باشتیاق
دریغا! روزگار نوش بگذشت
ندیمم بخت بود و یار ساقی
بلیت ان صبحی بالبلایا
الاق مرور ایام التلاقی
ز جور روزگار ناموافق
جدا گشتم ز یاران وفاقی
ادر، یا ایها الساقی، ارحنی
زمانا من خمار الافتراق
دلم را شاد کن، ساقی، که نگذاشت
جدایی بر من از غم هیچ باقی
و عل لعل لطیفی نار قلبی
و قلبی من تراکم فی احتراق
بده جامی، که اندر وی ببینم
جمال دوستان هم وثاقی
جرعت من التفرق کل یوم
و اجریت الدموع من الماقی
بنال، ایدل، ز درد و غم که پیوست
گرفتار غم و درد فراقی
الا یا اهل العراق، تحذ قلبی
الیکم و اشتمل من اشتیاقی
عراقی، خوش بموی و زار بگری
که در هندوستان از جفت طاقی
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا
در هر نفسی درد دلی نیست مرا
مشکل‌تر ازین چیست؟ که ایام شباب
ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا
فخرالدین عراقی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۴۴
افسوس! که ایام جوانی بگذشت
سرمایهٔ عیش جاودانی بگذشت
تشنه به کنار جوی چندان خفتم
کز جوی من آب زندگانی بگذشت
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۲
آن چنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا
از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا
آه افسوس و سرشک گرم و داغ حسرت است
آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا
کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی
در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به جا
جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست
پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ماند به جا؟
هیچ کار از سعی ما چون کوهکن صورت نبست
وقت آن کس خوش کزو آثار می‌ماند به جا
زنگ افسوسی به دست خواجه هنگام رحیل
از شمار درهم و دینار می‌ماند به جا
نیست از کردار ما بی‌حاصلان را بهره‌ای
چون قلم از ما همین گفتار می‌ماند به جا
عیش شیرین را بود در چاشنی صد چشم شور
برگ صائب بیشتر از بار می‌ماند به جا
صائب تبریزی : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰۶
مکش ز حسرت تیغ خودم که تاب ندارم
ز هیچ چشمهٔ دیگر امید آب ندارم
خوشم به وعدهٔ خشکی ز شیشه خانهٔ گردون
امید گوهر سیراب ازین سراب ندارم
چرا خورم غم دنیا به این دو روزه اقامت؟
چو بازگشت به این منزل خراب ندارم
در آن جهان ندهد فقر اگر نتیجه، در اینجا
همین بس است که پروای انقلاب ندارم
مبین به موی سفیدم، که همچو صبح بهاران
درین بساط به جز پرده‌های خواب ندارم
ترا که هست می از ماهتاب روی مگردان
که من ز دست تهی، روی ماهتاب ندارم
ز فکر صائب من کاینات مست و خرابند
چه شد به ظاهر اگر در قدح شراب ندارم؟
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۵
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند
در دل این آتش جانسوز نهان خواهد ماند
آخر آن آهوی چین از نظرم خواهد رفت
وز پیش دیده به حسرت نگران خواهد ماند
من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد
در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند
به وفای تو، من دلشده جان خواهم داد
بی‌وفایی به تو ای مونس جان خواهد ماند
هاتف از جور تو اینک ز جهان خواهد رفت
قصهٔ جور تو با او به جهان خواهد ماند
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۹
رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس
گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس
گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ
نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس
گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ
ندید روی تو را چشم اشکبار افسوس
خزان چو بگذرد از پی بهار می‌آید
خزان عمر ندارد ز پی بهار افسوس
به خاک هاتف مسکین گذشت و گفت آن شوخ
ازین جفاکش ناکام صد هزار افسوس
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷
شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم
خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم
آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی
جامه تقویی که من در همه عمر بافتم
بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت
بی تو به دست خویشتن سینهٔ خود شکافتم
از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی
آینه‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم
یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا
هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم
هاتف اصفهانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶
صبوری کردم و بستم نظر از ماه سیمایی
که دارد چون من بیتاب هر سو ناشکیبایی
به حسرت زین گلستان با صد افغان رفتم و بردم
به دل داغ فراق لاله‌رویی سرو بالایی
به ناکامی دو روز دیگر از کوی تو خواهم شد
به چشم لطف بین سوی من امروزی و فردایی
به کام دل چو با اغیار می نوشی به یاد آور
ز ناکامی از خون جگر پیمانه پیمایی
به جان از تنگنای شهر بند عقل آمد دل
جنونی از خدا می‌خواهم و دامان صحرایی
به پای سرو و گل در باغ هاتف نالد و گرید
به یاد قامت رعنایی و رخسار زیبایی
رشحه : رشحه
نامشخص
پی وصل تو ما را زور و زری نیست
نگاه حسرتی داریم و آهی
به مقصد پی برم کی رشحه چون نیست
به غیر از بخت گمره، خضر راهی
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴
از جور بتی ز عمر خود سیر شدم
وز بیدادش ز عمر دلگیر شدم
از تازه جوانی که به پیری برسد
ناکرده جوانی به جهان پیر شدم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶۳
افسوس که ایام جوانی بگذشت
دوران نشاط و کامرانی بگذشت
تشنه بکنار جوی چندان خفتم
کز جوی من آب زندگانی بگذشت
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۶۷۵
بی پا و سران دشت خون آشامی
مردند ز حسرت و غم ناکامی
محنت زدگان وادی شوق ترا
هجران کشد و اجل کشد بدنامی
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۴
مو آن محنت کش حسرت نصیبم
که در هر ملک و هر شهری غریبم
نه بو روزی که آیی بر سر من
بوینی مرده از هجر حبیبم
باباطاهر عریان همدانی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۹
به دل چون یادم از بوم و بر آیو
سرشگم بیخود از چشم تر آیو
از آن ترسم من برگشته دوران
که عمرم در غریبی بر سر آیو
محتشم کاشانی : غزلیات از رسالهٔ جلالیه
شمارهٔ ۳۰
چون من کجاست بوالعجبی در بسیط خاک
آب حیات بر لب و از تشنگی هلاک
دارم ز پاک دامنی اندر محیط وصل
حال کسی که سوخته باشد ز هجر پاک
آن می که می‌دهندم و من در نمی‌کشم
ریزم اگر به خاک شود مرده نشاء ناک
در دست وصل سوزن تدبیر روز و شب
دل ز احتراز کرده نهان جیب چاک چاک
دست هوس دراز نسازم به شاخ وصل
از حسرتم اگر رگ جان بگسلد چو تاک
جامم لبالب از می وصل است و من خجل
کاب حیات ریخته خواهد شدن به خاک
بر دامنت چو گرد هوس نیست محتشم
گر بر بساط قرب نشینی چو من چه باک