عبارات مورد جستجو در ۱۲۸ گوهر پیدا شد:
خیام : دم را دریابیم [۱۴۳-۱۰۸]
رباعی ۱۱۴
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۸۶۰
چشم خوشی که مست و خرابش شوم کجاست؟
سر خوش ز شیوه های عتابش شوم کجاست؟
آن برق خانه سوز که داغش شوم چه شد؟
وان سیل تندرو که خرابش شوم کجاست؟
لرزان ز سردسیر صباحت رسیده ام
حسن برشته ای که کبابش شوم کجاست؟
خمیازه چه واکند آغوش اشتیاق؟
پیمانه ای که مست و خرابش شوم کجاست؟
دشنام تلخ را به صد ابرام می دهد
بختی که قابل شکرابش شوم کجاست؟
آن طالع بلند که در بزم خیرگی
محرم به بندبند نقابش شوم کجاست؟
نتوان گرفت کام به بیداری از لبش
دستی که محرم رگ خوابش شوم کجاست؟
صد پرده از حجاب فکنده است بر عذار
چشمی که پرده سوز حجابش شوم کجاست؟
از همعنانیش نفس برق سوخته است
پایی که بوسه چین رکابش شوم کجاست؟
صائب همین بس است که خواند سگ خودم
بختی که سربلند خطابش شوم کجاست؟
سر خوش ز شیوه های عتابش شوم کجاست؟
آن برق خانه سوز که داغش شوم چه شد؟
وان سیل تندرو که خرابش شوم کجاست؟
لرزان ز سردسیر صباحت رسیده ام
حسن برشته ای که کبابش شوم کجاست؟
خمیازه چه واکند آغوش اشتیاق؟
پیمانه ای که مست و خرابش شوم کجاست؟
دشنام تلخ را به صد ابرام می دهد
بختی که قابل شکرابش شوم کجاست؟
آن طالع بلند که در بزم خیرگی
محرم به بندبند نقابش شوم کجاست؟
نتوان گرفت کام به بیداری از لبش
دستی که محرم رگ خوابش شوم کجاست؟
صد پرده از حجاب فکنده است بر عذار
چشمی که پرده سوز حجابش شوم کجاست؟
از همعنانیش نفس برق سوخته است
پایی که بوسه چین رکابش شوم کجاست؟
صائب همین بس است که خواند سگ خودم
بختی که سربلند خطابش شوم کجاست؟
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۱۹
یاد ایامی که بزم عیش ما معمور بود
مغز ما از نشأه می پرده دار حور بود
شیشه می نیم هوشی داشت از همصحبتان
روی مجلس در نقاب بیخودی مستور بود
لاله رویان را دل ما تشنه نظاره ساخت
آب این سرچشمه آیینه گویا شور بود
قرب منزل نعل ما را بر سر آتش گذاشت
داشتیم آسایشی تا منزل ما دور بود
خاطر روشن در فردوس بر رویم گشود
قحط یوسف بود تا آیینه ام بی نور بود
آنچه ما چشم از حباب آب حیوان داشتیم
در حجاب پرده زنبوری انگور بود
آب لعل او زخط شد تیره، ورنه پیش ازین
صافی این شهد، شمع خانه زنبور بود
مغز ما از نشأه می پرده دار حور بود
شیشه می نیم هوشی داشت از همصحبتان
روی مجلس در نقاب بیخودی مستور بود
لاله رویان را دل ما تشنه نظاره ساخت
آب این سرچشمه آیینه گویا شور بود
قرب منزل نعل ما را بر سر آتش گذاشت
داشتیم آسایشی تا منزل ما دور بود
خاطر روشن در فردوس بر رویم گشود
قحط یوسف بود تا آیینه ام بی نور بود
آنچه ما چشم از حباب آب حیوان داشتیم
در حجاب پرده زنبوری انگور بود
آب لعل او زخط شد تیره، ورنه پیش ازین
صافی این شهد، شمع خانه زنبور بود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶۵۱
هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود
از دهان خضر آب زندگانی می رود
ناامیدی می دواند موسی ما را به طور
دیگ شوق ما بسر از لن ترانی می رود
هیچ کس از کاروان شوق در دنبال نیست
آتش اینجا پیش پیش کاروانی می رود
حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر من
چون ترا می بینم از خونم روانی می رود
کعبه چون بر تن لباس شبروان پوشیده است؟
گر نه شبها بر سر کویش نهانی می رود
صائب ازدل می رود بیرون خیال وصل او
گر ز خاطر یاد ایام جوانی می رود
از دهان خضر آب زندگانی می رود
ناامیدی می دواند موسی ما را به طور
دیگ شوق ما بسر از لن ترانی می رود
هیچ کس از کاروان شوق در دنبال نیست
آتش اینجا پیش پیش کاروانی می رود
حاجت دام و کمندی نیست در تسخیر من
چون ترا می بینم از خونم روانی می رود
کعبه چون بر تن لباس شبروان پوشیده است؟
گر نه شبها بر سر کویش نهانی می رود
صائب ازدل می رود بیرون خیال وصل او
گر ز خاطر یاد ایام جوانی می رود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۴۰
یاد ایامی که رو برروی جانان داشتم
آبرویی همچو شبنم در گلستان داشتم
باغبان بی رخصت من گل نمی چید از چمن
امتیازی در میان عندلیبان داشتم
شاخ گل یک آب خوردن غافل از حالم نبود
برگ بخت سبز برسر در گلستان داشتم
هر سحر کز خار خار عشق می جستم زجا
همچو گل بر سینه صد زخم نمایان داشتم
این زمان آمد سرم بر سنگ ورنه پیش ازین
بالش آسایش از زانوی جانان داشتم
بوی گل بیرون نمی برد از چمن دزد نسیم
پاسبانی در بن هر خار پنهان داشتم
سرمه را دست خموشی بر دهان من نبود
راه حرفی پیش آن چشم سخندان داشتم
هر غباری کز سرکوی تو می رفتم به چشم
منت روی زمین بر دوش مژگان داشتم
صائب آن روزی که می خندیدم از وصلش چو صبح
کی خبر از روزگار شام هجران داشتم
آبرویی همچو شبنم در گلستان داشتم
باغبان بی رخصت من گل نمی چید از چمن
امتیازی در میان عندلیبان داشتم
شاخ گل یک آب خوردن غافل از حالم نبود
برگ بخت سبز برسر در گلستان داشتم
هر سحر کز خار خار عشق می جستم زجا
همچو گل بر سینه صد زخم نمایان داشتم
این زمان آمد سرم بر سنگ ورنه پیش ازین
بالش آسایش از زانوی جانان داشتم
بوی گل بیرون نمی برد از چمن دزد نسیم
پاسبانی در بن هر خار پنهان داشتم
سرمه را دست خموشی بر دهان من نبود
راه حرفی پیش آن چشم سخندان داشتم
هر غباری کز سرکوی تو می رفتم به چشم
منت روی زمین بر دوش مژگان داشتم
صائب آن روزی که می خندیدم از وصلش چو صبح
کی خبر از روزگار شام هجران داشتم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶۲۰
یاد آن عهد که در بحر سفر می کردم
کمر سعی خود از موج خطر می کردم
چون صدف قطره اشکی که به من می دادند
می زدم بر لب خود مهر و گهر می کردم
یک جهان سوخته دل می شد اگر مهمانم
به دم گرم چراغ همه بر می کردم
گر دو صد قافله مخمور به من بر می خورد
سر خوش از میکده خون جگر می کردم
از چمن محو جمال چمن آرا بودم
چشم پوشیده ز فردوس گذر می کردم
می گرفتند بتان گوش خود از افغانم
در دل سنگ به فریاد اثر می کردم
گر چه دنباله رو قافله دل بودم
خفتگان را به سر پای خبر می کردم
ز آشنایی بی طلسم ره و رسم افتادم
من که از معنی بیگانه حذر می کردم
ای خوش آن عهد که در مصر وجود از مستی
یوسفی بود به هر جای نظر می کردم
این که عمرم همه در مرحله پیمایی رفت
کاش یک بار هم از خویش سفر می کردم
یاد عهدی که به اکسیر قناعت صائب
زهر اگر قسمت من بود شکر می کردم
کمر سعی خود از موج خطر می کردم
چون صدف قطره اشکی که به من می دادند
می زدم بر لب خود مهر و گهر می کردم
یک جهان سوخته دل می شد اگر مهمانم
به دم گرم چراغ همه بر می کردم
گر دو صد قافله مخمور به من بر می خورد
سر خوش از میکده خون جگر می کردم
از چمن محو جمال چمن آرا بودم
چشم پوشیده ز فردوس گذر می کردم
می گرفتند بتان گوش خود از افغانم
در دل سنگ به فریاد اثر می کردم
گر چه دنباله رو قافله دل بودم
خفتگان را به سر پای خبر می کردم
ز آشنایی بی طلسم ره و رسم افتادم
من که از معنی بیگانه حذر می کردم
ای خوش آن عهد که در مصر وجود از مستی
یوسفی بود به هر جای نظر می کردم
این که عمرم همه در مرحله پیمایی رفت
کاش یک بار هم از خویش سفر می کردم
یاد عهدی که به اکسیر قناعت صائب
زهر اگر قسمت من بود شکر می کردم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸۲۲
آغاز خط مفارقت از یار می کنم
در نوبهار پشت به گلزار می کنم
حرفی که از لب تو شنیدم چو طوطیان
روزی هزار مرتبه تکرار می کنم
بر دست کار رفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار می کنم
هرگز به عاشقان نکند چشم نیمخواب
نازی که من به دولت بیدار می کنم
دندان مار را به نمد می توان کشید
چون گل ملایمت به خس و خار می کنم
هر نقش بد که رو دهد، از پاک گوهری
بر خویشتن چو آینه هموار می کنم
آورده ام ز هر دو جهان روی خود به دل
در نقطه سیر گردش پرگار می کنم
سنگین کند زگوش گران بار درد من
صائب به هر که درد خود اظهار می کنم
در نوبهار پشت به گلزار می کنم
حرفی که از لب تو شنیدم چو طوطیان
روزی هزار مرتبه تکرار می کنم
بر دست کار رفته نباشد گرفت و گیر
چون بهله دست در کمر یار می کنم
هرگز به عاشقان نکند چشم نیمخواب
نازی که من به دولت بیدار می کنم
دندان مار را به نمد می توان کشید
چون گل ملایمت به خس و خار می کنم
هر نقش بد که رو دهد، از پاک گوهری
بر خویشتن چو آینه هموار می کنم
آورده ام ز هر دو جهان روی خود به دل
در نقطه سیر گردش پرگار می کنم
سنگین کند زگوش گران بار درد من
صائب به هر که درد خود اظهار می کنم
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۸۸
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۲
تعالی الله، چه دولت داشتم دوش
که بود آن بخت بیدارم در آغوش
چو در گرد سر خود گشتنم داد
ز شادی پای خود کردم فراموش
دران چشمی که نی خفته نه بیدار
نه بیهش بودم از بودن نه باهوش
خوش آن حالت که گاه گفتن راز
دهانم بود نزدیک بناگوش
چه سودا می پزی، ای جان شیرین؟
مگس خفته چه بیند شربت نوش؟
دو سه بار، ای خیال یار، با من
بگو خوابی که دیده ستم شب دوش
سیه پوشیده رخسارش کنون، چشم!
زیم من هم به حق آن سیه پوش
گویم حال خود با کس که قصاب
به قصد گردن است و گشته خاموش
فغان خسروست از سوزش دل
بنالد دیگ چون زآتش کند جوش
که بود آن بخت بیدارم در آغوش
چو در گرد سر خود گشتنم داد
ز شادی پای خود کردم فراموش
دران چشمی که نی خفته نه بیدار
نه بیهش بودم از بودن نه باهوش
خوش آن حالت که گاه گفتن راز
دهانم بود نزدیک بناگوش
چه سودا می پزی، ای جان شیرین؟
مگس خفته چه بیند شربت نوش؟
دو سه بار، ای خیال یار، با من
بگو خوابی که دیده ستم شب دوش
سیه پوشیده رخسارش کنون، چشم!
زیم من هم به حق آن سیه پوش
گویم حال خود با کس که قصاب
به قصد گردن است و گشته خاموش
فغان خسروست از سوزش دل
بنالد دیگ چون زآتش کند جوش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴۷
ماییم و شبی و یار در پیش
جام می خوشگوار در پیش
وقت چمن و شکفته باغی
بی زحمت خارخار در پیش
گل آمده و خزان گشته
دی رفته و نوبهار در پیش
من بیهش و مست یار و یارم
نی مست و نه هوشیار در پیش
دستم به لب و نظر به رویش
می بر کف و لاله زار در پیش
رفت آنکه چو غنچه بود یک چند
در بسته و پرده دار در پیش
امروز چو شاخ گل به صد لطف
آمد ز برای یار در پیش
ای دور فلک، اگر ترا هست
وقتی به ازین بیار در پیش
مست حق را که هست با دوست
زین گونه هزار کار در پیش
خسرو، می ناب کش که زین پس
نارد فلکت خمار در پیش
جام می خوشگوار در پیش
وقت چمن و شکفته باغی
بی زحمت خارخار در پیش
گل آمده و خزان گشته
دی رفته و نوبهار در پیش
من بیهش و مست یار و یارم
نی مست و نه هوشیار در پیش
دستم به لب و نظر به رویش
می بر کف و لاله زار در پیش
رفت آنکه چو غنچه بود یک چند
در بسته و پرده دار در پیش
امروز چو شاخ گل به صد لطف
آمد ز برای یار در پیش
ای دور فلک، اگر ترا هست
وقتی به ازین بیار در پیش
مست حق را که هست با دوست
زین گونه هزار کار در پیش
خسرو، می ناب کش که زین پس
نارد فلکت خمار در پیش
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۳۸
ای خوش آن شبها که من در دیده خوابی داشتم
گه چراغ روشن و گه ماهتابی داشتم
بارها یاد آورم، در خواب بیهوشی روم
آن که وقتی با خیال دوست خوابی داشتم
چند داغ بیدلی پیوسته بینم، پیش ازین
دل مرا بود، ار چه ویران و خرابی داشتم
روزگار آن دیده نتوانست دید و کرد خون
من که بر رویم ز چشم خویش آبی داشتم
محرمی دیدم، شبی از دیده بیرون ریختم
آن همه خونابه ها کاندر کبابی داشتم
آن چه دولت بود کاندر یک شبی خنده زنان
گویی از فردوس اعظم فتح بابی داشتم
گفت نتوانم برت من آنچه شب بر من گذشت
کای بهشتی روی، دور از تو عذابی داشتم
زاریم بشنید یار و گفت «می نالی ز عشق »
خسروم، زان بر دهان گر چه جوابی داشتم
گه چراغ روشن و گه ماهتابی داشتم
بارها یاد آورم، در خواب بیهوشی روم
آن که وقتی با خیال دوست خوابی داشتم
چند داغ بیدلی پیوسته بینم، پیش ازین
دل مرا بود، ار چه ویران و خرابی داشتم
روزگار آن دیده نتوانست دید و کرد خون
من که بر رویم ز چشم خویش آبی داشتم
محرمی دیدم، شبی از دیده بیرون ریختم
آن همه خونابه ها کاندر کبابی داشتم
آن چه دولت بود کاندر یک شبی خنده زنان
گویی از فردوس اعظم فتح بابی داشتم
گفت نتوانم برت من آنچه شب بر من گذشت
کای بهشتی روی، دور از تو عذابی داشتم
زاریم بشنید یار و گفت «می نالی ز عشق »
خسروم، زان بر دهان گر چه جوابی داشتم
مسعود سعد سلمان : مثنویات
شمارهٔ ۱۹ - صفت زرور بربطی
زرور از بربط بدیع نوا
برکند لحظه ای به لحن هوا
باربد زخم و سرکش آوازست
شادی افزای و رنج پردازست
زان نواها که او تواند زد
هیچ خنیاگری نداند زد
هیچ مطرب به گرد او نرسد
که کس اندر نبرد او نرسد
چه شد از کودکی نکو بودست
خوش عنان و لطیف خو بودست
من نبودم او فراز رسید
الحق از لطف دلنواز رسید
خلق را صورتش نگاری شد
لهو را از رخش بهاری شد
با سماع غریب دلجویش
بر رخ لاله رنگ گل بویش
مردمان باده ها همی خوردند
مهتران عیش ها بسی کردند
هم به خانه نثار کردندش
به همه خانه ها ببردندش
بر کف دست همچو آبله ای
کس نکردی ز بار او گله ای
عامل سرسنی ازو بر خورد
که شبی ناگهان بدو برخورد
چون می و شیر یافت اندامی
راند هر ساعتی بر او کامی
بنشستی و پیش بنشاندی
همه وقتیش نوش لب خواندی
وآنچه خورشید کرد کس نکند
دست خفاش پشت پس نکند
اندرو گفته بود بیچاره
چون شد از درد عشق دل پاره
آن دو بینی که نام بهروزیست
آخرش روشنی و پیروزیست
ای دریغا که برنخوردم من
زان رخ چون گل و تن چو سمن
زآن نکویی گذشته یافتمش
تو بره ریش گشته یافتمش
برکند لحظه ای به لحن هوا
باربد زخم و سرکش آوازست
شادی افزای و رنج پردازست
زان نواها که او تواند زد
هیچ خنیاگری نداند زد
هیچ مطرب به گرد او نرسد
که کس اندر نبرد او نرسد
چه شد از کودکی نکو بودست
خوش عنان و لطیف خو بودست
من نبودم او فراز رسید
الحق از لطف دلنواز رسید
خلق را صورتش نگاری شد
لهو را از رخش بهاری شد
با سماع غریب دلجویش
بر رخ لاله رنگ گل بویش
مردمان باده ها همی خوردند
مهتران عیش ها بسی کردند
هم به خانه نثار کردندش
به همه خانه ها ببردندش
بر کف دست همچو آبله ای
کس نکردی ز بار او گله ای
عامل سرسنی ازو بر خورد
که شبی ناگهان بدو برخورد
چون می و شیر یافت اندامی
راند هر ساعتی بر او کامی
بنشستی و پیش بنشاندی
همه وقتیش نوش لب خواندی
وآنچه خورشید کرد کس نکند
دست خفاش پشت پس نکند
اندرو گفته بود بیچاره
چون شد از درد عشق دل پاره
آن دو بینی که نام بهروزیست
آخرش روشنی و پیروزیست
ای دریغا که برنخوردم من
زان رخ چون گل و تن چو سمن
زآن نکویی گذشته یافتمش
تو بره ریش گشته یافتمش
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
ابن حسام خوسفی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۰
دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم
در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم
خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود
راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم
گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود
هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم
چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم
من که همچون طایران سدره بالی داشتم
خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی
حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم
ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی
وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم
یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام
گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم
در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم
خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود
راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم
گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود
هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم
چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم
من که همچون طایران سدره بالی داشتم
خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی
حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم
ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی
وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم
یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام
گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «ارْجِعُوا إِلى أَبِیکُمْ» این سخن برادر مهین مىگوید آن گه که نومید شده بودند و با یکدیگر مىگفتند که تا پیش پدر رویم و قصّه چنانک رفت بگوئیم، وى گفت من بارى نمىآیم که مرا روى آن نیست که دیگر باره داغى بر دل پدر نهم و این خبر تلخ پیش وى برم، شما باز گردید و بگوئید، «یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ». و در شواذ خواندهاند «ان ابنک سُرّق» و این را دو وجه است: یکى آنک پسر ترا دزد خواندند و دیگر پسر ترا بدزدى بگرفتند، «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» اى و هذا القول منّا شهادة بما رأینا و ظهر و الغیب عند اللَّه، و ما این که مىگوییم و گواهى مىدهیم از آن مىگوییم که بظاهر دیدیم که آن صواع از رحل بنیامین بیرون آوردند و حقیقت آن و کیفیّت آن نزدیک خداى تعالى است، ما ندانیم که چون بوده است. قال بعضهم هذه وثیقة من اللَّه عزّ و جلّ عند شهود المسلمین و شریطته علیهم ان لا یشهدوا الّا بما علموا.
ابن زید گفت یعقوب ایشان را گفت: من این علم الملک انّ السّارق یسترق لو لا انّکم اخبرتموه، ملک مصر چه دانست که دزد را برده گرفتن عقوبتست اگر نه شما گفتهاید؟ ایشان گفتند ما شهدنا انّ السارق یسترق، الّا بما علمنا من کتبنا، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» ما کنّا نشعر انّ ابنک سیسرق. قال ابن عباس: الغیب اللیل بلغة حمیر، اى ما کنّا للغیب حافظین فلعلّها دست فى رحله باللّیل. و قیل و ما کنّا للغیب من امره حافظین انّما علینا ان نحفظه ممّا نجد الى حفظه منه سبیلا فامّا منعه من مغیّب عنّا فلا سبیل لنا الى حفظه منه.
«وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» این قریه مصر است و کلّ ما جاء فى القرآن من ذکر الدّار و القرى فانّه تعنى بها الامصار و ما یأتى فى القرآن من ذکر الدّیار تعنى بها المساکن.
و اسئل القریة یعنى اهل القریة فحذف المضاف و قیل لیس فى هذا حذف یعنى سل القریة فلیس بمستنکر ان یکلّمک جدران القریة فانّک نبىّ، «وَ الْعِیرَ» اى اهل العیر، «الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» این کاروان جماعتى بودند از کنعان از همسایگان یعقوب که با ایشان هم راه بودند و آن حال دیده بودند، مىگوید از ایشان پرس که ایشان بصدق ما گواهى دهند بآنچ گفتیم که: «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» شمعون فرمود ایشان را که این سخن با پدر بگوئید، از آنک دانست که پدر ایشان را متّهم دارد بهر چه گویند بسبب آن حال که بر یوسف رفته بود از جهت ایشان.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ» فیه اختصار یعنى فرجعوا الى ابیهم و قالوا له ذلک. فقال یعقوب لیس الامر کما تقولون لکن سوّلت، «لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» التّسویل حدیث النفس بما یطمع فیه و منه السّول غیر مهموز و هو المنى و المعنى زیّنت و حسّنت لکم انفسکم، «أَمْراً» اردتموه، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اى فامرى صبر جمیل لا جزع فیه و لا شکوى. و قیل «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اولى و امثل بى، «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» و هم یوسف و بنیامین و اخوهما الذى بمصر فهم ثلثه، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بحالى، «الْحَکِیمُ» بتدبیره.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» یعقوب چون خبر بنیامین بوى رسید صبرش برسید و طاقت برمید و اندوه یوسف بر وى تازه گشت، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشم گریان از ایشان برگشت و در بیت الاحزان شد و گفت: «یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ» و الآن بارض یعقوب بیت یزار یقال له بیت الاحزان.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص) «لم یعط احد من الامم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ عند المصیبة الّا امّة محمد، الا ترى ان یعقوب حین اصابه ما اصابه لم یسترجع، انّما قال یا اسفى على یوسف هذا الالف بدل من یاء الاضافة و المعنى: یا اسفى تعال فهذا اوانک، «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ» انقلبت الى حال البیاض اى عمیتا فغطى البیاض سواد الحدقة، «مِنَ الْحُزْنِ» اى لکثرة بکائه من الحزن. قال مقاتل لم یبصر بهما ستّ سنین، «فَهُوَ کَظِیمٌ» فعیل بمعنى مفعول، کقوله «إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ» اى مملوّ حزنا، و قیل فعیل بمعنى فاعل کقوله «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ» اى ممسک للحزن فى قلبه فیتردد فى جوفه فلم یقل الّا خیرا. و قیل الکظیم الّذی یستر الغیظ و الحزن و یغالبه. قال الحسن کان بین خروج یوسف من حجر ابیه الى یوم التقى معه ثمانون سنة لم تجف عینا یعقوب، و ما على وجه الارض اکرم على اللَّه من یعقوب. و روى انّ یوسف رأى جبرئیل و هو فى السّجن، فقال یا جبرئیل ما فعل یعقوب؟ قال حىّ، قال فکیف حاله؟ قال قد ابیضّت عیناه من الحزن علیک، قال فلمّا بلغ من حزنه؟
قال حزن سبعین مثکل، قال فما له من الاجر؟ قال اجر مائة شهید. فلمّا خرج من السّجن و ملک الامر لم یحبّ ان یعلمه مکانه لیتوفر اجره و یبلغ الکتاب اجله.
«قالُوا» یعنى ولد یعقوب لمّا تذکر یوسف و تأسّف علیه، «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ» اى لا تزال تذکر یوسف و تتوجع و تبکى علیه و لا تفتر من حبّه، و التقدیر تاللّه لا تفتوء تذکر یوسف، فحذف لا کقول امرئ القیس: فقلت یمین اللَّه ابرح قاعدا اى لا ابرح، «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» اى دنفا مریضا قریبا من الموت. قال ابو عبیده: الحرض الّذی اذا به الهمّ. قال ابن عیسى: الحرض فساد الجسم و العقل للحزن و الحبّ، یقال هو حرض اى ذو حرض مصدر وضع بموضع الاسم کالبعث و الصّوم، «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ» اى المیّتین. قال ابن بحر: حتّى تکون حرضا او تکون من الهالکین، اى حتّى تمرض او تموت، قالوا ذلک لابیهم شفقا علیه.
«لَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ»
البثّ اشدّ الحزن، سمّى بذلک لان صاحبه لا یصبر على کتمانه حتّى یبثّه اى یظهره، و البثّ و الابثاث واحد و هو الاظهار و قیل بثّى اى همّى و حاجتى، یقول أشکو إلى من یملک الفرج من البلوى لا الیکم.
مفسران گویند همسایهاى پیش یعقوب شد، گفت اى یعقوب ترا بس شکسته و کوفته و ضعیف همى بینم و سن تو هنوز بدان نرسید که چنین ضعیف باشى، گفت: افنانى و هشمنى ما ابتلانى اللَّه به من هم یوسف، اندوه یوسف و غم فراق وى مرا پیر کرد و شکسته، فاوحى اللَّه الیه: یا یعقوب أ تشکو الى خلقى؟ فقال یا ربّ خطیئة اخطأتها فاغفرها لى، فقال فانى قد غفرتها لک فکان بعد ذلک اذا سئل قال: «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» و روى انّه قال عزّ و جلّ و عزّتى لا اکشف ما بک حتّى تدعونى فقال عند ذلک انّما اشکوا بثّى و حزنى الى اللَّه، فاوحى اللَّه الیه و عزّتى لو کانا میّتین لأخرجتهما لک حتّى تنظر الیهما و انّما وجدت علیکم انّکم ذبحتم شاة فقام ببابکم مسکین فلم تطعموه منها شیئا و انّ احبّ عبادى الى الانبیاء، ثمّ المساکین، فاصنع طعاما و ادع علیه المساکین، فصنع طعاما. ثمّ قال من کان صائما فلیفطر اللّیلة عند آل یعقوب.
«أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» اعلم انّ رؤیا یوسف صادقة و انّى ساجد له و روى انّه راى ملک الموت فى منامه، فسأله هل قبضت روح یوسف قال لا و اللَّه و هو حى و قیل معناه و اعلم من رحمة اللَّه لى و لطفه بى ما لا تعلمون.
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا» مفسران گفتند پسران یعقوب احوال ملک با بنیامین با پدر بگفتند که او را اوّل چون طلب کرد، و پس بخلوت با وى چون نشست، و با وى طعام چون خورد، و چه گفت، و انگه قصّه دزدیدن صواع و آن ماجرا همه با یعقوب بگفتند، یعقوب آن گه گفت: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» فانّى ارجو و اظنّ انّه یوسف. قال ابن عباس: التجسس فى الخیر و التحسّس فى الشرّ و هو طلب الاحساس مرّة بعد اخرى، و الاحساس الادراک و الحسّ الاسم کالطاعة من اطاع، «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» اى لا تقنطوا من رحمة اللَّه و فرجه، و الروح الاستراحة، «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ» اى انّ الامر و الشأن لا ییأس، «مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» اى الایمان باللّه و بصفاته و یوجب للمؤمن رجاء ثوابه من غیر قنوط من رحمته. قال عبد اللَّه بن مسعود: اکبر الکبائر ثلاثة: الایاس من روح اللَّه و قرأ «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» و القنوط من رحمة اللَّه و قرأ «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» و الامن من مکر اللَّه و قرأ «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ». و قال الجنید: تحقّق رجاء الرّاجین عند تواتر المحن.
پسران بفرمان پدر عزم راه کردند و ساز سفر بساختند، خروارى چند بار ازین متاع اعراب فراهم کردند ازین کسودان و حبّ الصنوبر و مقل و صوف و موى گوسفند و روغن گاو و کشک و امثال این و نیز گفتهاند که در آن کفشهاى کهنه بود و غرارها و رسنها و جوالها داشته. و قال ابن عباس: کانت دراهم ردیّة زیوفا لا تجوز الّا بوضیعة این بارها برداشتند و روى به مصر نهادند، و این سوم بارست که برادران یوسف به مصر شدند.
و ذلک قوله عزّ و جلّ: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» اى على یوسف، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» و کانت ولاة مصر یسمّون بهذا الاسم على ایة ملّة کانوا، و قیل العزیز هو الملک بلغة حمیر، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» اى الجدب و انقطاع الامطار، «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» اصل هذه الکلمة من التّزجیة و هى الدّفع و السّوق، تقول زجیت العیش اذا سقته على اقتار، یعنى انّها بضاعة تدفع و لا یقبلها کلّ احد. و گفتهاند آن بارها بمصر بفروختند بدرمى چند ردى نبهره و گندم بآن نقد نمىفروختند، پس ایشان گفتند این بضاعت ما نارواست و ناچیز و بهاى طعام را ناشایسته، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» اى ساهلنا فى النّقد و اعطنا بالدّراهم الردیة مثل ما تعطى بغیرها من الجیاد، گفتند با ما باین نقد مساهلت کن و گر چه نارواست و نه نقد طعام است، تو با ما در آن مسامحت کن و بفرماى تا همان بتمامى بما دهند، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» مفسران را درین دو قول است: یکى آنست که این صدقه زکاة اموالست که هیچ پیغامبر را بهیچ وقت حلال نبوده، باین قول معنى «تَصَدَّقْ عَلَیْنا» آنست که تصدّق علینا بما بین السّعرین و الثّمنین فاعطنا بالرّدىّ ما تعطى بالجید. و قیل تصدّق علینا باخذ متاعنا و ان لم یکن من حاجتک. و قیل تصدّق علینا باخینا. و قیل تفضل علینا و تجاوز عنا. قول دوم آنست که این صدقات و زکوات بر پیغامبران پیش از مصطفى (ص) حلال بوده و انّما حرّمت على نبیّنا محمد (ص)، «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» یکافیهم، و الصّدقة العطیّة للفقراء ابتغاء الاجر، و سمع الحسن رجلا یقول اللّهم تصدّق علىّ، فقال یا هذا؟ انّ اللَّه لا یتصدق و انّما یتصدّق من یبغى الثّواب، قل اللّهم اعطنى و تفضّل علىّ. قال الضحاک: لم یقولوا انّ اللَّه یجزیک ان تصدّقت علینا لانّهم ما کانوا یعرفون العزیز من هو و على اىّ دین هو.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ». ابن اسحاق گفت: موجب این سخن آن بود که برادران عجز و بیچارگى نمودند، گفتند: «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» و درویشى خود اظهار کردند و صدقه خواستند، یوسف بگریست و رقتى عظیم در دل وى آمد بر عجز و ذلّ ایشان و بر بى کامى و بى نوایى ایشان صبر کردن بیش از آن طاقت نداشت، برخاست و در خانه شد و بسیار بگریست و زارى کرد، آن گه بیرون آمد گفت آن صواع که بنیامین دزدیده بود بیارید، بیاوردند و قضیب بر آن زد طنینى از آن بیامد، گفت دانید که این صواع چه خبر مىدهد؟ مىگوید شما این غلام یعنى بنیامین که از پیش پدر بیاوردید پدر را فراق وى سخت بود و شما را وصیّت کرد که او را گوش دارید و ضایع مکنید، چنانک آن برادر هم مادر وى را ضایع کردید ازین پیش. بنیامین گفت صدق و اللَّه صاعک، آن گه روى با برادران کرد گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ؟». و انّما قال و اخیه لانّهم خلّوا اخاه فى یدیه و رجعوا الى ارضهم گفت میدانید که با یوسف چه کردید؟ نخست قصد قتل وى کردید، پس او را بخوارى در چاه افکندید، پس او را به بندگى بمالک ذعر فروختید، و گفتهاند مالک ذعر آن وقت از ایشان خطّى ستده بود بحجّت تا بیع با قالت و استقالت تبه نکنند و آن خطّ بدست یوسف بود، آن ساعت بیرون آورد و بایشان نمود، یوسف از یک روى ایشان را تعبیر مىکرد و از یک روى عذر مىساخت که: «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» آن گه نادانان بودید آن کردید، یعنى جوانان بودید و ندانستید، و قیل جاهلون بالوحى قبل النّبوة.
ایشان در آن خجالت و تشویر گفتند: «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». قراءت عامّه بر لفظ استفهام است مگر ابن کثیر که بر لفظ خبر خواند: «انک لانت یوسف» و معنى آنست که یوسف چون ایشان را توبیخ کرده بود و ایشان را عذر ساخته برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد و بر گوشه سر وى خالى بود که یعقوب را همان خال بود و اسحاق را و ساره را همان بود، ایشان آن خال وى بدیدند و نیز یوسف تبسم کرد و از آن تبسّم ثنایاى وى همچون در منظوم پیدا شد، برادران را یقین شد که یوسف است گفتند «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» تویى بحقیقت یوسف، یوسف گفت: «أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» الذى فرّقتم بینى و بینه، «قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» بالجمع بیننا، «إِنَّهُ» اى انّ الامر، «مَنْ یَتَّقِ» الفاحشة، «وَ یَصْبِرْ» على بلواه. و قیل یتّق الزّنا و یصبر على العزوبة. «فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» لا یبطل اجر من کان هذا حاله فى الدّنیا و الآخرة.
«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» اختارک و فضّلک علینا بالعقل و الحلم و الحسن، «وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ» مذنبین، یقال خطأ یخطأ خطا و خطا و اخطأ یخطئ اخطاء. قیل لابن عباس کیف قالوا ان کنّا لخاطئین و قد تعمّدوا لذلک فقال اخطأوا الحقّ و ان تعمّدوا فمن ذهب الى انّهم کانوا بالغین احتجّ بهذا و من ذهب الى انّهم لم یکونوا بالغین و ان ذلک کان منهم لصباهم، قال اقامتهم على کتمان الامر عن ابیهم موهمین له انّ الامر على ما اخبروه اوّلا خطاء و معصیة.
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» اى لا تعبیر علیکم بعد هذا الیوم و لا مجازاة لکم عندى على ما فعلتم و لکم عندى الصفح و الحرمة و حقّ الاخوّة. یوسف ایشان را بر مقام خجل و تشویر دید دانست که ایشان را آن خجل در آن مقام عقوبتى صعب است، و قد قیل فى المثل: کفى للمقصر حیاء یوم اللّقاء، نخواست که ایشان را عقوبت بیفزاید، بلکه ایشان را دعا گفت و مغفرت خواست، گفت «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» هذا بمعنى الدّعاء کقول العرب: یفعل اللَّه بفلان یریدون به الدّعاء، و فى الخبر یرحمک اللَّه و یهدیکم و یصلح بالکم، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
روى ابن عباس: قال اخذ النبىّ (ص) بعضادتى الباب یوم فتح مکّة و قد لاذ النّاس بالبیت، فقال الحمد للَّه الذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، ثمّ قال ما تظنّون؟ قالوا نظنّ خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت قال و انا اقول کما قال اخى یوسف «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».
ابن زید گفت یعقوب ایشان را گفت: من این علم الملک انّ السّارق یسترق لو لا انّکم اخبرتموه، ملک مصر چه دانست که دزد را برده گرفتن عقوبتست اگر نه شما گفتهاید؟ ایشان گفتند ما شهدنا انّ السارق یسترق، الّا بما علمنا من کتبنا، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» ما کنّا نشعر انّ ابنک سیسرق. قال ابن عباس: الغیب اللیل بلغة حمیر، اى ما کنّا للغیب حافظین فلعلّها دست فى رحله باللّیل. و قیل و ما کنّا للغیب من امره حافظین انّما علینا ان نحفظه ممّا نجد الى حفظه منه سبیلا فامّا منعه من مغیّب عنّا فلا سبیل لنا الى حفظه منه.
«وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» این قریه مصر است و کلّ ما جاء فى القرآن من ذکر الدّار و القرى فانّه تعنى بها الامصار و ما یأتى فى القرآن من ذکر الدّیار تعنى بها المساکن.
و اسئل القریة یعنى اهل القریة فحذف المضاف و قیل لیس فى هذا حذف یعنى سل القریة فلیس بمستنکر ان یکلّمک جدران القریة فانّک نبىّ، «وَ الْعِیرَ» اى اهل العیر، «الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» این کاروان جماعتى بودند از کنعان از همسایگان یعقوب که با ایشان هم راه بودند و آن حال دیده بودند، مىگوید از ایشان پرس که ایشان بصدق ما گواهى دهند بآنچ گفتیم که: «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» شمعون فرمود ایشان را که این سخن با پدر بگوئید، از آنک دانست که پدر ایشان را متّهم دارد بهر چه گویند بسبب آن حال که بر یوسف رفته بود از جهت ایشان.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ» فیه اختصار یعنى فرجعوا الى ابیهم و قالوا له ذلک. فقال یعقوب لیس الامر کما تقولون لکن سوّلت، «لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» التّسویل حدیث النفس بما یطمع فیه و منه السّول غیر مهموز و هو المنى و المعنى زیّنت و حسّنت لکم انفسکم، «أَمْراً» اردتموه، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اى فامرى صبر جمیل لا جزع فیه و لا شکوى. و قیل «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اولى و امثل بى، «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» و هم یوسف و بنیامین و اخوهما الذى بمصر فهم ثلثه، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بحالى، «الْحَکِیمُ» بتدبیره.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» یعقوب چون خبر بنیامین بوى رسید صبرش برسید و طاقت برمید و اندوه یوسف بر وى تازه گشت، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشم گریان از ایشان برگشت و در بیت الاحزان شد و گفت: «یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ» و الآن بارض یعقوب بیت یزار یقال له بیت الاحزان.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص) «لم یعط احد من الامم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ عند المصیبة الّا امّة محمد، الا ترى ان یعقوب حین اصابه ما اصابه لم یسترجع، انّما قال یا اسفى على یوسف هذا الالف بدل من یاء الاضافة و المعنى: یا اسفى تعال فهذا اوانک، «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ» انقلبت الى حال البیاض اى عمیتا فغطى البیاض سواد الحدقة، «مِنَ الْحُزْنِ» اى لکثرة بکائه من الحزن. قال مقاتل لم یبصر بهما ستّ سنین، «فَهُوَ کَظِیمٌ» فعیل بمعنى مفعول، کقوله «إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ» اى مملوّ حزنا، و قیل فعیل بمعنى فاعل کقوله «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ» اى ممسک للحزن فى قلبه فیتردد فى جوفه فلم یقل الّا خیرا. و قیل الکظیم الّذی یستر الغیظ و الحزن و یغالبه. قال الحسن کان بین خروج یوسف من حجر ابیه الى یوم التقى معه ثمانون سنة لم تجف عینا یعقوب، و ما على وجه الارض اکرم على اللَّه من یعقوب. و روى انّ یوسف رأى جبرئیل و هو فى السّجن، فقال یا جبرئیل ما فعل یعقوب؟ قال حىّ، قال فکیف حاله؟ قال قد ابیضّت عیناه من الحزن علیک، قال فلمّا بلغ من حزنه؟
قال حزن سبعین مثکل، قال فما له من الاجر؟ قال اجر مائة شهید. فلمّا خرج من السّجن و ملک الامر لم یحبّ ان یعلمه مکانه لیتوفر اجره و یبلغ الکتاب اجله.
«قالُوا» یعنى ولد یعقوب لمّا تذکر یوسف و تأسّف علیه، «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ» اى لا تزال تذکر یوسف و تتوجع و تبکى علیه و لا تفتر من حبّه، و التقدیر تاللّه لا تفتوء تذکر یوسف، فحذف لا کقول امرئ القیس: فقلت یمین اللَّه ابرح قاعدا اى لا ابرح، «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» اى دنفا مریضا قریبا من الموت. قال ابو عبیده: الحرض الّذی اذا به الهمّ. قال ابن عیسى: الحرض فساد الجسم و العقل للحزن و الحبّ، یقال هو حرض اى ذو حرض مصدر وضع بموضع الاسم کالبعث و الصّوم، «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ» اى المیّتین. قال ابن بحر: حتّى تکون حرضا او تکون من الهالکین، اى حتّى تمرض او تموت، قالوا ذلک لابیهم شفقا علیه.
«لَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ»
البثّ اشدّ الحزن، سمّى بذلک لان صاحبه لا یصبر على کتمانه حتّى یبثّه اى یظهره، و البثّ و الابثاث واحد و هو الاظهار و قیل بثّى اى همّى و حاجتى، یقول أشکو إلى من یملک الفرج من البلوى لا الیکم.
مفسران گویند همسایهاى پیش یعقوب شد، گفت اى یعقوب ترا بس شکسته و کوفته و ضعیف همى بینم و سن تو هنوز بدان نرسید که چنین ضعیف باشى، گفت: افنانى و هشمنى ما ابتلانى اللَّه به من هم یوسف، اندوه یوسف و غم فراق وى مرا پیر کرد و شکسته، فاوحى اللَّه الیه: یا یعقوب أ تشکو الى خلقى؟ فقال یا ربّ خطیئة اخطأتها فاغفرها لى، فقال فانى قد غفرتها لک فکان بعد ذلک اذا سئل قال: «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» و روى انّه قال عزّ و جلّ و عزّتى لا اکشف ما بک حتّى تدعونى فقال عند ذلک انّما اشکوا بثّى و حزنى الى اللَّه، فاوحى اللَّه الیه و عزّتى لو کانا میّتین لأخرجتهما لک حتّى تنظر الیهما و انّما وجدت علیکم انّکم ذبحتم شاة فقام ببابکم مسکین فلم تطعموه منها شیئا و انّ احبّ عبادى الى الانبیاء، ثمّ المساکین، فاصنع طعاما و ادع علیه المساکین، فصنع طعاما. ثمّ قال من کان صائما فلیفطر اللّیلة عند آل یعقوب.
«أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» اعلم انّ رؤیا یوسف صادقة و انّى ساجد له و روى انّه راى ملک الموت فى منامه، فسأله هل قبضت روح یوسف قال لا و اللَّه و هو حى و قیل معناه و اعلم من رحمة اللَّه لى و لطفه بى ما لا تعلمون.
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا» مفسران گفتند پسران یعقوب احوال ملک با بنیامین با پدر بگفتند که او را اوّل چون طلب کرد، و پس بخلوت با وى چون نشست، و با وى طعام چون خورد، و چه گفت، و انگه قصّه دزدیدن صواع و آن ماجرا همه با یعقوب بگفتند، یعقوب آن گه گفت: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» فانّى ارجو و اظنّ انّه یوسف. قال ابن عباس: التجسس فى الخیر و التحسّس فى الشرّ و هو طلب الاحساس مرّة بعد اخرى، و الاحساس الادراک و الحسّ الاسم کالطاعة من اطاع، «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» اى لا تقنطوا من رحمة اللَّه و فرجه، و الروح الاستراحة، «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ» اى انّ الامر و الشأن لا ییأس، «مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» اى الایمان باللّه و بصفاته و یوجب للمؤمن رجاء ثوابه من غیر قنوط من رحمته. قال عبد اللَّه بن مسعود: اکبر الکبائر ثلاثة: الایاس من روح اللَّه و قرأ «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» و القنوط من رحمة اللَّه و قرأ «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» و الامن من مکر اللَّه و قرأ «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ». و قال الجنید: تحقّق رجاء الرّاجین عند تواتر المحن.
پسران بفرمان پدر عزم راه کردند و ساز سفر بساختند، خروارى چند بار ازین متاع اعراب فراهم کردند ازین کسودان و حبّ الصنوبر و مقل و صوف و موى گوسفند و روغن گاو و کشک و امثال این و نیز گفتهاند که در آن کفشهاى کهنه بود و غرارها و رسنها و جوالها داشته. و قال ابن عباس: کانت دراهم ردیّة زیوفا لا تجوز الّا بوضیعة این بارها برداشتند و روى به مصر نهادند، و این سوم بارست که برادران یوسف به مصر شدند.
و ذلک قوله عزّ و جلّ: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» اى على یوسف، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» و کانت ولاة مصر یسمّون بهذا الاسم على ایة ملّة کانوا، و قیل العزیز هو الملک بلغة حمیر، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» اى الجدب و انقطاع الامطار، «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» اصل هذه الکلمة من التّزجیة و هى الدّفع و السّوق، تقول زجیت العیش اذا سقته على اقتار، یعنى انّها بضاعة تدفع و لا یقبلها کلّ احد. و گفتهاند آن بارها بمصر بفروختند بدرمى چند ردى نبهره و گندم بآن نقد نمىفروختند، پس ایشان گفتند این بضاعت ما نارواست و ناچیز و بهاى طعام را ناشایسته، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» اى ساهلنا فى النّقد و اعطنا بالدّراهم الردیة مثل ما تعطى بغیرها من الجیاد، گفتند با ما باین نقد مساهلت کن و گر چه نارواست و نه نقد طعام است، تو با ما در آن مسامحت کن و بفرماى تا همان بتمامى بما دهند، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» مفسران را درین دو قول است: یکى آنست که این صدقه زکاة اموالست که هیچ پیغامبر را بهیچ وقت حلال نبوده، باین قول معنى «تَصَدَّقْ عَلَیْنا» آنست که تصدّق علینا بما بین السّعرین و الثّمنین فاعطنا بالرّدىّ ما تعطى بالجید. و قیل تصدّق علینا باخذ متاعنا و ان لم یکن من حاجتک. و قیل تصدّق علینا باخینا. و قیل تفضل علینا و تجاوز عنا. قول دوم آنست که این صدقات و زکوات بر پیغامبران پیش از مصطفى (ص) حلال بوده و انّما حرّمت على نبیّنا محمد (ص)، «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» یکافیهم، و الصّدقة العطیّة للفقراء ابتغاء الاجر، و سمع الحسن رجلا یقول اللّهم تصدّق علىّ، فقال یا هذا؟ انّ اللَّه لا یتصدق و انّما یتصدّق من یبغى الثّواب، قل اللّهم اعطنى و تفضّل علىّ. قال الضحاک: لم یقولوا انّ اللَّه یجزیک ان تصدّقت علینا لانّهم ما کانوا یعرفون العزیز من هو و على اىّ دین هو.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ». ابن اسحاق گفت: موجب این سخن آن بود که برادران عجز و بیچارگى نمودند، گفتند: «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» و درویشى خود اظهار کردند و صدقه خواستند، یوسف بگریست و رقتى عظیم در دل وى آمد بر عجز و ذلّ ایشان و بر بى کامى و بى نوایى ایشان صبر کردن بیش از آن طاقت نداشت، برخاست و در خانه شد و بسیار بگریست و زارى کرد، آن گه بیرون آمد گفت آن صواع که بنیامین دزدیده بود بیارید، بیاوردند و قضیب بر آن زد طنینى از آن بیامد، گفت دانید که این صواع چه خبر مىدهد؟ مىگوید شما این غلام یعنى بنیامین که از پیش پدر بیاوردید پدر را فراق وى سخت بود و شما را وصیّت کرد که او را گوش دارید و ضایع مکنید، چنانک آن برادر هم مادر وى را ضایع کردید ازین پیش. بنیامین گفت صدق و اللَّه صاعک، آن گه روى با برادران کرد گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ؟». و انّما قال و اخیه لانّهم خلّوا اخاه فى یدیه و رجعوا الى ارضهم گفت میدانید که با یوسف چه کردید؟ نخست قصد قتل وى کردید، پس او را بخوارى در چاه افکندید، پس او را به بندگى بمالک ذعر فروختید، و گفتهاند مالک ذعر آن وقت از ایشان خطّى ستده بود بحجّت تا بیع با قالت و استقالت تبه نکنند و آن خطّ بدست یوسف بود، آن ساعت بیرون آورد و بایشان نمود، یوسف از یک روى ایشان را تعبیر مىکرد و از یک روى عذر مىساخت که: «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» آن گه نادانان بودید آن کردید، یعنى جوانان بودید و ندانستید، و قیل جاهلون بالوحى قبل النّبوة.
ایشان در آن خجالت و تشویر گفتند: «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». قراءت عامّه بر لفظ استفهام است مگر ابن کثیر که بر لفظ خبر خواند: «انک لانت یوسف» و معنى آنست که یوسف چون ایشان را توبیخ کرده بود و ایشان را عذر ساخته برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد و بر گوشه سر وى خالى بود که یعقوب را همان خال بود و اسحاق را و ساره را همان بود، ایشان آن خال وى بدیدند و نیز یوسف تبسم کرد و از آن تبسّم ثنایاى وى همچون در منظوم پیدا شد، برادران را یقین شد که یوسف است گفتند «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» تویى بحقیقت یوسف، یوسف گفت: «أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» الذى فرّقتم بینى و بینه، «قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» بالجمع بیننا، «إِنَّهُ» اى انّ الامر، «مَنْ یَتَّقِ» الفاحشة، «وَ یَصْبِرْ» على بلواه. و قیل یتّق الزّنا و یصبر على العزوبة. «فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» لا یبطل اجر من کان هذا حاله فى الدّنیا و الآخرة.
«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» اختارک و فضّلک علینا بالعقل و الحلم و الحسن، «وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ» مذنبین، یقال خطأ یخطأ خطا و خطا و اخطأ یخطئ اخطاء. قیل لابن عباس کیف قالوا ان کنّا لخاطئین و قد تعمّدوا لذلک فقال اخطأوا الحقّ و ان تعمّدوا فمن ذهب الى انّهم کانوا بالغین احتجّ بهذا و من ذهب الى انّهم لم یکونوا بالغین و ان ذلک کان منهم لصباهم، قال اقامتهم على کتمان الامر عن ابیهم موهمین له انّ الامر على ما اخبروه اوّلا خطاء و معصیة.
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» اى لا تعبیر علیکم بعد هذا الیوم و لا مجازاة لکم عندى على ما فعلتم و لکم عندى الصفح و الحرمة و حقّ الاخوّة. یوسف ایشان را بر مقام خجل و تشویر دید دانست که ایشان را آن خجل در آن مقام عقوبتى صعب است، و قد قیل فى المثل: کفى للمقصر حیاء یوم اللّقاء، نخواست که ایشان را عقوبت بیفزاید، بلکه ایشان را دعا گفت و مغفرت خواست، گفت «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» هذا بمعنى الدّعاء کقول العرب: یفعل اللَّه بفلان یریدون به الدّعاء، و فى الخبر یرحمک اللَّه و یهدیکم و یصلح بالکم، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
روى ابن عباس: قال اخذ النبىّ (ص) بعضادتى الباب یوم فتح مکّة و قد لاذ النّاس بالبیت، فقال الحمد للَّه الذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، ثمّ قال ما تظنّون؟ قالوا نظنّ خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت قال و انا اقول کما قال اخى یوسف «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ: اى قل یا ایها الرسول الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر و الثناء کلّه للَّه، لانّه هو الذى یستحقّه على الحقیقة على آلائه و نعمائه. و قیل قل یا محمد الحمد للَّه على هلاک کفّار الامم الخالیة. و قیل قل الحمد للَّه الذى علّمک هذا الامر الذى ذکر، وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى و هم الانبیاء علیهم السلام، دلیله قوله: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ و قیل هم اصحاب محمد (ص) اصطفاهم اللَّه لنبیّه، و قیل هم امة محمد (ص)، و هى امّة الاتّباع الّذین اصطفاهم اللَّه لمعرفته و طاعته و هى الفرقة النّاجیة من الثلاث و السّبعین، قال اللَّه تعالى: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. ثمّ قال الزاما للحجة: آللَّهُ خَیْرٌ اى قل یا محمد لکفّار قومک الزاما للحجة علیهم: آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ، اى عبادة اللَّه خیر ام عبادتکم الاصنام. رسول خدا هر گه که این آیت خواندى گفتى:بل اللَّه خیر و ابقى و اجل و اکرم، قرائت اهل بصره و عاصم یشرکون بیاء است و باقى قرّاء بتاء مخاطبه خوانند، و استفهام بر طریق انکار و توبیخ است. فان قیل لفظ «الخیر» یستعمل فى شیئین فیهما خیر و لاحدهما مزیّة و لا خیر فى الاصنام اصلا قلنا مطلق لفظ «الخیر» لا یقتضى هذا، و الدلیل علیه قوله: أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا و لم یقتض ذلک ان یکون لاهل النّار مقیل حسن و لکنّ المراد به زیادة التشدید. و قیل انّما ذکر ذلک لاعتقاد الجهلة و الکفّار، انّ فى الاصنام خیرا فکان ذلک على زعمهم.
اهل معنى را در لفظ «ام» که مکرّرست درین آیات دو طریقست: یکى آنکه سخن در أَمَّا یُشْرِکُونَ تمام شد، و منقطع گشت، آن گه بر استیناف گفت، بر معنى استفهام: أَمَّنْ خَلَقَ، أَمَّنْ جَعَلَ أَمَّنْ یُجِیبُ، من یَهْدِیکُمْ، مَنْ یُرْسِلُ تستفهم فیها کلّها دیگر طریق آنست که أم در همه آیات معطوف است بر أَمَّا یُشْرِکُونَ بر تأویل آن که: ما تشرکون خیر أم من خلق ما تشرکون خیر أم من جعل، ما تشرکون خیر أم من یجیب، الى آخره.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لمصالح عباده و معاشهم وَ أَنْزَلَ لَکُمْ اى لاجلکم مِنَ السَّماءِ ماءً اى مطرا فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ بساتین محوطا علیها ذاتَ بَهْجَةٍ اى ذات زینة و حسن. فکلّ موضع ذى اشجار مثمرة محاط علیه فهو حدیقة.
و کلّ ما یسرّ منظره فهو بهجة ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها اى ما کان لکم استطاعة الانبات أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یعنى أ مع اللَّه اله یشارکه فى خلق هذه الاشیاء فیشترکوا بینه و بین اللَّه فى العبادة بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ عن الطریق. و قیل یعدلون عن النظر فى الادلة المؤدیة الى العلم بانّ اللَّه هو الذى تفرّد بخلق هذه الاشیاء. و هو الذى یستحق العبادة.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً یعنى آلهتکم خیر ام من جعل الارض ذات مستقر و ثبات یستقرّ علیها الاجسام. و القرار مصدر قرّ یقرّ اذا ثبت، اى مهد لکم الارض و مکّنکم من السکون الیها و التصرف على ظهرها و المشى فى اماکنها وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً یعنى خلال اشجارها و نباتها، و الخلال و الخلل منفرج ما بین الشیئین و المعنى و فجّر من نواحى الارض انهارا و اجرى فیها الماء الى مواضع حاجاتکم، وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ اى جبالا ثقالا، ثوابت الاصول، لئلّا تزول بمن علیها. و الرّواسى جمع الجمع یقال جبل راس و جبال راسیة ثم تجمع الرّاسیة على الرّواسى.
وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ العذب و الاجاج و قیل بحر فارس و بحر الروم. و قیل العذب: جیحان و سبحان و دجلة و الفرات و النیل و الاجاج سائر البحار جعل اللَّه تعالى بینهما حاجِزاً اى مانعا، بلطیف قدرته على وجه لا یشاهد و لا یعاین، یمنع اختلاط احدهما بالآخر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یفعل ما یشاء من هذه الافاعیل بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ لانّهم لا یستدلّون فیعلموا.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ اى قل لهؤلاء المشرکین: أ هذه الاوثان التی تعبدونها الذین لا یسمعون دعاءکم و لا یقدرون على اجابتکم خیر لکم أم اللَّه الذى یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ المضطر المفتعل من الضرورة و هو المدفوع الى ضیق من الامر و قیل اصله من الاضرار، و هو القرب و التصاق الشیء بالشىء و معنى الآیة انّ هذا المضطر ان کان غریقا فى الماء انقذه، و ان کان غریقا فى الذنوب غفر له، و ان کان مریضا شفاه، و ان کان مبتلى عافاه، و ان کان محبوسا اطلقه، و ان کان مدیونا قضى دینه، و ان کان مکروبا فرّج کربه، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ اى الضرّ و الشدائد وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ یأتى بقوم بعد قوم و قرن بعد قرن، فکلّ قرن خلف لمن قبلهم. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ اى هل یثبتون له شریکا یعینه قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ بالیاء قرائت ابى عمرو اى لا یتذکّرون الّا تذکّرا قلیلا، فیکون قلیلا منصوب على انّه صفة مصدر محذوف. و قرأ الباقون بالتاء على معنى: قل لهم یا محمد قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و الکوفیون غیر ابى بکر یخفّفون الذّال.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ اى قل لهم یا محمد أ هذه الاوثان خیر لکم أم اللَّه الذى یرشدکم الى طریق البحر و البرّ فى ظلمات اللیل بما خلق لکم من القمر و النجوم و الرّیاح، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائی: یرسل الریح. و قوله: بُشْراً فیه اربع قرءات ذکرناها فى سورة الاعراف بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ الرحمة هاهنا المطر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ جلّ و عظم من ان یکون له شریک او یکون معه اله.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ یقال بدأ الخلق و ابدأ هم اذا وجدهم اوّل مرة، و اعادهم اوجدهم بعد اماتتهم، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ من السماء بالمطر و من الارض بالنبات. قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ یعنى قل لهم إِنْ کُنْتُمْ تعلمون انّ مع اللَّه الها یفعل شیئا من ذلک او یقدر علیه فاظهروا افعاله و دلّوا على قدرته إِنْ کُنْتُمْ تصدقون فى مقالتکم. بل هو صنع اللَّه الذى اتقن کلّ شىء. ذکر فى هؤلاء الآیات الخمس و قال یبدأ و یهدى بلفظ المضارع بعد قوله: أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ، لانّ بعض افعاله تقدّم و حصل مفروغا منه و بعضها یفعله حالا بعد حال کالمتصل الدائم.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ، غیب اینجا علم رستخیز است.
قومى آمدند. و از رسول خدا پرسیدند که این رستخیز که تو ما را بآن مى وعده دهى کى خواهد بود؟ جواب ایشان این آیت آمد یعنى که این غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه. و قیل الغیب ما یحدث و یکون فى غد قالت عایشه: من زعم انّه یعلم ما فى غد فقد اعظم على اللَّه الفریة و اللَّه عزّ و جل یقول: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ.
منجّمى در پیش حجاج شد حجاج لختى سنگ ریزه در دست کرد و خود بر شمرد آن گه منجم را گفت بگوى تا در دست من سنگ ریزه چند است منجم حسابى که دانست بر گرفت و بگفت و صواب آمد حجاج آن بگذاشت و لختى دیگر سنگ ریزه ناشمرده در دست کرد گفت: این چندست منجم هر چند حساب میکرد جواب همه خطا مىآمد. منجم گفت ایها الامیر اظنک لا تعرف عدد ما فى یدک. چنان ظن مى برم که تو عدد آن نمیدانى حجاج گفت چنین است نمىدانم عدد آن، و چه فرق است میان این و آن. منجم گفت اوّل بار تو برشمردى و از حد غیب بدر آمد و اکنون تو نمیدانى و غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ اى لا یعلمون متى ینشرون، ایّان حقیقتها: اىّ اوان فاختصر ثم ادغم.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ، ادرک بر وزن افعل قرائت مکى است و بصرى و بَلِ هاهنا فى موضع ام، تأویلها ام ادرک علمهم فى الآخرة فیعلمون وقت قیامها.
معنى آنست که دانش ایشان در رستخیز رسید تا بدانند. که وقت آن کى خواهد بود؟
و این استفهام بمعنى نفى است یعنى که نرسید و ندانند وقت آن. باقى قرّاء ادّارک خوانند و ادّراک و تدارک بمعنى یکسانست، و تأویلها ادرک علم المتقدّمین بعلم المتأخرین و استوى علمهم فى قیام الساعة انّه لا یعلم وقت قیامها الّا اللَّه، میگوید: دانشهاى ایشان در کیى رستخیز همه درهم رسید بدانستند همه که نتوانند دانست بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها فى الدنیا، أى لم یحصلوا بالخوض الّا على الشکّ فیها کقوله: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ اى من علمها جاهلون، واحده عم، اخبر اللَّه تعالى عن تردّد هم فى امر الساعة و انّ قصاراهم و غایتهم العمى فى ذلک.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى مشرکى مکة: أَ إِذا کُنَّا تُراباً أ نبعث اذا کنّا ترابا وَ آباؤُنا اى و تبعث آباؤنا بعد کونهم رفاتا و رمیما أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ من قبورنا احیاء، هذا لا یکون. قرأ نافع إِذا کُنَّا مکسورة الالف، ائنا بالاستفهام، و قرأ ابن عامر و الکسائى أَ إِذا بهمزتین، اننا بنونین، الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا.
لَقَدْ وُعِدْنا هذا، اى هذا الذى یقوله محمد من البعث و القیامة و کذلک وعد آباؤنا من قبلنا فى الازمنة المتقدّمة ثمّ لم یبعثوا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، الاساطیر الاحادیث التی لیست لها حقیقة.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى عاقبة امر الکافرین المکذّبین بالرسل المنکرین للبعث. تجدوا دیارهم خاویة و ابدانهم بائدة فاحذروا و لا تکذّبوا فیحلّ بکم مثل ما حلّ بهم. و قیل معنى الآیة اقرءوا القرآن فانّ احوالهم مذکورة فیه یغنکم عن التطواف فى الارض و البلاد.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ اى على تکذیبهم فلست بمؤاخذ به و ذلک انّ النبى (ص) کان یخاف انّ اصرارهم على الکفر لتفریط من جهته، فآمنه اللَّه منه. و قیل معناه لا تحزن على ایذائهم ایاک، فسننصرک علیهم وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ فانّى اکفیکهم و اللَّه یعصمک من الناس. قرا ابن کثیر فِی ضَیْقٍ بکسر الضاد نزلت فى المستهزئین الذین اقتمسوا شعاب مکة و قد مضت قصّتهم.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ اى متى یکون هذا الذى تعدنا من العذاب و البعث ان کنت تصدق فیما تقول.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ، ردف لکم و اردفکم و ردفکم بمعنى واحد، اى عسى ان یکون بعض العذاب قد دنا منکم و تبعکم و قرب منکم قرب الردیف من مردفه من القتل و الاسر و السّبى و السّنین و الجدب و البعض مدّخر لیوم البعث و النشور. و قیل الموت بعض من القیامة و جزء منها. و فى الخبر: من مات فقد قامت قیامته.
و قیل فى قوله: رَدِفَ ضمیر یعود الى الوعد و تقدیره: ردفکم الوعد، فعلى هذا یحسن الوقف على رَدِفَ. ثم یقول: لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بترک المعاجلة بالعذاب على المعاصى و لکن اکثر الناس لا یشکرون له فیستعجلون.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ، اى ما تضمره و تستره وَ ما یُعْلِنُونَ، یظهرون من القول فلیس تأخیر العذاب عنهم لخفاء حالهم و لکن له وقت مقدّر.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ اى ما من غائبة ممّا اخفاه عن خلقه و غیّبه عنهم من عذاب السّماء و الارض و القیامة إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ فى اللوح المحفوظ و فى القضاء المحتوم. و قیل ما من فعلة او لفظة خافیة اخفاها اهل السّماوات و الارض الّا و هو بیّن فى اللوح المحفوظ. و قیل ما من فعلة او کلمة الّا هى عند اللَّه معلومة لیجازى بها عاملها. و قیل ما من حبّة خردل غائبة کقوله: إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ، اى یبیّن لاهل الکتابین ما یختلفون فیه فیما بینهم من سرائر علومهم و سرایر انبیائهم و اخبار اوائلهم. و قیل المراد به ذکر عیسى و امّه و عزیر و ذکر محمد علیهم السلام فانّهم اختلفوا فیهم،و اللَّه بیّن امرهم و دینهم فى القران بیانا شافیا. و قیل یقصّ علیهم لو قبلوا و اخذوا به.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ اى و انّ القران لهدى من الضلالة و رحمة من العذاب لمن آمن به و عمل بما امر فیه. و انّما خصّهم به لاختصاصهم بالاهتداء و الانتفاع به، و هو نظیر قوله: وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بین بنى اسرائیل فى الدنیا بِحُکْمِهِ فیما حرّفوه من الکتاب و بدّلوه. و قیل یحکم القیامة فیجازى المحقّ بحقّه و المبطل بباطله. و قیل یقضى بالقتال و قد امر به. وَ هُوَ الْعَزِیزُ فلا یغالب، الْعَلِیمُ بما امر و نهى.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ هو متعلق بقوله: إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ اى حکمه فى الکفار و هو امره ایاک بقتالهم. و اذا قضى سبحانه بذلک و امرک به فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فى محاربتهم و لا تحذر کثرتهم و شوکتهم ف إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ اى فى رضى اللَّه و اتّباع امره فثق بالظفر من اللَّه و الغلبة على الاعداء.
اهل معنى را در لفظ «ام» که مکرّرست درین آیات دو طریقست: یکى آنکه سخن در أَمَّا یُشْرِکُونَ تمام شد، و منقطع گشت، آن گه بر استیناف گفت، بر معنى استفهام: أَمَّنْ خَلَقَ، أَمَّنْ جَعَلَ أَمَّنْ یُجِیبُ، من یَهْدِیکُمْ، مَنْ یُرْسِلُ تستفهم فیها کلّها دیگر طریق آنست که أم در همه آیات معطوف است بر أَمَّا یُشْرِکُونَ بر تأویل آن که: ما تشرکون خیر أم من خلق ما تشرکون خیر أم من جعل، ما تشرکون خیر أم من یجیب، الى آخره.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لمصالح عباده و معاشهم وَ أَنْزَلَ لَکُمْ اى لاجلکم مِنَ السَّماءِ ماءً اى مطرا فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ بساتین محوطا علیها ذاتَ بَهْجَةٍ اى ذات زینة و حسن. فکلّ موضع ذى اشجار مثمرة محاط علیه فهو حدیقة.
و کلّ ما یسرّ منظره فهو بهجة ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها اى ما کان لکم استطاعة الانبات أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یعنى أ مع اللَّه اله یشارکه فى خلق هذه الاشیاء فیشترکوا بینه و بین اللَّه فى العبادة بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ عن الطریق. و قیل یعدلون عن النظر فى الادلة المؤدیة الى العلم بانّ اللَّه هو الذى تفرّد بخلق هذه الاشیاء. و هو الذى یستحق العبادة.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً یعنى آلهتکم خیر ام من جعل الارض ذات مستقر و ثبات یستقرّ علیها الاجسام. و القرار مصدر قرّ یقرّ اذا ثبت، اى مهد لکم الارض و مکّنکم من السکون الیها و التصرف على ظهرها و المشى فى اماکنها وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً یعنى خلال اشجارها و نباتها، و الخلال و الخلل منفرج ما بین الشیئین و المعنى و فجّر من نواحى الارض انهارا و اجرى فیها الماء الى مواضع حاجاتکم، وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ اى جبالا ثقالا، ثوابت الاصول، لئلّا تزول بمن علیها. و الرّواسى جمع الجمع یقال جبل راس و جبال راسیة ثم تجمع الرّاسیة على الرّواسى.
وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ العذب و الاجاج و قیل بحر فارس و بحر الروم. و قیل العذب: جیحان و سبحان و دجلة و الفرات و النیل و الاجاج سائر البحار جعل اللَّه تعالى بینهما حاجِزاً اى مانعا، بلطیف قدرته على وجه لا یشاهد و لا یعاین، یمنع اختلاط احدهما بالآخر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یفعل ما یشاء من هذه الافاعیل بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ لانّهم لا یستدلّون فیعلموا.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ اى قل لهؤلاء المشرکین: أ هذه الاوثان التی تعبدونها الذین لا یسمعون دعاءکم و لا یقدرون على اجابتکم خیر لکم أم اللَّه الذى یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ المضطر المفتعل من الضرورة و هو المدفوع الى ضیق من الامر و قیل اصله من الاضرار، و هو القرب و التصاق الشیء بالشىء و معنى الآیة انّ هذا المضطر ان کان غریقا فى الماء انقذه، و ان کان غریقا فى الذنوب غفر له، و ان کان مریضا شفاه، و ان کان مبتلى عافاه، و ان کان محبوسا اطلقه، و ان کان مدیونا قضى دینه، و ان کان مکروبا فرّج کربه، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ اى الضرّ و الشدائد وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ یأتى بقوم بعد قوم و قرن بعد قرن، فکلّ قرن خلف لمن قبلهم. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ اى هل یثبتون له شریکا یعینه قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ بالیاء قرائت ابى عمرو اى لا یتذکّرون الّا تذکّرا قلیلا، فیکون قلیلا منصوب على انّه صفة مصدر محذوف. و قرأ الباقون بالتاء على معنى: قل لهم یا محمد قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و الکوفیون غیر ابى بکر یخفّفون الذّال.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ اى قل لهم یا محمد أ هذه الاوثان خیر لکم أم اللَّه الذى یرشدکم الى طریق البحر و البرّ فى ظلمات اللیل بما خلق لکم من القمر و النجوم و الرّیاح، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائی: یرسل الریح. و قوله: بُشْراً فیه اربع قرءات ذکرناها فى سورة الاعراف بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ الرحمة هاهنا المطر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ جلّ و عظم من ان یکون له شریک او یکون معه اله.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ یقال بدأ الخلق و ابدأ هم اذا وجدهم اوّل مرة، و اعادهم اوجدهم بعد اماتتهم، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ من السماء بالمطر و من الارض بالنبات. قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ یعنى قل لهم إِنْ کُنْتُمْ تعلمون انّ مع اللَّه الها یفعل شیئا من ذلک او یقدر علیه فاظهروا افعاله و دلّوا على قدرته إِنْ کُنْتُمْ تصدقون فى مقالتکم. بل هو صنع اللَّه الذى اتقن کلّ شىء. ذکر فى هؤلاء الآیات الخمس و قال یبدأ و یهدى بلفظ المضارع بعد قوله: أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ، لانّ بعض افعاله تقدّم و حصل مفروغا منه و بعضها یفعله حالا بعد حال کالمتصل الدائم.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ، غیب اینجا علم رستخیز است.
قومى آمدند. و از رسول خدا پرسیدند که این رستخیز که تو ما را بآن مى وعده دهى کى خواهد بود؟ جواب ایشان این آیت آمد یعنى که این غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه. و قیل الغیب ما یحدث و یکون فى غد قالت عایشه: من زعم انّه یعلم ما فى غد فقد اعظم على اللَّه الفریة و اللَّه عزّ و جل یقول: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ.
منجّمى در پیش حجاج شد حجاج لختى سنگ ریزه در دست کرد و خود بر شمرد آن گه منجم را گفت بگوى تا در دست من سنگ ریزه چند است منجم حسابى که دانست بر گرفت و بگفت و صواب آمد حجاج آن بگذاشت و لختى دیگر سنگ ریزه ناشمرده در دست کرد گفت: این چندست منجم هر چند حساب میکرد جواب همه خطا مىآمد. منجم گفت ایها الامیر اظنک لا تعرف عدد ما فى یدک. چنان ظن مى برم که تو عدد آن نمیدانى حجاج گفت چنین است نمىدانم عدد آن، و چه فرق است میان این و آن. منجم گفت اوّل بار تو برشمردى و از حد غیب بدر آمد و اکنون تو نمیدانى و غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ اى لا یعلمون متى ینشرون، ایّان حقیقتها: اىّ اوان فاختصر ثم ادغم.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ، ادرک بر وزن افعل قرائت مکى است و بصرى و بَلِ هاهنا فى موضع ام، تأویلها ام ادرک علمهم فى الآخرة فیعلمون وقت قیامها.
معنى آنست که دانش ایشان در رستخیز رسید تا بدانند. که وقت آن کى خواهد بود؟
و این استفهام بمعنى نفى است یعنى که نرسید و ندانند وقت آن. باقى قرّاء ادّارک خوانند و ادّراک و تدارک بمعنى یکسانست، و تأویلها ادرک علم المتقدّمین بعلم المتأخرین و استوى علمهم فى قیام الساعة انّه لا یعلم وقت قیامها الّا اللَّه، میگوید: دانشهاى ایشان در کیى رستخیز همه درهم رسید بدانستند همه که نتوانند دانست بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها فى الدنیا، أى لم یحصلوا بالخوض الّا على الشکّ فیها کقوله: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ اى من علمها جاهلون، واحده عم، اخبر اللَّه تعالى عن تردّد هم فى امر الساعة و انّ قصاراهم و غایتهم العمى فى ذلک.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى مشرکى مکة: أَ إِذا کُنَّا تُراباً أ نبعث اذا کنّا ترابا وَ آباؤُنا اى و تبعث آباؤنا بعد کونهم رفاتا و رمیما أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ من قبورنا احیاء، هذا لا یکون. قرأ نافع إِذا کُنَّا مکسورة الالف، ائنا بالاستفهام، و قرأ ابن عامر و الکسائى أَ إِذا بهمزتین، اننا بنونین، الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا.
لَقَدْ وُعِدْنا هذا، اى هذا الذى یقوله محمد من البعث و القیامة و کذلک وعد آباؤنا من قبلنا فى الازمنة المتقدّمة ثمّ لم یبعثوا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، الاساطیر الاحادیث التی لیست لها حقیقة.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى عاقبة امر الکافرین المکذّبین بالرسل المنکرین للبعث. تجدوا دیارهم خاویة و ابدانهم بائدة فاحذروا و لا تکذّبوا فیحلّ بکم مثل ما حلّ بهم. و قیل معنى الآیة اقرءوا القرآن فانّ احوالهم مذکورة فیه یغنکم عن التطواف فى الارض و البلاد.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ اى على تکذیبهم فلست بمؤاخذ به و ذلک انّ النبى (ص) کان یخاف انّ اصرارهم على الکفر لتفریط من جهته، فآمنه اللَّه منه. و قیل معناه لا تحزن على ایذائهم ایاک، فسننصرک علیهم وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ فانّى اکفیکهم و اللَّه یعصمک من الناس. قرا ابن کثیر فِی ضَیْقٍ بکسر الضاد نزلت فى المستهزئین الذین اقتمسوا شعاب مکة و قد مضت قصّتهم.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ اى متى یکون هذا الذى تعدنا من العذاب و البعث ان کنت تصدق فیما تقول.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ، ردف لکم و اردفکم و ردفکم بمعنى واحد، اى عسى ان یکون بعض العذاب قد دنا منکم و تبعکم و قرب منکم قرب الردیف من مردفه من القتل و الاسر و السّبى و السّنین و الجدب و البعض مدّخر لیوم البعث و النشور. و قیل الموت بعض من القیامة و جزء منها. و فى الخبر: من مات فقد قامت قیامته.
و قیل فى قوله: رَدِفَ ضمیر یعود الى الوعد و تقدیره: ردفکم الوعد، فعلى هذا یحسن الوقف على رَدِفَ. ثم یقول: لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بترک المعاجلة بالعذاب على المعاصى و لکن اکثر الناس لا یشکرون له فیستعجلون.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ، اى ما تضمره و تستره وَ ما یُعْلِنُونَ، یظهرون من القول فلیس تأخیر العذاب عنهم لخفاء حالهم و لکن له وقت مقدّر.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ اى ما من غائبة ممّا اخفاه عن خلقه و غیّبه عنهم من عذاب السّماء و الارض و القیامة إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ فى اللوح المحفوظ و فى القضاء المحتوم. و قیل ما من فعلة او لفظة خافیة اخفاها اهل السّماوات و الارض الّا و هو بیّن فى اللوح المحفوظ. و قیل ما من فعلة او کلمة الّا هى عند اللَّه معلومة لیجازى بها عاملها. و قیل ما من حبّة خردل غائبة کقوله: إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ، اى یبیّن لاهل الکتابین ما یختلفون فیه فیما بینهم من سرائر علومهم و سرایر انبیائهم و اخبار اوائلهم. و قیل المراد به ذکر عیسى و امّه و عزیر و ذکر محمد علیهم السلام فانّهم اختلفوا فیهم،و اللَّه بیّن امرهم و دینهم فى القران بیانا شافیا. و قیل یقصّ علیهم لو قبلوا و اخذوا به.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ اى و انّ القران لهدى من الضلالة و رحمة من العذاب لمن آمن به و عمل بما امر فیه. و انّما خصّهم به لاختصاصهم بالاهتداء و الانتفاع به، و هو نظیر قوله: وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بین بنى اسرائیل فى الدنیا بِحُکْمِهِ فیما حرّفوه من الکتاب و بدّلوه. و قیل یحکم القیامة فیجازى المحقّ بحقّه و المبطل بباطله. و قیل یقضى بالقتال و قد امر به. وَ هُوَ الْعَزِیزُ فلا یغالب، الْعَلِیمُ بما امر و نهى.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ هو متعلق بقوله: إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ اى حکمه فى الکفار و هو امره ایاک بقتالهم. و اذا قضى سبحانه بذلک و امرک به فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فى محاربتهم و لا تحذر کثرتهم و شوکتهم ف إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ اى فى رضى اللَّه و اتّباع امره فثق بالظفر من اللَّه و الغلبة على الاعداء.
رشیدالدین میبدی : ۳۶- سورة یس - مکیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ نمىبینند که چند تباه کردیم پیش ازیشان گروه گروه، أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ (۳۱) که کسى ازیشان باز نمىآید؟
وَ إِنْ کُلٌّ و نیستند ایشان همه، لَمَّا جَمِیعٌ مگر همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۳۳) نزدیک ما حاضر کردگان.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و یک نشان الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها زمین مرده است که بباران زنده گردانیم، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا و بیرون آریم ازین زمین دانه درودنى، فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (۳۳) تا از ان میخورند.
وَ جَعَلْنا فِیها جَنَّاتٍ و در ان زمین بوستانها کردیم و آفریدیم، مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ ازین خرمابنان ورزان، وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ (۳۴) و برگشادیم در ان زمین چشمههاى روان.
لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ تا میخورند از میوههاى آن، وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ و از آنچه ایشان کشتند و نشاندند، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۳۵) بآزادى نباشند و کردگار را نپرستند؟
سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها پاکى و بىعیبى آن خداى را که بیافرید همه گونها را از آفریدگان جفت جفت، مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ از آنچه زمین میرویاند، وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و از تنهاى مردمان و دیگر همه جانوران وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ (۳۶) و از آنچه آفریدگان ندانند.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و نشانى است ایشان را، اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ این شب که مىدرکشیم ازو روز، فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷) تا ایشان در تاریکى میشوند.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و خورشید میرود آرامگاه خود را، ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۳۸) آن راست داشته و باز انداخته خداى تواناى داناست.
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ و ماه اندازه کردیم آن را در رفتن منزلها در شبانروز، حَتَّى عادَ تا آن گه که باز گردد، کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (۳۹) چون شاخ خرما بن یک ساله خشک.
لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها نه آفتاب را سزد، أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ که ماه را دریابد، وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ و نه شب روز را کم آرد و عاجز، وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (۴۰) و هر دو در فلک فراخ میروند.
وَ آیَةٌ لَهُمْ و نشانى است ایشان را، أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ که ما برداشتیم پدران ایشان را که فرزندان را زادند، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۴۱) در آن کشتى گران بار پر کرده.
وَ خَلَقْنا لَهُمْ و بیافریدیم ایشان را، مِنْ مِثْلِهِ از هم مانند کشتى نوح، ما یَرْکَبُونَ (۴۲) آنچه مىبرنشینند بران.
وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ و اگر خواهیم ایشان را در آب کنیم، فَلا صَرِیخَ لَهُمْ فریادرس نبود ایشان را، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ (۴۳) و ایشان را نرهانند.
إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا مگر بخشایشى از ما، وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۴۴) و برخوردارییى تا فراسرانجام.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ چون ایشان را گویند: اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ بپرهیزید از پاداش گناهان که کردید از پیش، وَ ما خَلْفَکُمْ و گناهان که خواهید کرد ازین پس لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) مگر ببخشایند بر شما.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ نیاید بایشان هیچ نشانى از نشانهاى خداوند ایشان، إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴۶) مگر از ان روى گردانیده میباشند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا و چون ایشان را گویند نفقه کنید بر درویشان، مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه شما را روزى داد، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا ناگرویدگان ایشان گویند گرویدگان را: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ ما طعام دهیم کسى را که اگر اللَّه خواهد او را خود طعام دهد؟ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۷) نیستید شما مگر در گمراهیى آشکارا.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ و میگویند این هنگام رستاخیز کى خواهد بود؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۸) اگر راست مىگویید.
ما یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً چشم نمیدارند مگر یک بانک، تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ (۴۹) که فرا گیرد ایشان را و ایشان با هم بر آویخته.
فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً نه اندرزى توانند که کنند، وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ (۵۰) و نه توانند که با خاندان خویش آیند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (۵۱) ایشان از گورها بسوى خداوند خویش مىپویند شتابان.
قالُوا یا وَیْلَنا گویند اى ویل و نفریغ و هلاک بر ما، مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا که بیدار کرد و بینگیخت ما را از این خوابگاه ما؟! هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ این آنست که رحمن وعده داده بود ما را، وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲) و فرستادگان او راست گفتند.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک، فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ که ایشان را همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۵۳) نزدیک ما حاضر کردگان باشند.
فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً امروز بیداد نکنند بر هیچکس، وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۵۴) و پاداش ندهند شما را مگر آنچه میکردید.
وَ إِنْ کُلٌّ و نیستند ایشان همه، لَمَّا جَمِیعٌ مگر همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۳۳) نزدیک ما حاضر کردگان.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و یک نشان الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها زمین مرده است که بباران زنده گردانیم، وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا و بیرون آریم ازین زمین دانه درودنى، فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ (۳۳) تا از ان میخورند.
وَ جَعَلْنا فِیها جَنَّاتٍ و در ان زمین بوستانها کردیم و آفریدیم، مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنابٍ ازین خرمابنان ورزان، وَ فَجَّرْنا فِیها مِنَ الْعُیُونِ (۳۴) و برگشادیم در ان زمین چشمههاى روان.
لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ تا میخورند از میوههاى آن، وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ و از آنچه ایشان کشتند و نشاندند، أَ فَلا یَشْکُرُونَ (۳۵) بآزادى نباشند و کردگار را نپرستند؟
سُبْحانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْواجَ کُلَّها پاکى و بىعیبى آن خداى را که بیافرید همه گونها را از آفریدگان جفت جفت، مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ از آنچه زمین میرویاند، وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ و از تنهاى مردمان و دیگر همه جانوران وَ مِمَّا لا یَعْلَمُونَ (۳۶) و از آنچه آفریدگان ندانند.
وَ آیَةٌ لَهُمُ و نشانى است ایشان را، اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ این شب که مىدرکشیم ازو روز، فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ (۳۷) تا ایشان در تاریکى میشوند.
وَ الشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَها و خورشید میرود آرامگاه خود را، ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ (۳۸) آن راست داشته و باز انداخته خداى تواناى داناست.
وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ و ماه اندازه کردیم آن را در رفتن منزلها در شبانروز، حَتَّى عادَ تا آن گه که باز گردد، کَالْعُرْجُونِ الْقَدِیمِ (۳۹) چون شاخ خرما بن یک ساله خشک.
لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَها نه آفتاب را سزد، أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ که ماه را دریابد، وَ لَا اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ و نه شب روز را کم آرد و عاجز، وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (۴۰) و هر دو در فلک فراخ میروند.
وَ آیَةٌ لَهُمْ و نشانى است ایشان را، أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ که ما برداشتیم پدران ایشان را که فرزندان را زادند، فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ (۴۱) در آن کشتى گران بار پر کرده.
وَ خَلَقْنا لَهُمْ و بیافریدیم ایشان را، مِنْ مِثْلِهِ از هم مانند کشتى نوح، ما یَرْکَبُونَ (۴۲) آنچه مىبرنشینند بران.
وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ و اگر خواهیم ایشان را در آب کنیم، فَلا صَرِیخَ لَهُمْ فریادرس نبود ایشان را، وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ (۴۳) و ایشان را نرهانند.
إِلَّا رَحْمَةً مِنَّا مگر بخشایشى از ما، وَ مَتاعاً إِلى حِینٍ (۴۴) و برخوردارییى تا فراسرانجام.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمُ چون ایشان را گویند: اتَّقُوا ما بَیْنَ أَیْدِیکُمْ بپرهیزید از پاداش گناهان که کردید از پیش، وَ ما خَلْفَکُمْ و گناهان که خواهید کرد ازین پس لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۴۵) مگر ببخشایند بر شما.
وَ ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَةٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ نیاید بایشان هیچ نشانى از نشانهاى خداوند ایشان، إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ (۴۶) مگر از ان روى گردانیده میباشند.
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ أَنْفِقُوا و چون ایشان را گویند نفقه کنید بر درویشان، مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ از آنچه اللَّه شما را روزى داد، قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا ناگرویدگان ایشان گویند گرویدگان را: أَ نُطْعِمُ مَنْ لَوْ یَشاءُ اللَّهُ أَطْعَمَهُ ما طعام دهیم کسى را که اگر اللَّه خواهد او را خود طعام دهد؟ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا فِی ضَلالٍ مُبِینٍ (۴۷) نیستید شما مگر در گمراهیى آشکارا.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ و میگویند این هنگام رستاخیز کى خواهد بود؟ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۴۸) اگر راست مىگویید.
ما یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً چشم نمیدارند مگر یک بانک، تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ (۴۹) که فرا گیرد ایشان را و ایشان با هم بر آویخته.
فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً نه اندرزى توانند که کنند، وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ (۵۰) و نه توانند که با خاندان خویش آیند.
وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ و دردمند در صور، فَإِذا هُمْ مِنَ الْأَجْداثِ إِلى رَبِّهِمْ یَنْسِلُونَ (۵۱) ایشان از گورها بسوى خداوند خویش مىپویند شتابان.
قالُوا یا وَیْلَنا گویند اى ویل و نفریغ و هلاک بر ما، مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا که بیدار کرد و بینگیخت ما را از این خوابگاه ما؟! هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ این آنست که رحمن وعده داده بود ما را، وَ صَدَقَ الْمُرْسَلُونَ (۵۲) و فرستادگان او راست گفتند.
إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً نبود مگر یک بانک، فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ که ایشان را همه بهم، لَدَیْنا مُحْضَرُونَ (۵۳) نزدیک ما حاضر کردگان باشند.
فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً امروز بیداد نکنند بر هیچکس، وَ لا تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (۵۴) و پاداش ندهند شما را مگر آنچه میکردید.
رشیدالدین میبدی : ۴۴- سورة الدخان
۲ - النوبة الثالثة
قوله: وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِینَ اخترناهم على علم بمحبّة قلوبهم لنا مع کثرة ذنوبهم فینا، و اخترناهم على علم مما نودع عندهم من اسرارنا و نکاشفهم به من حقائق حقنا. هر چند که نزول این آیة على الخصوص، مؤمنان بنى اسرائیل راست، اما از روى فهم، بر طریق اشارت، تشریف فرزند آدم است على العموم، و تفضیل ایشان بر همه آفریدگان، چنان که جاى دیگر فرمود: وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ، میگوید ایشان را که برگزیدیم نه بغلط گزیدیم، که بعلم پاک گزیدیم و بدانش تمام دانستیم که از همه آفریدگان سزاء گزیدن ایشانند از آن گزیدیم. اختیار ما بعلم و ارادت ماست بىعلت، نواخت ما بفضل و کرم ماست بىسبب، آن را که خواهیم، گزینیم و نوازیم و کس را بر فعل ما چون و چرانه، و آن را که خواهیم، رانیم و سوزیم و بر حکم ما اعتراض نه.
آن روز که دائره تکوین برین شخص کاین کشید، خطاب کرد که شخصى میآفرینم که هرگز چنین نیافریدهام، نه آنکه در قدرتم مستحیل است، لکن غیرت، عنان قدرت فرو گرفت، عبارت این آمد که: و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق بها و اهلها. اى جوانمرد در قدرت چون ما را صد هزار آفریدن بلحظتى روا است، اما از روى محبت و غیرت نه رواست، زیرا که سرّ محبت بىکیفیت، على الخصوص ماراست، یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا کدام خلعت ما را نداد کدام تشریف که ما را ارزانى نداشت، کدام لطف که در جریده کرم بنام ما ثبت نکرد.
مقرّبان درگاه عزت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیر در دهان تعجب گرفته، که شگرف کارى و عجب حالى که خاکیان را برآمد. نواختگان لطف اواند، برکشیدگان عطف اواند، عارفان بتعریف اواند، مشرّفان بتشریف اواند، و اصلان بایصال اواند، نازان بوصال اواند. نرگس روضه جود ایشانند، سرو باغ وجود ایشانند، حقه درّ حکمت ایشانند، نور حدقه عالم قدرت ایشانند، خالق بىنظیر یکى است و مخلوق بىنظیر ایشانند، احسن الخالقین یکى است، احسن المخلوقین ایشانند. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ عالم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود، که ایشان را بىایشان حدیث محبت بود که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
سقیا بمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
اى جوانمرد توسل بندگان بدو، هم باحسان قدیم اوست.حسن بن سهل وزیر مامون بوده است، روزى یکى بر وى درآمد، حسن وى را نمىشناخت، گفت: تو کیستى؟ آن مرد گفت: انا الذى احسنت الىّ عام کذا، من آنم که تو با من در فلان سال احسان کردى. حسن گفت: مرحبا بمن توسّل إلینا بنا، مرحبا بکسى که باحسان ما بما وسیلت جست، پس آن گه بفرمود، تا او را صله دادند و بنواختند. همین است حال درویشان و مؤمنان که بحق جل جلاله وسیلت میجویند، هم باحسان قدیم وى میجویند.
انّ ابتداء العرف مجد باسق
و المجد کل المجد فى استتمامه
هذا الهلال یروق ابصار الورى
حسنا و لیس کحسنه لتمامه
الهى بعنایت ازلى تخم هدى کشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق رویانیدى، بنظر و احسان خود ببر آوردى، از لطف تو درمىخواهم که سموم قهر از آن باز دارى و باد عدل بر وى نجهانى، کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ ما فِیهِ بَلؤُا مُبِینٌ ابتلا هم بالرخاء و البلاء، فطالبهم بالشکر عند الرخاء و الصبر عند البلاء. آدمى گهى خسته تیر بلاست، گهى غرقه لطف و عطا. حق جل جلاله از وى تقاضاى شکر میکند بوقت راحت و نعمت، و تقاضاى صبر میکند در حال بلا و شدت. مصطفى (ص) قومى را دید از انصار، گفت: شما مؤمنانید، گفتند آرى مؤمنانیم، گفت نشان ایمان شما چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در غضب صبر کنیم و بقضاء اللَّه راضى شویم. گفت مؤمنون و رب الکعبة.
أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْناهُمْ، إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ، اى صنادید قریش واى رؤساء کفر که پیغامبر ما را دروغ زن میگیرید و بعداوت وى برخاستهاید و دین اسلام بازى میشمرید و از بطش و قهر ما ایمن نشستهاید، خبر ندارید که ما با کفار پیشین و اعداء دین که سروران کفر و ضلالت بودند و پیشروان شرک و غوایت بودند چه کردیم؟! و بسطوت و نقمت خویش چون دمار از ایشان برآوردیم، آنک آن نمرود لعین، آن مردود شقى، که عالم از کفر و استکبار خود پر کرد پشه ضعیف را فرستادیم تا سزاء وى در کنار او نهاد و آن دیگر، فرعون طاغى یاغى که دعوى خدایى کرد و نعره أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى زد، پارهاى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر وى بوى نمود و دریا را فرمان دادیم تا او را در چنگ قهر خود گرفت. و آن دیگر اصحاب فیل که قصد خانه ما کردند و بر ساز و عدّت و آلت خود اعتماد ساختند، مرغکى چند ضعیف فرستادیم، تا دمار از ایشان برآورد.
و على هذا قوم تبّع و قوم نوح و قوم لوط و عاد و ثمود و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند، چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند، نگر که ایشان را ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان برانداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم، شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند، همان بینید که ایشان دیدند. امروز عذاب و هلاک و استیصال، و فردا حمیم و زقّوم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ، کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ.
آن روز که دائره تکوین برین شخص کاین کشید، خطاب کرد که شخصى میآفرینم که هرگز چنین نیافریدهام، نه آنکه در قدرتم مستحیل است، لکن غیرت، عنان قدرت فرو گرفت، عبارت این آمد که: و الزمهم کلمة التقوى و کانوا احق بها و اهلها. اى جوانمرد در قدرت چون ما را صد هزار آفریدن بلحظتى روا است، اما از روى محبت و غیرت نه رواست، زیرا که سرّ محبت بىکیفیت، على الخصوص ماراست، یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا کدام خلعت ما را نداد کدام تشریف که ما را ارزانى نداشت، کدام لطف که در جریده کرم بنام ما ثبت نکرد.
مقرّبان درگاه عزت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیر در دهان تعجب گرفته، که شگرف کارى و عجب حالى که خاکیان را برآمد. نواختگان لطف اواند، برکشیدگان عطف اواند، عارفان بتعریف اواند، مشرّفان بتشریف اواند، و اصلان بایصال اواند، نازان بوصال اواند. نرگس روضه جود ایشانند، سرو باغ وجود ایشانند، حقه درّ حکمت ایشانند، نور حدقه عالم قدرت ایشانند، خالق بىنظیر یکى است و مخلوق بىنظیر ایشانند، احسن الخالقین یکى است، احسن المخلوقین ایشانند. لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ عالم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود، که ایشان را بىایشان حدیث محبت بود که یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ.
سقیا بمعهدک الذى لو لم یکن
ما کان قلبى للصبابة معهدا
اى جوانمرد توسل بندگان بدو، هم باحسان قدیم اوست.حسن بن سهل وزیر مامون بوده است، روزى یکى بر وى درآمد، حسن وى را نمىشناخت، گفت: تو کیستى؟ آن مرد گفت: انا الذى احسنت الىّ عام کذا، من آنم که تو با من در فلان سال احسان کردى. حسن گفت: مرحبا بمن توسّل إلینا بنا، مرحبا بکسى که باحسان ما بما وسیلت جست، پس آن گه بفرمود، تا او را صله دادند و بنواختند. همین است حال درویشان و مؤمنان که بحق جل جلاله وسیلت میجویند، هم باحسان قدیم وى میجویند.
انّ ابتداء العرف مجد باسق
و المجد کل المجد فى استتمامه
هذا الهلال یروق ابصار الورى
حسنا و لیس کحسنه لتمامه
الهى بعنایت ازلى تخم هدى کشتى، برسالت انبیا آب دادى، بمعونت و توفیق رویانیدى، بنظر و احسان خود ببر آوردى، از لطف تو درمىخواهم که سموم قهر از آن باز دارى و باد عدل بر وى نجهانى، کشته عنایت ازلى را برعایت ابدى مدد کنى.
وَ آتَیْناهُمْ مِنَ الْآیاتِ ما فِیهِ بَلؤُا مُبِینٌ ابتلا هم بالرخاء و البلاء، فطالبهم بالشکر عند الرخاء و الصبر عند البلاء. آدمى گهى خسته تیر بلاست، گهى غرقه لطف و عطا. حق جل جلاله از وى تقاضاى شکر میکند بوقت راحت و نعمت، و تقاضاى صبر میکند در حال بلا و شدت. مصطفى (ص) قومى را دید از انصار، گفت: شما مؤمنانید، گفتند آرى مؤمنانیم، گفت نشان ایمان شما چیست؟ گفتند بر نعمت شکر کنیم و در غضب صبر کنیم و بقضاء اللَّه راضى شویم. گفت مؤمنون و رب الکعبة.
أَ هُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْناهُمْ، إِنَّهُمْ کانُوا مُجْرِمِینَ، اى صنادید قریش واى رؤساء کفر که پیغامبر ما را دروغ زن میگیرید و بعداوت وى برخاستهاید و دین اسلام بازى میشمرید و از بطش و قهر ما ایمن نشستهاید، خبر ندارید که ما با کفار پیشین و اعداء دین که سروران کفر و ضلالت بودند و پیشروان شرک و غوایت بودند چه کردیم؟! و بسطوت و نقمت خویش چون دمار از ایشان برآوردیم، آنک آن نمرود لعین، آن مردود شقى، که عالم از کفر و استکبار خود پر کرد پشه ضعیف را فرستادیم تا سزاء وى در کنار او نهاد و آن دیگر، فرعون طاغى یاغى که دعوى خدایى کرد و نعره أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى زد، پارهاى چوب از حضرت خود فرستادیم تا قدر وى بوى نمود و دریا را فرمان دادیم تا او را در چنگ قهر خود گرفت. و آن دیگر اصحاب فیل که قصد خانه ما کردند و بر ساز و عدّت و آلت خود اعتماد ساختند، مرغکى چند ضعیف فرستادیم، تا دمار از ایشان برآورد.
و على هذا قوم تبّع و قوم نوح و قوم لوط و عاد و ثمود و امثال ایشان که از شما قویتر بودند و از شما باسازتر و جهاندارتر بودند، چون بر ما عصیان و کفران آوردند و تحیر و تمرد نمودند، نگر که ایشان را ببطش خویش چون کم آوردیم و از جهان برانداختیم و نام و نشان ایشان محو کردیم، شما نیز اگر همان کنید که ایشان کردند، همان بینید که ایشان دیدند. امروز عذاب و هلاک و استیصال، و فردا حمیم و زقّوم، فذلک قوله تعالى: إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِیمِ، کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ.
رشیدالدین میبدی : ۸۹- سورة الفجر- مکیة
النوبة الاولى
قوله تعالى: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مىبریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباهکارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بىنیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بىبیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مىگوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمىنوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمىانگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مىگوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
وَ لَیالٍ عَشْرٍ (۱) و بده شبانه روز.
وَ الْفَجْرِ ببامداد روز.
وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (۲) و بجفت و بطاق.
وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ (۳) و بشب که در آید.
هَلْ فِی ذلِکَ قَسَمٌ بسنده است این بسوگند لِذِی حِجْرٍ (۴) خردمند زیرک را.
أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ نبینى و ندانى که چون کرد خداوند تو بِعادٍ (۵)
إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ (۶) به عاد ارم با آن بالایهاى بزرگ.
الَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ (۷) که هرگز چون ایشان نیافریدند در جهان.
وَ ثَمُودَ الَّذِینَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (۸) و ثمود که سنگ مىبریدند در وادى خویش.
وَ فِرْعَوْنَ ذِی الْأَوْتادِ (۹) و فرعون آن کشنده بمیخ بند.
الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ (۱۰) ایشان که از حدّ بیرون شدند در جهان.
فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ (۱۱) و فراوان کردند در آن گزاف و تباهکارى.
فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ (۱۲) تا فرو هشت اللَّه بر ایشان تازیانه عذاب.
إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ (۱۳) خداوند تو بر گذرگاه است.
فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ امّا مردم آن گه که اللَّه او را بیازماید.
فَأَکْرَمَهُ و او را به بىنیازى گرامى کند وَ نَعَّمَهُ (۱۴) به بىبیمى و تندرستى نازپرورد کند فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ (۱۵) گوید: اللَّه مرا بناز میدارد.
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ و امّا چون اللَّه او را بیازماید فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ (۱۶) و روزى او بر او تنگ کند فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ (۱۷) مىگوید: خداوند من مرا خوار کرد.
«کَلَّا» نه چنانست که او میگوید، نه آن از نازست و نه این از خوارى! بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ (۱۸) بلکه پدر مردگان را بناز نمىنوازند.
وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْکِینِ (۱۹) و بر طعام دادن درویشان یکدیگر را نمىانگیزانند.
وَ تَأْکُلُونَ التُّراثَ و مرده باز مانده میخورند أَکْلًا لَمًّا (۲۰) خوردنى بنهیب.
وَ تُحِبُّونَ الْمالَ و دوست میدارند مال را حُبًّا جَمًّا (۲۱) دوستى سخت فراوان.
«کَلَّا» آرى چنین است إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا (۲۲) چون این زمین پاره پاره بشکنند و بکوبند کوفتنى سخت.
وَ جاءَ رَبُّکَ و آید خداى تو وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (۲۳) و فرشتگان قطار قطار.
وَ جِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ و آورند آن روز دوزخ را یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ آن روز پند پذیرد مردم وَ أَنَّى لَهُ الذِّکْرى (۲۳) و کجا جاى پند پذیرفتن است او را.
یَقُولُ یا لَیْتَنِی قَدَّمْتُ لِحَیاتِی مىگوید کاشک من کردار نیکو پیش فرا فرستادید این روز زنده گشتن خود را.
فَیَوْمَئِذٍ لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (۲۵) آن روز چون عذاب او کس را عذاب نکنند.
وَ لا یُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ (۲۶) و چون بند او کس را نبندند.
یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (۲۷) اى تن آرمیده، اى کس آرمیده،.
ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ بازگرد با خداوند خویش راضِیَةً مَرْضِیَّةً (۲۸) پاداش و کردار خود پسندیده و خداوند تو از تو از کردار پسندیده.
فَادْخُلِی فِی عِبادِی (۲۹) درآى در میان رهیگان من
وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (۳۰) در آى در بهشت من.
عنصری بلخی : بحر متقارب
شمارهٔ ۵۴