عبارات مورد جستجو در ۱۵۳ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۹۰۷
سبکروان که طلبکار یار می گردند
غبار رهگذر انتظار می گردند
برآز قید علایق که خانه بردوشان
ز سیل حادثه کم بیقرار می گردند
ز پشت مرکب چوبین دار بی برگان
به دوش چرخ چو عیسی سوار می گردند
جماعتی که ز تلخی زنند جوش نشاط
به هر مذاق چو می خوشگوار می گردند
به نقد وقت گروهی که دل نمی بندند
همیشه خرج ره انتظار می گردند
ز خوش عنانی عمر آن کسان که آگاهند
گرهگشا چو نسیم بهار می گردند
ز خود برون شدگان همچو قطره بیخبرند
که عاقبت گهر شاهوار می گردند
به آب خضر ندارند کار موزونان
سخنوران به سخن پایدار می گردند
حذر کنند ز خلوت فزون ز دیده خلق
جماعتی که ز خود شرمسار می گردند
ز سایه پروبال هما سبک مغزان
شکار دولت ناپایدار می گردند
ز تاج وتخت زلیخا به خاک راه افتاد
عزیز خوارکنان زود خوار می گردند
چو نافه مردم خونین جگر نمی دانند
که صاحب نفس مشکبار می گردند
چنین که مست غرورند دلبران صائب
کجا ز سیلی خط هوشیار می گردند
غبار رهگذر انتظار می گردند
برآز قید علایق که خانه بردوشان
ز سیل حادثه کم بیقرار می گردند
ز پشت مرکب چوبین دار بی برگان
به دوش چرخ چو عیسی سوار می گردند
جماعتی که ز تلخی زنند جوش نشاط
به هر مذاق چو می خوشگوار می گردند
به نقد وقت گروهی که دل نمی بندند
همیشه خرج ره انتظار می گردند
ز خوش عنانی عمر آن کسان که آگاهند
گرهگشا چو نسیم بهار می گردند
ز خود برون شدگان همچو قطره بیخبرند
که عاقبت گهر شاهوار می گردند
به آب خضر ندارند کار موزونان
سخنوران به سخن پایدار می گردند
حذر کنند ز خلوت فزون ز دیده خلق
جماعتی که ز خود شرمسار می گردند
ز سایه پروبال هما سبک مغزان
شکار دولت ناپایدار می گردند
ز تاج وتخت زلیخا به خاک راه افتاد
عزیز خوارکنان زود خوار می گردند
چو نافه مردم خونین جگر نمی دانند
که صاحب نفس مشکبار می گردند
چنین که مست غرورند دلبران صائب
کجا ز سیلی خط هوشیار می گردند
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۵۴
حکم خرد به مردم مجنون نمی رود
دیوانه است هر که به هامون نمی رود
هر چند پیر گشت و فراموشکار شد
بیداد ما ز خاطر گردون نمی رود
استادگی ز تیزی شمشیر عشق اوست
از زخم ما به ظاهر اگر خون نمی رود
بیطاقتی مکن که بلای سیاه خط
از صد هزار تبت وارون نمی رود
هر جا که هست نقطه دل، غم محیط اوست
مرکز زحکم دایر بیرون نمی رود
عنقا ز کوه قاف نخیزد به هایهو
از سنگ کودکان غم مجنون نمی رود
مژگان مرا ز مد نظر برد سیل اشک
از پیش چشمم آن قد موزون نمی رود
از خودبرون شدن نتوانند غافلان
پای به خواب رفته به هامون نمی رود
در وقت خواب بیش شود پیچ و تاب مار
سودای گنج از سر قارون نمی رود
صائب بساز با غم آن زلف پر شکن
کاین درد پا شکسته به افسون نمی رود
دیوانه است هر که به هامون نمی رود
هر چند پیر گشت و فراموشکار شد
بیداد ما ز خاطر گردون نمی رود
استادگی ز تیزی شمشیر عشق اوست
از زخم ما به ظاهر اگر خون نمی رود
بیطاقتی مکن که بلای سیاه خط
از صد هزار تبت وارون نمی رود
هر جا که هست نقطه دل، غم محیط اوست
مرکز زحکم دایر بیرون نمی رود
عنقا ز کوه قاف نخیزد به هایهو
از سنگ کودکان غم مجنون نمی رود
مژگان مرا ز مد نظر برد سیل اشک
از پیش چشمم آن قد موزون نمی رود
از خودبرون شدن نتوانند غافلان
پای به خواب رفته به هامون نمی رود
در وقت خواب بیش شود پیچ و تاب مار
سودای گنج از سر قارون نمی رود
صائب بساز با غم آن زلف پر شکن
کاین درد پا شکسته به افسون نمی رود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۲۹۷
در کوی عشق درد وبلا کم نمی شود
از باغ خلد برگ ونوا کم نمی شود
موج از شکست روی نمی تابد از محیط
اخلاص ما به جور وجفا کم نمی شود
هر داغ حسرت تو کم از آفتاب نیست
عمر شب فراق چرا کم نمی شود
تا چون هدف ترا رگ گردن بجای هست
آمد شد خدنگ قضا کم نمی شود
قاصد تسلی دل عاشق نمی دهد
شوق حرم به قبله نما کم نمی شود
دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت
اندوه روزی از دل ما کم نمی شود
بی آفتاب، صبح چه روشنگری کند
از نامه تیره روزی ما کم نمی شود
دندان به دل فشار، گر اهل سعادتی
بی استخوان غرور هما کم نمی شود
تیغ شهادت است دل گرم را علاج
این تشنگی به آب بقا کم نمی شود
سیری ز وصل نیست دل بیقرار را
از کاه، حرص کاهربا کم نمی شود
نتوان ز طبع شعله برون برد اشتها
تا زنده است، حرص گدا کم نمی شود
صائب هزار مرتبه کردیم امتحان
درد سخن به هیچ دوا کم نمی شود
از باغ خلد برگ ونوا کم نمی شود
موج از شکست روی نمی تابد از محیط
اخلاص ما به جور وجفا کم نمی شود
هر داغ حسرت تو کم از آفتاب نیست
عمر شب فراق چرا کم نمی شود
تا چون هدف ترا رگ گردن بجای هست
آمد شد خدنگ قضا کم نمی شود
قاصد تسلی دل عاشق نمی دهد
شوق حرم به قبله نما کم نمی شود
دندان ما ز خوردن نعمت تمام ریخت
اندوه روزی از دل ما کم نمی شود
بی آفتاب، صبح چه روشنگری کند
از نامه تیره روزی ما کم نمی شود
دندان به دل فشار، گر اهل سعادتی
بی استخوان غرور هما کم نمی شود
تیغ شهادت است دل گرم را علاج
این تشنگی به آب بقا کم نمی شود
سیری ز وصل نیست دل بیقرار را
از کاه، حرص کاهربا کم نمی شود
نتوان ز طبع شعله برون برد اشتها
تا زنده است، حرص گدا کم نمی شود
صائب هزار مرتبه کردیم امتحان
درد سخن به هیچ دوا کم نمی شود
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۳۷۲
دل چون تهی از دردوغم یار توان کرد
این ظلم چسان بر دل افگار توان کرد
هر دل که پرازخون شود از داغ عزیزان
از گریه محال است سبکبار توان کرد
این درد نه دردی است که بیرون رود از دل
این داغ نه داغی است که هموار توان کرد
آن صبر نداریم که خاموش نشینیم
آن زهره نداریم که اظهار توان کرد
ما بیخبران نقش سراپرده خوابیم
ماراچه خیال است که بیدار توان کرد
چون لاله درین سبز چمن داغ جگر سوز
تحصیل به خونابه بسیار توان کرد
اکنون که خبر دارشد از چاشنی درد
مشکل که علاج دل بیمار توان کرد
دستی که گل آلود شد از سبحه تزویر
چون در کمر رشته زنار توان کرد
در معرکه عشق که گردون سپر انداخت
با بیجگری صبر چه مقدار توان کرد
قرب خس و خارست جگرسوز وگرنه
سیر چمن از رخنه دیوار توان کرد
از روزنه عالم غیب است فتوحات
چون قطع امید از دهن یار توان کرد
غم نیز ز بیتابی ما روی نهان کرد
صائب به چه تسکین دل زار توان کرد
این ظلم چسان بر دل افگار توان کرد
هر دل که پرازخون شود از داغ عزیزان
از گریه محال است سبکبار توان کرد
این درد نه دردی است که بیرون رود از دل
این داغ نه داغی است که هموار توان کرد
آن صبر نداریم که خاموش نشینیم
آن زهره نداریم که اظهار توان کرد
ما بیخبران نقش سراپرده خوابیم
ماراچه خیال است که بیدار توان کرد
چون لاله درین سبز چمن داغ جگر سوز
تحصیل به خونابه بسیار توان کرد
اکنون که خبر دارشد از چاشنی درد
مشکل که علاج دل بیمار توان کرد
دستی که گل آلود شد از سبحه تزویر
چون در کمر رشته زنار توان کرد
در معرکه عشق که گردون سپر انداخت
با بیجگری صبر چه مقدار توان کرد
قرب خس و خارست جگرسوز وگرنه
سیر چمن از رخنه دیوار توان کرد
از روزنه عالم غیب است فتوحات
چون قطع امید از دهن یار توان کرد
غم نیز ز بیتابی ما روی نهان کرد
صائب به چه تسکین دل زار توان کرد
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۷۰۵
از انقلاب دهر نیفتم ز اعتبار
گرد یتیمی گهرم، چون شوم غبار
چون سرو نیست بی ثمری بار خاطرم
کج می کنم نگه به درختان میوه دار
از مشرب وسیع، درآفاق گشته ام
با مهر، هم پیاله و با صبح، هم خمار
از روی گرم عشق فروزد چراغ من
آتش مرا به رقص درآرد سپندوار
کاه سبک عنان ز ملاقات کهربا
درعهد بی نیازی من می کند کنار
ما چون صدف به کد یمین آب می خوریم
از بحر نیستیم به یک قطره شرمسار
برهر زمین که سایه کند سبز می شود
از کلک من ترست ز بس سرو جویبار
صائب که مرغ خانگیش نسر طایرست
درراه جغد کی فکند دام انتظار؟
گرد یتیمی گهرم، چون شوم غبار
چون سرو نیست بی ثمری بار خاطرم
کج می کنم نگه به درختان میوه دار
از مشرب وسیع، درآفاق گشته ام
با مهر، هم پیاله و با صبح، هم خمار
از روی گرم عشق فروزد چراغ من
آتش مرا به رقص درآرد سپندوار
کاه سبک عنان ز ملاقات کهربا
درعهد بی نیازی من می کند کنار
ما چون صدف به کد یمین آب می خوریم
از بحر نیستیم به یک قطره شرمسار
برهر زمین که سایه کند سبز می شود
از کلک من ترست ز بس سرو جویبار
صائب که مرغ خانگیش نسر طایرست
درراه جغد کی فکند دام انتظار؟
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰۷۷
از صحبت افسرده روانان به حذر باش
جویای جگر سوختگان همچو شرر باش
بی درد و غم عشق، گرامی نشوددل
از گرد یتیمی پی تعمیر گهر باش
چون سیل به ویرانه نهد گهر روی
جمعیت اگر می طلبی زیر وزیرباش
هموار کن از تاب زدن رشته خودرا
شیرازه جمعیت صد عقد گهر باش
چون لاله درین انجمن از نعمت الوان
قانع به دل سوخته و لخت جگر باش
این نکته سربسته به هشیار نگویند
دربیخبری گوش برآواز خبر باش
بی آب محال است شود دایره آهنگ
در دایره ماتمیان دیده تر باش
در دیده من رقعه ای از عالم بالاست
هر برگ خزان دیده که در فکر سفر باش
صائب مکن از سختی ایام شکایت
چون کبک سبکروح درین کوه و کمر باش
جویای جگر سوختگان همچو شرر باش
بی درد و غم عشق، گرامی نشوددل
از گرد یتیمی پی تعمیر گهر باش
چون سیل به ویرانه نهد گهر روی
جمعیت اگر می طلبی زیر وزیرباش
هموار کن از تاب زدن رشته خودرا
شیرازه جمعیت صد عقد گهر باش
چون لاله درین انجمن از نعمت الوان
قانع به دل سوخته و لخت جگر باش
این نکته سربسته به هشیار نگویند
دربیخبری گوش برآواز خبر باش
بی آب محال است شود دایره آهنگ
در دایره ماتمیان دیده تر باش
در دیده من رقعه ای از عالم بالاست
هر برگ خزان دیده که در فکر سفر باش
صائب مکن از سختی ایام شکایت
چون کبک سبکروح درین کوه و کمر باش
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۰۶۵
چون سکندر خانه عمر از اثر آباد کن
این بنای سست پی را آهنین بنیاد کن
می شود وقتی که فریادت شود فریادرس
تا نفس در سینه داری ناله و فریاد کن
سرو را تشریف آزادی به رعنایی فکند
بنده خود کن، ز رعنایی مرا آزاد کن
روزگار کامرانی را زکاتی لازم است
در حریم شعله ما را ای سمندر یاد کن
نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود
هر کجا گم گشته ای یابی، به عشق ارشاد کن
چند ای گل جلوه در کار تماشایی کنی؟
بینوایان قفس را هم به برگی یاد کن
می رساند موج کشتی را به ساحل بی خطر
صبر بر جور ادیب و سیلی استاد کن
گر دو صد تیغ زبان باشد ترا در عرض حال
در نیام خامشی چون سوسن آزاد کن
از کمند پیچ و تاب عشق صائب سر مپیچ
همچو جوهر ریشه محکم در دل فولاد کن
این بنای سست پی را آهنین بنیاد کن
می شود وقتی که فریادت شود فریادرس
تا نفس در سینه داری ناله و فریاد کن
سرو را تشریف آزادی به رعنایی فکند
بنده خود کن، ز رعنایی مرا آزاد کن
روزگار کامرانی را زکاتی لازم است
در حریم شعله ما را ای سمندر یاد کن
نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود
هر کجا گم گشته ای یابی، به عشق ارشاد کن
چند ای گل جلوه در کار تماشایی کنی؟
بینوایان قفس را هم به برگی یاد کن
می رساند موج کشتی را به ساحل بی خطر
صبر بر جور ادیب و سیلی استاد کن
گر دو صد تیغ زبان باشد ترا در عرض حال
در نیام خامشی چون سوسن آزاد کن
از کمند پیچ و تاب عشق صائب سر مپیچ
همچو جوهر ریشه محکم در دل فولاد کن
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵۹۸
ز آستان تو کرد آن که پای ما کوتاه
به تیغ، رشته عمرش کند قضا کوتاه!
کجا به دامن آن قبله مراد رسد؟
که هست دست من از دامن دعا کوتاه
درازدستی دربان ز چوب منع نکرد
ز آستانه امید، پای ما کوتاه
مگر به لطف خموشم کنی وگرنه چو شمع
نمی شود به بریدن زبان مرا کوتاه
ز عمر کوته خود آنقدر امان خواهم
کزان دو زلف کنم دست شانه را کوتاه
نبرد از دل فرعون زنگ، دست کلیم
ز صبحدم شب ما می شود کجا کوتاه؟
به وصف زلف، شب هجر نارسایی کرد
کند درازی افسانه راه را کوتاه
نمی رسد به گریبان عافیت دستت
نکرده دست ز دامان مدعا کوتاه
توان به صبر خمش هرزه نالان را
که از مقام شود ناله درا کوتاه
ز پیچ و تاب دل افزود بیش طول امل
شود ز تاب زدن گر چه رشته ها کوتاه
کند بلندی دعوی برهنه عورت جهل
که از کشیدن قد می شود قبا کوتاه
ز بس که بر در بیگانگی زدم صائب
شد از خرابه من پای آشنا کوتاه
به تیغ، رشته عمرش کند قضا کوتاه!
کجا به دامن آن قبله مراد رسد؟
که هست دست من از دامن دعا کوتاه
درازدستی دربان ز چوب منع نکرد
ز آستانه امید، پای ما کوتاه
مگر به لطف خموشم کنی وگرنه چو شمع
نمی شود به بریدن زبان مرا کوتاه
ز عمر کوته خود آنقدر امان خواهم
کزان دو زلف کنم دست شانه را کوتاه
نبرد از دل فرعون زنگ، دست کلیم
ز صبحدم شب ما می شود کجا کوتاه؟
به وصف زلف، شب هجر نارسایی کرد
کند درازی افسانه راه را کوتاه
نمی رسد به گریبان عافیت دستت
نکرده دست ز دامان مدعا کوتاه
توان به صبر خمش هرزه نالان را
که از مقام شود ناله درا کوتاه
ز پیچ و تاب دل افزود بیش طول امل
شود ز تاب زدن گر چه رشته ها کوتاه
کند بلندی دعوی برهنه عورت جهل
که از کشیدن قد می شود قبا کوتاه
ز بس که بر در بیگانگی زدم صائب
شد از خرابه من پای آشنا کوتاه
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۴۱۳
نگارم در گلستان رفت و خارم پیش می آید
ز خارا هم کنون بر من هزاران نیش می آید
رقیبت مهربانی هشت و ما را دشمن جان شد
دلم را، ای پسر، بنگر، چه محنت پیش می آید؟
بلا و محنت هجران، چه حال است این که پیوسته
نصیب جان مجروح من درویش می آید
ز بیگانه نمی نالم، مرا معلوم شد، ای مه
که غمهای جهان یکسر مرا از خویش می آید
منال ز جور و محنتها، خموش و دم مزن خسرو
که بر بی صبر در عالم مصیبت بیش می آید
ز خارا هم کنون بر من هزاران نیش می آید
رقیبت مهربانی هشت و ما را دشمن جان شد
دلم را، ای پسر، بنگر، چه محنت پیش می آید؟
بلا و محنت هجران، چه حال است این که پیوسته
نصیب جان مجروح من درویش می آید
ز بیگانه نمی نالم، مرا معلوم شد، ای مه
که غمهای جهان یکسر مرا از خویش می آید
منال ز جور و محنتها، خموش و دم مزن خسرو
که بر بی صبر در عالم مصیبت بیش می آید
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۱۲
یار بی فرمان و دل هم همچنان
یک دمی باقی و همدم همچنان
شانه کردن زلف را چندین چه سود؟
بسته چندین دل به هر خم همچنان
هر کسی پندی شنید و صبر کرد
کار من دشوار و در هم همچنان
عشق صد گونه بلا بر من فگند
کفه امید من کم همچنان
هر شبی تا روز با خود بهر صبر
صد فسانه گویم و غم همچنان
جان نفس بشکست و در پرواز شد
دل به دام فتنه گر کم همچنان
شد ز یاران دیده خسرو را خراب
عشق را بیناد محکم همچنان
یک دمی باقی و همدم همچنان
شانه کردن زلف را چندین چه سود؟
بسته چندین دل به هر خم همچنان
هر کسی پندی شنید و صبر کرد
کار من دشوار و در هم همچنان
عشق صد گونه بلا بر من فگند
کفه امید من کم همچنان
هر شبی تا روز با خود بهر صبر
صد فسانه گویم و غم همچنان
جان نفس بشکست و در پرواز شد
دل به دام فتنه گر کم همچنان
شد ز یاران دیده خسرو را خراب
عشق را بیناد محکم همچنان
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۷
تا بکی این جور کشیدن ز یار
خون ز دل خسته چکیدن ز یار
جور کش و صبر کن ای دل که هست
شرط وفا جور کشیدن ز یار
ضربت چون تیغ کشیدن ز دوست
شربت چون زهر چشیدن ز یار
گر بجفایی برماند ترا
شرط وفا نیست رمیدن ز یار
یار اگر از ما ببرد حاکمست
ما نتوانیم بریدن ز یار
سنت عشقست برین در دعا
گفتن و دشنام شنیدن ز یار
حکم ادب هست درین ره قفا
از دگران خوردن و دیدن ز یار
جان بده و مال که سودی نکرد
جان بدرم باز خریدن ز یار
سیف بجهدی نرسی نزد او
زآنک نیارست رسیدن ز یار
خون ز دل خسته چکیدن ز یار
جور کش و صبر کن ای دل که هست
شرط وفا جور کشیدن ز یار
ضربت چون تیغ کشیدن ز دوست
شربت چون زهر چشیدن ز یار
گر بجفایی برماند ترا
شرط وفا نیست رمیدن ز یار
یار اگر از ما ببرد حاکمست
ما نتوانیم بریدن ز یار
سنت عشقست برین در دعا
گفتن و دشنام شنیدن ز یار
حکم ادب هست درین ره قفا
از دگران خوردن و دیدن ز یار
جان بده و مال که سودی نکرد
جان بدرم باز خریدن ز یار
سیف بجهدی نرسی نزد او
زآنک نیارست رسیدن ز یار
جامی : خردنامه اسکندری
بخش ۶۸ - تعزیت گفتن حکیم اول
حکیم نخستین چو شد پرده ساز
بدینسان برون داد از پرده راز
که ای مطلع نور اسکندری
بلندش ز تو پایه سروری
اگر ریخت گل باغ پاینده باد
وگر رفت مه مهر تابنده باد
ندانم که چون صبر فرمایمت
چه سان راه آرام بنمایمت
سکندر تو را صبر فرموده است
رهت سوی آرام بنموده است
چو مردان در آن ره نهادی قدم
نکردی ز فرموده اش هیچ کم
شد از قول او کار روشن تو را
چه حاجت به فرموده من تو را
درین محنت آباد ماتمگران
تویی بهترین همه مادران
که در مرگ فرزانه فرزند خویش
نگشتی ز حکم خداوند خویش
ز جان تو نور یقین سرزده ست
دلت خیمه در ملک دیگر زده ست
به مزدیت فردا بود دسترس
که هرگز نبیند چنان مزد کس
بدینسان برون داد از پرده راز
که ای مطلع نور اسکندری
بلندش ز تو پایه سروری
اگر ریخت گل باغ پاینده باد
وگر رفت مه مهر تابنده باد
ندانم که چون صبر فرمایمت
چه سان راه آرام بنمایمت
سکندر تو را صبر فرموده است
رهت سوی آرام بنموده است
چو مردان در آن ره نهادی قدم
نکردی ز فرموده اش هیچ کم
شد از قول او کار روشن تو را
چه حاجت به فرموده من تو را
درین محنت آباد ماتمگران
تویی بهترین همه مادران
که در مرگ فرزانه فرزند خویش
نگشتی ز حکم خداوند خویش
ز جان تو نور یقین سرزده ست
دلت خیمه در ملک دیگر زده ست
به مزدیت فردا بود دسترس
که هرگز نبیند چنان مزد کس
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۲۶ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ... الآیة... اینست یاد دوست مهربان، آسایش دل و غذاء جان، یادى که گوى است و انسش چوگان، مرکب او شوق و مهر او میدان، گل او سوز و معرفت او بوستان، یادى که حق در آن پیدا، بحقیقت حق پیوسته از بشریت جدا، یادى که درخت توحید را آبشخورست دوستى حق مر آن را میوه و برست. اینست که رب العالمین گفت لا یزال العبد یذکرنى و اذکره حتى عشقنى و عشقته. این نه آن یاد زبان است که تو دانى، که آن در درون جانست.
بو یزید روزگارى بر آمد که ذکر زبان کمتر کردى، چون او را از آن پرسیدند.
گفت عجب دارم ازین یاد زبان، عجبتر ازین کو بیگانه است، بیگانه چکند در میان، که یاد اوست خود در میان جان.
در قصه عشق تو بسى مشکلهاست
من با تو بهم میان ما منزلهاست
عجبت لمن یقول ذکرت ربى
فهل انسى فاذکر ما نسیت.
آن عزیز وقت خویش در مناجات گوید: خداوندا! یادت چون کنم که خود در یادى و رهى را از فراموشى فریادى، یادى و یادگارى، و دریافتن خود یارى، خداوندا هر که در تو رسید غمان وى برسید، هر که ترا دید جان وى بخندید. بنازتر از ذاکران تو در دو گیتى کیست؟ و بنده را اولیتر از شادى تو چیست؟ اى مسکین تو خود یاد کرد و یادداشت وى چه شناسى! سفر نکرده منزل چه دانى! دوست ندیده از نام و نشان وى چه خبر دارى؟
معبود خودى و عابد خویشتنى
زیرا که براى خود کنى هر چه کنى
اگر بجان خطر کى با خطر شوى، و گر روزى بکوى حقیقت گذر کنى وز انجا که سرست او را یاد کنى آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
یک بار بکوى ما گذر باید کرد
در صنع لطیف ما نظر باید کرد
گر گل خواهى بجان خطر باید کرد
دل را ز وصال ما خبر باید کرد
و فى بعض کتب اللَّه عبدى! ستدکرنى اذا جربت غیرى انى خیر لک ممن سواى، بنده من چون دیگران را بیازمایى و به بینى آن گه تو قدر ما بدانى، و حق ما بشناسى، یا چون نامهربانى ایشان بینى مهربانى و وفادارى ما دریابى، و بدانى که ما بر تو از همگان مهربان تریم، و به کار آمده تر. عبدى أ لم اذکرک قبل ان تذکرنى بنده من یک نشان مهربانى ما آنست که نخست ما ترا یاد کردیم، پس تو ما را یاد کردى، أ لم أحبّک قبل ان تحبّنى نخست من ترا خواستم پس تو مرا خواستى. عبدى! ما استحییت منى اذ اعرضت عنى و اقبلت على غیرى؟ فاین تذهب و بابى لک مفتوح و عطائى لک مبذول این چنانست که گویند.
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى
بعزّت عزیز که اگر یک قدم در راه او بردارى هزار کرم ازو بتو رسد، منک یسیر خدمة و منه کثیر نعمة، منک قلیل طاعة و منه جلیل رحمة. و الیه اشار النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه و عز و جل من ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و من ذکرنى فى ملاء ذکرته فى ملاء خیر منهم و من تقرب الىّ شبرا تقربت الیه ذراعا، و من اتانى مشیا أتیته هرولة وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ گفتهاند شکرت له شکر باشد بر دیدار نعمت و بر اعتبار افعال، و شکرته شکرست بر دیدار منعم و بر مشاهده ذات، این شکر اهل نهایت است و آن شکر اصحاب بدایت. رب العالمین دانست که معظم بندگان طاقت شکر اهل نهایت ندارند کار بریشان آسان کرد و شکر مهین ازیشان فرو نهاد.
نگفت و اشکرونى بل که گفت: وَ اشْکُرُوا لِی یعنى که شکر نعمت من بجاى آرید، و حق آن بشناسید، و انگه از شناخت حق حق من بر مشاهده ذات من نومید شوید، که آن نه کار آب و گل است و نه حدیث جان و دل است، گل را خود چه خطر و دل را درین حدیث چه اثر، هر دو فرا آب ده! و وصل جانان بخود راه ده!
تا کى از دون همتى ما منزل اندر جان کنیم
رخت بر بندیم از جان قصد آن جانان کنیم
شاهد الّا تخافوا از نقاب آمد برون
سر بر آرى خرقه بازان تا که جان افشان کنیم
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... هم نداست و هم شهادت، و هم تهنیت و هم مدحت، ندایى با کرامت، شهادتى با لطافت، تهنیتى بر دوام، مدحتى تمام. اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ بر ذوق علم صبر سه قسم است: بر ترتیب اصبروا و صابروا و رابطوا اصبروا صبر بر بلاست، صابروا صبر از معصیت، رابطوا صبر بر طاعت. صبر بر بلا صبر محبانست، صبر از معصیت صبر خائفانست، صبر بر طاعت صبر راجیانست. محبّان صبر کنند بر بلا تا بنور فراست رسند، خائفان صبر کنند از معصیت تا بنور عصمت رسند، راجیان صبر کنند بر طاعت تا بانس خلوت رسند. على الجمله بنده را بهمه حال صبر به، که رب العزة میگوید وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ. و اگر صابران را از علو قدر و کمال شرف همین بودى که إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ تمام بودى که این منزلت مقربانست و رتبت صدّیقان.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة... فاتتهم الحیاة الدنیویه لکنهم و صلوا الى الحیاة الأبدیة. چه زیانست ایشان را که از ذل دنیا باز رستند؟ چون بعز وصال مولى رسیدند؟
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
زنده اوست که بدوست زنده است نه بجان، هر که بدوست زنده شد اوست زنده جاودان.
پیر طریقت گفت: خداوندا هر که شغل وى تویى شغلش کى بسر شود؟ هر که بتو زنده است هرگز کى بمیرد؟ جان در تن گر از تو محروم ماند چون مرده زندانیست، زنده اوست بحقیقت کش با تو زندگانیست، آفرین خداى بر آن کشتگان باد که ملک میگوید زندگانند ایشان.
بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ رداء هیبت بر کتف عزّ ایشان و سایه عرش عظیم تکیه گاه انس ایشان، و حضرت جلال حق آرامگاه جان ایشان، فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... الآیة.... سنت خداوند عز و جل چنانست که هر آیت که بنده را در آن بیم دهد و سیاست نماید، هم بر عقب آن یا پیش از آن بنده را بنوازد و امید نماید، چنانک درین آیت بنده را بذکر آن سیاسات و انواع بلیات باز شکست، پس آن گه بشارت داد و بنواخت و گفت وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ و در اول آیت گفت إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
سبحانه ما الطفه! و ارحمه بعباده! وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... میگوید بیازمائیم شما را گاه بترس، و گاه به بیم، گاه بدرویشى، و گاه بگرسنگى، گاه بمصیبت ظاهر، و گاه باندوه باطن، آن بلاء ظاهر و آن مصیبت آشکارا خود آسان کارى است که گاه بود و گاه نه، چنانک بلاء ابراهیم و بلاء ایوب علیه السّلام، بلاء تمام اندوه باطن است که یک چشم زخم پاى از جاى بر نگیرد، و هر که او نزدیکتر و بدوستى سزاوارتر و وصال را شایستهتر اندوه وى بیشتر. چنانک اندوه مصطفى که نه بر افق اعلى طاقت داشت و نه بر بسیط زمین قرار، چنانک پروانه در پیش چراغ، نه طاقت آن که با چراغ بماند و نه چاره آنک از چراغ دور ماند! بزبان حال گوید:
در هجر همى بسازم از شرم خیال
در وصل همى بسوزم از بیم زوال
پروانه شمع را همین باشد حال
در هجر نسوزد و بسوزد بوصال
آرى هر که وصل ما جوید و قرب ما خواهد، ناچار است او را بار محنت کشیدن و شربت اندوه چشیدن، آسیه زن فرعون همسایگى حق طلب کرد و قربت وى خواست گفت ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنّة خداوندا در همسایگى تو حجره خواهم که در کوى دوست حجره نیکوست، آرى نیکوست و لکن بهاى آن بس گرانست، گر هر چیزى بزر فروشند، این را بجان و دل فروشند، آسیه گفت باکى نیست و گر بجاى جانى هزار جان بودى دریغ نیست. پس آسیه را چهار میخ کردند، و در چشم وى میخ آهنین فرو بردند، و او در آن تعذیب مىخندید و شادمانى همى کرد. این چنانست که گویند.
هر جا که مراد دلبر آمد
یک خار به از هزار خرماست
بشر حافى گفت در بازار بغداد مىگذشتم یکى را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد، آن گه او را بحبس بردند، از پى وى برفتم پرسیدم که این زخم از بهر چه بود، گفت. از آنک شیفته عشقم. گفتم چرا زارى نکردى تا تخفیف کردندى؟ گفت از آنک معشوقم بنظاره بود، بمشاهده معشوق چنان مستغرق بودم که پرواى زاریدن نداشتم گفتم و لو نظرت الى المعشوق الاکبر و گر دیدارت بر دیدار دوست مهین آمدى خود چون بودى؟ قال فزعق زعقة و مات نعره بزد و جان نثار این سخن کرد. آرى چون عشق درست بود بلا برنگ نعمت شود. دولتى بزرگ است این، جمال معشوق ترا بخود راه دهد تا در مشاهده وى همه قهرى بلطف بر گیرى، و لکن:
زان مىنرسد بنزد تو هیچ خسى
در خوردن غمهاى تو مردى باید!
بو یزید روزگارى بر آمد که ذکر زبان کمتر کردى، چون او را از آن پرسیدند.
گفت عجب دارم ازین یاد زبان، عجبتر ازین کو بیگانه است، بیگانه چکند در میان، که یاد اوست خود در میان جان.
در قصه عشق تو بسى مشکلهاست
من با تو بهم میان ما منزلهاست
عجبت لمن یقول ذکرت ربى
فهل انسى فاذکر ما نسیت.
آن عزیز وقت خویش در مناجات گوید: خداوندا! یادت چون کنم که خود در یادى و رهى را از فراموشى فریادى، یادى و یادگارى، و دریافتن خود یارى، خداوندا هر که در تو رسید غمان وى برسید، هر که ترا دید جان وى بخندید. بنازتر از ذاکران تو در دو گیتى کیست؟ و بنده را اولیتر از شادى تو چیست؟ اى مسکین تو خود یاد کرد و یادداشت وى چه شناسى! سفر نکرده منزل چه دانى! دوست ندیده از نام و نشان وى چه خبر دارى؟
معبود خودى و عابد خویشتنى
زیرا که براى خود کنى هر چه کنى
اگر بجان خطر کى با خطر شوى، و گر روزى بکوى حقیقت گذر کنى وز انجا که سرست او را یاد کنى آن بینى که لا عین رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر»
یک بار بکوى ما گذر باید کرد
در صنع لطیف ما نظر باید کرد
گر گل خواهى بجان خطر باید کرد
دل را ز وصال ما خبر باید کرد
و فى بعض کتب اللَّه عبدى! ستدکرنى اذا جربت غیرى انى خیر لک ممن سواى، بنده من چون دیگران را بیازمایى و به بینى آن گه تو قدر ما بدانى، و حق ما بشناسى، یا چون نامهربانى ایشان بینى مهربانى و وفادارى ما دریابى، و بدانى که ما بر تو از همگان مهربان تریم، و به کار آمده تر. عبدى أ لم اذکرک قبل ان تذکرنى بنده من یک نشان مهربانى ما آنست که نخست ما ترا یاد کردیم، پس تو ما را یاد کردى، أ لم أحبّک قبل ان تحبّنى نخست من ترا خواستم پس تو مرا خواستى. عبدى! ما استحییت منى اذ اعرضت عنى و اقبلت على غیرى؟ فاین تذهب و بابى لک مفتوح و عطائى لک مبذول این چنانست که گویند.
ترا باشد هم از من روشنایى
بسى گردى و پس هم با من آیى
بعزّت عزیز که اگر یک قدم در راه او بردارى هزار کرم ازو بتو رسد، منک یسیر خدمة و منه کثیر نعمة، منک قلیل طاعة و منه جلیل رحمة. و الیه اشار النبى صلى اللَّه علیه و آله و سلّم حکایة عن اللَّه و عز و جل من ذکرنى فى نفسه ذکرته فى نفسى، و من ذکرنى فى ملاء ذکرته فى ملاء خیر منهم و من تقرب الىّ شبرا تقربت الیه ذراعا، و من اتانى مشیا أتیته هرولة وَ اشْکُرُوا لِی وَ لا تَکْفُرُونِ گفتهاند شکرت له شکر باشد بر دیدار نعمت و بر اعتبار افعال، و شکرته شکرست بر دیدار منعم و بر مشاهده ذات، این شکر اهل نهایت است و آن شکر اصحاب بدایت. رب العالمین دانست که معظم بندگان طاقت شکر اهل نهایت ندارند کار بریشان آسان کرد و شکر مهین ازیشان فرو نهاد.
نگفت و اشکرونى بل که گفت: وَ اشْکُرُوا لِی یعنى که شکر نعمت من بجاى آرید، و حق آن بشناسید، و انگه از شناخت حق حق من بر مشاهده ذات من نومید شوید، که آن نه کار آب و گل است و نه حدیث جان و دل است، گل را خود چه خطر و دل را درین حدیث چه اثر، هر دو فرا آب ده! و وصل جانان بخود راه ده!
تا کى از دون همتى ما منزل اندر جان کنیم
رخت بر بندیم از جان قصد آن جانان کنیم
شاهد الّا تخافوا از نقاب آمد برون
سر بر آرى خرقه بازان تا که جان افشان کنیم
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا... هم نداست و هم شهادت، و هم تهنیت و هم مدحت، ندایى با کرامت، شهادتى با لطافت، تهنیتى بر دوام، مدحتى تمام. اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ بر ذوق علم صبر سه قسم است: بر ترتیب اصبروا و صابروا و رابطوا اصبروا صبر بر بلاست، صابروا صبر از معصیت، رابطوا صبر بر طاعت. صبر بر بلا صبر محبانست، صبر از معصیت صبر خائفانست، صبر بر طاعت صبر راجیانست. محبّان صبر کنند بر بلا تا بنور فراست رسند، خائفان صبر کنند از معصیت تا بنور عصمت رسند، راجیان صبر کنند بر طاعت تا بانس خلوت رسند. على الجمله بنده را بهمه حال صبر به، که رب العزة میگوید وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ. و اگر صابران را از علو قدر و کمال شرف همین بودى که إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ تمام بودى که این منزلت مقربانست و رتبت صدّیقان.
وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ... الآیة... فاتتهم الحیاة الدنیویه لکنهم و صلوا الى الحیاة الأبدیة. چه زیانست ایشان را که از ذل دنیا باز رستند؟ چون بعز وصال مولى رسیدند؟
گر من بمرم مرا مگویید که مرد
گو مرده بدو زنده شد و دوست ببرد
زنده اوست که بدوست زنده است نه بجان، هر که بدوست زنده شد اوست زنده جاودان.
پیر طریقت گفت: خداوندا هر که شغل وى تویى شغلش کى بسر شود؟ هر که بتو زنده است هرگز کى بمیرد؟ جان در تن گر از تو محروم ماند چون مرده زندانیست، زنده اوست بحقیقت کش با تو زندگانیست، آفرین خداى بر آن کشتگان باد که ملک میگوید زندگانند ایشان.
بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ رداء هیبت بر کتف عزّ ایشان و سایه عرش عظیم تکیه گاه انس ایشان، و حضرت جلال حق آرامگاه جان ایشان، فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... الآیة.... سنت خداوند عز و جل چنانست که هر آیت که بنده را در آن بیم دهد و سیاست نماید، هم بر عقب آن یا پیش از آن بنده را بنوازد و امید نماید، چنانک درین آیت بنده را بذکر آن سیاسات و انواع بلیات باز شکست، پس آن گه بشارت داد و بنواخت و گفت وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ و در اول آیت گفت إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ
سبحانه ما الطفه! و ارحمه بعباده! وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... میگوید بیازمائیم شما را گاه بترس، و گاه به بیم، گاه بدرویشى، و گاه بگرسنگى، گاه بمصیبت ظاهر، و گاه باندوه باطن، آن بلاء ظاهر و آن مصیبت آشکارا خود آسان کارى است که گاه بود و گاه نه، چنانک بلاء ابراهیم و بلاء ایوب علیه السّلام، بلاء تمام اندوه باطن است که یک چشم زخم پاى از جاى بر نگیرد، و هر که او نزدیکتر و بدوستى سزاوارتر و وصال را شایستهتر اندوه وى بیشتر. چنانک اندوه مصطفى که نه بر افق اعلى طاقت داشت و نه بر بسیط زمین قرار، چنانک پروانه در پیش چراغ، نه طاقت آن که با چراغ بماند و نه چاره آنک از چراغ دور ماند! بزبان حال گوید:
در هجر همى بسازم از شرم خیال
در وصل همى بسوزم از بیم زوال
پروانه شمع را همین باشد حال
در هجر نسوزد و بسوزد بوصال
آرى هر که وصل ما جوید و قرب ما خواهد، ناچار است او را بار محنت کشیدن و شربت اندوه چشیدن، آسیه زن فرعون همسایگى حق طلب کرد و قربت وى خواست گفت ربّ ابن لى عندک بیتا فى الجنّة خداوندا در همسایگى تو حجره خواهم که در کوى دوست حجره نیکوست، آرى نیکوست و لکن بهاى آن بس گرانست، گر هر چیزى بزر فروشند، این را بجان و دل فروشند، آسیه گفت باکى نیست و گر بجاى جانى هزار جان بودى دریغ نیست. پس آسیه را چهار میخ کردند، و در چشم وى میخ آهنین فرو بردند، و او در آن تعذیب مىخندید و شادمانى همى کرد. این چنانست که گویند.
هر جا که مراد دلبر آمد
یک خار به از هزار خرماست
بشر حافى گفت در بازار بغداد مىگذشتم یکى را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد، آن گه او را بحبس بردند، از پى وى برفتم پرسیدم که این زخم از بهر چه بود، گفت. از آنک شیفته عشقم. گفتم چرا زارى نکردى تا تخفیف کردندى؟ گفت از آنک معشوقم بنظاره بود، بمشاهده معشوق چنان مستغرق بودم که پرواى زاریدن نداشتم گفتم و لو نظرت الى المعشوق الاکبر و گر دیدارت بر دیدار دوست مهین آمدى خود چون بودى؟ قال فزعق زعقة و مات نعره بزد و جان نثار این سخن کرد. آرى چون عشق درست بود بلا برنگ نعمت شود. دولتى بزرگ است این، جمال معشوق ترا بخود راه دهد تا در مشاهده وى همه قهرى بلطف بر گیرى، و لکن:
زان مىنرسد بنزد تو هیچ خسى
در خوردن غمهاى تو مردى باید!
رشیدالدین میبدی : ۷- سورة الاعراف
۱۳ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الایة من صبر على مقاساة الذلّ فى اللَّه وضع اللَّه على رأسه قلنسوة العزّ. هر که را روزى از بهر خدا خاک مذلت بر سر آید، عن قریب او را تاج کرامت بر فرق نهند. هر که رنج برد روزى بسر گنج رسد. هر که غصه محنت کشد شراب محبت چشد. آن مستضعفان بنى اسرائیل که روزگارى در دست قهر فرعون گرفتار بودند، ببین تا سرانجام کار ایشان چون بود؟! و بر ولایت و نواحى فرعونیان چون دست یافتند، و بسراى و وطن ایشان نشستند؟! اینست که میگوید جلّ جلاله: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا. آن گه گفت: بِما صَبَرُوا این بآن دادیم ایشان را که در بلیّات و مصیبات صبر کردند. دانستند که صبر کلید فرج است، و سبب زوال ضیق و حرج است، صبر تریاق زهر بلا است، و کلید گنج و مایه تقوى و محل نور فراست. صبر همه خیر است، که میگوید عزّ جلاله: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ صبر از حق است و بحق است که میگوید: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ.
«وَ اصْبِرْ» فرمان است بعبودیت «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» اخبار است از حق ربوبیت. «وَ اصْبِرْ» تکلیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تعریف است. «وَ اصْبِرْ» تعنیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تخفیف است. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً چه عزیز است وعده دادن در دوستى! و چه بزرگوار است نشستن بوعدهگاه دوستى! چه شیرین است خلف وعده در مذهب دوستى! پیر طریقت گفت در رموز این آیت: مواعید الا حبّة ان اخلفت فانها تونس. ثمّ قال:
امطلینى و سوّفى
و عدینى و لا تفى
وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افکندن نپسندیدهاند الا در مذهب دوستى، که در دوستى بىوفایى عین وفاست، و ناز دوستى. نبینى که رب العالمین با موسى کلیم این معاملت کرده او را سى روز وعده داد. چون بسر وعده رسید، ده روز دیگر درافزود. از آن درافزود که موسى در آن خوش مىبود. موسى آن سى روز سرمایه شمرد و این ده روز سود، گفت: بارى نقدى یک بار دیگر کلام حق شنیدم چون آن مىافزود:
رقىّ لعمرک لا تهجرینا
و منّى لقاءک ثمّ امطلینا
عدى و امطلى ما تشائین انّا
نحبّک ان تمطلى العاشقینا
فان تنجز الوعد تفرح و الا
نعیش بوعدک راضین حینا
رقّى شعفتنا لا تهجرینا
و منّینا المنى ثم امطلینا
عدینا من غد ما شئت انّا
نحب و ان مطلت الواعدینا
فاما تنجزى نفرح و الا
نعیش بما نؤمّک منک حینا»
موسى (ع) درین سفر سى روز در انتظار بماند که طعام و شرابش یاد نیامد، و از گرسنگى خبر نداشت، از آن که محمول حق بود، در سفر کرامت، در انتظار مناجات. باز در سفر اول که او را به طالب علمى بر خضر فرستادند یک نیم روز در گرسنگى طاقت نداشت، تا مىگفت: «آتِنا غَداءَنا»، از آن که سفر تأدیب و مشقت بود، و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا. از رنج خود خبر داشت که با خود بود، و از گرسنگى نشان دید که در راه خلق بود.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی چون قصد مناجات حق داشت هارون را در قوم بگذاشت، و تنها رفت، که در دوستى مشارکت نیست، و صفت دوستان در راه دوستى جز تنهایى و یکتایى نیست:
گر مشغلهاى ندارى و تنهایى
با ما بوفا درآ که ما را شائى
پس چون بر فرعون میشد، صحبت هارون بخواست، گفت: أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی، از آنکه رفتن بخلق بود، و با خلق همه وحشت است و نفرت، و در کشش بار وحشت نگریزد از رفیق و صحبت. پس چون موسى از مناجات باز گشت، و بنى اسرائیل را دید سر از چنبر طاعت بیرون برده، و گوساله پرست شده، عتابى که کرد با هارون کرد نه با ایشان که مجرم بودند، تا بدانى که نه هر که گناه کرد مستوجب عتاب گشت. عتاب هم کسى را سزد که از دوستى بر وى بقیتى مانده بود، از بیم فراق کسى سوزد که عز وصال شناسد:
عشق جانان باختن کى در خور هردون بود
مهر لیلى داشتن هم بابت مجنون بود
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا موسى را دو سفر بود: یکى سفر طلب، دیگر سفر طرب. سفر طلب لیلة النار بود، و ذلک فى قوله تعالى: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً، و سفر طرب این بود که: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا، موسى آمد از خود بیخود گشته، سر در سر خود گم کرده، از جام قدس شراب محبت نوش کرده، درد شوق این حدیث در درون وى تکیه زده، و از بحار عشق موج ارنى برخاسته. بر محلتهاى بنى اسرائیل مىگشت، و کلمتها جمع میکرد از پیغام و رسالت و مقاصد ایشان، تا چون بحضرت شود سخنش دراز گردد:
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم
پس چون بحضرت مناجات رسید مست شراب شوق گشت. سوخته سماع کلام حق شد. آن همه فراموش کرد. نقد وقتش این برآمد که: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ.
فریشتگان سنگ ملامت در ارادت وى میزدند که: یا ابن النّساء الحیّض! أ تطمع أن ترى رب العزة؟ ما للتّراب و لربّ الارباب؟! خاکى و آبى را چه رسد که حدیث قدم کند! لم یکن ثمّ کان را چون سزد که وصال لم یزل و لا یزال جوید! موسى از سرمستى و بیخودى بزبان تفرید جواب مىدهد که: معذورم دارید که من نه بخویشتن اینجا افتادم.
نخست او مرا خواست نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم که از خواب برخاستم.
من بطلب آتش میشدم که اصطناع پیش آمد که: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»، بىخبر بودم که آفتاب تقریب برآمد که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»:
ز اوّل تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مىساز
فرمان آمد بفریشتگان که: دست از موسى بدارید که آن کس که شراب «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» از جام «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» خورده باشد، عربده کم ازین نکند. موسى در آن حقائق مکاشفات از خم خانه لطف شراب محبت چشید. دلش در هواى فردانیّت بپرید. نسیم انس وصلت از جانب قربت بر جانش دمید. آتش مهر زبانه زد، صبر از دل برمید، بىطاقت شد، گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ، آخر نه کم از نظرى:
گر زین دل سوخته برآید شررى
در دائره ثرى نماند اثرى
گر پیش توام هست نگارا خطرى
بردار حجاب هجر قدر نظرى
پیر طریقت گفت: هر کس را امیدى، و امید عارف دیدار. عارف را بىدیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار. همگان بر زندگانى عاشقاند و مرگ بر ایشان دشخوار. عارف بمرگ محتاج است بر امید دیدار، گوش بلذت سماع بر خوردار، لب حقّ مهر را وام گزار، دیده آراسته روز دیدار، جان از شراب وجود مستى بىخمار:
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بىغم عشق تو نفس
تن زانکه بجز مهر توأش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس
قالَ لَنْ تَرانِی گفتهاند که موسى آن ساعت که لَنْ تَرانِی شنید، مقام وى برتر بود از آن ساعت که میگفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. زیرا که این ساعت در مراد حق بود، و آن ساعت در مراد خود، و بود موسى در مراد حق او را تمامتر بود از بود وى در مراد خود، که این تفرقه است، و آن جمع، و عین جمع لا محاله تمامتر، قالَ لَنْ تَرانِی موسى را زخم لَنْ تَرانِی رسید امّا هم در حال مرهم بر نهاد که و لکن. گفت: اى موسى زخم لَنْ تَرانِی زدیم لکن مرهم نهادیم، تا دانى که که آن نه قهرى است، که آن عذرى است.
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون از آیات جلال و آثار عزت احدیت شطیهاى بآن کوه رسید بحال نیستى باز شد، و از وى نشان نماند، گفت: پادشاها! اگر سنگ سیاه طاقت این حدیث داشتى، خود در بدو وجود امانت قبول کردى، و بجان و دل خریدار آن بودى.
اینجا لطیفهاى است که کوه بدان عظیمى برنتافت، و دلهاى مستضعفان و پیر زنان امّت احمد برتافت، یقول اللَّه تعالى: وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ.
وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً چون هستى موسى در آن صعقه از میان برخاست، و بشریت وى با کوه دادند، نقطه حقیقى را تجلّى افتاد که اینک مائیم. چون تو از میان برخاستى ما دیده وریم.
پیر طریقت گفت: الهى! یافته میجویم، با دیدهور میگویم. که دارم؟ چه جویم؟ که مىبینم؟ چه گویم؟ شیفته این جست و جویم. گرفتار این گفت و گویم. الهى! بهاى عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا گم کرد رهى هر چه در دست داشت، و ناچیز شد هر چه مىپنداشت. الهى! زان تو میفزود، و زان رهى میکاست، تا آخر همان ماند که اول بود راست:
گفتى کم و کاست باش خوب آمد و راست
تو هست بسى رهیت شاید کم و کاست
فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ چون باهوش آمد، گفت: خداوندا! پاکى از آنکه بشرى بنیل صمدیت تو طمع کند، یا کسى بخود ترا جوید، یا دلى و جانى امروز حدیث دیدار تو کند؟ خداوندا! توبه کردم. گفتند: اى موسى؟ چنین بیکبار سپر فرو نهند که نهادى، چنین بیکبار جولان کنند که تو کردى؟ و بدین زودى و آسانى برگشتى؟ و زبان حال موسى مىگوید:
ارید وصاله و یرید هجرى
فأترک ما ارید لما یرید
چکنم چون مقصودى برنیامد، بارى بمحل خدمت و بمقام عجز بندگى باز گردم، و با ابتداء فرمان شوم:
آن کس که بکار خویش سر گشته شود
به زان نبود که با سر رشته شود
چون بعجز بندگى بمحل خدمت و مقام توبه باز شد، رب العالمین تدارک دل وى کرد، و برفق با وى سخن گفت: یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی یا موسى انى منعتک عن شىء واحد، و هو الرؤیة، فلقد خصصتک بکثیر من الفضائل، اصطفیتک بالرسالة و أکرمتک بشرف الحالة، فاشکر هذه الجملة و اعرف هذه النعمة. وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ و لا تتعرض لمقام الشکوى، و فى معناه انشدوا:
ان اعرضوا فهم الذین تعطفوا
کم قد وفوا فاصبر لهم ان اخلفوا
«وَ اصْبِرْ» فرمان است بعبودیت «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» اخبار است از حق ربوبیت. «وَ اصْبِرْ» تکلیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تعریف است. «وَ اصْبِرْ» تعنیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تخفیف است. وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً چه عزیز است وعده دادن در دوستى! و چه بزرگوار است نشستن بوعدهگاه دوستى! چه شیرین است خلف وعده در مذهب دوستى! پیر طریقت گفت در رموز این آیت: مواعید الا حبّة ان اخلفت فانها تونس. ثمّ قال:
امطلینى و سوّفى
و عدینى و لا تفى
وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افکندن نپسندیدهاند الا در مذهب دوستى، که در دوستى بىوفایى عین وفاست، و ناز دوستى. نبینى که رب العالمین با موسى کلیم این معاملت کرده او را سى روز وعده داد. چون بسر وعده رسید، ده روز دیگر درافزود. از آن درافزود که موسى در آن خوش مىبود. موسى آن سى روز سرمایه شمرد و این ده روز سود، گفت: بارى نقدى یک بار دیگر کلام حق شنیدم چون آن مىافزود:
رقىّ لعمرک لا تهجرینا
و منّى لقاءک ثمّ امطلینا
عدى و امطلى ما تشائین انّا
نحبّک ان تمطلى العاشقینا
فان تنجز الوعد تفرح و الا
نعیش بوعدک راضین حینا
رقّى شعفتنا لا تهجرینا
و منّینا المنى ثم امطلینا
عدینا من غد ما شئت انّا
نحب و ان مطلت الواعدینا
فاما تنجزى نفرح و الا
نعیش بما نؤمّک منک حینا»
موسى (ع) درین سفر سى روز در انتظار بماند که طعام و شرابش یاد نیامد، و از گرسنگى خبر نداشت، از آن که محمول حق بود، در سفر کرامت، در انتظار مناجات. باز در سفر اول که او را به طالب علمى بر خضر فرستادند یک نیم روز در گرسنگى طاقت نداشت، تا مىگفت: «آتِنا غَداءَنا»، از آن که سفر تأدیب و مشقت بود، و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا. از رنج خود خبر داشت که با خود بود، و از گرسنگى نشان دید که در راه خلق بود.
وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی چون قصد مناجات حق داشت هارون را در قوم بگذاشت، و تنها رفت، که در دوستى مشارکت نیست، و صفت دوستان در راه دوستى جز تنهایى و یکتایى نیست:
گر مشغلهاى ندارى و تنهایى
با ما بوفا درآ که ما را شائى
پس چون بر فرعون میشد، صحبت هارون بخواست، گفت: أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی، از آنکه رفتن بخلق بود، و با خلق همه وحشت است و نفرت، و در کشش بار وحشت نگریزد از رفیق و صحبت. پس چون موسى از مناجات باز گشت، و بنى اسرائیل را دید سر از چنبر طاعت بیرون برده، و گوساله پرست شده، عتابى که کرد با هارون کرد نه با ایشان که مجرم بودند، تا بدانى که نه هر که گناه کرد مستوجب عتاب گشت. عتاب هم کسى را سزد که از دوستى بر وى بقیتى مانده بود، از بیم فراق کسى سوزد که عز وصال شناسد:
عشق جانان باختن کى در خور هردون بود
مهر لیلى داشتن هم بابت مجنون بود
وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا موسى را دو سفر بود: یکى سفر طلب، دیگر سفر طرب. سفر طلب لیلة النار بود، و ذلک فى قوله تعالى: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً، و سفر طرب این بود که: وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا، موسى آمد از خود بیخود گشته، سر در سر خود گم کرده، از جام قدس شراب محبت نوش کرده، درد شوق این حدیث در درون وى تکیه زده، و از بحار عشق موج ارنى برخاسته. بر محلتهاى بنى اسرائیل مىگشت، و کلمتها جمع میکرد از پیغام و رسالت و مقاصد ایشان، تا چون بحضرت شود سخنش دراز گردد:
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم
پس چون بحضرت مناجات رسید مست شراب شوق گشت. سوخته سماع کلام حق شد. آن همه فراموش کرد. نقد وقتش این برآمد که: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ.
فریشتگان سنگ ملامت در ارادت وى میزدند که: یا ابن النّساء الحیّض! أ تطمع أن ترى رب العزة؟ ما للتّراب و لربّ الارباب؟! خاکى و آبى را چه رسد که حدیث قدم کند! لم یکن ثمّ کان را چون سزد که وصال لم یزل و لا یزال جوید! موسى از سرمستى و بیخودى بزبان تفرید جواب مىدهد که: معذورم دارید که من نه بخویشتن اینجا افتادم.
نخست او مرا خواست نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم که از خواب برخاستم.
من بطلب آتش میشدم که اصطناع پیش آمد که: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»، بىخبر بودم که آفتاب تقریب برآمد که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»:
ز اوّل تو حدیث عشق کردى آغاز
اندر خور خویش کار ما را مىساز
فرمان آمد بفریشتگان که: دست از موسى بدارید که آن کس که شراب «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» از جام «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» خورده باشد، عربده کم ازین نکند. موسى در آن حقائق مکاشفات از خم خانه لطف شراب محبت چشید. دلش در هواى فردانیّت بپرید. نسیم انس وصلت از جانب قربت بر جانش دمید. آتش مهر زبانه زد، صبر از دل برمید، بىطاقت شد، گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ، آخر نه کم از نظرى:
گر زین دل سوخته برآید شررى
در دائره ثرى نماند اثرى
گر پیش توام هست نگارا خطرى
بردار حجاب هجر قدر نظرى
پیر طریقت گفت: هر کس را امیدى، و امید عارف دیدار. عارف را بىدیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار. همگان بر زندگانى عاشقاند و مرگ بر ایشان دشخوار. عارف بمرگ محتاج است بر امید دیدار، گوش بلذت سماع بر خوردار، لب حقّ مهر را وام گزار، دیده آراسته روز دیدار، جان از شراب وجود مستى بىخمار:
دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس
جان زانکه نزد بىغم عشق تو نفس
تن زانکه بجز مهر توأش نیست هوس
چشم از پى آنکه خود ترا بیند و بس
قالَ لَنْ تَرانِی گفتهاند که موسى آن ساعت که لَنْ تَرانِی شنید، مقام وى برتر بود از آن ساعت که میگفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. زیرا که این ساعت در مراد حق بود، و آن ساعت در مراد خود، و بود موسى در مراد حق او را تمامتر بود از بود وى در مراد خود، که این تفرقه است، و آن جمع، و عین جمع لا محاله تمامتر، قالَ لَنْ تَرانِی موسى را زخم لَنْ تَرانِی رسید امّا هم در حال مرهم بر نهاد که و لکن. گفت: اى موسى زخم لَنْ تَرانِی زدیم لکن مرهم نهادیم، تا دانى که که آن نه قهرى است، که آن عذرى است.
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون از آیات جلال و آثار عزت احدیت شطیهاى بآن کوه رسید بحال نیستى باز شد، و از وى نشان نماند، گفت: پادشاها! اگر سنگ سیاه طاقت این حدیث داشتى، خود در بدو وجود امانت قبول کردى، و بجان و دل خریدار آن بودى.
اینجا لطیفهاى است که کوه بدان عظیمى برنتافت، و دلهاى مستضعفان و پیر زنان امّت احمد برتافت، یقول اللَّه تعالى: وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ.
وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً چون هستى موسى در آن صعقه از میان برخاست، و بشریت وى با کوه دادند، نقطه حقیقى را تجلّى افتاد که اینک مائیم. چون تو از میان برخاستى ما دیده وریم.
پیر طریقت گفت: الهى! یافته میجویم، با دیدهور میگویم. که دارم؟ چه جویم؟ که مىبینم؟ چه گویم؟ شیفته این جست و جویم. گرفتار این گفت و گویم. الهى! بهاى عزّت تو جاى اشارت نگذاشت، قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا گم کرد رهى هر چه در دست داشت، و ناچیز شد هر چه مىپنداشت. الهى! زان تو میفزود، و زان رهى میکاست، تا آخر همان ماند که اول بود راست:
گفتى کم و کاست باش خوب آمد و راست
تو هست بسى رهیت شاید کم و کاست
فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ چون باهوش آمد، گفت: خداوندا! پاکى از آنکه بشرى بنیل صمدیت تو طمع کند، یا کسى بخود ترا جوید، یا دلى و جانى امروز حدیث دیدار تو کند؟ خداوندا! توبه کردم. گفتند: اى موسى؟ چنین بیکبار سپر فرو نهند که نهادى، چنین بیکبار جولان کنند که تو کردى؟ و بدین زودى و آسانى برگشتى؟ و زبان حال موسى مىگوید:
ارید وصاله و یرید هجرى
فأترک ما ارید لما یرید
چکنم چون مقصودى برنیامد، بارى بمحل خدمت و بمقام عجز بندگى باز گردم، و با ابتداء فرمان شوم:
آن کس که بکار خویش سر گشته شود
به زان نبود که با سر رشته شود
چون بعجز بندگى بمحل خدمت و مقام توبه باز شد، رب العالمین تدارک دل وى کرد، و برفق با وى سخن گفت: یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی یا موسى انى منعتک عن شىء واحد، و هو الرؤیة، فلقد خصصتک بکثیر من الفضائل، اصطفیتک بالرسالة و أکرمتک بشرف الحالة، فاشکر هذه الجملة و اعرف هذه النعمة. وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ و لا تتعرض لمقام الشکوى، و فى معناه انشدوا:
ان اعرضوا فهم الذین تعطفوا
کم قد وفوا فاصبر لهم ان اخلفوا
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۹ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ» زیر تقدیر الیه تعبیههاست و در قصّه دوستى در باب دوستان قضیّههاست، یعقوب و بنیامین هر دو مشتاق دیدار یوسف بودند و خسته تیر فراق او، آن گه یعقوب در بیت الاحزان با درد فراق سالها بمانده و بنیامین بمشاهده یوسف رسیده و شادى بشارت انّى انا اخوک یافته، فمنهم مرفوق به و منهم صاحب بلاء، نه از آن که بنیامین را بر یعقوب شرف است لکن با ضعیفان رفق بیشتر کنند که حوصله ایشان بار بلا کم بر تابد و بلا که روى نماید بقدر ایمان روى نماید، هر کرا ایمان قوىتر، بلاء وى بیشتر موسى کلیم را گفت: «وَ فَتَنَّاکَ فُتُوناً» اى طبخناک بالبلاء طبخا حتّى صرت صافیا نقیّا و قال النّبی (ص): «ان اللَّه عز و جل ادخر البلاء لاولیائه کما ادخر الشهادة لاحبائه».
بنیامین از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا یوسف بدیدار وى بیاسود، آرى چنین است تقدیر الهى و حکم ربّانى، آفتاب رخشان هر چند فرو مى شود از قومى تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومى باز برآید و نور بارد: مصائب قوم عند قوم فوائد. بنیامین را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال یوسفش بر آمد و ماه روى دولت ناگاه از در درآمد. یکى را پرسیدند که در جهان چه خوشتر؟
گفت: ایاب من غیر ارتیاب و قفلة على غفلة و وصول من غیر رسول، دوستى که ناگاه از در درآید و غایب شدهاى که باز آید.
بنیامین را بار نسبت دزدى بر نهادند! گفت باکى نیست هزار چندان بردارم، در مشاهده جمال یوسف اکنون که بقرب یوسف روح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزى بحسرت اشک باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم:
گر روز وصال باز بینم روزى
با او گلههاى روز هجران نکنم
«کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» قال ابن عطاء: ابلیناه بانواع البلاء حتّى اوصلناه الى محلّ العزّ و الشّرف، از روى اشارت میگوید: یوسف را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسى بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این زلفت نه تاوانست، سنّت خداوند جهان اینست که مایه شادى همه رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهى و بیان ازین شافىتر، ما در ازل حکم کردهایم و قضا رانده که یوسف پادشاه مصر خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگى نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان خبر دارد، پس او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از درماندگى غریبان غافل نبود:
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بالاستقامة، ثمّ بالمکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آن را که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وى برداریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیه احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگى است، طریقت بى خودى است، حقیقت از میان هر دو آزادیست:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
قوله «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» الآیة... چون یوسف، بنیامین را بعلّت دزدى باز گرفت هر چند برادران کوشیدند و وسائل برانگیختند و حرمت پیرى پدر شفیع آوردند تا یکى را از ایشان بجاى وى بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت، اشارت است که فرداى قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» کذلک قال یوسف: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ».
بنیامین از پیش پدر بیامد پدر را درد بر درد بیفزود امّا یوسف بدیدار وى بیاسود، آرى چنین است تقدیر الهى و حکم ربّانى، آفتاب رخشان هر چند فرو مى شود از قومى تا بر ایشان ظلمت آرد، بقومى باز برآید و نور بارد: مصائب قوم عند قوم فوائد. بنیامین را اگر شب فراق پدر پیش آمد آخر صبح وصال یوسفش بر آمد و ماه روى دولت ناگاه از در درآمد. یکى را پرسیدند که در جهان چه خوشتر؟
گفت: ایاب من غیر ارتیاب و قفلة على غفلة و وصول من غیر رسول، دوستى که ناگاه از در درآید و غایب شدهاى که باز آید.
بنیامین را بار نسبت دزدى بر نهادند! گفت باکى نیست هزار چندان بردارم، در مشاهده جمال یوسف اکنون که بقرب یوسف روح خود یافتم آن شربت زهر آلوده نوشاگین انگاشتم و اگر روزى بحسرت اشک باریدم امروز آن حسرت همه دولت انگاریدم:
گر روز وصال باز بینم روزى
با او گلههاى روز هجران نکنم
«کَذلِکَ کِدْنا لِیُوسُفَ» قال ابن عطاء: ابلیناه بانواع البلاء حتّى اوصلناه الى محلّ العزّ و الشّرف، از روى اشارت میگوید: یوسف را بانواع بلا بگردانیدیم و بر مقام حیرت بر بساط حسرت بسى بداشتیم تا او را بمحل کرامت و رفعت رسانیدیم و شراب زلفت و الفت چشانیدیم، آن محنت در مقابل این نعمت نه گرانست، و آن حسرت بجنب این زلفت نه تاوانست، سنّت خداوند جهان اینست که مایه شادى همه رنج است و زیر یک ناکامى هزار گنج است، و اگر حکمت ازین روشن تر خواهى و بیان ازین شافىتر، ما در ازل حکم کردهایم و قضا رانده که یوسف پادشاه مصر خواهد بود، نخست او را ذلّ بندگى نمودیم تا از حسرت دل اسیران و بردگان خبر دارد، پس او را ببلاء زندان مبتلا کردیم تا از سوز و اندوه زندانیان آگاه بود، بوحشت غربت افکندیم تا از درماندگى غریبان غافل نبود:
مادرى کن مر یتیمان را بپرورشان بلطف
خواجگى کن سائلان را طمعشان گردان وفا
با تو در فقر و غریبى ما چه کردیم از کرم
تو همان کن اى کریم از خلق خود بر خلق ما
«نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ» بالاستقامة، ثمّ بالمکاشفة، ثمّ بالمشاهدة، ما آن را که خواهیم پایگاه بلند دهیم و درجات وى برداریم، اوّل توفیق طاعت پس تحقیق مثوبت، اوّل اخلاص اعمال پس تصفیه احوال، اوّل دوام خدمت بر مقام شریعت پس یافت مشاهدت در عین حقیقت، آن استقامت اشارت بشریعت است و آن مکاشفت نشان طریقت است و آن مشاهده عین حقیقتست، شریعت بندگى است، طریقت بى خودى است، حقیقت از میان هر دو آزادیست:
آزاد شو از هر چه بکون اندر
تا باشى یار غار آن دلبر
قوله «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ إِنَّ لَهُ أَباً شَیْخاً کَبِیراً» الآیة... چون یوسف، بنیامین را بعلّت دزدى باز گرفت هر چند برادران کوشیدند و وسائل برانگیختند و حرمت پیرى پدر شفیع آوردند تا یکى را از ایشان بجاى وى بدارد و بدل پذیرد، نپذیرفت و سود نداشت، اشارت است که فرداى قیامت هر کس بفعل خود مطالب است و بگناه خود معاقب: «لا یَجْزِی والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَیْئاً وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» کذلک قال یوسف: «مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلَّا مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَهُ إِنَّا إِذاً لَظالِمُونَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۲- سورة یوسف- مکیة
۱۰ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «ارْجِعُوا إِلى أَبِیکُمْ» این سخن برادر مهین مىگوید آن گه که نومید شده بودند و با یکدیگر مىگفتند که تا پیش پدر رویم و قصّه چنانک رفت بگوئیم، وى گفت من بارى نمىآیم که مرا روى آن نیست که دیگر باره داغى بر دل پدر نهم و این خبر تلخ پیش وى برم، شما باز گردید و بگوئید، «یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ». و در شواذ خواندهاند «ان ابنک سُرّق» و این را دو وجه است: یکى آنک پسر ترا دزد خواندند و دیگر پسر ترا بدزدى بگرفتند، «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» اى و هذا القول منّا شهادة بما رأینا و ظهر و الغیب عند اللَّه، و ما این که مىگوییم و گواهى مىدهیم از آن مىگوییم که بظاهر دیدیم که آن صواع از رحل بنیامین بیرون آوردند و حقیقت آن و کیفیّت آن نزدیک خداى تعالى است، ما ندانیم که چون بوده است. قال بعضهم هذه وثیقة من اللَّه عزّ و جلّ عند شهود المسلمین و شریطته علیهم ان لا یشهدوا الّا بما علموا.
ابن زید گفت یعقوب ایشان را گفت: من این علم الملک انّ السّارق یسترق لو لا انّکم اخبرتموه، ملک مصر چه دانست که دزد را برده گرفتن عقوبتست اگر نه شما گفتهاید؟ ایشان گفتند ما شهدنا انّ السارق یسترق، الّا بما علمنا من کتبنا، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» ما کنّا نشعر انّ ابنک سیسرق. قال ابن عباس: الغیب اللیل بلغة حمیر، اى ما کنّا للغیب حافظین فلعلّها دست فى رحله باللّیل. و قیل و ما کنّا للغیب من امره حافظین انّما علینا ان نحفظه ممّا نجد الى حفظه منه سبیلا فامّا منعه من مغیّب عنّا فلا سبیل لنا الى حفظه منه.
«وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» این قریه مصر است و کلّ ما جاء فى القرآن من ذکر الدّار و القرى فانّه تعنى بها الامصار و ما یأتى فى القرآن من ذکر الدّیار تعنى بها المساکن.
و اسئل القریة یعنى اهل القریة فحذف المضاف و قیل لیس فى هذا حذف یعنى سل القریة فلیس بمستنکر ان یکلّمک جدران القریة فانّک نبىّ، «وَ الْعِیرَ» اى اهل العیر، «الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» این کاروان جماعتى بودند از کنعان از همسایگان یعقوب که با ایشان هم راه بودند و آن حال دیده بودند، مىگوید از ایشان پرس که ایشان بصدق ما گواهى دهند بآنچ گفتیم که: «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» شمعون فرمود ایشان را که این سخن با پدر بگوئید، از آنک دانست که پدر ایشان را متّهم دارد بهر چه گویند بسبب آن حال که بر یوسف رفته بود از جهت ایشان.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ» فیه اختصار یعنى فرجعوا الى ابیهم و قالوا له ذلک. فقال یعقوب لیس الامر کما تقولون لکن سوّلت، «لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» التّسویل حدیث النفس بما یطمع فیه و منه السّول غیر مهموز و هو المنى و المعنى زیّنت و حسّنت لکم انفسکم، «أَمْراً» اردتموه، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اى فامرى صبر جمیل لا جزع فیه و لا شکوى. و قیل «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اولى و امثل بى، «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» و هم یوسف و بنیامین و اخوهما الذى بمصر فهم ثلثه، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بحالى، «الْحَکِیمُ» بتدبیره.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» یعقوب چون خبر بنیامین بوى رسید صبرش برسید و طاقت برمید و اندوه یوسف بر وى تازه گشت، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشم گریان از ایشان برگشت و در بیت الاحزان شد و گفت: «یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ» و الآن بارض یعقوب بیت یزار یقال له بیت الاحزان.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص) «لم یعط احد من الامم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ عند المصیبة الّا امّة محمد، الا ترى ان یعقوب حین اصابه ما اصابه لم یسترجع، انّما قال یا اسفى على یوسف هذا الالف بدل من یاء الاضافة و المعنى: یا اسفى تعال فهذا اوانک، «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ» انقلبت الى حال البیاض اى عمیتا فغطى البیاض سواد الحدقة، «مِنَ الْحُزْنِ» اى لکثرة بکائه من الحزن. قال مقاتل لم یبصر بهما ستّ سنین، «فَهُوَ کَظِیمٌ» فعیل بمعنى مفعول، کقوله «إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ» اى مملوّ حزنا، و قیل فعیل بمعنى فاعل کقوله «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ» اى ممسک للحزن فى قلبه فیتردد فى جوفه فلم یقل الّا خیرا. و قیل الکظیم الّذی یستر الغیظ و الحزن و یغالبه. قال الحسن کان بین خروج یوسف من حجر ابیه الى یوم التقى معه ثمانون سنة لم تجف عینا یعقوب، و ما على وجه الارض اکرم على اللَّه من یعقوب. و روى انّ یوسف رأى جبرئیل و هو فى السّجن، فقال یا جبرئیل ما فعل یعقوب؟ قال حىّ، قال فکیف حاله؟ قال قد ابیضّت عیناه من الحزن علیک، قال فلمّا بلغ من حزنه؟
قال حزن سبعین مثکل، قال فما له من الاجر؟ قال اجر مائة شهید. فلمّا خرج من السّجن و ملک الامر لم یحبّ ان یعلمه مکانه لیتوفر اجره و یبلغ الکتاب اجله.
«قالُوا» یعنى ولد یعقوب لمّا تذکر یوسف و تأسّف علیه، «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ» اى لا تزال تذکر یوسف و تتوجع و تبکى علیه و لا تفتر من حبّه، و التقدیر تاللّه لا تفتوء تذکر یوسف، فحذف لا کقول امرئ القیس: فقلت یمین اللَّه ابرح قاعدا اى لا ابرح، «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» اى دنفا مریضا قریبا من الموت. قال ابو عبیده: الحرض الّذی اذا به الهمّ. قال ابن عیسى: الحرض فساد الجسم و العقل للحزن و الحبّ، یقال هو حرض اى ذو حرض مصدر وضع بموضع الاسم کالبعث و الصّوم، «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ» اى المیّتین. قال ابن بحر: حتّى تکون حرضا او تکون من الهالکین، اى حتّى تمرض او تموت، قالوا ذلک لابیهم شفقا علیه.
«لَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ»
البثّ اشدّ الحزن، سمّى بذلک لان صاحبه لا یصبر على کتمانه حتّى یبثّه اى یظهره، و البثّ و الابثاث واحد و هو الاظهار و قیل بثّى اى همّى و حاجتى، یقول أشکو إلى من یملک الفرج من البلوى لا الیکم.
مفسران گویند همسایهاى پیش یعقوب شد، گفت اى یعقوب ترا بس شکسته و کوفته و ضعیف همى بینم و سن تو هنوز بدان نرسید که چنین ضعیف باشى، گفت: افنانى و هشمنى ما ابتلانى اللَّه به من هم یوسف، اندوه یوسف و غم فراق وى مرا پیر کرد و شکسته، فاوحى اللَّه الیه: یا یعقوب أ تشکو الى خلقى؟ فقال یا ربّ خطیئة اخطأتها فاغفرها لى، فقال فانى قد غفرتها لک فکان بعد ذلک اذا سئل قال: «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» و روى انّه قال عزّ و جلّ و عزّتى لا اکشف ما بک حتّى تدعونى فقال عند ذلک انّما اشکوا بثّى و حزنى الى اللَّه، فاوحى اللَّه الیه و عزّتى لو کانا میّتین لأخرجتهما لک حتّى تنظر الیهما و انّما وجدت علیکم انّکم ذبحتم شاة فقام ببابکم مسکین فلم تطعموه منها شیئا و انّ احبّ عبادى الى الانبیاء، ثمّ المساکین، فاصنع طعاما و ادع علیه المساکین، فصنع طعاما. ثمّ قال من کان صائما فلیفطر اللّیلة عند آل یعقوب.
«أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» اعلم انّ رؤیا یوسف صادقة و انّى ساجد له و روى انّه راى ملک الموت فى منامه، فسأله هل قبضت روح یوسف قال لا و اللَّه و هو حى و قیل معناه و اعلم من رحمة اللَّه لى و لطفه بى ما لا تعلمون.
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا» مفسران گفتند پسران یعقوب احوال ملک با بنیامین با پدر بگفتند که او را اوّل چون طلب کرد، و پس بخلوت با وى چون نشست، و با وى طعام چون خورد، و چه گفت، و انگه قصّه دزدیدن صواع و آن ماجرا همه با یعقوب بگفتند، یعقوب آن گه گفت: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» فانّى ارجو و اظنّ انّه یوسف. قال ابن عباس: التجسس فى الخیر و التحسّس فى الشرّ و هو طلب الاحساس مرّة بعد اخرى، و الاحساس الادراک و الحسّ الاسم کالطاعة من اطاع، «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» اى لا تقنطوا من رحمة اللَّه و فرجه، و الروح الاستراحة، «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ» اى انّ الامر و الشأن لا ییأس، «مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» اى الایمان باللّه و بصفاته و یوجب للمؤمن رجاء ثوابه من غیر قنوط من رحمته. قال عبد اللَّه بن مسعود: اکبر الکبائر ثلاثة: الایاس من روح اللَّه و قرأ «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» و القنوط من رحمة اللَّه و قرأ «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» و الامن من مکر اللَّه و قرأ «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ». و قال الجنید: تحقّق رجاء الرّاجین عند تواتر المحن.
پسران بفرمان پدر عزم راه کردند و ساز سفر بساختند، خروارى چند بار ازین متاع اعراب فراهم کردند ازین کسودان و حبّ الصنوبر و مقل و صوف و موى گوسفند و روغن گاو و کشک و امثال این و نیز گفتهاند که در آن کفشهاى کهنه بود و غرارها و رسنها و جوالها داشته. و قال ابن عباس: کانت دراهم ردیّة زیوفا لا تجوز الّا بوضیعة این بارها برداشتند و روى به مصر نهادند، و این سوم بارست که برادران یوسف به مصر شدند.
و ذلک قوله عزّ و جلّ: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» اى على یوسف، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» و کانت ولاة مصر یسمّون بهذا الاسم على ایة ملّة کانوا، و قیل العزیز هو الملک بلغة حمیر، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» اى الجدب و انقطاع الامطار، «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» اصل هذه الکلمة من التّزجیة و هى الدّفع و السّوق، تقول زجیت العیش اذا سقته على اقتار، یعنى انّها بضاعة تدفع و لا یقبلها کلّ احد. و گفتهاند آن بارها بمصر بفروختند بدرمى چند ردى نبهره و گندم بآن نقد نمىفروختند، پس ایشان گفتند این بضاعت ما نارواست و ناچیز و بهاى طعام را ناشایسته، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» اى ساهلنا فى النّقد و اعطنا بالدّراهم الردیة مثل ما تعطى بغیرها من الجیاد، گفتند با ما باین نقد مساهلت کن و گر چه نارواست و نه نقد طعام است، تو با ما در آن مسامحت کن و بفرماى تا همان بتمامى بما دهند، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» مفسران را درین دو قول است: یکى آنست که این صدقه زکاة اموالست که هیچ پیغامبر را بهیچ وقت حلال نبوده، باین قول معنى «تَصَدَّقْ عَلَیْنا» آنست که تصدّق علینا بما بین السّعرین و الثّمنین فاعطنا بالرّدىّ ما تعطى بالجید. و قیل تصدّق علینا باخذ متاعنا و ان لم یکن من حاجتک. و قیل تصدّق علینا باخینا. و قیل تفضل علینا و تجاوز عنا. قول دوم آنست که این صدقات و زکوات بر پیغامبران پیش از مصطفى (ص) حلال بوده و انّما حرّمت على نبیّنا محمد (ص)، «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» یکافیهم، و الصّدقة العطیّة للفقراء ابتغاء الاجر، و سمع الحسن رجلا یقول اللّهم تصدّق علىّ، فقال یا هذا؟ انّ اللَّه لا یتصدق و انّما یتصدّق من یبغى الثّواب، قل اللّهم اعطنى و تفضّل علىّ. قال الضحاک: لم یقولوا انّ اللَّه یجزیک ان تصدّقت علینا لانّهم ما کانوا یعرفون العزیز من هو و على اىّ دین هو.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ». ابن اسحاق گفت: موجب این سخن آن بود که برادران عجز و بیچارگى نمودند، گفتند: «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» و درویشى خود اظهار کردند و صدقه خواستند، یوسف بگریست و رقتى عظیم در دل وى آمد بر عجز و ذلّ ایشان و بر بى کامى و بى نوایى ایشان صبر کردن بیش از آن طاقت نداشت، برخاست و در خانه شد و بسیار بگریست و زارى کرد، آن گه بیرون آمد گفت آن صواع که بنیامین دزدیده بود بیارید، بیاوردند و قضیب بر آن زد طنینى از آن بیامد، گفت دانید که این صواع چه خبر مىدهد؟ مىگوید شما این غلام یعنى بنیامین که از پیش پدر بیاوردید پدر را فراق وى سخت بود و شما را وصیّت کرد که او را گوش دارید و ضایع مکنید، چنانک آن برادر هم مادر وى را ضایع کردید ازین پیش. بنیامین گفت صدق و اللَّه صاعک، آن گه روى با برادران کرد گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ؟». و انّما قال و اخیه لانّهم خلّوا اخاه فى یدیه و رجعوا الى ارضهم گفت میدانید که با یوسف چه کردید؟ نخست قصد قتل وى کردید، پس او را بخوارى در چاه افکندید، پس او را به بندگى بمالک ذعر فروختید، و گفتهاند مالک ذعر آن وقت از ایشان خطّى ستده بود بحجّت تا بیع با قالت و استقالت تبه نکنند و آن خطّ بدست یوسف بود، آن ساعت بیرون آورد و بایشان نمود، یوسف از یک روى ایشان را تعبیر مىکرد و از یک روى عذر مىساخت که: «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» آن گه نادانان بودید آن کردید، یعنى جوانان بودید و ندانستید، و قیل جاهلون بالوحى قبل النّبوة.
ایشان در آن خجالت و تشویر گفتند: «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». قراءت عامّه بر لفظ استفهام است مگر ابن کثیر که بر لفظ خبر خواند: «انک لانت یوسف» و معنى آنست که یوسف چون ایشان را توبیخ کرده بود و ایشان را عذر ساخته برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد و بر گوشه سر وى خالى بود که یعقوب را همان خال بود و اسحاق را و ساره را همان بود، ایشان آن خال وى بدیدند و نیز یوسف تبسم کرد و از آن تبسّم ثنایاى وى همچون در منظوم پیدا شد، برادران را یقین شد که یوسف است گفتند «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» تویى بحقیقت یوسف، یوسف گفت: «أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» الذى فرّقتم بینى و بینه، «قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» بالجمع بیننا، «إِنَّهُ» اى انّ الامر، «مَنْ یَتَّقِ» الفاحشة، «وَ یَصْبِرْ» على بلواه. و قیل یتّق الزّنا و یصبر على العزوبة. «فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» لا یبطل اجر من کان هذا حاله فى الدّنیا و الآخرة.
«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» اختارک و فضّلک علینا بالعقل و الحلم و الحسن، «وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ» مذنبین، یقال خطأ یخطأ خطا و خطا و اخطأ یخطئ اخطاء. قیل لابن عباس کیف قالوا ان کنّا لخاطئین و قد تعمّدوا لذلک فقال اخطأوا الحقّ و ان تعمّدوا فمن ذهب الى انّهم کانوا بالغین احتجّ بهذا و من ذهب الى انّهم لم یکونوا بالغین و ان ذلک کان منهم لصباهم، قال اقامتهم على کتمان الامر عن ابیهم موهمین له انّ الامر على ما اخبروه اوّلا خطاء و معصیة.
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» اى لا تعبیر علیکم بعد هذا الیوم و لا مجازاة لکم عندى على ما فعلتم و لکم عندى الصفح و الحرمة و حقّ الاخوّة. یوسف ایشان را بر مقام خجل و تشویر دید دانست که ایشان را آن خجل در آن مقام عقوبتى صعب است، و قد قیل فى المثل: کفى للمقصر حیاء یوم اللّقاء، نخواست که ایشان را عقوبت بیفزاید، بلکه ایشان را دعا گفت و مغفرت خواست، گفت «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» هذا بمعنى الدّعاء کقول العرب: یفعل اللَّه بفلان یریدون به الدّعاء، و فى الخبر یرحمک اللَّه و یهدیکم و یصلح بالکم، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
روى ابن عباس: قال اخذ النبىّ (ص) بعضادتى الباب یوم فتح مکّة و قد لاذ النّاس بالبیت، فقال الحمد للَّه الذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، ثمّ قال ما تظنّون؟ قالوا نظنّ خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت قال و انا اقول کما قال اخى یوسف «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».
ابن زید گفت یعقوب ایشان را گفت: من این علم الملک انّ السّارق یسترق لو لا انّکم اخبرتموه، ملک مصر چه دانست که دزد را برده گرفتن عقوبتست اگر نه شما گفتهاید؟ ایشان گفتند ما شهدنا انّ السارق یسترق، الّا بما علمنا من کتبنا، «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» ما کنّا نشعر انّ ابنک سیسرق. قال ابن عباس: الغیب اللیل بلغة حمیر، اى ما کنّا للغیب حافظین فلعلّها دست فى رحله باللّیل. و قیل و ما کنّا للغیب من امره حافظین انّما علینا ان نحفظه ممّا نجد الى حفظه منه سبیلا فامّا منعه من مغیّب عنّا فلا سبیل لنا الى حفظه منه.
«وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ» این قریه مصر است و کلّ ما جاء فى القرآن من ذکر الدّار و القرى فانّه تعنى بها الامصار و ما یأتى فى القرآن من ذکر الدّیار تعنى بها المساکن.
و اسئل القریة یعنى اهل القریة فحذف المضاف و قیل لیس فى هذا حذف یعنى سل القریة فلیس بمستنکر ان یکلّمک جدران القریة فانّک نبىّ، «وَ الْعِیرَ» اى اهل العیر، «الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها» این کاروان جماعتى بودند از کنعان از همسایگان یعقوب که با ایشان هم راه بودند و آن حال دیده بودند، مىگوید از ایشان پرس که ایشان بصدق ما گواهى دهند بآنچ گفتیم که: «إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ» شمعون فرمود ایشان را که این سخن با پدر بگوئید، از آنک دانست که پدر ایشان را متّهم دارد بهر چه گویند بسبب آن حال که بر یوسف رفته بود از جهت ایشان.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ» فیه اختصار یعنى فرجعوا الى ابیهم و قالوا له ذلک. فقال یعقوب لیس الامر کما تقولون لکن سوّلت، «لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» التّسویل حدیث النفس بما یطمع فیه و منه السّول غیر مهموز و هو المنى و المعنى زیّنت و حسّنت لکم انفسکم، «أَمْراً» اردتموه، «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اى فامرى صبر جمیل لا جزع فیه و لا شکوى. و قیل «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» اولى و امثل بى، «عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» و هم یوسف و بنیامین و اخوهما الذى بمصر فهم ثلثه، «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ» بحالى، «الْحَکِیمُ» بتدبیره.
«وَ تَوَلَّى عَنْهُمْ» یعقوب چون خبر بنیامین بوى رسید صبرش برسید و طاقت برمید و اندوه یوسف بر وى تازه گشت، با دلى پر درد و جانى پر حسرت و چشم گریان از ایشان برگشت و در بیت الاحزان شد و گفت: «یا أَسَفى عَلى یُوسُفَ» و الآن بارض یعقوب بیت یزار یقال له بیت الاحزان.
روى سعید بن جبیر عن ابن عباس: قال قال رسول اللَّه (ص) «لم یعط احد من الامم إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ عند المصیبة الّا امّة محمد، الا ترى ان یعقوب حین اصابه ما اصابه لم یسترجع، انّما قال یا اسفى على یوسف هذا الالف بدل من یاء الاضافة و المعنى: یا اسفى تعال فهذا اوانک، «وَ ابْیَضَّتْ عَیْناهُ» انقلبت الى حال البیاض اى عمیتا فغطى البیاض سواد الحدقة، «مِنَ الْحُزْنِ» اى لکثرة بکائه من الحزن. قال مقاتل لم یبصر بهما ستّ سنین، «فَهُوَ کَظِیمٌ» فعیل بمعنى مفعول، کقوله «إِذْ نادى وَ هُوَ مَکْظُومٌ» اى مملوّ حزنا، و قیل فعیل بمعنى فاعل کقوله «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ» اى ممسک للحزن فى قلبه فیتردد فى جوفه فلم یقل الّا خیرا. و قیل الکظیم الّذی یستر الغیظ و الحزن و یغالبه. قال الحسن کان بین خروج یوسف من حجر ابیه الى یوم التقى معه ثمانون سنة لم تجف عینا یعقوب، و ما على وجه الارض اکرم على اللَّه من یعقوب. و روى انّ یوسف رأى جبرئیل و هو فى السّجن، فقال یا جبرئیل ما فعل یعقوب؟ قال حىّ، قال فکیف حاله؟ قال قد ابیضّت عیناه من الحزن علیک، قال فلمّا بلغ من حزنه؟
قال حزن سبعین مثکل، قال فما له من الاجر؟ قال اجر مائة شهید. فلمّا خرج من السّجن و ملک الامر لم یحبّ ان یعلمه مکانه لیتوفر اجره و یبلغ الکتاب اجله.
«قالُوا» یعنى ولد یعقوب لمّا تذکر یوسف و تأسّف علیه، «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ» اى لا تزال تذکر یوسف و تتوجع و تبکى علیه و لا تفتر من حبّه، و التقدیر تاللّه لا تفتوء تذکر یوسف، فحذف لا کقول امرئ القیس: فقلت یمین اللَّه ابرح قاعدا اى لا ابرح، «حَتَّى تَکُونَ حَرَضاً» اى دنفا مریضا قریبا من الموت. قال ابو عبیده: الحرض الّذی اذا به الهمّ. قال ابن عیسى: الحرض فساد الجسم و العقل للحزن و الحبّ، یقال هو حرض اى ذو حرض مصدر وضع بموضع الاسم کالبعث و الصّوم، «أَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکِینَ» اى المیّتین. قال ابن بحر: حتّى تکون حرضا او تکون من الهالکین، اى حتّى تمرض او تموت، قالوا ذلک لابیهم شفقا علیه.
«لَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ»
البثّ اشدّ الحزن، سمّى بذلک لان صاحبه لا یصبر على کتمانه حتّى یبثّه اى یظهره، و البثّ و الابثاث واحد و هو الاظهار و قیل بثّى اى همّى و حاجتى، یقول أشکو إلى من یملک الفرج من البلوى لا الیکم.
مفسران گویند همسایهاى پیش یعقوب شد، گفت اى یعقوب ترا بس شکسته و کوفته و ضعیف همى بینم و سن تو هنوز بدان نرسید که چنین ضعیف باشى، گفت: افنانى و هشمنى ما ابتلانى اللَّه به من هم یوسف، اندوه یوسف و غم فراق وى مرا پیر کرد و شکسته، فاوحى اللَّه الیه: یا یعقوب أ تشکو الى خلقى؟ فقال یا ربّ خطیئة اخطأتها فاغفرها لى، فقال فانى قد غفرتها لک فکان بعد ذلک اذا سئل قال: «َّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» و روى انّه قال عزّ و جلّ و عزّتى لا اکشف ما بک حتّى تدعونى فقال عند ذلک انّما اشکوا بثّى و حزنى الى اللَّه، فاوحى اللَّه الیه و عزّتى لو کانا میّتین لأخرجتهما لک حتّى تنظر الیهما و انّما وجدت علیکم انّکم ذبحتم شاة فقام ببابکم مسکین فلم تطعموه منها شیئا و انّ احبّ عبادى الى الانبیاء، ثمّ المساکین، فاصنع طعاما و ادع علیه المساکین، فصنع طعاما. ثمّ قال من کان صائما فلیفطر اللّیلة عند آل یعقوب.
«أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» اعلم انّ رؤیا یوسف صادقة و انّى ساجد له و روى انّه راى ملک الموت فى منامه، فسأله هل قبضت روح یوسف قال لا و اللَّه و هو حى و قیل معناه و اعلم من رحمة اللَّه لى و لطفه بى ما لا تعلمون.
«یا بَنِیَّ اذْهَبُوا» مفسران گفتند پسران یعقوب احوال ملک با بنیامین با پدر بگفتند که او را اوّل چون طلب کرد، و پس بخلوت با وى چون نشست، و با وى طعام چون خورد، و چه گفت، و انگه قصّه دزدیدن صواع و آن ماجرا همه با یعقوب بگفتند، یعقوب آن گه گفت: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» فانّى ارجو و اظنّ انّه یوسف. قال ابن عباس: التجسس فى الخیر و التحسّس فى الشرّ و هو طلب الاحساس مرّة بعد اخرى، و الاحساس الادراک و الحسّ الاسم کالطاعة من اطاع، «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» اى لا تقنطوا من رحمة اللَّه و فرجه، و الروح الاستراحة، «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ» اى انّ الامر و الشأن لا ییأس، «مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» اى الایمان باللّه و بصفاته و یوجب للمؤمن رجاء ثوابه من غیر قنوط من رحمته. قال عبد اللَّه بن مسعود: اکبر الکبائر ثلاثة: الایاس من روح اللَّه و قرأ «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» و القنوط من رحمة اللَّه و قرأ «وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ» و الامن من مکر اللَّه و قرأ «فَلا یَأْمَنُ مَکْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ». و قال الجنید: تحقّق رجاء الرّاجین عند تواتر المحن.
پسران بفرمان پدر عزم راه کردند و ساز سفر بساختند، خروارى چند بار ازین متاع اعراب فراهم کردند ازین کسودان و حبّ الصنوبر و مقل و صوف و موى گوسفند و روغن گاو و کشک و امثال این و نیز گفتهاند که در آن کفشهاى کهنه بود و غرارها و رسنها و جوالها داشته. و قال ابن عباس: کانت دراهم ردیّة زیوفا لا تجوز الّا بوضیعة این بارها برداشتند و روى به مصر نهادند، و این سوم بارست که برادران یوسف به مصر شدند.
و ذلک قوله عزّ و جلّ: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» اى على یوسف، «قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» و کانت ولاة مصر یسمّون بهذا الاسم على ایة ملّة کانوا، و قیل العزیز هو الملک بلغة حمیر، «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» اى الجدب و انقطاع الامطار، «وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ» اصل هذه الکلمة من التّزجیة و هى الدّفع و السّوق، تقول زجیت العیش اذا سقته على اقتار، یعنى انّها بضاعة تدفع و لا یقبلها کلّ احد. و گفتهاند آن بارها بمصر بفروختند بدرمى چند ردى نبهره و گندم بآن نقد نمىفروختند، پس ایشان گفتند این بضاعت ما نارواست و ناچیز و بهاى طعام را ناشایسته، «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» اى ساهلنا فى النّقد و اعطنا بالدّراهم الردیة مثل ما تعطى بغیرها من الجیاد، گفتند با ما باین نقد مساهلت کن و گر چه نارواست و نه نقد طعام است، تو با ما در آن مسامحت کن و بفرماى تا همان بتمامى بما دهند، «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» مفسران را درین دو قول است: یکى آنست که این صدقه زکاة اموالست که هیچ پیغامبر را بهیچ وقت حلال نبوده، باین قول معنى «تَصَدَّقْ عَلَیْنا» آنست که تصدّق علینا بما بین السّعرین و الثّمنین فاعطنا بالرّدىّ ما تعطى بالجید. و قیل تصدّق علینا باخذ متاعنا و ان لم یکن من حاجتک. و قیل تصدّق علینا باخینا. و قیل تفضل علینا و تجاوز عنا. قول دوم آنست که این صدقات و زکوات بر پیغامبران پیش از مصطفى (ص) حلال بوده و انّما حرّمت على نبیّنا محمد (ص)، «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» یکافیهم، و الصّدقة العطیّة للفقراء ابتغاء الاجر، و سمع الحسن رجلا یقول اللّهم تصدّق علىّ، فقال یا هذا؟ انّ اللَّه لا یتصدق و انّما یتصدّق من یبغى الثّواب، قل اللّهم اعطنى و تفضّل علىّ. قال الضحاک: لم یقولوا انّ اللَّه یجزیک ان تصدّقت علینا لانّهم ما کانوا یعرفون العزیز من هو و على اىّ دین هو.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ». ابن اسحاق گفت: موجب این سخن آن بود که برادران عجز و بیچارگى نمودند، گفتند: «مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» و درویشى خود اظهار کردند و صدقه خواستند، یوسف بگریست و رقتى عظیم در دل وى آمد بر عجز و ذلّ ایشان و بر بى کامى و بى نوایى ایشان صبر کردن بیش از آن طاقت نداشت، برخاست و در خانه شد و بسیار بگریست و زارى کرد، آن گه بیرون آمد گفت آن صواع که بنیامین دزدیده بود بیارید، بیاوردند و قضیب بر آن زد طنینى از آن بیامد، گفت دانید که این صواع چه خبر مىدهد؟ مىگوید شما این غلام یعنى بنیامین که از پیش پدر بیاوردید پدر را فراق وى سخت بود و شما را وصیّت کرد که او را گوش دارید و ضایع مکنید، چنانک آن برادر هم مادر وى را ضایع کردید ازین پیش. بنیامین گفت صدق و اللَّه صاعک، آن گه روى با برادران کرد گفت: «هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ؟». و انّما قال و اخیه لانّهم خلّوا اخاه فى یدیه و رجعوا الى ارضهم گفت میدانید که با یوسف چه کردید؟ نخست قصد قتل وى کردید، پس او را بخوارى در چاه افکندید، پس او را به بندگى بمالک ذعر فروختید، و گفتهاند مالک ذعر آن وقت از ایشان خطّى ستده بود بحجّت تا بیع با قالت و استقالت تبه نکنند و آن خطّ بدست یوسف بود، آن ساعت بیرون آورد و بایشان نمود، یوسف از یک روى ایشان را تعبیر مىکرد و از یک روى عذر مىساخت که: «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» آن گه نادانان بودید آن کردید، یعنى جوانان بودید و ندانستید، و قیل جاهلون بالوحى قبل النّبوة.
ایشان در آن خجالت و تشویر گفتند: «أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ». قراءت عامّه بر لفظ استفهام است مگر ابن کثیر که بر لفظ خبر خواند: «انک لانت یوسف» و معنى آنست که یوسف چون ایشان را توبیخ کرده بود و ایشان را عذر ساخته برقع فرو گشاد و تاج از سر فرو نهاد و بر گوشه سر وى خالى بود که یعقوب را همان خال بود و اسحاق را و ساره را همان بود، ایشان آن خال وى بدیدند و نیز یوسف تبسم کرد و از آن تبسّم ثنایاى وى همچون در منظوم پیدا شد، برادران را یقین شد که یوسف است گفتند «إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» تویى بحقیقت یوسف، یوسف گفت: «أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی» الذى فرّقتم بینى و بینه، «قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا» بالجمع بیننا، «إِنَّهُ» اى انّ الامر، «مَنْ یَتَّقِ» الفاحشة، «وَ یَصْبِرْ» على بلواه. و قیل یتّق الزّنا و یصبر على العزوبة. «فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» لا یبطل اجر من کان هذا حاله فى الدّنیا و الآخرة.
«قالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آثَرَکَ اللَّهُ عَلَیْنا» اختارک و فضّلک علینا بالعقل و الحلم و الحسن، «وَ إِنْ کُنَّا لَخاطِئِینَ» مذنبین، یقال خطأ یخطأ خطا و خطا و اخطأ یخطئ اخطاء. قیل لابن عباس کیف قالوا ان کنّا لخاطئین و قد تعمّدوا لذلک فقال اخطأوا الحقّ و ان تعمّدوا فمن ذهب الى انّهم کانوا بالغین احتجّ بهذا و من ذهب الى انّهم لم یکونوا بالغین و ان ذلک کان منهم لصباهم، قال اقامتهم على کتمان الامر عن ابیهم موهمین له انّ الامر على ما اخبروه اوّلا خطاء و معصیة.
«قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» اى لا تعبیر علیکم بعد هذا الیوم و لا مجازاة لکم عندى على ما فعلتم و لکم عندى الصفح و الحرمة و حقّ الاخوّة. یوسف ایشان را بر مقام خجل و تشویر دید دانست که ایشان را آن خجل در آن مقام عقوبتى صعب است، و قد قیل فى المثل: کفى للمقصر حیاء یوم اللّقاء، نخواست که ایشان را عقوبت بیفزاید، بلکه ایشان را دعا گفت و مغفرت خواست، گفت «یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ» هذا بمعنى الدّعاء کقول العرب: یفعل اللَّه بفلان یریدون به الدّعاء، و فى الخبر یرحمک اللَّه و یهدیکم و یصلح بالکم، «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
روى ابن عباس: قال اخذ النبىّ (ص) بعضادتى الباب یوم فتح مکّة و قد لاذ النّاس بالبیت، فقال الحمد للَّه الذى صدق وعده و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده، ثمّ قال ما تظنّون؟ قالوا نظنّ خیرا اخ کریم و ابن اخ کریم و قد قدرت قال و انا اقول کما قال اخى یوسف «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».
رشیدالدین میبدی : ۱۶- سورة النحل- مکیه
۹ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِیمانِهِ إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» ابن عباس گفت: این آیت در شأن عمّار فرو آمد و یاسر پدر وى و سمیّه مادر وى و صهیب و بلال و خباب و سالم، مشرکان قریش ایشان را تعذیب مىکردند تا مگر از دین اسلام باز گردند یاسر و سمیّه را بکشتند، اوّل قتیل در اسلام ایشان بودند و عمّار را در چاهى کردند و معذّب همىداشتند تا بزبان آن گفت که ایشان را خوش آمد و بظاهر با ایشان بیعت کرد اما دل وى در اسلام راست بود و بایمان آرمیده و آن بیعت را کاره، رسول خداى را (ص) گفتند که عمّار کافر شد، رسول (ص) گفت: کلّا ان عمّارا ملىء ایمانا من قرنه الى قدمه و اختلط الایمان بلحمه و دمه
همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مىگریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مىآورد و میگفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمة الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مىگوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابة تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل لا ردّا لکلامهم ثمّ قال جرم اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّة، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنة الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّة، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها. بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست: عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها مىگوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مىداشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء فتنوا خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر فتنوا است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامة، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مىجوید و عذرى مىآرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مىخواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم، عاشق گوید نشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفترة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفترة ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایة ابى هریرة: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها». و عن ابن عباس فى هذه الآیة قال: لا تزال الخصومة بین النّاس یوم القیامة حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعة او معصیة، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» یعنى مکّة، «کانَتْ آمِنَةً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّةً» قارّة باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشة، هذا کقوله: «یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدّة و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّة و ذلک
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیة حتّى اکلوا من شدّة الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریة، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینة، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال: «فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطة الاذن بشاهد الذّکر على قضیّة الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیة وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمة اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ» الآیة... سبق تفسیره فى سورة البقرة.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیرة و السّائبة و ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخرة على کذبهم على اللَّه.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سورة الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیة... «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبة لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبة و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهالة. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى سوء بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّة الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا. چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص. پنجم بمعنى عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا. ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک. هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم. هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار. نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا. دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ. یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمة، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمة.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل الامّة الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّة خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امة لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص) فى قسّ بن ساعدة یحشر یوم القیامة امّة. و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد: امّة فیقام الامّة مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّة محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین و شریعة، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین الاسلام... ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل. معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاة افضل؟ کدام نماز فاضلتر و نیکوتر؟ گفت: طول القنوت، اى طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّة و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّة الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه. و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امّة، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفىء و اوّل من اختتن على رأس مائة و عشرین سنة، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انّه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها یکن و انّما حذفت النّون لکثرة استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّة و الخلّة و الکتاب و الحکمة و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّة: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جملة المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّة.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عبادة ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیة باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود مىگوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفتهاند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعة و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداء آفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعة على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتادة: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَةِ» یعنى بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت. گفتهاند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوة.
... «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» جدال در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت: «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سورة الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجارة اربابا و آلهة لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیة: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه
قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
... «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبة الاولى فى الآیة على المجاز و الثّانیة على الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» و معنى الآیة: و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت: «اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزة اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت: «رحمة اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّة او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت: «وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونة اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفتهاند: یکى و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیداناند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمىآورند و راه فرا حق نمىبرند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است. ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خواندهاند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفتهاند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفتهاند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النّحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها...
همگى عمّار پر است از ایمان و ایمان باز گوشت و پوست وى آمیخته، پس از آن عمار رسول خداى را (ص) دید و مىگریست، رسول (ص) دست مبارک بچشم وى فرو مىآورد و میگفت: ان عادوا لک فعدلهم بما قلت، فانزل اللَّه تعالى هذه الآیة.
مقاتل گفت: غلامى بود نام وى جبر مولى عامر حضرمى، این عامر او را باکراه بر کفر داشت، غلام کلمه کفر بگفت از بیم سیّد خویش اما دل وى بایمان و اسلام مطمئن بود، اللَّه تعالى در شأن وى این آیت فرستاد، پس از آن عامر مسلمان شد و غلام و سیّد هر دو با هم هجرت کردند، و حسن اسلامهما.
... «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ» اى على التلفّظ بکلمة الکفر، «وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» اى قابل للایمان و ساکن الیه، «وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً» اى فتح صدره لقبول الکفر، «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ». قوله: «مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ» موضعه رفع بالابتداء و خبره قوله: «فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ» و المعنى من ارتدّ عن دینه فهو مستحقّ لغضب اللَّه و عذابه، و هو عبد اللَّه بن ابى سرح و ابن خطل و مقیس بن صبابة کفروا بعد ایمانهم ثمّ استثنى المکره على الکفر فقال: «إِلَّا مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِیمانِ» و هم المستضعفون الّذین کان مشرکو قریش یعذّبونهم لیفتنوهم عن دینهم، این آیت دلیلست که حقیقت ایمان و کفر بدل تعلّق دارد نه بزبان، امّا زبان ترجمانست و معبّر.
«ذلِکَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا» اى ذلک الغضب و العذاب بسبب انّهم، «اسْتَحَبُّوا الْحَیاةَ الدُّنْیا عَلَى الْآخِرَةِ» آثروها علیها، «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ» این همچنانست که گفت: «إِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِآیاتِ اللَّهِ لا یَهْدِیهِمُ اللَّهُ» قومى را مىگوید مخصوص باعیان ایشان در علم او که اللَّه تعالى راه نخواهد نمود ایشان را که در علم وى کافرند.
«أُولئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ» الطّابع و الخاتم واحد و انّما یقال الطّابع لما لیس بکتابة تقرأ، «وَ سَمْعِهِمْ» اى و على سمعهم فلا یسمعون، «وَ أَبْصارِهِمْ» فلا یبصرون، اى لا یسمعون حجج اللَّه و لا یبصرونها متّعظین بها و معتبرین «وَ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ» عمّا اعدّ لهم من العذاب.
«لا جَرَمَ» من جعله اسما فهو مفتوح یعنى لا بدّ، «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ» المغبونون. و من جعله فعلا جعل لا ردّا لکلامهم ثمّ قال جرم اى وجب «أَنَّهُمْ فِی الْآخِرَةِ هُمُ الْخاسِرُونَ».
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ هاجَرُوا» یعنى المستضعفین الّذین کانوا بمکّة، «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» اى عذّبوا و اوذوا حتّى تلفّظوا بما یرضیهم، «ثُمَّ جاهَدُوا» مع النّبی (ص)، «وَ صَبَرُوا» على الدّین و الجهاد، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد تلک الفتنة الّتى اصابتهم، «لَغَفُورٌ» یغفر لهم ما تلفّظوا به من الکفر تقیّة، «رَحِیمٌ» بهم حیث لا یعاقبهم بها. بعضى مفسران گفتند این آیت هم در شأن مستضعفانست: عمار یاسر و اصحاب وى، پس از آنک مشرکان ایشان را تعذیب کردند و در دین بفتنه افکندند با رسول خداى (ص) هجرت کردند و در جهاد بکوشیدند و صبر کردند ربّ العالمین پس از آن فتنه که بر ایشان رفت، ایشان را بیامرزید و آن کلمه که برضاى کافران گفتند از روى تقیّه بر ایشان بپوشید و بر ایشان رحمت کرد.
ابن عامر «مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا» بفتح فا و تا خواند و بر دو وجه حمل توان کرد: یکى آنک مراد بدان مستضعفانند که ایشان را یاد کردیم: بلال و صهیب و عمار و خباب یعنى فتنوا انفسهم باظهار ما اکرهوا علیه من الکفر وقایة لانفسهم، و فتنوا فعل ایشان باشد. دیگر وجه آنست که مراد بدین ابو سفیان بن حرب است و حکیم بن حزام و الحرث بن هشام یعنى فتنوا المؤمنین المستضعفین، اى عذّبوهم و حملوهم على الکفر اکراها مىگوید ایشان که هجرت کردند پس از آنک رسول خداى (ص) را و مؤمنانرا برنج مىداشتند و مستضعفان را تعذیب مى کردند تا کلمه کفر بر زبان براندند، وانگه جهاد کردند و صبر کردند: «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» خداوند تو ایشان را پس آن کردار هاى ایشان آمرزگاریست مهربان و باین قراءت مفعول محذوفست در هر دو وجه که گفتیم، باقى قرّاء فتنوا خوانند بضمّ فاو کسر تا و باین قراءت آیت در شأن مستضعفان باشد بى خلاف، اى عذّبوا و حمّلوا على الکفر و الّذین حملوهم على ذلک هم المشرکون فالمشرکون هم الفاتنون و المستضعفون هم المفتونون، و قراءت اظهر فتنوا است بضمّ فا و کسر تا لهذا المعنى.
«یَوْمَ تَأْتِی» اى اذکر یوم تأتى، «کُلُّ نَفْسٍ» یعنى یوم القیامة، «تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها» اى تحتجّ عنها روز قیامت هر کسى خود را حجّتى مىجوید و عذرى مىآرد، اهل فترت گویند که رسول (ص) ندیدیم، دیوانه گوید خبر نداشتم، طفل گوید ببلوغ نرسیدم، جلاد گوید مأمور بودم، مىخواره گوید علّت داشتم، بى نماز گوید شغل داشتم، نادان گوید ندانستم، چاکر و شاگرد گوید مستضعف بودم، عاشق گوید نشکیفتم.
قال النّبی (ص): یقول الهالک فى الفترة ربّ لم یأتنى کتاب و لا رسول و یقول المعتوه لم تجعل لى عقلا اعقل به خیرا و لا شرّا و یقول المولود ربّ لم ادرک العمل فتوضع لهم نار فیقال ردّوها او ادخلوها فیردّها او یدخلها من کان فى علم اللَّه سعیدا لو ادرک العمل و یمسک عنها من کان فى علم اللَّه شقیّا لو ادرکه العمل فیقول ایّاى عصیتم فکیف لو رسلى بالغیب اتتکم، و فى روایة اخرى یقول الاصمّ ربّ جاء الاسلام و ما اسمع شیئا، و یقول الاحمق ربّ جاء الاسلام و الصّبیان یحذفوننى بالبعر، و یقول الهرم ربّ جاء الاسلام و ما اعقل شیئا، و یقول الّذى مات فى الفترة ربّ ما اتانى لک رسول فیأخذ مواثیقهم لیطیعنّه فیرسل الیهم ان ادخلوا النّار فو الّذى نفس محمّد بیده لو دخلوها کانت علیهم بردا و سلاما.
و فى روایة ابى هریرة: فمن دخلها کانت علیه بردا و سلاما و من لم یدخلها سحب الیها. و روى ان کعبا قال لعمر بن الخطّاب: تزفر جهنّم یوم القیامة زفرة لا یبقى ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل الّا جثا على رکبتیه یقول یا ربّ نفسى نفسى حتّى انّ ابراهیم خلیل الرّحمن لیجثوا على رکبتیه و یقول لا اسئلک الّا نفسى، ثمّ قال کعب انّ هذا لفى کتاب اللَّه فتلا: «یَوْمَ تَأْتِی کُلُّ نَفْسٍ تُجادِلُ عَنْ نَفْسِها». و عن ابن عباس فى هذه الآیة قال: لا تزال الخصومة بین النّاس یوم القیامة حتّى یخاصم الرّوح الجسد، فیقول الرّوح یا ربّ الرّوح منک و انت خلقته لم تکن لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها و لا عین أبصر بها، و یقول الجسد انّما خلقتنى کالخشب لیس لى ید ابطش بها و لا رجل امشى بها فجاء هذا کشعاع النّور فیه نطق لسانى و به ابصرت عینى و به بطشت یدى و به مشت رجلى فجدّد علیه العذاب، قال فیضرب اللَّه تعالى لهما مثلا اعمى و مقعد دخلا حائطا فیه ثمار فالاعمى لا یبصر الثّمار و المقعد لا ینالها فنادى المقعد الاعمى ایتنى ها هنا حتّى تحملنى، قال فدنا منه فحمله فاصابا من الثّمر فعلیهما العذاب، «وَ تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ» اى جزاء ما قدّمت من طاعة او معصیة، «وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ» اى لا ینقص من حسناتهم و لا یزاد فى سیّئاتهم.
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً» یعنى مکّة، «کانَتْ آمِنَةً» ذات امن لا یغار على اهلها، «مُطْمَئِنَّةً» قارّة باهلها لا یحتاجون الى الانتقال عنها لخوف او ضیق، «یَأْتِیها رِزْقُها» من المأکولات و غیرها، «رَغَداً» اى کثیرا واسعا بلا عناء، «مِنْ کُلِّ مَکانٍ» اى من جمیع نواحیها من الیمن و الشّام و الحبشة، هذا کقوله: «یُجْبى إِلَیْهِ ثَمَراتُ کُلِّ شَیْءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا»، «فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ» اى جعلت للَّه شرکاء عبدوها معه و شکروها على نعم اللَّه الّتى انعم بها علیهم انعم جمع نعمة کشدّة و اشدّ، و قیل جمع نعماء کبأساء و ابؤس، و قیل جمع نعم کطعم و اطعم، «فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ» تقدیره فاذاقها اللَّه الجوع و البسها لباس الخوف، «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» من تکذیب النّبیّ و اخراجه من مکّة و ذلک
انّ النّبی (ص) دعا على قریش حین افرطوا فى اذاه فقال: اللّهم اشدد وطأتک علیهم و اجعل لهم سنین کسنى یوسف فقطع اللَّه عنهم التجارات و الامطار و قحطوا سبع سنین متوالیة حتّى اکلوا من شدّة الجوع الجیف و العلهز و هو الوبر یعجن بالدّم و القراد و اوقع اللَّه فى قلوبهم رعب النّبی و المؤمنین حتّى لا یهدئوا فى بیوتهم خوفا منهم.
«وَ لَقَدْ جاءَهُمْ» اى جاء اهل هذه القریة، «رَسُولٌ مِنْهُمْ» اى من نسبهم یعرفونه بأصله و نسبه یدعوهم الى الحقّ، «فَکَذَّبُوهُ» و لم یقبلوا ما جاء هم به من عند اللَّه، «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» الى الجوع مکان الرّزق الواسع و الخوف مکان الامن و الطّمأنینة، «وَ هُمْ ظالِمُونَ» اى مشرکون. و قیل «فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ» یعنى قتلوا یوم بدر بالسّیف على الشّرک، ثمّ خاطب المؤمنین فقال: «فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالًا طَیِّباً» الحلال الطیب ما یتناوله العبد على شریطة الاذن بشاهد الذّکر على قضیّة الادب فى ترک الشّره، و معنى الآیة وسّعنا علیکم ایّها المؤمنون ما ضیّقنا علیهم فکلوا، «وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ» و لا تشرکوا على نعمة اللَّه غیره کما فعل اولئک.
و قوله: «إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةَ وَ الدَّمَ» الآیة... سبق تفسیره فى سورة البقرة.
«وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ» اى لا تقولوا لوصف السنتکم الکذب و المعنى لا تقولوا لاجل الکذب و بسببه لا لغیره، «هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ» اى یحلّون من غیر امر اللَّه و یحرّمون یعنى البحیرة و السّائبة و ما فى بطون هذه الانعام خالصة لذکورنا و محرّم على ازواجنا، «لِتَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ» فتقولوا انّ اللَّه حرّم هذا و اللَّه امرنا بها، ثمّ اوعد المفترین فقال: «إِنَّ الَّذِینَ یَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْکَذِبَ لا یُفْلِحُونَ» لا ینجون من عذاب اللَّه. و قیل: «لا یُفْلِحُونَ» اى لا یخلدون فى الدّنیا.
«مَتاعٌ قَلِیلٌ» اى هو متاع قلیل لا بقاء له لانّ عمر الدّنیا قصیر، «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ» فى الآخرة على کذبهم على اللَّه.
«وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا» یعنى الیهود، «حَرَّمْنا ما قَصَصْنا عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ» اى ما بیناه لک قبل هذا فى سورة الانعام فى قوله: «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» الآیة... «وَ ما ظَلَمْناهُمْ» بتحریمنا ذلک علیهم، «وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» بارتکاب المعاصى فحرّمنا ذلک علیهم عقوبة لهم على معاصیهم. قیل انّما حرّم على بنى اسرائیل من المطاعم ما حرّم لمعنیین: حرّم علیهم أشیاء عقوبة و حرّم علیهم اشیاء لانّ یعقوب حرّمها على نفسه.
«ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ» هذه مذمّة لا معذرة فانّ اللَّه تعالى لا یعصیه الّا جاهل به فى حال جهالة. قال الفراء: یعنى من عمل سوء او هو جاهل بانّه سوء فى حال فعله ثمّ تنبّه علیه، و قوله: «ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ أَصْلَحُوا» اى تابوا من معصیة اللَّه و انتهوا عنها و قاموا للَّه بفرائضه، «إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِها» اى من بعد الجهالة و التّوبة، «لَغَفُورٌ رَحِیمٌ» پارسى سوء بدى است و در قرآن آن را بر یازده وجه تفسیر کردهاند: یکى بمعنى شدّة، کقوله: «یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ» یعنى شدّة العذاب، «أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ» یعنى شدّة الحساب دیگر وجه بمعنى عقر است پى زدن و کشتن ناقه، کقوله: «وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ» اى بعقر سوم بمعنى زنا، کقوله: «ما عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» یعنى من زنا، «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» اى زنا، «ما کانَ أَبُوکِ امْرَأَ سَوْءٍ» یعنى زانیا. چهارم بمعنى برص: «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» اى من غیر برص. پنجم بمعنى عذاب، کقوله: «إِنَّ الْخِزْیَ الْیَوْمَ وَ السُّوءَ عَلَى الْکافِرِینَ» یعنى اللّعنة و العذاب، و کقوله: «وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ» اى العذاب، «وَ إِذا أَرادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً» یعنى عذابا. ششم بمعنى شرک: «ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ» اى شرک، «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» اى الذین اشرکوا، «لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا» اى اشرکوا، «ثُمَّ إِنَّ رَبَّکَ لِلَّذِینَ عَمِلُوا السُّوءَ» اى الشرک. هفتم بمعنى شتم، کقوله: «وَ یَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ» یعنى بالشتم «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ» یعنى بالشتم. هشتم بمعنى بئس، کقوله فى الرّعد: «وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ،» اى بئس الدّار، نظیره: «یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ» اى بئس الدّار. نهم بمعنى ذنب، کقوله فى النّساء: «لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ» یعنى الذّنب فکلّ ذنب یعمله المؤمن فهو جاهل به، و فى الانعام: «أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً» اى ذنبا. دهم بمعنى ضرّ، کقوله: «وَ ما مَسَّنِیَ السُّوءُ» اى الضرّ، و فى النّمل: «وَ یَکْشِفُ السُّوءَ» یعنى الضرّ. یازدهم بمعنى قتل و هزیمت، کقوله فى الاحزاب: «إِنْ أَرادَ بِکُمْ سُوءاً» یعنى القتل و الهزیمة، و فى آل عمران: «فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ» یعنى القتل و الهزیمة.
قوله: «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» یعنى معلما للخیر یأتم به اهل الدّنیا.
قال مجاهد: کان مؤمنا وحده و النّاس کلّهم کفار. و فى الخبر انّه کان یقول زمانئذ اللّهم انّک واحد فى السّماء و انا واحد فى الارض اعبدک. و قیل الامّة الامام یؤتم به. ابراهیم (ع) پیشواى شریعت بود و مقتداى خلیقت بود او را امّة خواند از بس که در وى خصلتهاى خیر مجتمع بود یعنى که او بجاى امّتى است، چندان طاعت و عبادت و خصال خیر که در امّتى جمع شود در وى تنها جمع بود از این جهت او را امّت خواند. و قیل سمّى امة لانّه انفرد فى دهره بالتّوحید، کما قال (ص) فى قسّ بن ساعدة یحشر یوم القیامة امّة. و در قرآن امّتست بمعنى حین، کقوله: «وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ» اى بعد حین، و امّتست بمعنى دین، کقوله: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ» اى على دین، و الاصل انّه یقال للقوم یجتمعون على دین واحد: امّة فیقام الامّة مقام الدّین، و لهذا قیل للمسلمین امّة محمّد (ص) لانّهم على امر واحد، و قال تعالى: «وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین و شریعة، و قال: «لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً» اى مجتمعة على دین الاسلام... ثمّ قال: «قانِتاً لِلَّهِ» اى مطیعا للَّه قائما بجمیع امر اللَّه عزّ و جل. معنى قنوت طاعت است یعنى ایستاده خداى را بفرمان بردارى، و اصل قنوت در لغت قیام است یعنى ایستادن بپاى. از مصطفى (ص) پرسیدند که: اىّ الصلاة افضل؟ کدام نماز فاضلتر و نیکوتر؟ گفت: طول القنوت، اى طول القیام آن نماز که قیام او درازتر و تمامتر، جاى دیگر گفت: «أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ» یعنى امّن هو مصلّ، نماز را قنوت نام کرد از بهر آنک قیام در آن فرضست و رکن، و دعا را قنوت گویند از بهر آنک ایستاده خوانند.
روى انّ ابن مسعود قرأ ان معاذا: «کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ» فقیل غلطت انّما هو ابراهیم فاعادها ثلثا، ثم قال: انّا معاشر اصحاب رسول اللَّه کنّا نشبّهه بابراهیم، ثمّ قال: أ تدرون ما الامّة و ما القانت؟ قلنا اللَّه اعلم، فقال: الامّة الذى یعلم الخیر و القانت المطیع للَّه و کذا کان معاذ بن جبل معلما للخیر مطیعا للَّه. و فى الخبر انّ معاذ بن جبل یبعث یوم القیامة امّة، و قوله: «حَنِیفاً» اى مستقیما على طریق الحقّ.
و قیل حنف عن دین ابیه و قومه اى عدل و مال الى الاسلام الذى هو دین اللَّه، و قیل حنیفا اى حاجّا، و قیل مختتنا.
قال ابن عباس انّ ابراهیم (ع) اوّل من اضاف الضیف و اوّل من ثرّد الثرید و اوّل من لبس النّعلین و اوّل من قاتل بالسّیف و اوّل من قسم الفىء و اوّل من اختتن على رأس مائة و عشرین سنة، ثمّ عاش بعد ذلک ثمانین سنة و ذلک انّه کانت وقعة بینه و بین العمالقة فقتل من الفریقین فلم یعرف ابراهیم (ع) اصحابه ان یدفنهم فجعل الختان علامة اهل الاسلام و اختتن یومئذ بالقدوم و هو اسم موضع بالشام، «وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اصلها یکن و انّما حذفت النّون لکثرة استعمال هذا الحرف، برّ اللَّه عزّ و جل ابرهیم من الشرک لانّ الملک کلها ادّعته.
«شاکِراً لِأَنْعُمِهِ» و هو قوله: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی وَهَبَ لِی عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعِیلَ وَ إِسْحاقَ»، «اجْتَباهُ» اى اصطفاه لخلّته و اختاره لرسالته، «وَ هَداهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» اى ارشده الى دین الاسلام لا کما زعمت الیهود و النّصارى.
«وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً» یعنى الذّکر و الثّناء الحسن فى النّاس کلّهم و القبول فى جمیع الامم. و قیل یعنى النّبوّة و الخلّة و الکتاب و الحکمة و على الکبر الولد و الدّعاء و الثّناء فى قول هذه الامّة: اللّهم صلّ على محمّد و على آل محمد کما صلّیت على ابرهیم و آل ابرهیم، «وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ» اى من جملة المرسلین، و قیل مع المرسلین فى الجنّة.
«ثُمَّ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ» اى و بعد ابرهیم بالزّمن الطویل امرناک باتباع طریقته فى عبادة ربّه لیعلم اهل الادیان انّ الذى یدعو محمّد الیه الناس دین ابرهیم. و قیل امر فى هذه الآیة باتباعه فى مناسک الحجّ کما علم ابرهیم.
«إِنَّما جُعِلَ السَّبْتُ» اى تعظیمه و تحریم العمل و الکسب فیه، «عَلَى الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ» و هم الیهود مىگوید تعظیم روز شنبه و تحریم کسب و عمل درو فرض کردند بر ایشان که مختلف شدند درو، قومى بر دین راست موسى (ع) باز ایستادند بر پى ابرهیم (ع)، و قومى کیش کژ آوردند و بر ابراهیم (ع) بستند، و گفتهاند اختلاف ایشان آن بود که ربّ العزّه ایشان را تعظیم روز آدینه فرمود گفت: ذروا الاعمال فى یوم الجمعة و تفرّغوا فیه لعبادتى، ایشان آن نپذیرفتند، قومى روز شنبه اختیار کردند و آن را تعظیم نهادند، گفتند روز فراغست و اعظم الایّام آنست، و قومى روز یکشنبه اختیار کردند گفتند درین روز ربّ العزّه ابتداء آفرینش کرد و اوّل روزست که آفرید پس ربّ العالمین ایشان را از فضیلت و شرف روز آدینه محروم کرد و کار روز شنبه بر ایشان سخت کرد و گران بعقوبت آن خلاف که کردند و از بهر آن گفت: «جُعِلَ السَّبْتُ عَلَى الَّذِینَ» یعنى که بر ایشان عقوبتست نه کرامت. و فى ذلک ما
روى ابو هریرة انّ النّبی (ص) قال: کتب اللَّه الجمعة على من کان قبلنا فاختلفوا فیها و انّ اللَّه هدانا لها فالنّاس لنا تبع فللیهود غدا و للنّصارى بعد غد.
قال قتادة: اختلافهم فى السّبت انّه استحلّه بعضهم و حرّمه بعضهم، «وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فِیما کانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ» فیتبیّن المحقّ من المبطل.
«ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» اى ادع یا محمّد النّاس الى الاسلام و الدّین اى محمّد خلق خداى را بر اسلام و دین حق خوان، سبیل اینجا بمعنى دین است، کقوله: «وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ» یعنى غیر دین المؤمنین، «وَ یُرِیدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبِیلًا» اى دینا، «قُلْ هذِهِ سَبِیلِی» اى دینى و ملّتى، «بِالْحِکْمَةِ» یعنى بالسنّة، «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» اى القرآن، حکمت اینجا سنّت مصطفى است (ص) «وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» قرآنست، هر جاى کتاب با حکمت بهم کرد و اینجا موعظت با حکمت بهم کرد، این موعظت همان کتابست که جایهاى دیگر گفت. گفتهاند حکمت قرآنست و موعظت آن پندها که در قرآنست از امر و نهى و حلال و حرام و عبرتها که نموده و بیان کرده و در قرآن حکمتست بمعنى فهم و علم چنانک لقمان را گفت: «وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ» اى الفهم و العلم، و حکمتست بمعنى تفسیر قرآن، کقوله: «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ» یعنى تفسیر القرآن و العلم بما فیه، و حکمتست بمعنى نبوّت کقوله: «وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوّة مع الکتاب، همانست که در سوره ص گفت: «وَ آتَیْناهُ الْحِکْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ»، و در سوره النّساء گفت: «فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ» یعنى النّبوة.
... «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» جدال در قرآن بر دو وجه است: یکى بمعنى لجاج و ستیز، کقوله: «وَ لا جِدالَ فِی الْحَجِّ» اى لا مراء فى الحجّ، و در سوره هود گفت: قد جادلتنا» اى ماریتنا فاکثرت مراءنا، و در سوره المؤمن گفت: «ما یُجادِلُ فِی آیاتِ اللَّهِ» اى ما یمارى فى آیات اللَّه الّا الّذین کفروا.
دیگر وجه جدالست بمعنى خصومت، کقوله فى سورة الرّعد: «وَ هُمْ یُجادِلُونَ فِی اللَّهِ» اى یخاصمون النّبی (ص) فى اللَّه، و در سوره هود گفت: «یُجادِلُنا فِی قَوْمِ لُوطٍ» اى یخاصمنا، و در سوره الحجّ گفت: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُجادِلُ فِی اللَّهِ» اى یخاصم فى اللَّه، و در سوره النحل گفت: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» اى خاصمهم غیر فظّ و لا غلیظ القلب فى ذلک بل الن لهم جانبک و اعرض عن اذاهم ایّاک و قل لهم مجادلا اذا کنتم ترضون بعقولکم قطعا من الحجارة اربابا و آلهة لکم کیف لا ترضون بمثلى رسولا الیکم مفسّران گفتند این پیش از آیت قتال بوده پس بآیت قتال منسوخ شد و معنى مجادلت و اشتقاق آن و تقسیم آن بشرح در سوره النّساء رفت، و قیل معنى الآیة: ناظر هم على قدر ما یحتملون، و منه
قول النّبی (ص): «امرنا معاشر الانبیاء ان نکلم الناس على قدر عقولهم».
... «إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» اى هو اعلم بالفریقین فهو یأمرک فیهما بما هو الصّلاح.
«وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» العقوبة الاولى فى الآیة على المجاز و الثّانیة على الحقیقة خرجت توسعة للقرینة کقوله عزّ و جل: «فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکُمْ کَما تَسْخَرُونَ». و فى الخبر: من سبّ عمّارا سبّه اللَّه، «وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها» و معنى الآیة: و ان جازیتم بالعقوبة فجازوا بمثل ما عوقبتم به این در قتل حمزه فرو آمد که روز احد کشته شد و کافران بر وى مثله کردند گوش و بینى وى ببریدند و شکم وى بشکافتند، هند بنت عتبه بیامد و تشفّى خویش را که حمزه برادر وى را کشته بود جگر وى بیرون کرد و بخائید، خواست که فرو برد نتوانست و بیفکند، رسول خداى را (ص) خبر کردند که هند چنین کرد! رسول (ص) گفت: «اما انها لو اکلته لم تدخل النار ابدا، حمزة اکرم على اللَّه من ان یدخل شیئا من جسده النار»
پس رسول خدا (ص) در حمزه نگرست و او را بر آن صفت دید عظیم رنجور دل و غمگین خاطر گشت گفت: «رحمة اللَّه علیک کنت وصولا للرّحم فعولا للخیرات و لو لا حزن من بعدک علیک لسرنى ان ادعک حتّى تحشر من امراج شتّى».
و روى لو لا ان تکون سنّة او یجزع النّساء لترکته حتّى یحشر من بطون السّباع و حواصل الطّیر، ثمّ قال: اما و اللَّه مع ذلک لامثلنّ بسبعین منهم مکانک
رسول خدا (ص) سوگند یاد کرد که بجاى حمزه هفتاد کس از دشمنان مثلت کند، جبرئیل آمد و آیت آورد: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» رسول (ص) از سر آن ضجرت برخاست و سوگند خویش را کفّارت کرد گفت: بل نصبر یا ربّ.
در این آیت ربّ العزّه فرمان داد بمساوات در عقوبت یعنى که زیادت روا نیست، پس ایشان را خواند بر آنچ نیکوترست و بهتر: «وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصَّابِرِینَ» این ندبست و آن فرمان، اى و لئن صبرتم عن المجازاة بالمثلة لهو، اى الصّبر خیر للصّابرین اگر صبر کنید و فرو گذارید آن مثلث و نکنید آن به است و نیکوتر صابران را، این همچنانست که گفت: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ». آن گه بر بهینه داشت و بآن فرمود گفت: «وَ اصْبِرْ» یا محمّد على ما اصابک من اذى فى اللَّه، «وَ ما صَبْرُکَ» ان صبرت.
«الا» بمعونة اللَّه و توفیقه، «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ» این را دو معنى گفتهاند: یکى و لا تحزن علیهم فهم شهداء عند اللَّه یرزقون فرحین، «وَ لا تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ» من القتل و المثلة بر این کشتگان احد غم مخور و اندوه مدار که ایشان شهیداناند بنزدیک خداى تعالى روزى خواران و بجوار حضرت حق شادان و نازان. معنى دیگر آنست که: لا تحزن على المشرکین فى تکذیبهم ایاک و افراطهم فى اذاک و لا یضیق صدرک بمکرهم فى ابطال دین اللَّه اى محمد غم مخور برین کافران که ایمان نمىآورند و راه فرا حق نمىبرند، دل بتنگ میار اگر ایشان مکر سازند در ابطال دین حق.
معنى اوّل بر قول ایشانست که گفتند: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا» تا آخر سورت مدنى است و باقى سورت مکّى. معنى دوم بر قول ایشان است که گفتند سورت همه مکّى است. ضیق بکسر ضاد اسم است و ضیق بفتح ضاد مصدر و اهل مکّه ضیق خواندهاند بکسر ضاد در همه قرآن، و گفتهاند: ضیق بفتح جمع ضیقه است و ضیق بکسر مصدر است، و گفتهاند ضیق بفتح بمعنى ضیّق است کالمیّت و المیت و ارادها هنا الامر الضیق، و الضیق بالکسر المصدر، و مکر لقب بد کردنست.
«إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا» اى ناصر المتّقین، «وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» و معین الذین یقومون بحقوقه و فرائضه. قیل لهرم بن حیّان اوصنا، قال: اوصیکم بالآیات الاواخر من سورة النّحل: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ» الى آخرها...
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۴ - النوبة الثالثة
قوله تعالى: قالَ یا أَیُّهَا الْمَلَؤُا أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ بدانکه این آیات دلائل روشنند و برهان صادق بر اثبات کرامات اولیا، که اگر نه از روى کرامت بودى و از خصایص قدرت اللَّه کجا بعقل صورت بندد یا در وسع بشر باشد. عرشى بدان عظیمى و مسافتى بدان دورى بیک طرفة العین حاضر کردن، مگر که ولىّ دعا کند و رب العالمین اجابت دعاء وى را بقدرت خویش آن را حاضر کند، بر آن وجد که میان عرش و منزل سلیمان زمین درنوردد و مسافت کوتاه کند، و این جز در قدرت اللَّه نیست و جز دلیل کرامات اولیاء نیست.
در آثار بیارند که مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبىّ الى یوم القیامة. بوفات مصطفاى عربى زمین باللّه نالید که نیز پیغامبرى بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. اللَّه گفت عزّ جلاله من ازین امّت محمد مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبىّ صادقا فى نبوّته لم تکن الکرامة تظهر على من یصدّقه و یکون من جملة امته.
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوى نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولى واجب است که کرامات بپوشد و قطعى دعوى ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سرى سقطى حکایت کنند که گفت: لو انّ واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و على کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولى اللَّه فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکورا. امّا اگر در احایین چیزى از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولى باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فى بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبى باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولى نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وى مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وى و راه صدق وى معجزتست بخلاف ولى که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولى واجبست که بداند که و لیست.
امّا شرط ولى آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو على جوزجانى گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فانّ نفسک متحرکة فى طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وى باشد و بر اداء حقوق و لوازم بىکسل مواظب باشد و از معاصى بپرهیزد و مخالفت از هیچ روى بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمى نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و ممّا روى من الاخبار فى اثبات کرامات الاولیاء ما روى ابو هریرة عن النبى (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انّى لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان اللَّه فقال النبى (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر.
و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فى حال خطبته: یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور. و روى انّ رسول اللَّه (ص) بعث العلاء الحضرمىّ فى غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا اللَّه باسمه الاعظم و مشوا على الماء.
و روى انّ عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول اللَّه (ص) فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسّراج. و روى انّه کان بین سلمان و ابى الدّرداء قصعة فسبّحت حتى سمعا التسبیح. و روى عن النبى (ص) انّه قال: کم من اشعث اغبر ذى طمرین لا یؤوله لو اقسم على اللَّه لابره و لم یفرق بین شىء و شىء فیما یقسم به على اللَّه.
و قال سهل بن عبد اللَّه: من زهد فى الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فى ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانّه عدم الصدق فى زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء. و حکى عن ابى حاتم السجستانى یقول سمعت ابا نصر السراج یقول: دخلنا تستر فرأینا فى قصر سهل بن عبد اللَّه بیتا کان الناس یسمّونه: بیت السبع؟ فسألنا الناس عن ذلک فقالوا، کان السّباع تجىء الى سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللّحم، ثمّ یخلّیهم. قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلّهم متّفقین على ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر.
و قیل کان سهل بن عبد اللَّه اصابته زمانة فى آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الى حال الزمانة و کان لسهل بن عبد اللَّه مرید، فقال له یوما: ربّما أتوضّأ للصّلوة فیسیل الماء بین یدىّ کقضبان ذهب و فضة.
فقال سهل اما علمت انّ الصّبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها؟
پیرى بود در طوس نام وى بو بکر بن عبد اللَّه از طوس بیرون آمد تا غسلى کند، جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بىادبى بیامد و جامه شیخ ببرد. شیخ در میان آب بماند، گفت: بار خدایا اگر دانى که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد مىآمد و جامه شیخ مىآورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان. دست وى نیکو شد.
و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغى سپید بیامد، بر گوشه جنازه نشست. قومى از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین مىفشاندند، تا مگر برخیزد. مرغ برنخاست. هم چنان مىبود، و خلق در تعجب بمانده. فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود. عبد اللَّه بن احمد بن حنبل گفت: از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف. سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق مىآوردند و آن مىخورد بوقت نزع با خود ترنّمى میکرد باو نیوشیدند مىگفت: الهى اشتدّ شوقى الیک فعجّل قدومى علیک. چون او را مىشستند بر ساق وى دیدند نوشته، چنانک از پوست بر خاسته: الفتح للَّه.
سألتک بل اوصیک ان متّ فاکتبى
على لوح قبرى: کان هذا متیّما
لعلّ شجیّا عارفا سنن الهوى
یمرّ على قبر الغریب فسلمّا
هزار سال بامید تو توانم بود
هر آن گهى کت بینم هنوز باشد زود
هنوز از تو چه دیدم از آنچه خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم
من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
امّا جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوى آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالى نباشد.
درویشى در بادیه تشنه گشت از هوا قدحى زرّین فرا دید آمد پر آب سرد.
درویش گفت: بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیى باید که مرا سیلى زند و شربتى آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید. تو خود قادرى که آب در جوف من پدید آرى. درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالى نباشد.
شیخ الاسلام انصارى گفت: حقیقت نه بکرامات مىدرست شود، که حقیقت خود کرامتست. از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطى، هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند، هر که با عطا گراید از معطى باز ماند. بو عمرو زجاجى گفت: اگر بشریّت من ذرّهاى کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.
در آثار بیارند که مصطفى (ص) از دنیا بیرون شد، زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشى علىّ نبىّ الى یوم القیامة. بوفات مصطفاى عربى زمین باللّه نالید که نیز پیغامبرى بر من نرود که خاتم پیغمبران آمد و درگذشت. اللَّه گفت عزّ جلاله من ازین امّت محمد مردانى پدید آرم که دلهاى ایشان بر دلهاى پیغامبران باشد. و ایشان نیستند مگر اصحاب کرامات، و بدان که این کرامات اولیا ملتحق است بمعجزات انبیاء، اذ لو لم یکن النبىّ صادقا فى نبوّته لم تکن الکرامة تظهر على من یصدّقه و یکون من جملة امته.
و فرق میان معجزت و کرامت آنست که بر پیغامبر واجب است که بقطع دعوى نبوّت کند و خلق را دعوت کند و اظهار معجزت کند. و بر ولى واجب است که کرامات بپوشد و قطعى دعوى ولایت نکند و دعوت خلق نکند و جایز دارد که آنچه بر او میرود مکر است چنان که از سرى سقطى حکایت کنند که گفت: لو انّ واحدا دخل بستانا فیه اشجار کثیرة و على کل شجرة طیر یقول له بلسان فصیح: السلام علیک یا ولى اللَّه فلو لم یخف انّه مکر لکان ممکورا. امّا اگر در احایین چیزى از آن کرامات بر اهل خویش اظهار کند روا باشد. لکن نه همه وقت این کرامت باختیار ولى باشد. فقد یحصل باختیاره و دعائه و قد لا یحصل و قد یکون بغیر اختیاره فى بعض الاوقات بخلاف معجزه که باختیار نبى باشد و درخواست او. و روا نباشد که پیغامبر نداند که پیغامبرست، و روا باشد که ولى نداند که و لیست. و پیغامبر را معجزت ناچارست و واجب، که وى مبعوث است بخلق و خلق را حاجتست بمعرفت و صدق وى و راه صدق وى معجزتست بخلاف ولى که بر خلق واجب نیست که بدانند که او و لیست و نه نیز بر ولى واجبست که بداند که و لیست.
امّا شرط ولى آنست که بسته کرامت نشود، طالب استقامت باشد نه طالب کرامت. بو على جوزجانى گفته: کن طالب الاستقامة لا طالب الکرامة فانّ نفسک متحرکة فى طلب الکرامة و ربک یطالبک بالاستقامة، و این استقامت که از کرامت مه آمد آنست که توفیق طاعت بر دوام رفیق وى باشد و بر اداء حقوق و لوازم بىکسل مواظب باشد و از معاصى بپرهیزد و مخالفت از هیچ روى بخود راه ندهد و بر عموم احوال و اوقات شفقت از خلق بازنگیرد و در دنیا و آخرت هیچکس را خصمى نکند و بار همه بکشد و بار خود بر هیچکس ننهد. و ممّا روى من الاخبار فى اثبات کرامات الاولیاء ما روى ابو هریرة عن النبى (ص) قال بینا رجل یسوق بقرة قد حمل علیها التفتت البقرة و قالت: انّى لم اخلق لهذا انّما خلقت للحرث، فقال الناس: سبحان اللَّه فقال النبى (ص) آمنت بهذا و ابو بکر و عمر.
و من ذلک حدیث عمر بن الخطاب حیث قال فى حال خطبته: یا ساریة! الجبل الجبل، و هو حدیث معروف مشهور. و روى انّ رسول اللَّه (ص) بعث العلاء الحضرمىّ فى غزاة فحال بینهم و بین الموضع قطعة من البحر فدعا اللَّه باسمه الاعظم و مشوا على الماء.
و روى انّ عباد بن بشر و اسید بن حضیر خرجا من عند رسول اللَّه (ص) فاضاء لهما رأس عصا احدهما کالسّراج. و روى انّه کان بین سلمان و ابى الدّرداء قصعة فسبّحت حتى سمعا التسبیح. و روى عن النبى (ص) انّه قال: کم من اشعث اغبر ذى طمرین لا یؤوله لو اقسم على اللَّه لابره و لم یفرق بین شىء و شىء فیما یقسم به على اللَّه.
و قال سهل بن عبد اللَّه: من زهد فى الدنیا اربعین یوما صادقا من قلبه مخلصا فى ذلک یظهر له من الکرامات و من لم یظهر له فلانّه عدم الصدق فى زهده، فقیل له کیف تظهر له الکرامة فقال یأخذ ما یشاء کما یشاء من حیث یشاء. و حکى عن ابى حاتم السجستانى یقول سمعت ابا نصر السراج یقول: دخلنا تستر فرأینا فى قصر سهل بن عبد اللَّه بیتا کان الناس یسمّونه: بیت السبع؟ فسألنا الناس عن ذلک فقالوا، کان السّباع تجىء الى سهل فکان یدخلهم هذا البیت و یضیفهم و یطعمهم اللّحم، ثمّ یخلّیهم. قال ابو نصر و رأیت اهل تستر کلّهم متّفقین على ذلک لا ینکرونه و هم الجمع الکثیر.
و قیل کان سهل بن عبد اللَّه اصابته زمانة فى آخر عمره، فکان اذا حضر وقت الصلاة انتشر یداه و رجلاه، فاذا فرغ من الفرض عاد الى حال الزمانة و کان لسهل بن عبد اللَّه مرید، فقال له یوما: ربّما أتوضّأ للصّلوة فیسیل الماء بین یدىّ کقضبان ذهب و فضة.
فقال سهل اما علمت انّ الصّبیان اذا بکوا یعطون خشخاشة لیشتغلوا بها؟
پیرى بود در طوس نام وى بو بکر بن عبد اللَّه از طوس بیرون آمد تا غسلى کند، جامه ور کشید بر کنار سردابه نهاد و بآب فرو شد، بىادبى بیامد و جامه شیخ ببرد. شیخ در میان آب بماند، گفت: بار خدایا اگر دانى که این غسل بر متابعت شریعت رسول میکنم دست ازو بستان تا جامه من باز آرد هم در ساعت آن مرد مىآمد و جامه شیخ مىآورد و دست او خشک گشته جامه بر کنار سردابه نهاده شیخ گفت بار خدایا اکنون که جامه باز رسانید دست او باز رسان. دست وى نیکو شد.
و بسیار افتد که کرامت پس از مرگ ظاهر شود چنان که چون جنازه جنید برگرفتند مرغى سپید بیامد، بر گوشه جنازه نشست. قومى از اهل او که نزدیک جنازه بودند آستین مىفشاندند، تا مگر برخیزد. مرغ برنخاست. هم چنان مىبود، و خلق در تعجب بمانده. فتح شخرف از قدیمان مشایخ خراسان بود. عبد اللَّه بن احمد بن حنبل گفت: از خاک خراسان کس برنخاست چو فتح شخرف. سیزده سال در بغداد بود و از بغداد قوت نخورد از انطاکیه سویق مىآوردند و آن مىخورد بوقت نزع با خود ترنّمى میکرد باو نیوشیدند مىگفت: الهى اشتدّ شوقى الیک فعجّل قدومى علیک. چون او را مىشستند بر ساق وى دیدند نوشته، چنانک از پوست بر خاسته: الفتح للَّه.
سألتک بل اوصیک ان متّ فاکتبى
على لوح قبرى: کان هذا متیّما
لعلّ شجیّا عارفا سنن الهوى
یمرّ على قبر الغریب فسلمّا
هزار سال بامید تو توانم بود
هر آن گهى کت بینم هنوز باشد زود
هنوز از تو چه دیدم از آنچه خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود
اگر چه در غم تو جان و دل زیان کردم
من این زیان نفروشم بصد هزاران سود
امّا جوانمردان طریقت و سالکان راه حقیقت در بند کرامات نشوند و آرزوى آن نکنند، زیرا که کرامت ظاهر از مکر ایمن نبود، و از غرور خالى نباشد.
درویشى در بادیه تشنه گشت از هوا قدحى زرّین فرا دید آمد پر آب سرد.
درویش گفت: بعزت و جلال تو که نخورم اعرابیى باید که مرا سیلى زند و شربتى آب دهد و رنه بکراماتم آب نباید. تو خود قادرى که آب در جوف من پدید آرى. درویش این سخن از بیم غرور میگفت دانست که کرامات از مکر و غرور خالى نباشد.
شیخ الاسلام انصارى گفت: حقیقت نه بکرامات مىدرست شود، که حقیقت خود کرامتست. از کرامات مکرم باید دید و از عطا معطى، هر که با کرامات بنگرد او را بآن بازگذارند، هر که با عطا گراید از معطى باز ماند. بو عمرو زجاجى گفت: اگر بشریّت من ذرّهاى کم شود دوستر از آن دارم که بر آب بروم.
رشیدالدین میبدی : ۳۸- سورة ص- مکیة
۱ - النوبة الاولى
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بنام خداوند فراخ بخشایش مهربان
«ص» راست گفت اللَّه راست گفت محمد (ص)، «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (۱)» باین قرآن باشرف با بیان.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (۲) در زور کین و حمیّت و ستیزاند و برگشتن از راه صواب.
کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ چند هلاک کردیم پیش از قریش از گروه گروه جهانداران، فَنادَوْا بانگ در گرفتند، وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ (۳) نیست هنگام بازگشتن و گریختن.
وَ عَجِبُوا بزرگ آمد ایشان را و شگفت داشتند أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ که بایشان آمد آگاه کنندهاى هم ازیشان مردى همچون ایشان، وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۴) ناگرویدگان گفتند نیست این مگر جادوى دروغ زن.
أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً گفتند این مرد خدایان را همه با یکى آورد، إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ (۵) این چیزیست سخت شگفت.
وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ رفتند سروران و مهتران ایشان، أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ با یکدیگر گفتند روید و بر خدایان خود شکیبا باشید، إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ (۶) این چیزیست که بما میخواهند و مکرى که بر ما میسازند.
ما سَمِعْنا بِهذا نشنیدهایم این سخن، فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ در کیش پسینه، إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ (۷) نیست این مگر دروغى فرا ساختن
أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا باش این پیغام و این ذکر راست بوى فرو فرستادند از میان ما؟ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی دروغ نیست که ایشان در گمانىاند از سخن من، بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ (۸) دروغ نیست که ایشان انیز نچشیدهاند عذاب من.
أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ یا نزدیک ایشان است خزینههاى بخشایش خداوند تو، الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ (۹) خداوندى بزرگ توان فراخ بخش.
أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یا پادشاهى آسمانها و زمینها و آنچه آن میان ایشانراست، فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ (۱۰) گوى تا برانند در درهاى آسمان.
جُنْدٌ ما هُنالِکَ این سپاه که ایدراند از دشمنان تو، مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (۱۱) هم سپاهىاند چون سپاههاى دشمنان پیغامبران پیش از تو باز شکستنى و برتاختنى.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ دروغ زن گرفت پیش از قریش، قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (۱۲) قوم نوح، نوح را و عاد، هود را و فرعون آن کشنده بمیخ بند دروغ زن گرفت موسى را، وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ و ثمود، صالح را و قوم لوط لوط را و اصحاب ایکه، شعیب را، أُولئِکَ الْأَحْزابُ (۱۳) ایناند آن سپاههاى پیشینان.
إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ نبود از ایشان کس مگر که پیغامبران مرا دروغ زن گرفت، فَحَقَّ عِقابِ (۱۴) تا سزا گشت و کردنى و رسانیدنى سرانجام بد نمودن من ایشان را.
وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ چشم نمىدارند اینان، إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً مگر یک بانگ، ما لَها مِنْ فَواقٍ (۱۵) که از آن هیچ بر آسودن نه.
وَ قالُوا رَبَّنا و گفتند خداوند ما، عَجِّلْ لَنا قِطَّنا فراشتاب ما را بهره ما، قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ (۱۶) پیش از روز شمار.
اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ شکیبایى کن بر آنچه ایشان میگویند. وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ و یاد کن رهى ما را داود، ذَا الْأَیْدِ مرد با نیروى در پرستگارى ما إِنَّهُ أَوَّابٌ (۱۷) که او پرستگارى بود خداى ستاى با خداى گردنده.
«ص» راست گفت اللَّه راست گفت محمد (ص)، «وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ (۱)» باین قرآن باشرف با بیان.
بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر شدند، فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ (۲) در زور کین و حمیّت و ستیزاند و برگشتن از راه صواب.
کَمْ أَهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ چند هلاک کردیم پیش از قریش از گروه گروه جهانداران، فَنادَوْا بانگ در گرفتند، وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ (۳) نیست هنگام بازگشتن و گریختن.
وَ عَجِبُوا بزرگ آمد ایشان را و شگفت داشتند أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ که بایشان آمد آگاه کنندهاى هم ازیشان مردى همچون ایشان، وَ قالَ الْکافِرُونَ هذا ساحِرٌ کَذَّابٌ (۴) ناگرویدگان گفتند نیست این مگر جادوى دروغ زن.
أَ جَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً واحِداً گفتند این مرد خدایان را همه با یکى آورد، إِنَّ هذا لَشَیْءٌ عُجابٌ (۵) این چیزیست سخت شگفت.
وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ رفتند سروران و مهتران ایشان، أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلى آلِهَتِکُمْ با یکدیگر گفتند روید و بر خدایان خود شکیبا باشید، إِنَّ هذا لَشَیْءٌ یُرادُ (۶) این چیزیست که بما میخواهند و مکرى که بر ما میسازند.
ما سَمِعْنا بِهذا نشنیدهایم این سخن، فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ در کیش پسینه، إِنْ هذا إِلَّا اخْتِلاقٌ (۷) نیست این مگر دروغى فرا ساختن
أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنا باش این پیغام و این ذکر راست بوى فرو فرستادند از میان ما؟ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی دروغ نیست که ایشان در گمانىاند از سخن من، بَلْ لَمَّا یَذُوقُوا عَذابِ (۸) دروغ نیست که ایشان انیز نچشیدهاند عذاب من.
أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّکَ یا نزدیک ایشان است خزینههاى بخشایش خداوند تو، الْعَزِیزِ الْوَهَّابِ (۹) خداوندى بزرگ توان فراخ بخش.
أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما یا پادشاهى آسمانها و زمینها و آنچه آن میان ایشانراست، فَلْیَرْتَقُوا فِی الْأَسْبابِ (۱۰) گوى تا برانند در درهاى آسمان.
جُنْدٌ ما هُنالِکَ این سپاه که ایدراند از دشمنان تو، مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزابِ (۱۱) هم سپاهىاند چون سپاههاى دشمنان پیغامبران پیش از تو باز شکستنى و برتاختنى.
کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ دروغ زن گرفت پیش از قریش، قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتادِ (۱۲) قوم نوح، نوح را و عاد، هود را و فرعون آن کشنده بمیخ بند دروغ زن گرفت موسى را، وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحابُ الْأَیْکَةِ و ثمود، صالح را و قوم لوط لوط را و اصحاب ایکه، شعیب را، أُولئِکَ الْأَحْزابُ (۱۳) ایناند آن سپاههاى پیشینان.
إِنْ کُلٌّ إِلَّا کَذَّبَ الرُّسُلَ نبود از ایشان کس مگر که پیغامبران مرا دروغ زن گرفت، فَحَقَّ عِقابِ (۱۴) تا سزا گشت و کردنى و رسانیدنى سرانجام بد نمودن من ایشان را.
وَ ما یَنْظُرُ هؤُلاءِ چشم نمىدارند اینان، إِلَّا صَیْحَةً واحِدَةً مگر یک بانگ، ما لَها مِنْ فَواقٍ (۱۵) که از آن هیچ بر آسودن نه.
وَ قالُوا رَبَّنا و گفتند خداوند ما، عَجِّلْ لَنا قِطَّنا فراشتاب ما را بهره ما، قَبْلَ یَوْمِ الْحِسابِ (۱۶) پیش از روز شمار.
اصْبِرْ عَلى ما یَقُولُونَ شکیبایى کن بر آنچه ایشان میگویند. وَ اذْکُرْ عَبْدَنا داوُدَ و یاد کن رهى ما را داود، ذَا الْأَیْدِ مرد با نیروى در پرستگارى ما إِنَّهُ أَوَّابٌ (۱۷) که او پرستگارى بود خداى ستاى با خداى گردنده.
رشیدالدین میبدی : ۴۱- سورة المصابیح- مکیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ در ایشان ساختیم و بریشان بستیم هم نشینان و هم سازان، فَزَیَّنُوا لَهُمْ تا مىآرایند ایشان را، ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ هر چه پیش ایشان فاست از آخرت تا بآن کافر مىشوند وَ ما خَلْفَهُمْ و هر چه پس ایشان فاست از دنیاى ایشان تا گرد میکنند، وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ و برایشان سخن خدا بتهدید واجب گشت و راست شد، فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ همچون گروهانى که پیش ایشان بودند و گذشتند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ (۲۵) که ایشان زیانکاران بودند و از خویشتن درماندگان.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ مشنوید این قرآن را، وَ الْغَوْا فِیهِ و سخن نابکار در آن افکنید «۲»، لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ (۲۶) تا مگر او را از خواندن باز شکنید.
فَلَنُذِیقَنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا براستى که بچشانیم ناگرویدگان را، عَذاباً شَدِیداً عذابى سخت، وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی کانُوا یَعْمَلُونَ (۲۷) و پاداش دهیم ایشان را ببتر پاداشى بر بترکارى که میکردند.
ذلِکَ جَزاءُ أَعْداءِ اللَّهِ آنست پاداش دشمنان اللَّه، النَّارُ آن پاداش آتش است، لَهُمْ فِیها دارُ الْخُلْدِ ایشانراست در ان آتش سراى جاویدى، جَزاءً بِما کانُوا بِآیاتِنا یَجْحَدُونَ (۲۸) پاداش را بآنچه بسخنان ما مىکافر شدند و از گرویدن مىبازنشستند.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گویند در آتش: رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلَّانا خداوند ما با ما نماى آن دو تن که ما را بىراه کردند، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ از پرى و آدمى، نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا تا ایشان را در زیر پاى آریم، لِیَکُونا مِنَ الْأَسْفَلِینَ (۲۹) تا از ما که فرودیم فروتر باشند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ایشان که گفتند خداوند ما اللَّه است، ثُمَّ اسْتَقامُوا و آن گه بر آن بپائیدند، تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَةُ مىفرود آیند برایشان فریشتگان، أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا میگویند که مترسید و اندوه مدارید، وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ (۳۰) و شاد باشید بآن بهشت که شما را وعده مىدادند.
نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ ما دست گیران و یارى دهان شماایم، فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ در زندگانى این جهان و در ان جهان، وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ و شما راست در بهشت هر چه دلهاى شما خواهد، وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ (۳۱) و شما راست در آن هر چه شما را آرزو خواهد.
نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ (۳۲) پیش آوردهایست از آمرزگارى مهربان.
وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا کیست نیکوتر سخن، مِمَّنْ دَعا إِلَى اللَّهِ از آن کس که با خداى میخواند. وَ عَمِلَ صالِحاً و کار نیک میکند، وَ قالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ (۳۳) و میگوید که من از گردن نهادگانم.
وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ هرگز یکسان نبود نیکویى و بدى، ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ جفا و سفه باز زن بپاسخ دادن و پاداش کردن هر چه آن نیکوتر، فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ که آن کس که میان تو و میان او دشمنى است، کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ (۳۴) گویى که دوستى است یارى بدل نزدیک.
وَ ما یُلَقَّاها و در دل و در دهن ندهند این خصلت و این حسنة و این عادت و خوى نیکو را، إِلَّا الَّذِینَ صَبَرُوا مگر شکیبایان را، وَ ما یُلَقَّاها و در دل ندهند آن را، إِلَّا ذُو حَظٍّ عَظِیمٍ (۳۵) مگر کسى با بهرهاى نیکو از ایمان و از بهشت.
وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ و هر گاه که بتو رسد از دیو گردن گشتنى و بسر برداشتنى و در خشم کردنى و وسوسه افکندنى، فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ فریاد خواه باللّه، إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ (۳۶) که او شنواست و دانا.