عبارات مورد جستجو در ۱۱۶ گوهر پیدا شد:
الهامی کرمانشاهی : خیابان سوم
بخش ۱۰۷ - خواب دیدن هند زن یزید
گشودند و آمد ملایک زاوج
به سوی زمین با فغان فوج فوج
به پر خون سرسبط خیرالانام
نمودند یک یک درود و سلام
وزان پس یکی ابرآمد پدید
سوی خاک از اوج گردون چمید
پدید آمد از ابر پس چند مرد
خروشان و جوشان و رخساره زرد
از آنان یکی مجرد با اشک و آه
نهفته تن اندر پرند سیاه
دوید و سر شاه را برگرفت
ببوسیدش و مویه اندر گرفت
همی گفت زارای مر انور عین
به خون غرقه در راه یزدان حسین (ع)
تو را امت زشت نشناختند
به جان تو تیغ ستم آختند
بریدند لب تشنه سر از تنت
زخون رنگ کردند پیراهنت
منم جد تو شاه یثرب دیار
ابا باب تو شیر پروردگار
به همراه ما مجتبی (ع) و عقیل
دگر حمزه و جعفر بی عدیل
ز گردون گردان فرود آمدیم
به پیش تو بهر درود آمدیم
چو بیدار شد ز آن غم انگیز خواب
روان شد سوی شوی خود با شتاب
در آرامگاهش ندید او به جای
بگردید هرسو زن پارسای
به انجام در خانه ی بی چراغ
بدیدش نشسته پر از درد و داغ
نهاده به دیوار روی سیاه
پیاپی کشد از دل تیره آه
همی دم به دم گوید آن نابکار
مرا با حسین علی (ع) بد چه کار
چو هندش بدانسان پشیمان بدید
بدو سر بسر گفت خوابی که دید
چو بشنید گفتار زن بد نژاد
خدا و پیمبرش نفرین کناد
که او کشت آن شاه را بیگناه
مرا کرد نزد نبی رو سیاه
کنون درگذشتم ز بیداد من
پشیمانم از کرده ی خویشتن
نمایید اگر منزل خود به شام
نیندیشد از من بجز نام کام
وگر سوی یثرب شما راست رای
فرستم به دلخواهتان باز جای
بگفتند آل شه تاجدار
که ما را به، زشام یثرب دیار
که اندر جوار رسول امین
نشینیم تا عمر باشد غمین
چو گفتند این کرد با شاه روی
که گر خواهشت هست بامن بگوی
که باشد روا نزد من بی سخن
همه آرزوی تو ای موتمن
به پاسخ چنین گفت با وی امام
که ما را به نزد تو باشد سه کام
نخست آنکه سازی مرا کامیاب
دگر ره زدیدار فرخنده باب
دوم آنچه از ما ببرده است کس
ستانی و ما را دهی باز پس
الهامی کرمانشاهی : خیابان سوم
بخش ۱۱۱ - رفتن اهل بیت به کربلا
که بوسیم آن تربت پاک را
گل آریم از اشک آن خاک را
بگویم به شه درد دیرینه را
ز اندوه سازم تهی سینه را
به فرمان سلطان دین پیر راد
سوی وادی کربلا رو نهاد
همی رفت با کاروان حرم
سر و روی پرگرد زار و دژم
وزان سو ز انصار پیری گزین
که بد نام او جابر پاکدین
پی طوف آن مرقد مشکبار
سوی کربلا شد ز یثرب دیار
به روزیکه بد اربعین امام
رسید اندران دشت آن نیکنام
نخستین به آیین حجاج مرد
به آب فرات اندرون غسل کرد
سپس بست احرام و برداشت گام
سوی تربت سبط خیرالانام
به همراه وی قومی از بسته گان
که بودند او را ز پیوسته گان
فرستاد برشه سلام و درود
برآن خاک، سیلی ز مژگان گشود
بیفکند خود را برآن قبر پاک
بمالید روی و جبین را به خاک
همی راز دل گفت و بگریست زار
به گرد اندرش بستگان سوگوار
به ناگاه برخاست بانک درای
رسیدند آل رسول خدای
چو دیدند آن تربت تابناک
فکندند خود را ز محمل به خاک
چو شد با خبر جابر پاک دین
بیامد بر سیدالساجدین
ببوسید او را هلال رکاب
فرو ریخت از دیدگان خون ناب
ز درد درون ناله بنیاد کرد
زشاه شهیدان همی یاد کرد
شهنشاه بیمار بنواختش
فرود آمد و پیش بشناختش
بفرمود تا از بر آن مزار
رود مرد بیگانه بریک کنار
چو شد جا ز بیگانه پرداخته
لوای عزا گشت افراخته
چگویم که از غم درآن پهندشت
به آل نبی آن زمان چون گذشت
خروشان و جوشان پریشیده موی
سوی تربت شه نهادند روی
ز ماتم به سر بر فشاندند خاک
به جیب صبوری فکندند چاک
چنان خاست زان بیکسان غلغله
که افتاد در آسمان و لوله
ز افغام آن قوم اندوهگین
گرستند جنبنده گان زمین
ز ماهی به دریا ز مرغ از هوا
برآمد دران دشت چون نی نوا
ز دود عزا شد زمانه سیاه
هوا تنگ گردید ز انبوه آه
همی هر کسی ناله میکرد زار
ز بهر شهیدی چو نالان هزار
زانده دل زینب (س) آمد به جوش
کشید از جگر همچو دریا خروش
نقاب از رخ روز آسا گشود
برآن موی شبگون پریشان نمود
دو رخ بر خراشید و پاشید خون
برآن تربت پاک و شد لعلگون
به زاری همی گفت ای شاه من
غمت تا دم مرگ همراه من
برآور سر از تربت لعلفام
که آوردمت ارمغانی ز شام
بیاوردم اای داور رهنمون
دلی خسته و پیکری نیلگون
نپرسی پس از تو به ما چون گذشت
که دانی دراز است این سرگذشت
بگویم گر از کوفه و شهر شام
نگردد همی تا به محشر تمام
مرا این همه رنج و محنت که بود
ستم ها که رفت از سپهر کبود
نبود آنچنان سخت کز پیکرت
جدا کرد دشمن غمین خواهرت
نهشتش بماند به پیشت دمی
نهد زخم های تو را مرهمی
دریغ ای برادر درین تیره خاک
چسان خفته ای با تن چاک چاک
تنی را که از شهپر جبرییل
بدی پیرهن، غسلش را سلسبیل
چه آمد برو اندر آن آفتاب
که برنای خشکیده اش ریخت آب؟
که شست و کفن کرد در خاک کرد
که در ماتمش پیرهن چاک کرد؟
نه مادر به سر بودت ای شهریار
نه خواهر که جسمت کنند استوار
چه گویم من ای شه کجا بد سرت
که چشمت ببندد مگر مادرت
سرت بود با خواهرت همسفر
که بینی مر او را چه آید به سر
چو بودی تو ایشاه و دیدی مرا
همان به که کوته کنم ماجرا
بسی گفت ازینگونه تا شد زهوش
چو آن بانوی نوحه گر شد خموش
دگر بانوان مویه کردند سر
یکی بر پدر آن دگر بر پسر
چو ازکار ماتم بپرداختند
سوی یثرب آهنگ ره ساختند
مدار جهان سیدالساجدین
به پیوست با تن، سر شاه دین
وزان پس به تن ها سر یاوران
به پیوست و شد سوی یثرب روان
دل اندر بر شاه و دیده به راه
برفتند با بارها اشک و آه
به هر جا شترها نهادند پای
شد از آب چشم زنان چشمه زای
الهامی کرمانشاهی : خیابان سوم
بخش ۱۱۳ - رفتن بشیر ابن جذلم برای خبر دادن به اهل مدینه به فرمان امام(ع)و باقی آن واقعه
رسیدیم نزدیک یثرب زمین
بفرمود آن رهبر چارمین
سراپرده ی بی خداوند شاه
به هامون درون برزنند آن سپاه
چو پرداخته گشت پرده سرای
مرا گفت آن داور رهنمای
که باب تو را بخشش کردگار
صلت باد ای مرد نیکو تبار
که او از سخن گستری بهره است
به نظم سخن نام بر می فراشت
تو را نیز بهره ی از آن کارهست
بگفتم بلی درسخن هست دست
بفرمود پس سوی یثرب خرام
بده آگهیشان ز قتل امام
هم از حال ما بستگان بلا
که اینک رسیدیم از کربلا
به فرمان آن داور رهنمون
براندم سوی شهر یثرب هیون
زن و مرد آن شهر برگرد من
نمودند پرسش کنان انجمن
نگفتم سخن تا بر قبر شاه
چو پیدا شد آن احمدی (ص) بارگاه
کشیدم ز دل ناله کای شهریار
خروشان سر از پاک تربت برآر
پذیره شو از عترت پاک خویش
اسیران دل خسته ی سینه ریش
که اینک زده خیمه با شور و شین
به نزدیک قبرت یتیم حسین (ع)
به همراه وی خواهران پدر
همان دختران تو ای تاجور
پس آنگاه با دیده ی اشکبار
سرودم که ای اهل یثرب دیار
نمانید برگرد قبر نبی (ص)
که شد کشته آن خسرو یثربی
حسین را بکشتند درکوفه زار
ز دیده ز بهر ویم اشکبار
فکندند برخاک ره پیکرش
ببردند برنیزه هر جا سرش
نمانده است جز پور بیمار او
تنی زنده از بسته و یار او
کنون آن خداوند دنیا و دین
ابا دختران رسول امین
به نزدیک یثرب زده بارگاه
پذیره شویدشس به افغان و آه
فکندند دستار و بر فرق خاک
فشاندند با ناله ی دردناک
چو اهل مدینه شنیدند این
گریبان دریدند و اندوهگین
زن و مرد افغان بر افراختند
ز پرده عروسان برون تاختند
ز هر خانه برخاست آوای غم
به تربت رسول خدا شده دژم
سرشک زن و مرد چون ناودان
زهر گوشه ی شهر بودی روان
تو گفتی قیامت پدیدار گشت
سپهر و ثریا نگونسار گشت
ز یثرب سراسر برون تاختند
زن و مرد آهنگ ره ساختند
چو دیدند از دور آن بارگاه
درفش و سراپرده یکسر سیاه
دگر ره فکندند بر جامه چاک
به سر برفشاندند با مویه خاک
ز آه زن و مرد یثرب زمین
سیه گشت روی سپهر برین
زنان سربرهنه پریشیده موی
سوی آل حیدر نهادند روی
به گرد زنان پرده ی غم زدند
ز نرگس به گلبرگ شبنم زدند
یکی زار گفتا که ای انجمن
دریغ از جوانان شمشیر زن
کجا رفت ماه بنی هاشما
چه آمد به عبدالله و قاسما
خداوند محراب و منبر چه شد
شبیه جمال پیمبر چه شد
وزان سوی مردان به گرد امام
برهنه سر و مو پریشان تمام
کشیدند صف با فغان و خروش
جگرشان پراز خون و دل پر زجوش
یکی جویش از گریه بر روی بود
به شه دیگری تعزیت گوی بود
یکی گفت کو آنکه جز او نبود
امامی به زیر سپهر کبود
یکی گفت گو شمع بزم بتول (س)
کجا رفت ریحان باغ رسول (ص)
زگفتارشان شاه بگریست خون
به پا خاست از خیمه آمد برون
پی خطبه برکرسی ای شد فراز
به گفتار او گوش ها گشت باز
نخستین خدا را بدینسان ستود
کزو گشته پیدا فراز و فرود
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۱۳
سلخ ماه طرب و غره شهر الم است
نوبت ماتم خورشید کواکب حشم است
آسمان کرده به خون شه دین ساز مصاف
سپهش اختر وطغرای هلالش رقم است
تکر گردون سزد ار شد حبشی جامه از آنک
قتل میر عرب و ماتم شاه عجم است
تا قیامت اگر از چشمه چشم مه و مهر
عوض اشک رود سیل شفق فام کم است
ناله شش جهت از غایله سوک تو راست
قامت نه فلک از بار ملال تو خم است
دو جهان از سر جان گر همه خیزند رواست
در ره ماتم تو ترک سر اول قدم است
عرشیان را همه از گرد الم تن تل خاک
فرشیان را همه از اشک عزا دیده یم است
بر همه اهل زنا قرعه عیش و طرب است
بر همه آل علی قسمت جور و ستم است
ناله بر کش ز دل امکان فغان تا به دل است
خون فشان از مژه تا در مژه آثار نم است
این چنین خیره ندانستمت ای گرگ سپهر
می بری سر به ستم گر همه صید حرم است
جرم یغما که فزون است به کیهان ز حساب
چون تواش واسطه روز حسابی چه غم است
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۲۴
در عزایت چکنم گر نکنم خاک به سر
زین مصیبت چه خورم گر نخورم خون جگر
تو به فردوس برین تاخته گلگون نشاط
من سوی شام الم بسته به غم بار سفر
ماند اکنون که دل از دولت و صلت محروم
ماند اکنون که ز چهر تو جدا دیده تر
چه برم گر نبرم مژده وصلت به روان
چه دهم گر ندهم وعده رویت به نظر
خیل انصار ترا تن به زمین سر به سنان
آل اطهار ترا دل به تعب جان به خطر
چکنم گر نکنم شکوه زپیکار قضا
چه زنم گر نزنم ناله ز بیداد قدر
پور بیمار ترا پای به زنجیر درون
دخت افکار ترا روی برون از معجر
زین تحکم چه زنم گر نزنم دست به روی
زین تهتک چه درم گر ندرم جامه به بر
پیکر چاک تو بر خاک همی زان لب خشک
آتش جان تو بر باد از آن دیده تر
چه فروزم نفروزم همه کانون ز روان
چه تراوم نتراوم همه دریا زبصر
آل اطهار ترا بر سر معموره عبور
حرم عز ترا در بن ویرانه مقر
چه زنم گر نزنم بر به ثری سقف سپهر
چه برم گر به ثریا نبرم خاک گذر
قاسر جان و جهان عاقله کون و مکان
برد از کون و مکان جان جهان رخت به در
چکنم گر نکنم جان و جهان شیب و فراز
چکنم گر نکنم کون و مکان زیر و زبر
تیغ بهمن به بر و پهلوی تو نیزه گذار
جان یغما به تن و سینه تو خاک سپر
زین تغافل چه کشم گر نکشم دشنه به دل
زین تغابن چه کنم گر نکنم خاک به سر
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۱
شد نگون رایت عباس علم دار حسین
بی علم دار و علم تا چه شود کار حسین
هستی یک دمه در ماتم یک دشت شهید
وای هنگام کم و انده بسیار حسین
ماتم فاطمه داغ حسن و سوک علی است
قتل اکبر دویمین احمد مختار حسین
خود چه دانی به مثل چهره به خون غرقه کیست
بر کران تا نکشی طره دستار حسین
یغمای جندقی : مراثی و نوحه‌ها
شمارهٔ ۸۲
می کشد دیگر سپه سلطان کین
غم قرین باز آمد اربعین
از سر نو بر سر ارباب دین
غم قرین باز آمد اربعین
دل شکسته سرنگون بر ره علم
با الم می رسند از شام غم
منهزم اولاد خیرالمرسلین
غم قرین باز آمد اربعین
باز راه کاروان اشک و آه
دل تباه شد به سوی قتلگاه
جوش در خون زد دل روح الامین
غم قرین باز آمد اربعین
غلغلی کز سر بریدن شد عیان
از فغان بر سر نه آسمان
ز اتصالش سر بر آمد از زمین
غم قرین باز آمد اربعین
راس سلطانی که بود از احتشام
ز احترام صد سلیمانش غلام
شد به تن واصل چو در خاتم نگین
غم قرین باز آمد اربعین
آنکه هستش در امان خیل عباد
در معاد کی روا بود از عناد
بازگشت اهل بیتش را ببین
غم قرین باز آمد اربعین
تشنه لب تا شد نهان در گل چو آب
دل کباب نور چشم بوتراب
رفت خون از دیده ماء معین
غم قرین باز آمد اربعین
باز بر خیل شهیدان بی گمان
شیعیان تیر حسرت در کمان
بر گشاید لشکر ماتم کمین
غم قرین بازآمد اربعین
باز آمد در تزلزل نه سپهر
تیره چهر شد رخ تابنده مهر
رفت از جا پایه عرش برین
غم قرین باز آمد اربعین
در عزای خامس آل عبا
شد زجا ربع مسکون در نوا
شش جهت شد تا سپهر هفتمین
غم قرین باز آمد اربعین
گفت با عشرت گزینان چمن
با حزن بهر قاسم این سخن
صبحدم دامن کشان بال و پرین
غم قرین باز آمد اربعین
کرد زهرا معجر نیلی به سر
دیده تر ریخت از خون جگر
لاله در ساغر شراب آتشین
غم قرین باز آمد اربعین
از تحسر غنچه شیرین سخن
در چمن خنده زد بر خویشتن
وز بکا شد چشم نرگس نرگسین
غم قرین باز آمد اربعین
طبع یغما آشکارا و نهفت
هر چه گفت کو از این بهتر نگفت
عجلواکم بالعزا یا عاشقین
غم قرین باز آمد اربعین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۲
باز از افق هلال محرم شد آشکار
برچهر چرخ ناخن ماتم شد آشکار
نی نی به قتل تشنه لبان ار نیام چرخ
خون ریز خنجری است که کم کم شد آشکار
یا بر افراشت رایت ماتم دگر سپهر
و اینک طراز طره پرچم شد آشکار
یاراست بهر ریزش خون های بی گنه
پیکانی از کمان فلک خم شد آشکار
یا از برای زخم شهیدان تشنه لب
از جیب مهر نسخه ی مرهم شد آشکار
یا فر و نهب پرده گیان رسول را
از مهر و مه صحیفه و خاتم شد آشکار
یا می خرند اشک عزا کز نجوم و ماه
جام بلور و دامن درهم شد آشکار
دل ها گشاید از مژه سیلاب لعل رنگ
از نوک ناوکی که در این دم شد آشکار
این ماه نیست نعل مصیبت در آتش است
کز بهر داغ دوده ی آدم شد آشکار
صبح نشاط دشمن و شام عزای دوست
این سور ماتمی است که با هم شد آشکار
باز از نهاد نوحه سرایان فراز و پست
آشوب رستخیز به عالم شد آشکار
آهم به چرخ رفت و سرشکم به خاک ریخت
اکنون نتیجه دل پر غم شد آشکار
ز افغان سینه ابر پیاپی پدید گشت
ز امواج دیده سیل دمادم شد آشکار
آهم شراره خیز و سرشکم ستاره ریز
این آب و آتشی است که توام شد آشکار
نظم ستارگان مگر از یکدگر گسیخت
یا اشک این عزاست که گردون ز دیده ریخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵
تنها نه خاکیان به تو جیحون گریستند
در ماتم تو جن و ملک خون گریستند
خاکم به سر، برآر سر از خاک و درنگر
تا بر تو آسمان و زمین چون گریستند
چون سیل خون نشست زمین را که عرش و فرش
از حد و نظم و ضابطه بیرون گریستند
تا از عطش کبود شدت لب فرات و نیل
از رود دیده سیل جگرگون گریستند
تا بر سنان سرت سوی گردون بلند شد
بر فرشیان ملائک گردون گریستند
هرچند خود ز اهل زمین سر زد این عمل
افلاکیان بر اهل زمین خون گریستند
یک تن ز صد هزار کست جرعه ای نداد
با آنکه برتو آن فرق دون گریستند
بر تشنگان کشته ی کوی تو کاینات
از زخم کشتگان تو افزون گریستند
شد جیب روزگار به خون رشک لاله زار
خلقی ز بس به پهنه و هامون گریستند
افسردگان بزم عزایت به جای اشک
از آتش درون همه کانون گریستند
عبهر به دشت و لاله به بستان و گل به باغ
از جویبار دیده طبرخون گریستند
شد این عزای خاص چنان عام تا به هم
هشیار و مست و عاقل و مجنون گریستند
آن روز خون خود به رکاب ار کست نریخت
در ماتم تو عالمی اکنون گریستند
بعد از تو زندگان جهان را کم است باز
صد بحر اگر به طالع وارون گریستند
سوزند آفرینش اگر در غمت سزاست
برداغ ابتلای تو این سوختن بجاست
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۳
برحالت غریبی او آسمان گریست
تنها نه آسمان همه کون و مکان گریست
چون سوی مقتل آمد و برکشتگان گذشت
بر هر جوان و پیر خروشان چنان گریست
کزتاب شرم در رخ او ماسوا گداخت
و ز باب رحم بردل او کن فکان گریست
هم بر رجال کشته بی کفن و دفن سوخت
هم برنساء زنده ی بیخانمان گریست
از ناله اش خروش به خلد برین فتاد
وز گریه اش بتول به باغ جنان گریست
برسینه و لبش همه صحرا و باغ سوخت
بر دیده و دلش همه دریا و کان گریست
گل ها به خاک ریخت چو گلشن به باد رفت
بلبل به حسرت آمد و بر باغبان گریست
دل هرچه داشت خون جگر سوی دیده راند
چشم از پی نثار رهش ناتوان گریست
چون انس جان برید ز جان جان انس و جان
تن انس جان گذارده بر انس و جان گریست
لب تشنه نحر شد لب نهر فرات آه
با آنکه نهر در غمش آب روان گریست
تا پیکر امام زمان برزمین فتاد
روح الامین به حال زمین و زمان گریست
جسم جهان فتاد تهی ز آن جهان جان
جان جهانیان به عزای جهان گیست
بریک جوان و پیر وی ابقا نکرد خصم
هرچند زان سپه همه پیر و جوان گریست
براین غریب دشت بلا نفس و عقل سوخت
براین قتیل تیغ جفا جسم و جان گریست
جانم به تاب ز انده بی تابیت حسین
خاکم به باد ز آتش بی آبیت حسین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۵۶
تا ماجرای ماتم او در میان فتاد
اندوه و شادی از دو جهان برکران فتاد
ذرات ملک را همه پست و بلند سوخت
این طرفه آتشی است که در کن فکان فتاد
یکباره بنیه اش همه ازکف به باد رفت
این بار بس که بردل گیتی گران فتاد
این مایه فتنه سایه بگسترد برزمین
تا بر زمین سپهر برین سایبان فتاد
از تاب و پیچ و شورش و سودای این غم است
این عقده ها که در خم زلف بتان فتاد
ز اول که داد دولت باطل به دست خصم
ناوک به ناله آمد و خم در کمان فتاد
ز انداز ناصبین زمین این شنیعه رفت
چون شد که ننگ ها همه بر آسمان فتاد
هفتاد جان به جامی از آن برنداشت کس
آب از چه باب اینقدر آیا گران فتاد
دیدی که مام دهر در اعصار اهل بیت
با پور و دخت خویش چه نامهربان فتاد
بر طایران بام تو دامی فکند چرخ
کز صعوه تا هما همه از آشیان فتاد
برخی به خاک خفته و برخی به نیزه رفت
جمعی به کربلا که از آن کاروان فتاد
زین شعله سوخت سوری و خس خشک و تر بلی
سوزد به هم چو نایره در نیستان فتاد
آن را که خوان مائده از آسمان رسید
اشک روان و لخت جگر آب و نان فتاد
گیتی بر او گماشت غمی محض آگهی
هرجا که چشم او به دلی شادمان فتاد
کید زمانه بنگر و کین سپهر بین
نامهربانی مه و انداز مهر بین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۳
در ماتم تو تا نچکید اشکم از قلم
حرفی ازین حدیث به دفتر نزد رقم
ننگاشت خامه نکته ای از شرح این عزا
نآورد تا چه رگ ز غمت خون دل به دم
ماندند تا عزای تو دارند کاینات
ورنه شدی وجود سوی بنگه عدم
هر شب نثار بزم عزاداری تراست
تا روز حشر دامن گردون پر از درم
چشمی محیط حوصله باید سحاب زای
کاین گریه نیست لایق چندین سفینه غم
آبش ز اشک دیده و خوانش ز لخت دل
این بود پاس حرمت مهمان محترم
ز آب دیده تاب درون گر نمی نشاند
می سوخت ز آتش عطش از فرق تا قدم
از چرخ تیره اختر و ز خصم خیره کش
بدخواه وی چو داهیه بسیار، دوست کم
قسمت نمود بر دو طرف عضو عضو خویش
طرف حرامی و حرم اعضای منقسم
برسر هوای حرب و به دل حزن اهل بیت
رایش سوی حرامی و رویش سوی حرم
تنها میان قوم دغا مانده آن دریغ
کارواح در معسکر این کمترین حشم
اجرام خرد و برد بهم مجتمع هنوز
و اندام او به تیغ ستم منقطع ز هم
از آتش ستیزه خصمش خیام سوخت
برپا چراست پایه ی این آبگون خیم
خضمش طمع کند پی خدمت ز پور و دخت
شاهی که قدسیان به حریمش کمین خدم
ز آن ره که عهد دولت باطل کشید طول
حق را ملامتی نه ولی اهل حق ملول
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۶۷
خود بر تو عرش و فرش نه تنها گریستند
اقطار کاینات سراپا گریستند
بر بی کیست جن و ملک را جگر گداخت
بر تشنگیت دجله و دریا گریستند
تنها نه دوست را دل و جان ز آتش تو سوخت
بر حالت غریبت اعدا گریستند
دل ها تهی نشد چو از آن گریه های خاص
اعیان ملک از همه اعضا گریستند
برحال اهل بیت نبی نشأتین سوخت
تنها همین نه یثرب و بطحا گریستند
از اختصاص این ستم استی که خاص و عام
با هم در این معاهده یکجا گریستند
هرچند سرزد این عمل از مسلمین ولی
در ماتمت یهود و نصارا گریستند
ز اسلامیان تنی به تو یک مو نگشت نرم
لیک از غم تو هندو و ترسا گریستند
برمحنت تو وامق و مجنون ملول و مات
برعترت تو لیلی و عذرا گریستند
دامان چرخ از شفق آمد عقیق خام
یا عرشیان به طارم خضرا گریستند
بزمی نچید ساقی دوران که جای می
خوناب دل نه جام و نه مینا گریستند
بنیان طرح تعزیه ات را خدای ریخت
ز آن سال ها که آدم و حوا گریستند
این تخته ی گل آب شد از فرط التهاب
تا قدسیان به صفحه ی غبرا گریستند
بر این عزیز مصر که صد یوسفش غلام
با دیگران عزیز و زلیخا گریستند
این وقعه از اعالی اسلام اگرچه خاست
اما مجوس و ناصب ازین شیمه عذر خواست
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۲
چون صدر دین امام مبین مقتدای راد
دل سان وحید در صف کرببلا فتاد
آمد به خیمگه پی بدرود اهل بیت
تسکینشان به صبر و تسلی به اجر داد
هم در وداع حمد خدای مجید کرد
ز آن پس زبان به نعت رسول امین گشاد
پس بر فزع وعید و مالی بزرگ راند
بر صابری نوید ثوابی شگرف داد
بگشود عقد خاطر و بربست رای حرب
دل سرد از جدایی و جان گرم بر جهاد
پا در رکاب سخت و لگامش به دست سست
پهلو نبی برابر آن ناکسان ستاد
اتمام حجت از همه در کرده گفت پس
هان ای سر سپه پسر سعد شوم زاد
بیگانه ز آشنای قدیمی کرانه جوی
درباره منت چه شد آن مایه اتحاد
چون شد که سال های درازت زیاد رفت
آن دعوی ارادت و آن لاف اتحاد
عزمت چرا سوابق صحبت به پا فکند
حزمت چرا سو الف الفت ز کف نهاد
تعریف جاه و منصب و مالت گر از غرور
یک باره رفت آیت قربی چرا ز یاد
با ما مصاف و لاف مسلمانی ای عجب
لعنت بر این نفاق کند شرک و ارتداد
گفتم هر آنچه قابل آنی ولی چه سود
اندرز من به گوش قبول تو بود یاد
برداشت هر که کامت و نافت هر آنکه چید
بالفطره کاش دست و زبانش بریده باد
چار اسبه رو به آتش ممدود می روی
هشدار هان که پشت به مقصود می روی
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۷
ای رفته از ازل به مصیبت قضای تو
وضع بلا نشد به جهان جز برای تو
از سخت و سست جمله بلایای انبیاء
کاهی فزون نبود ز کوه بلای تو
نگذاشت در زمانه به جا جز بلا و کرب
تا رستخیز واقعه ی کربلای تو
الا بهر بلا که ترا بیش و کم رسید
جاری نشد قضای خدا بی رضای تو
کردی فدای دین خدا جان و مال خویش
جاوید انس و جان همه را جان فدای تو
حاشا که کس ز عهده بر آید قصاص را
ز آن در که نیست ملک دو کیهان بهای تو
از صفحه ی وجوب اگر امکان محو داشت
هر روز تازه تر نشدی ماجرای تو
در نیل غم زدند سراپرده ی سپهر
و افراختند بر سر ماتم سرای تو
از مهر و ماه مشعل و شمع ضیاء و نور
افروختند در خور بزم عزای تو
از خلق و امر قدر تو گر برتری نداشت
در حکم حق نبود خدا خون بهای تو
حق خواست کاین مصایب جانکاه تا ابد
باد ایت از فضایل حیرت فزای تو
از ذره ذره ملک نه تنها شنیده اند
از نی نوای نایبه ی نینوای تو
با فرط امتداد هنوز آیدم به گوش
افغان استغاثه و بانگ نوای تو
تا باشدش به خاک درت فر مسکنت
سلطانی دو کون نخواهد گدای تو
بایع خدا متاع بلا مشتری حسین
شد راست زین معامله تا حشر شور و شین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۲
ای طایف حریم تو اعیان کاینات
ذرات ملک زایر کوی تو از جهات
تو گشته زیر خاک و من اسوده بر زمین
ما را هلاک در همه حالت به از حیات
ما را ز داغ خود زدی آتش به دلی ولی
تا بخشی از شکنجه جاویدمان نجات
سودند سر به تیغ اعادی مجاهدینت
دادند تن به قید اسیری مخدرات
بودند ای عجب همه با این گنه هنوز
دارنده ی صیام و گزارنده ی صلات
با قصد قتل و غارت حق چیست حال کس
صد قرن اگر نماز کند یا دهد زکات
با دعوت امام مبین دعوی یزید
فرقان حق کجا و کجا آن مزخرفات
باطل نایستد بر حق نیست مشتبه
آن ترهات سست بدین طرفه محکمات
این صید زار خسته ی بشکسته بال و پر
از آشیان فتاده ی سرگشته در فلات
تر کردی ار کست به یکی جام کام خشک ما
یک غرقه بیش کم نشدی بالله از فرات
شد راست دود و خیمه ی گردون سیاه کرد
ز آن آتشی که خصم زدت در سرادقات
گشتند دراقامه ی سوگ تو متفق
از صدر بزم صومعه تا صف سومنات
برخاست شور و لوله از کعبه تا کنشت
ارباب کفر و دین همه بنشسته در عزات
هم وحش و طیر غم زده در محنت تو محو
هم جن و انس دل شده در ماتم تو مات
درباره ی تو هر که کند بیش و کم ستم
کیفر ز هفت دوزخش افزون بود نه کم
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۶
قومی که اجتماع به بزم عزا کنند
تا استماع واقعه ی کربلا کنند
هم عرشیان ز بال به خاک افکنند فرش
هم قدسیان به قاتل و سامع دعا کنند
طیر و وحوش ناله ی واویلتا زنند
جن و سروش ویله ی واحسرتا کنند
جبریل از اشک اهل عزا را دهد گلاب
تا چشم دل به صاحب آن روضه وا کنند
کو چون نوای نایره انگیز فاطمه
از نوحه صحن غمکده را نینوا کنند
پیش خود ار نیند خجل از درون شاد
بر حسرت رسول حجاب از خدا کنند
لب کی به خنده باز فتد داغ دیده را
شرمی ز روی حضرت خیر النساء کنند
مادر چو گرید از غم فرزند با چه روی
در محضرش دهان به تبسم فرا کنند
ما نیز دل شکسته نشینیم اگر مزاح
در محفل مصیبت فرزند ما کنند
برگ طرب مساز که ترک ادب کنی
هر جا که شرح ماتم آل عبا کنند
بگشای گوش هوش و فروبند کام نطق
تا سینه ات به سر قضا آشنا کنند
نبود جز اشک و آه سزاوار این جلوس
فرض است گر قیامت عظمی کنند
گردن کشند و دیده گشایند خیر خیر
سهل است امر ما به امام اعتنا کنند
این موقعی است در خور مردان پاک باز
حیف است امتزاج ورع با ریا کنند
محکم کناد محض عنایت خدای ما
بر دامن ولای تو دست رجای ما
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰۳
در سوگ این ستم زدگان بحر و بر گریست
هرچ اندر آسمان و زمین خشک و تر گریست
آن شب زمین به خواریشان سختتر گداخت
آن شب زمان به زاریشان زارتر گریست
کاندر خرابه دختر خردش رقیه نام
چون شمع صبح از سر شب تا سحر گریست
از شور گریه اش همه بینا و کور سوخت
وز سوز ناله اش همه شنوا و کر گریست
صحرا به تاب سینه ی وی چون شرر گداخت
دریا به آب دیده ی وی چو شمر گریست
شمعی به بزم ماتمیان همچو او نسوخت
چندانکه غریق اشک فتد تا کمر گریست
چون مرغ نیم کشته گم کرده آشیان
بر پای دام حادثه سر زیر پر گریست
نز زخم نای و آبله پای و طعن نی
نز رنج راه و سختی و طول سفر گریست
نه چشم آب و نان نه تمنای برگ و ساز
نی طمع خوان نه بر هوس ما حضر گریست
نی در هوای چادر و ساماک و روی پوش
نی بر غم برهنگی پا و سر گریست
نه اعتنای یاره نه پروای گوشوار
نه برسوار سیم و نه خلخال زر گریست
نی دل به تیته و تل و طوق و تمیمه داشت
نی بهر رسته در و عقد گهر گریست
بهر پدر نه دربدری های خویش بود
هرچ اندر آن خرابه ی بی بام و درگریست
ز اندیشه ی مدار وی آن روز شمس سوخت
در فکرت حیات وی آن شب قمر گریست
دردا که این قضیه هنوز است ناتمام
چندانکه بختم از تف دل بازمانده خام
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱۲
می گرید از غم تو فلک روزگارها
کاین آب ها روان بود از جویبارها
تا کار دوستان گنه کار بگذرد
از دست دشمنت به سر آمد چه کارها
بر سرو قامتان گلندام کوی تست
بر سرو صوت قمری وگلبانگ سارها
برغارت ریاض توگشتند نوحه گر
نالد اگر به طرف چمن ها هزارها
تا دست دی ز باغ تو گل ها به خاک ریخت
در دل خلیدکون و مکان را چه خارها
تا شد شقایق تو شبه گون ز تشنگی
گل های آتشین دمد از لاله زار ها
سیراب از اشک ما چو نشد تشنه ای چه سود
سیلم فرا گذشته ز سر و رنه بارها
از خویش امیدم آنکه نراند ز نشأتین
والی هشت روضه ولی خدا حسین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱۳
ذکری ز ما که در خور حال محمد است
صل علی محمد وآل محمد است
صد بطن از معانی و الفاظ مغز و پوست
قرآن تمام وصف کمال محمد است
نور ازل که مظهر غیب و شهاده بود
یک پرتو از شعاع جمال محمد است
بر نهب و اسر آل علی عذر قوم چیست
یا داشت شبه کس که عیال محمد است
سیراب سرمدی زیم از هر عطش بلی
جامی نصیبم ار ز زلال محمد است
از ناصرین شاه شهیدش کند شمار
نفسی که خواستار خصال محمد است
دانیم ازین شگرف فدا در ره خدای
فوز خیال خلق خیال محمد است
یا رب به فضل خاص مرا بهره مند ساز
از دید وجه حق که مثال محمد است
بخشای جرم ما به علی اکبر حسین
جد و برادر و پدر و مادر حسین