عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۸
نفسی که خواند از در حشمت پیمبرش
خون خدا ببین که چها رفت بر سرش
از تن سرش به نوک سنان رفت در هوا
پس پایمال پهنه ی کین گشت پیکرش
خونی که نسبتش به خدا بود ز احترام
آمیخت خصم خیره به خون های دیگرش
شاهی که روز رزم سزاوار شأن اوست
چندین هزار فوج ملک در معسکرش
در کربلا برابر یک دشت کینه خواه
هفتاد و یک تن از همگان بود لشکرش
نوری که در لطافتش از تن به تب
عریان در آفتاب تن افتاد بی سرش
جسمی که بود خاک رهش بوسه گاه روح
کردند شرحه شرحه به شمشیر و خنجرش
شمعی که کرد روح قدس اخذ نور از او
افکند دست حادثه در راه صرصرش
روشن شد آتشی به بلایای او که سوخت
شش سوی تا نهم فلک از نیم اخگرش
فرسود خیزران شد و آمود خاک و خون
لعلی که بوسه داد پیمبر مکررش
جان بر شهادتش همه تعجیل و حرص بود
دل سوختی ولیک بر احوال خواهرش
بر طفل شیرخوار شهیدش جگر نسوخت
چندانکه در غم دو یتیم برادرش
اندیشه ی اسیری فرزند و زن به جان
نگذاشت جای ماتم عباس و اکبرش
دست از سرش عدوی ستم باره برنداشت
با آنکه استخوان شده با خاک همسرش
خونش به خاک معرکه از جسم پاک ریخت
زین آتش آب حق همه الحق به خاک ریخت
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۷۹
ازکید خیل کفر خداوند دین دریغ
در خاک و خون طپید به میدان کین دریغ
جم از وفا به صفحه ی خاکش مکان فسوس
دیو از دغا به سینه ی چاکش مکین دریغ
صدری که روح در صف بزمش گزید جای
شد رمح و تیغ در تن وی جاگزین دریغ
قطبی که عرش سایه و او شاخص اوفتاد
یکسان به خاک سایه صفت بر زمین دریغ
قلبی که خون فاطمه اش داد پرورش
در حربگه به خاک سیه شد عجین دریغ
در مقتل آخرین نفسش نیز کس نشد
الا سنان به پهلوی وی همنشین دریغ
تا صف ز صدر مورث تنظیم شرع و کون
غلطید غرق خون به صف از صدر زین دریغ
از حالت رکوع به زانو درآمد آه
بر هیأت سجود به خاکش عجین دریغ
شاهی که فرش بارگهش عرش کبریاست
از جنبش فلک نگرش خاک شین دریغ
آبش به حلق سوخته آخر نریخت کس
جز از دم سیوف دم واپسین دریغ
مغلوب شرک آمده توحید و برده دست
اصحاب ظن و وهم بر اهل یقین دریغ
از رای سست و سختی روی آل حرب بست
زنجیر کین به بازوی حبل المتین دریغ
طول زمان و طی لسان فرض بایدم
اما نه آن به چنگ و نه در کامم این دریغ
بس عاجزم ز شرح مصیبات کربلا
از گفت ناتمام خودم شرمگین دریغ
در ماتم تو هر چه سرایم کم است باز
صد همچو این سفینه نمی ز آن یم است باز
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۰
گیتی پس از تو دایره اش بی مدار باد
افلاک با درنگ و زمین بی قرار باد
تا تلخ شد زبان به دهان تو از عطش
شهد و شکر به کام جهان ناگوار باد
از حسرت تو شربت تسنیم و سلسبیل
غلمان و حور را به دهان زهرمار باد
با وصف تشنه کامیت اندر کنار شط
جاری به دجله خون دل از چشمه سار باد
دردا چوکربلا به میان پا نهاد گفت
از شرق وغرب امن و امان بر کنار باد
تا پود و تار جسم تو پامال پهنه گشت
موجود را گسسته ز هم پود و تار باد
رفع عطش چو از تو نشد جاودان چه سود
کز اشک دیده دامن ما جویبار باد
ممنوع از آب مالک آب است وا دریغ
ز آن خانواده دجله و شط شرمسار باد
ز اهل دغا تقاص جفا تا کشند زود
تیغ قصاص حق ز قراب آشکار باد
هرکه از قبول داغ تو پهلو کند تهی
جاوید با شکنج دو کیهان دچار باد
ز اندیشه ی حدیث تو هر دل که وارهید
محصور حکم حادثه روزگار باد
بر هر تنی که سوگ تو ناسازگار شد
فرسوده ی زمانه ی ناسازگار باد
گر در غمت ندیده صفایی دوام عیش
مفتون این سراچه ناپایدار باد
چشم شفاعت ار ز تو دارد به دیگری
دور از جوار رحمت پروردگار باد
شاها به خویشم از همه کس بی نیاز خوا ه
در حشرم از شفاعت خود سرفراز خواه
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۱
جسمی که جامه زیبدش از یاسمن دریغ
در خاک و خون فتاده چو گل بی کفن دریغ
جای سیه به سوگ جوانان خویش دوخت
ثوب گلی ز خون گلو بر بدن دریغ
نوشین لبان نورس ناکام نینوا
مشکین خطان گل رخ سیمین ذقن دریغ
خفتند خشک لب همه بر خاک و خونشان
تر کرد لاله و خس ربع و دمن دریغ
در نینوا به نصرت دین نبی نبود
افواج ناصری سپه صف شکن دریغ
بودی اگر به ماریه نگذاشتی به جای
این تیپ یک تن از همه آن تیغ زن دریغ
قمری خموش در قفس از بوم شوم وای
گرم نوا به شاخ امانی زغن دریغ
در بنگه غمت همه عمرم گذشت و گشت
حرمان و حسره حاصل بیت الحزن دریغ
شرح رزیت تو رقم کردمی تمام
بیرون نبود اگر ز حدود سخن دریغ
اینک عقیق و لعل تو شد خاک سود و باز
نام از بدخش مانده و یاد از یمن دریغ
کودست ورنه جامه ی جان کردمی قبا
نز سینه حیفم آید و نز پیرهن دریغ
اهل حرم اسیر حرامی زبون و زار
رسوای خاص و عام به هر انجمن دریغ
امت نگر که آل رسول کریم را
بستند جای رسته به بازو رسن دریغ
با قصد قربت ایل علی را به عمد ساخت
از پور و دخت سخره هر مرد و زن دریغ
مردان بی حمیت و نسوان بی حجاب
این بودشان معامله با آل بوتراب
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۲
چون صدر دین امام مبین مقتدای راد
دل سان وحید در صف کرببلا فتاد
آمد به خیمگه پی بدرود اهل بیت
تسکینشان به صبر و تسلی به اجر داد
هم در وداع حمد خدای مجید کرد
ز آن پس زبان به نعت رسول امین گشاد
پس بر فزع وعید و مالی بزرگ راند
بر صابری نوید ثوابی شگرف داد
بگشود عقد خاطر و بربست رای حرب
دل سرد از جدایی و جان گرم بر جهاد
پا در رکاب سخت و لگامش به دست سست
پهلو نبی برابر آن ناکسان ستاد
اتمام حجت از همه در کرده گفت پس
هان ای سر سپه پسر سعد شوم زاد
بیگانه ز آشنای قدیمی کرانه جوی
درباره منت چه شد آن مایه اتحاد
چون شد که سال های درازت زیاد رفت
آن دعوی ارادت و آن لاف اتحاد
عزمت چرا سوابق صحبت به پا فکند
حزمت چرا سو الف الفت ز کف نهاد
تعریف جاه و منصب و مالت گر از غرور
یک باره رفت آیت قربی چرا ز یاد
با ما مصاف و لاف مسلمانی ای عجب
لعنت بر این نفاق کند شرک و ارتداد
گفتم هر آنچه قابل آنی ولی چه سود
اندرز من به گوش قبول تو بود یاد
برداشت هر که کامت و نافت هر آنکه چید
بالفطره کاش دست و زبانش بریده باد
چار اسبه رو به آتش ممدود می روی
هشدار هان که پشت به مقصود می روی
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۳
چون شاه دین به لشکر کین روبرو فتاد
اتمام امر را به نصیحت زبان گشاد
فرمود ای امیر معسکر چرا نکرد
فهمت تمیز تیه ظلال از ره رشاد
دیدی غرور جاه چسان بردت از نظر
آن دورها مودت و آن طورها وداد
بی طول وقت و عرض زمان خود چه شد که رفت
در حق من حسین منی ترا ز یاد
با آن گذشت چیست ترا با من این گرفت
با آن وداد چیست ترا با من این عناد
اجرای امر تا رود از جانب یزید
امضای حکم تا شود از زاده ی زیاد
ریزی به خاک خون مرا بهر ملک ری
رو رو که بهره تو دو جو گندمش مباد
پنداشتی درستی کار از شکست من
حشر تو با یزید بدین گونه اعتقاد
امر خدا به زیر پی انداختی چو خس
نهی نبی به گوش دل انگاشتی چو باد
فخرت به اعتنای یزید است و ز غرور
بر التفات ابن زیاد است اعتماد
در چنگ خوک چون تو نیابدکس ایمنی
بر پر کاه چون تو نجوید کس اعتضاد
گفتم من آنچه بایدم اظهار کرد و گفت
لیکن تو در صلاح کنی سعی یا فساد
در هر عمل که جازم آنی ز خیر و شر
از طیب و خبث عدل خدایت جزا دهاد
دادی به دست حرص و هوا هوش و رای خویش
رفتت به باد صارفه چون خاک دین و داد
هر لحظه نو به نو دل من سوختی دگر
بر خویش آتشی عجب افروختی دگر
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۶
از گل تهی فتاد چو گلزار کربلا
سهم جهانیان همه شد خار کربلا
آمیخت خون پاک وی آنسان به خاک دشت
کانگیخت بوی نافه ز اقطار کربلا
ای دل به اشک خون گره خاک می بشوی
کاین گونه گریه نیست سزاوار کربلا
فیروزه فام پهنه شد از خون عقیق گون
شنگرف بردمید ز زنگار کربلا
وین آب دیده آتش دوزخ خموش کرد
شد موجبات نور جنان نار کربلا
جان در بهای آب روان می فروختند
کس مشتری نداشت به بازار کربلا
اینجا به عدل و داد دلش را ندادکس
در رستخیز تا چه شود کار کربلا
طومار عمر طی شد و ناگفته این حدیث
کو دهر را تحمل تیمار کربلا
با طول روز حشر هم ای دل به هیچ وجه
نبود مجال خواندن طومار کربلا
دل وارهد ز بار و فتد بازم از فتوح
بندیم اگر به عزم سفر بار کربلا
از هر مصیبه دست به دامان صبر زن
پایی اگر مجاور دربار کربلا
سر بر ندارم از در خاکش مگر به مرگ
ور تیغ بارد از در و دیوار کربلا
با این زبان به طرف دهان چون بیان کنم
الا کم از مصایب بسیار کربلا
یا رب خود اعتماد صفایی به فضل تست
محشورش آر در صف زوار کربلا
منگر کمال ذلت و نقصان طاعتم
کز شاه کربلاست امید شفاعتم
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۷
ای رفته از ازل به مصیبت قضای تو
وضع بلا نشد به جهان جز برای تو
از سخت و سست جمله بلایای انبیاء
کاهی فزون نبود ز کوه بلای تو
نگذاشت در زمانه به جا جز بلا و کرب
تا رستخیز واقعه ی کربلای تو
الا بهر بلا که ترا بیش و کم رسید
جاری نشد قضای خدا بی رضای تو
کردی فدای دین خدا جان و مال خویش
جاوید انس و جان همه را جان فدای تو
حاشا که کس ز عهده بر آید قصاص را
ز آن در که نیست ملک دو کیهان بهای تو
از صفحه ی وجوب اگر امکان محو داشت
هر روز تازه تر نشدی ماجرای تو
در نیل غم زدند سراپرده ی سپهر
و افراختند بر سر ماتم سرای تو
از مهر و ماه مشعل و شمع ضیاء و نور
افروختند در خور بزم عزای تو
از خلق و امر قدر تو گر برتری نداشت
در حکم حق نبود خدا خون بهای تو
حق خواست کاین مصایب جانکاه تا ابد
باد ایت از فضایل حیرت فزای تو
از ذره ذره ملک نه تنها شنیده اند
از نی نوای نایبه ی نینوای تو
با فرط امتداد هنوز آیدم به گوش
افغان استغاثه و بانگ نوای تو
تا باشدش به خاک درت فر مسکنت
سلطانی دو کون نخواهد گدای تو
بایع خدا متاع بلا مشتری حسین
شد راست زین معامله تا حشر شور و شین
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۸
اقطار اشک می دمد از تاک کربلا
جای عنب زهی عجب از خاک کربلا
از گردش سپهر سها تا سهیل ریخت
در خاک و خون کواکب افلاک کربلا
ظلمی که برنژاد علی ز آل حرب رفت
کی درک گنه آن کند ادراک کربلا
بر نسخه ی نشاط دو کیهان قلم کشید
یک حرف از حدیث تعب ناک کربلا
گلزار دین ز تاب عطش خشک و تر دریغ
از خون نوخطان خس و خاشاک کربلا
هفتاد روضه لاله و گل داد بی دریغ
بر باد فتنه صرصر هتاک کربلا
نه ابطال را گذاشت نه ز اطفال درگذشت
جلاد رحم خواره ی بی باک کربلا
در بذل آب و ریزش خون های محترم
اسراف صرف بنگر و امساک کربلا
ای شهد شوق کوی شهادت بیا که برد
شیرینی تو تلخی تریاک کربلا
جیحون و نیل و دجله کند کی برابری
با بحر اشک دیده ی نمناک کربلا
در محشرش سمند سعادت کنند زین
سر هر که ساخت زینت فتراک کربلا
بطحا و یثرب و نجف و کوفه خود مگر
شفع گنه کنند بر اشراک کربلا
روزی که میر کعبه کشد ز انتقام کین
از خیره خصم خونی صفاک کربلا
شایدکه دست عدل و عطا مرهمی نهند
بر زخم های سینه صد چاک کربلا
ترسم که کربلا چو به محشر قدم زند
نگشوده لب صفوف قیامت بهم زند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۹
طی کن دلا به پای رجا راه کربلا
بسپار سر به تربت فرگاه کربلا
با تنگی انس و رز به سختی صبور زی
سهل است محنت گه و بیگاه کربلا
از حر و برد دور همینت دو چیز بس
آبت ز اشک و آتش ز آه کربلا
پرتو ز عرش ملک گذشتش ولی چه سود
یک نی فزون بلند نشد ماه کربلا
از عظم جای و عز جوارش عجب نیست
برده است سبقت ار به حرم جاه کربلا
پیداست کز کرامت قبر دو ذوالکرم
رفعت ز عرش یافته پاگاه کربلا
انبوه این مصائبش از مرگ و زندگی
یکسان نموده رغبت و اکراه کربلا
پیراهنش به چنگ سگان درنده ماند
این یوسف افتاده چو در چاه کربلا
خوش دار دل کش آب به نیران سراب شد
آن کو بسوخت خیمه و خرگاه کربلا
حکم قصاص قاتل وی زجر سرمدی است
افتاد این محاکمه دل خواه کربلا
ز آن در که جای کیفر آن مایه ظلم نیست
عرض زمان و مدت کوتاه کربلا
صدق از ریا شناسد و کژی و راستی
غافل مپای از دل آگاه کربلا
بودش سبک تر از پر کاهی به دوش دل
آن کوه کوه آفت جانکاه کربلا
آلایشم پر است صفایی ولی چه غم
چشم شفاعتم بود از شاه کربلا
امیدم آنکه وا نگذارد مرا به من
اصلاح کار من کند از فضل خویشتن
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۰
ای صحن بارگاه توام روضه ی نعیم
دور از درت مراست جهان حفره ی جحیم
بر تختگاه چرخ زمینش بود مقام
آن سالکی که بر سر قبر تو شد مقیم
حاشا که حالت تو فرامش فتد مرا
آندم که ناگزر دل خود ساختی دو نیم
خالی ز هر علاقه و مملو ز هر ملال
نیمی سوی حرامی و نیمی سوی حریم
دل بی گزاف شادی خود در غم تو یافت
جان را ز فیض تو رزقی بود کریم
کشتت چو ز اعتساف عدو و انقلاب عصر
حسرت کشیده بیوه زنان کودکان یتیم
پیر فلک خرف شده کاش ایستد عنن
زال زمین فلک زده کاش اوفتد عقیم
تا شد به پهنه پیکر پاک تو پایمال
بایست عرش و فرش سرا پا شدی رمیم
از خاک بربدن کفن آراستت صبا
بادش نوید گر تو جزایی برد جسیم
هر جا ز شرح بزم تو سوگی کنند طرح
خوناب دل به رخ رود از دیده ی ندیم
باطل به ظلم حق کند افشای راز دل
وین نیست طرح تازه که رسمی بود قدیم
چشمم به بخشش تو و خوفم ز خشم تست
شادم که نیست از دگرانم امید و بیم
خواهی اگر سلامت دنیا وآخرت
قلبی بجو صفایی از الطاف حق سلیم
بغض عدو چو حب ولی فرض می شمار
زین سوی زن قدم که صراطی است مستقیم
نبود عجب که عذر گناهان پذیردم
در هر سه جا شفاعت او دستگیردم
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۱
هر گه به سیر لاله نظر در چمن کنم
یاد از علی اکبر گلگون کفن کنم
اوراق گل چو بنگرم آمود خاک و خون
نسبت به نعش قاسم خونین بدن کنم
شاخی چو سبز و تازه ز نخلی فتد جدا
گشتن جدا تصور دستی ز تن کنم
یاد از دو دست میر علمدار کربلا
عباس آن دلاور اژدر فکن کنم
تا گشت نخل و نسترنش چنگ سود خاک
حاشا که رای سرو و هوای سمن کنم
جاوید نفس ناطقه لال آید از مقال
گر شرحی از سکینه ی شیرین سخن کنم
گر ممکن آیدم همه کیهان فراز و شیب
در هر قدم به سوگ تو صد انجمن کنم
زانگیز حزن و حسرت و اندوه این عزا
دل ها به سینه ها همه بیت الحزن کنم
تا داغ لعل و جزع تو نقشم بدل شود
نام از بدخش رانم و یاد از یمن کنم
تنها به تاب شورش سودای کربلا
آشفته تر ز زلف شکن برشکن کنم
از باز پس افتادن عهد بلای وی
تا رستخیز سرزنش خویشتن کنم
او تشنه وگرسنه سزد جای آب و نان
من خاک و خون سرشته به هم در دهن کنم
دل سرد بر بقای تن از داغ یان غریب
در بنگه فناست روا گر وطن کنم
ذکر مصیبتی که خدا بایدش سرود
دارد کمال نقص بیانی که من کنم
دامان و دست و دیده و دل پاک کرده اند
اصحاب وی که ثوب ریا چاک کرده اند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۲
ای طایف حریم تو اعیان کاینات
ذرات ملک زایر کوی تو از جهات
تو گشته زیر خاک و من اسوده بر زمین
ما را هلاک در همه حالت به از حیات
ما را ز داغ خود زدی آتش به دلی ولی
تا بخشی از شکنجه جاویدمان نجات
سودند سر به تیغ اعادی مجاهدینت
دادند تن به قید اسیری مخدرات
بودند ای عجب همه با این گنه هنوز
دارنده ی صیام و گزارنده ی صلات
با قصد قتل و غارت حق چیست حال کس
صد قرن اگر نماز کند یا دهد زکات
با دعوت امام مبین دعوی یزید
فرقان حق کجا و کجا آن مزخرفات
باطل نایستد بر حق نیست مشتبه
آن ترهات سست بدین طرفه محکمات
این صید زار خسته ی بشکسته بال و پر
از آشیان فتاده ی سرگشته در فلات
تر کردی ار کست به یکی جام کام خشک ما
یک غرقه بیش کم نشدی بالله از فرات
شد راست دود و خیمه ی گردون سیاه کرد
ز آن آتشی که خصم زدت در سرادقات
گشتند دراقامه ی سوگ تو متفق
از صدر بزم صومعه تا صف سومنات
برخاست شور و لوله از کعبه تا کنشت
ارباب کفر و دین همه بنشسته در عزات
هم وحش و طیر غم زده در محنت تو محو
هم جن و انس دل شده در ماتم تو مات
درباره ی تو هر که کند بیش و کم ستم
کیفر ز هفت دوزخش افزون بود نه کم
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۳
صدری که سوده روح به پا صد رهش جبین
در صف به خون و خاک نگون شد ز صدر زین
افراخت اختر تعب از خاک تا سماک
انداخت فرش تعزیت از عرش تا زمین
هر پیکری ز رامش و آرام و امن و فرد
هر خاطری به حسرت و تیمار و غم قرین
سوگ سکون و صبر ز امکان و کون برد
تمکین شد از مکان و تمکن شد از مکین
صد جعبه تیر از پی یک سینه درکمان
صد قبضه تیغ در ره یک جثه در کمین
نادیده ظلمی از همه کیهان کس اینقدر
نشنیده جوری از همه دوران کس این چنین
از جویبار شرع قلم شد چه سروها
با تیشه ی تطاول ارباب کفر و کین
فتحی مبین شکست نمازادت این مصاف
با آنکه بودت از همه سو بی کس معین
با فرط استغاثه یاریت جز دو دست
یک تن نه از یسار برآمد نه از یمین
بر اهل بیت از همه حالات غم فزون
حسرت خورم به حالت بدرود واپسین
از دور ماجرای تو تا تن فتاده دور
با آه هم نشانم و با اشک هم نشین
قتلم نبود قسمت و مرگم نداد دست
از بی سعادتی نه نصیبم شد آن نه این
ز اسلام ناصبین نبود تا در این عمل
چون بنگری بهر یک ازین تخمه مسلمین
سبع المثانیش به لسان لیک عقد قلب
ایاک نعبدش نه و ایاک نستعین
اسلام خلق را به ریا خود صلا زدند
وآتش به دودمان رسول خدا زدند
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۴
قومی که امتیاز صواب از خطا کنند
خود کاش اختیار وفا بر جفا کنند
کلک قدر نگاشت قضایای نینوا
بر لوح زر که باطل و حق را جدا کنند
از قهر و قتل و غارت و اخراج و دستبرد
هر محنتی که می شد از امکان به پا کنند
بود اقتضای حکمت مخصوص کز نخست
نامی به نام خامس آل عبا کنند
در ملک غم سپه کش سلطان کربلاست
هر کش فزون به بند بلا مبتلا کنند
با مهر دوست کین عدو سهل می شمار
سری است حق که ساز بلا للولا کنند
آن سان که او شد امت مرحومه را کفیل
خواهند اگر تلافی چندین عطا کنند
تا رستخیز هر نفس ازروی مسألت
روزی هزار مرتبه خود را فدا کنند
هر ذره ذره ملک چه پنهان چه آشکار
کی وز کجا تدارک این خون بها کنند
باور مکن که طایفه ی غیر مسلمین
بر اهل بیت فاطمه چندین جفا کنند
اسلام بین ز کفر بتر کامت از عناد
نسبت به خاندان نبوت چه ها کنند
دین کجا و کفر چه کز ننگ این گناه
ز اسلامیان یهود و نصاری ابا کنند
کژ راست کی شود، نرسد اهل غی به رشد
روزی مگر رجوع به صدق از ریا کنند
ممکن نبود بهتر از این عکس مدعا
گر باید امت اجر رسالت ادا کنند
یک دل کشد تطاول یک دهر غم کجا
یک تن کند تحمل چندین ستم کجا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۵
آنانکه نفس خویش جری بر جفا کنند
چون صبر بر شکنجه روز جزا کنند
بهر قتال آل نبی تیغ ها به دست
با آنکه دین وی به زبان ادعا کنند
ترک تغافل اهل ستم را چو رسم نیست
کاش اندکی به حالت خویش اعتنا کنند
قومی که در عقوبتشان افتراق نیست
دارند اگر نماز به پا یا زنا کنند
برخویش گشته مانع نعمای سرمدی
منع نوا ز مالک منع و عطا کنند
نه خجلت از بتول و نه خشیت ز بوتراب
نه حرمت از رسول و نه شرم از خدا کنند
دردا که خیل فصل خداوند وصل را
در خاک و خون فکنده سر از تن جدا کنند
خون حرام وی به تهور هدر دهند
مال حلال وی به تقلب هبا کنند
پیراهنی که فاطمه اش رشته پود و تار
بر تن سگان گرگ شعارش قبا کنند
و آن کشته را به نعل ستوران خاره سای
در چشم خاک سرمه روش توتیا کنند
دارند پاس حرمت قرآن ولی چه سود
تا خود نه امتیاز خلوص از ریا کنند
ز الفاظ اگر مراد معانی است بی گزاف
معنی ندارد آنکه به لفظ اکتفا کنند
ز اهل ضلال یک سر مو کوتهی نشد
در دفع حق هر آنچه توان دست و پا کنند
واسومتا به حالت امت که در نشور
خود با چه رو به روی نبی دیده واکنند
جز نفی حق نخواسته در هر نشست و خاست
دعوی کنند باز که حق درمیان ماست
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۶
قومی که اجتماع به بزم عزا کنند
تا استماع واقعه ی کربلا کنند
هم عرشیان ز بال به خاک افکنند فرش
هم قدسیان به قاتل و سامع دعا کنند
طیر و وحوش ناله ی واویلتا زنند
جن و سروش ویله ی واحسرتا کنند
جبریل از اشک اهل عزا را دهد گلاب
تا چشم دل به صاحب آن روضه وا کنند
کو چون نوای نایره انگیز فاطمه
از نوحه صحن غمکده را نینوا کنند
پیش خود ار نیند خجل از درون شاد
بر حسرت رسول حجاب از خدا کنند
لب کی به خنده باز فتد داغ دیده را
شرمی ز روی حضرت خیر النساء کنند
مادر چو گرید از غم فرزند با چه روی
در محضرش دهان به تبسم فرا کنند
ما نیز دل شکسته نشینیم اگر مزاح
در محفل مصیبت فرزند ما کنند
برگ طرب مساز که ترک ادب کنی
هر جا که شرح ماتم آل عبا کنند
بگشای گوش هوش و فروبند کام نطق
تا سینه ات به سر قضا آشنا کنند
نبود جز اشک و آه سزاوار این جلوس
فرض است گر قیامت عظمی کنند
گردن کشند و دیده گشایند خیر خیر
سهل است امر ما به امام اعتنا کنند
این موقعی است در خور مردان پاک باز
حیف است امتزاج ورع با ریا کنند
محکم کناد محض عنایت خدای ما
بر دامن ولای تو دست رجای ما
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۷
گر جن و انس در قدمت جان فدا کنند
حاشا کی از حقوق تو یک جو ادا کنند
کار خدا و خلق چو با هم قیاس شد
انکار صدق غایله ی کربلا کنند
با آنکه این معامله در زر و قوع یافت
ارباب ریب حیرت ازین ماجرا کنند
بیش از حساب حکمت این بیع وآن شری است
امر حکیم را ز چه چون و چرا کنند
در ملک غم جوار حسینش نصیب شد
روز بلی هر آنکه نصیبش بلا کنند
گردن به بند بندگیت هر که در نهاد
در محشرش برات رهایی عطا کنند
حب مکان کوی تو چون خود ز نیک و بد
کی ز استخوان و مغز صفایی فرا کنند
بر دامن رضای تو دستی زد استوار
دستی که در ولای تو از تن جدا کنند
بال و پرش به دام شکستن کجا رواست
مرغی کش از قفس به ترحم رها کنند
امید کاولیای نعم روز بازخواست
در خواستی صواب ازین نز خطا کنند
اجرام من که هست برون از حدود و ثبت
جبران به فضل و رحمت بی منتها کنند
ای دل مپوش جز ره دارالشفای دوست
درد تو و مرا مگر آنجا دوا کنند
با صدق و کذب منکر فضلم چه اعتناست
دشنام اگر دهند به جد یا دعا کنند
هست از ولات امر مرا چشم هر سه جای
کز چشم مرحمت نظری سوی ما کنند
ما را بر آستان عنایت پناه بخش
وز فر خاکبوس درت عز و جاه بخش
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۸
ناکس نه درک خشم خدا از رضا کند
کی ترک اعتراض به امر قضا کند
پرواز چون تواند ازین دام مرغ دل
الا ز خوف بالی و بالی جدا کند
وجه حسینیش آنکه نه وجهه است در اصول
گر در فروع هم به یزید اقتدا کند
کی سایه آفتاب و سرابش نماید آب
صاحب دلی که فهم اله از هوا کند
حسن وفاق و قبح نفاق از هزار سوی
پی برد چون تمیز خلوص از ریا کند
حقیت امام چو بطلان مدعین
دانست آنکه فرق امام از ورا کند
خون حسین هر که نه خون خدای خواند
در امر این قضیه کجا اعتنا کند
زین بیش اگر چه نسیت جفا ممتنع ولی
دشمن چو خسته شد ستم از کف رها کند
اکوان دگر به بنگه امکان برد فرو
زین خون اگر خدای تقاصی بجا کند
در معرض سوال و جوابم امیدوار
کز روی فضل پرسشی از حال ما کند
ز انعام عام بو که خود از یک نگاه خاص
سازد ریا تقدس و رویم طلا کند
منع عطا عجب ز کریمی نظیر تست
گر خاک را به فر نظر کیمیا کند
تاج شرف به تارک فخرش فرانهی
چون سایه هر که زیر لوای تو جا کند
گر ره به پای بوس سگانت دهی مرا
دیهیم دولتی است که بر سر نهی مرا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰۰
چتوان سرودن آن همه با این زبان لال
افسانه ای که رفت برون از حدود فال
ظلمی که ماند و خصم نکرد از قصور بود
او خود نداشت ورنه نکولی ز هر نکال
سخت آن چنان دو طفل نمردی ز تشنگیش
نرم ار شدی بر او دل بی رحم بدسگال
کی خاطرش ز خطره ی کین خالی اوفتد
تا کس کند به ظلم خیالی پس از خیال
امکان اگر که داشت ستم بیش از آن، ولی
تمکین نماند کون و مکان را به هیچ حال
محض رضای دوست فکندی به پا ز دست
در راه دوستان زن و فرزند و جان و مال
یابند هر دم از تن و جانی تمام خلق
وآن را به خاک پای تو ریزند لایزال
هر صبح و شام بیش و کم از عمر روز و شب
از روی طوع و رغبت و اقبال و امتثال
تا رستخیز بر نتوانند آمدن
از عهده ی سپاس حقوق تو بالمآل
ذرات مکن فکان همه نارند ادا نمود
یک روز حمد جود تو از صد هزار سال
خیرات مستقر اگر ای دل طلب کنی
صلوات مستمر به محمد فرست و آل
نیک و بدم به شادی و غم هر چه عمر رفت
جز زاریم به سوگ تو نفزود جز وبال
زین وقعه دولتی است شگرفم به آه و اشک
کز مویه رشک مو شوم از ناله شرم نال
پرواز باغ چون کند آن مرغ کز نخست
پر ریخت در قفس چو به دامنش شکست بال
بندم زبان به فردگشایم به طبع گوش
معذورم از حدیث غمت گر زیم خموش