عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۰۳
طفل اشکم ز شورچشمی خلق
بر زمین تا نشسته، در خاک است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۱
دلم ز قید پریدن همیشه آزاد است
دو بال بر تن من، چون دو دست صیاد است
شود ز سایه تصویر، با زمین یکسان
عمارت دل ما بس که سست بنیاد است
کسی نماند که از جور آسمان نگریست
به آدم آنچه رسیده ست، وقف اولاد است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹
از مقام ریشه و پیوند می باید گریخت
چون صدای نی ز چندین بند می باید گریخت
خویشها دارند چون زنبور، دایم نیشها
خویش را خواهی، ز خویشاوند می باید گریخت
گر نداری ای چمن، تاب سواران خزان
تا به آن جایی که می تازند، می باید گریخت
ما غریبان را زنی چون دختر رز لایق است
از زنی کورا شود فرزند، می بایدگریخت
تا به کی طغرا به غارت می دهی مضمون نو؟
زین کهن دزدان معنی بند می باید گریخت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۲۶
بر لباس فاخر بی اعتبار خسروان
بخیه های خرقه ما، خنده دندان نماست
بس که خاموشی شعار ما بود، چون آفتاب
طشت ما از بام گردون گربیفتد، بی صداست
نشنود گر آن پریوش گفته ما را، بجاست
حرف ما سرگشتگان، چون زلف او پا در هواست
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۳۷
هما ز سایه دهد گرچه دولتی به شهان
ولی چو سایه، خودش از قفای درویش است
تمام یافته پوست تخت، می داند
که تخت پادشهان، نصف جای درویش است
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۴۳
فرق حرم و دیر ببین، کآمده هر سال
صد قافله از بتکده، یک قافله از حج
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۲۶۰
امشب از فرقت او زنده نمی ماند شمع
ماتم افروزی این سیم بدن باید کرد
سرنوشتم به دبستان غریبی افکند
مشق آزارکشیهای وطن باید کرد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۷
چند گویی در وجود دختر رز عیب نیست
عیب او این بس، که غم را از دل ما می برد!
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۵۸
درین چمن، گل امسال همچو پار نبود
به جای غنچه شاداب، غیر خار نبود
صنوبر از همه سو آفتاب گز می کرد
ز برگ ریز خزان سایه با چنار نبود
پیاده، رو به عدم داشت فوج تاج خروس
بر اسب چوبی صد شاخ، یک سوار نبود
در آن مقام که رودش سرود مطرب داشت
امید زمزمه در چنگ جویبار نبود
چو گل، فروخته شد طفل مردمان از قحط
امید رزق، کسی را ز کردگار نبود
ز قحط سالی کشمیر گشت طغرا، خشک
مگو که از چه کلام تو آبدار نبود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۲
بس که خیال آن پری، مایه دردسر شود
ترسم اگر ببینمش، دردسر دگر شود
اشک جهان نورد من، یاد نکرد دیده را
یاد پدر نمی کند، طفل چو دربدر شود
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۶۳
بدین سان رخ ز من گر آن گل بدخو بگرداند
به تصویرش اگر افتد نگاهم، رو بگرداند
ز بهر کار بدین کارخانه آمده ایم
که مزد می دهد آن را که هیچ کار نکرد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱۰
عیسی صفت است دختر رز
مادر دارد، پدر ندارد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۱۳
حال طوفان زدگان هیچ نپرسید کسی
موجه هرچند برای خبر آمد به کنار
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۲۰
مگو تا کی توان بیگانه بود از مردم عالم
بدین ناآشنایان، گر نباشی آشنا، بهتر
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۳۴
پاکرو در خاک هندستان، همین آب است و بس
سبحه گردانی که دارد، چرخ دولاب است و بس
دل بکن از خود، که در بزم جگرخواران هند
ناخنی کز خون نگردد سرخ، مضراب است و بس
هرکه آمد، از هجوم تیره روزی برنگشت
زین شبستان آنکه برگردیده، مهتاب است و بس
هیچ کس در بزم این تردامنان خونگرم نیست
گرمخونی گر به چنگ آید، می ناب است و بس
طالع شهر زنان دارد نگارستان هند
هست هرچیزش فراوان، مرد کمیاب است و بس
گشت رطب و یابسش در چشم طغرا بی مزه
در نظر چیزی که شیرین آیدش، خواب است و بس
عالم خاکی، چه هندستان، چه ایران، پرغم است
عالمی که غم ندارد،عالم آب است و بس
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۶۹
کو پیر مغان کز می اسرار زند حرف
با ما به لب ساغر سرشار زند حرف
چشمک زدن نرگس او دلخوشی آورد
شاد است پرستار چو بیمار زند حرف
واعظ به سخن عزت خود را مده از دست
کم قدر شود مرد چو بسیار زند حرف
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰۱
نهان شد صافی ام ز آمیزش ناصاف این مجلس
به چشم میکشان صهبای دردآلود را مانم
نهد پا بر بساط مشربم ترسا وگر مومن
تفاوت نیست پیشم، درگه معبود را مانم
ز جور آسمان، گفتار و کردارم دگرگون شد
به احمد پیروم، لیک امت محمود را مانم
ز عصیان می گریزم وز عبادت می کشم تاوان
نه دنیایی، نه دینی، زاهد مردود را مانم
بجز نقصان ندیدم از جنون عاشقی طغرا
به سودا دشمنم، سوداگر بی سود را مانم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۱۲
ما را چه کار است، با کار مردم؟
گو جمله بدباش، کردار مردم
چون طفل اشکیم در چشم گیتی
ما را شگون نیست، دیدار مردم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۱
مجروح چون کلیدیم، ما از زبان مردم
قفل از کجا بیاریم، بهر دهان مردم
چون رشته نهالی، نه ریشه کرد و نی برگ
بردیم اگر نهالی، از گلستان مردم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۰
یک نیستان خنده دارد بر تنم آزادگی
تا به قید ساز و برگ بوریا افتاده ام
کار من اسباب دولت، من ز دولت بی نصیب
در هنر همطالع بال هما افتاده ام
گاه پای گلرخان گیرم، گهی دست بتان
گرچه خود بی دست و پا همچون حنا افتاده ام