عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۳ - در طلب شراب گوید
میر حیدر ایا که خیزد جود
از کف تو چو از شراب طرب
دوستت انوری که نگشاید
جز به یادت ز دوستداری لب
سه شبانروز شد که از مستی
باز نشناختست روز از شب
جلبی چند بوده‌اند حریف
الفیه شلفیه تبار و نسب
همه از آرزوی ... بزرگ
دست بر ... زنان که من یرغب
من و تایی دو دیگران با من
مانده زین ... خوارگان به عجب
همچنین باشد ارکند جودت
مدد خادمت به ماء عنب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷ - در قناعت و صبر گوید
ای بس که جهان جبهٔ درویش گرفته
از فضلهٔ زنبور برو دوخته‌ام جیب
واکنون همه شب منتظرم تا بفروزند
شمعی که به هر خانه چراغی نهد از غیب
آن روز فلک را چو در آن شکر نگفتم
امروز درین زشت بود گر کنمش عیب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸ - در شکر و قناعت گوید
درین دو روزه توقف که بو که خود نبود
درین مقام فسوس و درین سرای فریب
چرا قبول کنم از کس آنکه عاقبتش
ز خلق سرزنشم باشد از خدای عتیب
مرا خدای تعالی ز آسیای فراز
که عقل حاصل آنرا نیاورد به حسیب
چو می‌دهد همه چیزی به قدر حاجت من
چنان که بی‌خبر سیب ماه رنگ به سیب
ز بهر حفظ حیات آنچه بایدم ز کفاف
ز بهر کسب کمال آنچه بایدم ز کتیب
هزار سال اگر عمر من بود به مثل
مرا نیاز نیاید به آسیای نشیب
دو نعمتست مرا کان ملوک را نبود
به روز راحت شکر و به روز رنج شکیب
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰ - در تعریف کتاب مقامات قاضی حمیدالدین
هر سخن کان نیست قرآن با حدیث مصطفی
از مقامات حمیدالدین شد اکنون ترهات
اشک اعمی دان مقامات حریری و بدیع
پیش آن دریای مالامال از آب حیات
شاد باش ای عنصر محمودیان را روح تو
رو که تو محمود عصری ما بتان سومنات
از مقاماتت اگر فصلی بخونی بر عدو
حالی از نامنطقی جذر اصم یابد نجات
عقل کل خطی تامل کرد ازو گفت ای عجب
علم اکسیر سخن داند مگر اقضی القضات
دیر مان ای قدر و رایت عالم تایید را
آفتابی بی‌زوال و آسمانی با ثبات
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۳ - در شرح اشتیاق گوید
به خدایی که از میان دو حرف
هفت چرخ و چهار طبع انگیخت
بوی کافور و عود و مشک آورد
رنگ طاوس و کبک و زاغ آمیخت
که مرا درد هجر تو بر سر
خاک اندوه و آتش غم بیخت
از برم دل به خدمت تو رسید
وز تنم جان ز فرقت تو گریخت
این چنین کارها زمانه کند
با زمانه نمی‌توان آویخت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۶ - در شکایت گوید و توقع تلطف کند
چون برگهای طوبی طبعم به نام تو
یک روی بر ثنا و دگر روی بر دعاست
در خاطرم که بلبل بستان نعت تست
اطراف باغ عمر ابدالدهر پر نواست
با برگ و با نوای چنین بنده‌ای چو من
هر روز بی‌نواتر و بی‌برگ‌تر چراست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۷ - در مدح گوید
ای سروری که از گل دل قامت قلم
بی‌خدمت دوات تو بسته کمر نخاست
بادا همیشه ملک جمال تو منتظم
کز کاف کن فکان چو وجودت گهر نخاست
بی‌طبع دلگشای تو از سنگ زر نخاست
بی‌لفظ جانفزای تو از نی شکر نخاست
دعوی همی کنم که در آفاق چون تویی
از مسند امامت صدری دگر نخاست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۸ - در مدح موئتمن سرخسی
رتبت و تمیکن صدر موئتمن
همچو قدر و همتش بی‌منتهاست
آفتابش در سخاوت مقتدیست
واسمان را در کفایت مقتداست
طبع شد بیگانه با آز و نیاز
تا کفش با جود و بخشش آشناست
دست او را خواستم گفتن سخیست
باز گفتم نه غلط کردم سخاست
ای جوادی کز پی مدح و ثنات
بر من از مدح و ثنا مدح و ثناست
عالمی از کبریایی سر به سر
گرچه عالم سر به سر کبر و ریاست
زحمتی آورده‌ام بار دگر
گرچه روز و شب دلت در یاد ماست
کار شاعر زحمت آوردن بود
وانکه رحمت آورد کار شماست
هست مستغنی ز شرح از بهر آنک
شرح کردن زانچه می‌دانی خطاست
بادت اندر دولت باقی بقا
تا بقا از ایزد باقی بقاست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۹ - در محمدت صاحب ناصرالدین
قدر می‌خواست تا کار دو عالم
به یکبار از پی سلطان کند راست
چو او اندیشهٔ برخاستن کرد
قضا گفتا تو بنشین خواجه برخاست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۱ - در مدح مجدالدین ابوطالب نعمه
آنکه بر سلطان گردون نور رایش غالبست
پادشاه آل یاسین مجد دین بوطالبست
آسمان همت خداوندی که همچون آسمان
همتش بر طول و عرض آفرینش غالبست
آنکه او تا در سرای آفرینش آمدست
تنگ عیشی از سرای آفرینش غایبست
بحر در موج شبانروزی دلش را زیر دست
ابر در باران نوروزی کفش را نایبست
آز محتاجان چو کلکش در مسیر آمد بسوخت
آز گویی دیو و کلک او شهاب ثاقبست
دی همی گفتم که از دیوان رای صائبش
آفتاب و ماه را هر روزی نوری راتبست
آسمان گفتا چه می‌گویی که گوید در جهان
پرتو نور نبوت را که رایی صایبست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۲
به خدایی که در ولایت غیب
عالم السر و الخفیاتست
که غمت شه رخم به اسب فراق
آن چنان زد که بیم شهماتست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۳ - شراب خواهد
ای کریمی که در عطا دادن
خاک پایت مرا به سر تاجست
جان شیرین من به تلخ چو آب
به سر تو که نیک محتاجست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۵ - در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی و شکر نعمت او
از خواص سخای مجد کرم
که همه دین و دانش و دادست
آنکه گردون در انتظام امور
تا که شاگرد اوست استادست
آنکه تا بنده می‌خرد جودش
در جهان سرو و سوسن آزادست
آنکه با اشتمال انصافش
ایمنی را کمینه بنیادست
سال و ماه از تواتر کرمش
کان و دریا ازو به فریادست
معجزی بین که غور اشکالش
نه به پای توهم افتادست
گوییا لا اله الا الله
از خواص پیمبری زادست
واندرین روزها مگر کرمش
حاجتم را زبان همی دادست
که ندانی خبر همی داری
که ز بختت چه کار بگشادست
غایت مهر خواجه بردادن
مهر زر از پی تو بنهادست
طلبم چون نکرد آن تعجیل
که در اخلاق آدمی زادست
رغبت همتش که رتبت او
از ورای خراب و آبادست
خواجه‌ای را که خازن او اوست
معطی کافتاب ازو رادست
کیست آن کس عطارد فلکی
که بدو جان آسمان شادست
دوش وقت سحر بدان معنی
که مرا زانچه گفته‌ام یادست
نابیوسان ز بخت و طالع من
به تقاضای آن فرستادست
آفرین باد بر چنین معطی
کافرینش به نزد او بادست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۴۹ - شراب خواهد
فریدالدین کاتب دام عزه
مگر چون ده منی سیکیش بردست
به گرمایی چنین در چار طاقش
به دست چار خوارزمی سپردست
بنتوانی شنید آخر که گویند
که آن صافی سخن محبوس دردست
به آبی چند آبش باز روی آر
اگر دانی که آن آتش نمردست
مصون باد از حوادث نفس عالیت
الا تا نقش گیتی ناستردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۰ - در شکایت دوری از بزم مخدوم
شاها بدان خدای که بر دست قدرتش
هفت آسمان چو مهره به دست مشعبدست
فرماندهی که در خم چوگان حکم اوست
این گویهای زر که بدین سبز گنبدست
کین بنده تا ز خدمت بزم تو دور ماند
روزی دم خوش از دم او برنیامدست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۲
به خدایی که با بزرگی او
چرخ با آنچه اندرو خردست
که مرا پای در رکاب سفر
دست بوسیدن تو آوردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۵ - مطایبه
دوش در خواب من پیمبر را
دیدمش کو ز امت آزردست
گفتمش ای بزرگ چت بودست
طبع پاک تو از چه پژمردست
گفت زین مقر یک همی جوشم
رونق وحی ایزدی بردست
آنچه این زن به مزد می‌خواند
جبرئیل آن به من نیاوردست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۶ - از الب ارغون فرش و اسب و زین و خیمه خواسته
ایا خسروی کز پی جاه خویش
فلک را به جاهت نیاز آمدست
ازین یک غلام تو یعنی جهان
که با خفته بختم به راز آمدست
که داند که بی‌صبر کوتاه عمر
به رویم چه رنج دراز آمدست
نگوئیش کاندر جفای فلان
ز ما کی ترا این جواز آمدست
به کشتی نوحم رسان هین که غم
چو طوفان به گردم فراز آمدست
ترا سهل باشد مرا ممتنع
نه پای تو در سنگ آز آمدست
بده زانکه کارم درین کوچ تنگ
تو گویی مگر ترکتاز آمدست
از آن پس که اسبی و فرشیم نیست
به زینی و یک خیمه باز آمدست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۸ - حساد او را به تهمتی منسوب کردند قسمیات در نفی تهمت و ذم شاعری و استغفار گوید
بدان خدای که در جست و جوی قدرت او
مسافران فلک را قدم بفرسودست
به دست احمد مرسل به کافران قریش
هزار معجزهٔ رنگ رنگ بنمودست
ز ناودان قضا آب حکم بگشادست
به لاژورد بقا بام چرخ اندودست
کمال لم یزل و ذات لایزالی اوی
ز هرچه نسبت نقصان بود برآسودست
مقدسی است که آسیب دامن امکان
بساط بارگه کبریاش نبسودست
ز راه حکمت و رحمت عموم اشیا را
طریق کسب کمالات خاص بنمودست
مشاعل فلکی را ز کارخانهٔ صنع
بهین و خوبترین رنگ و شکل فرمودست
چنان که طرهٔ شب را به قهر شانه زدست
به لطف آینهٔ جرم ماه بزدودست
ز عدل شاملش اندر مقام حیز خاک
نهاده هریکی از چار طبع و نغنودست
خمیرمایهٔ بخشش به خاک بخشیدست
برآنکه مرجع او خاک شد نبخشودست
سوار روح به چوگان یای نسبت او
ز کوی گردون گوی کمال بربودست
درازدستی ادراک و تیزگامی وهم
طناب نوبتی حضرتش نه پیمودست
جناب قدرت او را به قدر وسعت نطق
زبان سوسن و طوطی همیشه بستودست
کمین سلطنتش در مصاف کون و فساد
سنان لاله به خون دلش بیالودست
سیاه روی سپهر کبود کسوت را
رخش ز زنگ کدورت نخست بزدودست
پس از خزانهٔ حسن و جمال خورشیدش
کفاف حسن و زکوة جمال فرمودست
بیاض روز به پالونهٔ هوای مشف
هزار سال بر این تیره خاک پالودست
گهی به خرج بخار از بحار کم کردست
گهی به دخل دخان بر اثیر بفزودست
ترا که میر خراسانی از ره تقدیم
بر آسمان و زمین قدر و جاه افزودست
که انوری را بی‌خدمت مبارک تو
هرآنچه دیده ندیدست و گوش نشنودست
در این سه سال چه در خواب و چه به بیداری
خیال رایت و آواز نوبتت بودست
شکستهای امانی به عشوه می‌بسته است
درشتهای حوادث به حیله می‌بودست
کنون حواشی جانش از قدوم فرخ تو
چو برگ گل همه شادیش توده بر تودست
که صورتی که ز من بنده آشنایی کرد
نه آنکه از لب من هیچ گوش نشنودست
نه بر زبان گذرانیده‌ام نه بر خاطر
نه بر عقیدت من بنده هرگز این بودست
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۹
عاقلا از سر جهان برخیز
که نه معشوقهٔ وفادارست
گیر کامروز بر سر گنجی
پا نه فردات بر دم مارست