عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۶ - در عذر تقصیر نرفتن پیش ممدوح
گر بنده به خدمتت نیامد
زو منت بی شمار می‌دار
ور یک دو سه روز کرد تقصیر
در خدمت تو عبث مپندار
زیرا که تو کعبه جلالی
نتوان سوی کعبه رفت بسیار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۶۸ - از ممدوح التماس کفش به معما کرده است
ای مستفاد لطف تو اقبال آسمان
وی مستعار جود تو آثار روزگار
انوار آن ز سایهٔ جود تو مستفاد
و آثار این ز عادت خوب تو مستعار
دوش از حساب هندو جمل بندهٔ ترا
بیتی دو شعر گفته شد از روی اختصار
مال چهار بنگر و جذرش بروفزای
پس ضرب کن تمامت این مال درچهار
اینک دوحرف گفته شد اندر دو نیم‌بیت
چون رای تو متین و چو حزم تو استوار
یک حرف دیگرست که بی‌آن تمام نیست
معنی آن دو خواه نهان خواه آشکار
مجموع این حساب همین هر دو حرف راست
چون در سه ضرب شد شود این کار چون نگار
این است التماسش و گر ناروا بود
از تو روا ندارد هم تو روا مدار
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۰
با یکی مزاح و دو خنیاگر و سه تا حریف
دوش نزدیک من آمد آن پسر وقت سحر
پیشش آوردم شراب لعل چون چشم خروس
نزدش آوردم کمر بند مرصع از گهر
آن حریفان و ندیمانش به من کردند روی
کای بلاغت را بلاغ و وی بصارت را بصر
چون دهان نبود مر او را در کجا ریزد شراب
چون میان نبود مر او را در کجا بندد کمر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۱
دهر و افلاک و انجم و ارکان
همه شرند اگرنه مایه شر
خود جهان خرف ندارد خیر
تا که هست از و جود خیر خبر
تا نداری امید خیر که نیست
حامل ذکر او قضا و قدر
چیست عنقا به هر دو عالم خیر
که ازو نام هست و نیست اثر
ای دل از کار خویش هیچ مرنج
نیست کار دگر به رنگ دگر
نقد و نسیه چو هفده و هژده‌ست
بل دو پنج است و ده نه به نه بتر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۲ - در مدح بدرالدین الغ جاندار بک اینانج بلکا سنقر
خداوندا تو آنی کافرینش
به کلی هست چون دریا و تو در
جهان را پهلوان چون تو نباشد
زهی از تو جهان را صد تفاخر
ندارد بیشهٔ دولت چو تو شیر
نزاید مادر گیتی چو تو حر
به گیتی فتنه کی بنشستی از پای
اگز نه تیغ تو گفتیش التر
فلک با اختران گفتا که آن کیست
که هست از خیل او چشم ظفر پر
رکاب تو ببوسیدند و گفتند
الغ جاندار بک اینانج سنقر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۵ - شکایت از روزگار
اندرین دور بی‌کرانه که هست
آخر کار هوشیاران شکر
نعمتی کان به شکر ارزد چیست
پس مه اندیش هم مصحف شکر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۷ - در طلب شکر و عود
ای هنر از آتش تو بویا همچو عود
وی فلک در خدمتت چون نیشکر بسته کمر
کار من با شکر و عود آمدست اندر زفاف
وین محقر نزد آن مهتر ندارد بس خطر
عود و شکر ده به من کین غم به من آن می‌کند
کاب و آتش می‌کند پیوسته با عود و شکر
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۸ - در موعظه
هر که تواند که فرشته شود
خیره چرا باشد دیو و ستور
تا نکنی ای پسر ناخلف
ملک پدر در سر شیرین و شور
چیست جهان قعر تنور اثیر
خود چه تفرج بود اندر تنور
جان که دلش سیر نگردد زتن
مرغ و قفس نیست که مرده است و گور
خشم چو دندان بزند همچو مار
حرص چو دانه بکشد همچو مور
طیره توان داد ملک را به قدر
سخره توان کرد فلک را به زور
چشمهٔ خورشید شو از اعتدال
تا برهی از قصب و از سمور
خاک به شهوت مسپر چون سپهر
تا نه زنت غتفره گیرد نه پور
بو که گریبانت بگیرد خرد
خود که گرفتست گریبان عور
گیر که گیتی همه چنگست و نای
گیر که گردون همه ماهست و هور
طبع ترا زانچه که گوشیست کر
نفس ترا زانچه که چشمیست کور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۷۹ - مطایبه
هر کس که جگر خورد و به خردی هنر آموخت
در دور قمر گو بنشین خون جگر خور
نزدیک کسانی که به صورت چو کسی‌اند
با صورت ایشان نفسی می زن و برخور
پیغام زنان می‌بر و دیبای به زر پوش
با مسخرگی می‌کن و حلوای شکر خور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۰ - در اشتیاق
به خدایی که از مشیت او
رنج رنجور و شادی مسرور
که مرا در همه جهان جانیست
وان ز حرمان خدمتت رنجور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۳ - مطایبه
آزرده رفت مانا تاج‌الزمان ز ما
زیرا که وقت رفتن رفتم نگفت نیز
اسراف از او طمع نتوان داشت شرط نیست
لفظش درست و مرد حکیمست و در عزیز
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۸۷
صاحبا به هر رهی یک قدری می بفرست
نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس
زان می بی‌شر و بی‌شور که بی‌سیمان را
ساغر او کف دستست وصراحی کریاس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۰ - در مدیح
ای خداوندی که کمتر بنده در فرمان تو
آسمان ابلق است و روزگار آبنوس
گشته قدرت را سر گردون گردان پایمال
کرده دستت را لب خورشید رخشان دستبوس
خاک طوس از نعل یک ران تو باشد پر هلال
آسمان هر ساعتی گوید که آوخ ای فسوس
کاشکی در ابتدای آفرینش کردگار
بنده را فرموده بودی تا که بوسد خاک طوس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۲ - در هجو صلاح صالحی
تو در قوادگی ای سرخ کافر
توانی گر کنی تصنیف و تدریس
اگر حوا و آدم زنده گردند
به مکر و حیلت و دستان و تلبیس
بگردانی دل حوا ز آدم
کنی در ساعتش عاشق به ابلیس
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۶ - درمرثیه
آن خواجه کز آستین رغبت
دست کرم بزرگوارش
برداشت زخاک عالمی را
در خاک نهاد روزگارش
ننشست نظیر او ولیکن
بنشاند عزای پایدارش
صدگونه چو من یتیم احسان
برخاک دریغ یادگارش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۹۸
ای کریمی که از سخاوت تو
روید از سنگ خاره مرزنگوش
تا جهان اسب دولتت زین کرد
چرخ را هست غاشیه بر دوش
آنکه او تای خدمتت نزند
چون ربابش فلک بمالد گوش
چنگ مدح تو ساختم چه شود
که چو بربط شوم عتابی‌پوش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۵ - در عذر بدمستی خویش
ای فلک با کمال تو ناقص
وی جهان بی‌نوال تو درویش
گم کند راه مصلحت تقدیر
گرنه تدبیر تو بود در پیش
همچو معنی که در بیان باشد
در جهانی و از جهانی بیش
دوش دور از تو ای مدبر عقل
نه به تدبیر عقل دوراندیش
جمع ضدین کرده در زنبور
لطفت از نوش انتقام از نیش
پیشت از گونه گونه بی‌نفسی
که نگون باد نفس کافرکیش
کرده‌ام آنکه یاد آن امروز
می‌کند جانم از خجالت ریش
هیچ دانی که روی عذری هست
تا بخواهم زنابکاری خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۰۶
ای فلک پیش قدر تو ناقص
وی جهان پیش دست تو درویش
دولتت را زوال بیگانه
مدتت را خلود آمده خویش
در بزرگی ز روی نسبت و قدر
ذاتت از کل آفرینش بیش
حلم تو زود عفو دیر عتاب
حزم تو پیش بین دوراندیش
دوش در پیش خدمت تو که باد
آسمانش به خدمت آمده پیش
آن تجاوز نکرده‌ام که توان
داشت جایز به هیچ مذهب و کیش
هیچ دانی چگونه خواهم خواست
عذر بی‌خردگی و مستی خویش
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۳ - در مطایبه
هرکه مخلوق را کند خدمت
چون بود حر و فاضل و مرزوق
عمر باید که بگذراند خوش
پیش مخلوق با می و معشوق
پس از این در تهی نیاید نیز
از زر و جامه کیسه و صندوق
چون ز خدمت به کف نیاید این
... خر در ... زن مخلوق
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۱۵ - شراب خواهد
ای خواجهٔ مبارک بر بندگان شفیق
فریاد رس که خون رهی ریخت جاثلیق
لختی ز خون بچهٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونهٔ عقیق
تا ما به یاد خواجه دگربار پر کنیم
از باده خون اکحل و قیفال و باسلیق