عبارات مورد جستجو در ۱۰۱۸۱ گوهر پیدا شد:
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۹
جائی ار نیست دلا سوی مناجات مرا
بس بود منزل جان کوی خرابات مرا
حاجت خویش بر غیر چرا عرضه دهم
طاق ابروی تو بس قبله حاجات مرا
ماه خوبانی و خورشید صفت هست عیان
عکس رخسار تو آئینه ذرات مرا
باری از عقل مرا هیچ مهمی نگشود
عشق تو آمد و شد فتح مهمات مرا
دیدم از قد تو بر لوح دل و جان الفی
شد مصور بنظر معنی آیات مرا
پیر ارشادم و در عشق تو پیوسته بود
کشف اسرار ز روی تو کرامات مرا
سالها نفی جهان کردم و خود نیست شدم
تا شد از نور علی هیئت اثبات مرا
بس بود منزل جان کوی خرابات مرا
حاجت خویش بر غیر چرا عرضه دهم
طاق ابروی تو بس قبله حاجات مرا
ماه خوبانی و خورشید صفت هست عیان
عکس رخسار تو آئینه ذرات مرا
باری از عقل مرا هیچ مهمی نگشود
عشق تو آمد و شد فتح مهمات مرا
دیدم از قد تو بر لوح دل و جان الفی
شد مصور بنظر معنی آیات مرا
پیر ارشادم و در عشق تو پیوسته بود
کشف اسرار ز روی تو کرامات مرا
سالها نفی جهان کردم و خود نیست شدم
تا شد از نور علی هیئت اثبات مرا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۶
ای از رخ تو روشن انوار دوست ما را
انوار دوست دیدن زان رخ نکوست ما را
چندی چو مغز بودیم در زیر پوست پنهان
عشق آمد و برآورد از زیر پوست ما را
خورشید روشنائی از چشم ما کند وام
زانرو که کحل بینش زانخاک کوست ما را
تا آبروی عشاق از اشک میفزاید
سیلاب دیده بر رو خوش آبروست ما را
باری اگر زیاری رو سوی ما نیاری
دایم بعجز و زاری سوی تو روست ما را
مهر و مهی که بینی هر صبح و شام تابان
تابان بسقف گردون عکسی ازوست ما را
مستیم و لاابالی نور علی عالی
پر از می جلالی جام و سبوست ما را
انوار دوست دیدن زان رخ نکوست ما را
چندی چو مغز بودیم در زیر پوست پنهان
عشق آمد و برآورد از زیر پوست ما را
خورشید روشنائی از چشم ما کند وام
زانرو که کحل بینش زانخاک کوست ما را
تا آبروی عشاق از اشک میفزاید
سیلاب دیده بر رو خوش آبروست ما را
باری اگر زیاری رو سوی ما نیاری
دایم بعجز و زاری سوی تو روست ما را
مهر و مهی که بینی هر صبح و شام تابان
تابان بسقف گردون عکسی ازوست ما را
مستیم و لاابالی نور علی عالی
پر از می جلالی جام و سبوست ما را
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۲۸
بحر بی انتهاست سید ما
گوهر پر بهاست سید ما
زده پا بر بساط کبر و ریا
مظهر کبریاست سید ما
کشور جان و ملک دل بگرفت
شاه هر دو سراست سید ما
گشته از هر دو کون بیگانه
با خدا آشناست سید ما
سالکان ره حقیقت را
سوی حق رهنماست سید ما
جلوه گاه خدا گر طلبی
جلوه گاه خداست سید ما
دردمندان بستر غم را
درد دردش دواست سید ما
عاشقان بلاکش خود را
کشد و خونبهاست سید ما
گشته مصباح در زجاجه دل
نور ارض و سماست سید ما
جام گیتی نما گرفته بدست
ساقی اصفیاست سید ما
باده پیما بمصطب توحید
از شراب بقاست سید ما
همچو نور علی بیا و ببین
نقطه تحت باست سید ما
گوهر پر بهاست سید ما
زده پا بر بساط کبر و ریا
مظهر کبریاست سید ما
کشور جان و ملک دل بگرفت
شاه هر دو سراست سید ما
گشته از هر دو کون بیگانه
با خدا آشناست سید ما
سالکان ره حقیقت را
سوی حق رهنماست سید ما
جلوه گاه خدا گر طلبی
جلوه گاه خداست سید ما
دردمندان بستر غم را
درد دردش دواست سید ما
عاشقان بلاکش خود را
کشد و خونبهاست سید ما
گشته مصباح در زجاجه دل
نور ارض و سماست سید ما
جام گیتی نما گرفته بدست
ساقی اصفیاست سید ما
باده پیما بمصطب توحید
از شراب بقاست سید ما
همچو نور علی بیا و ببین
نقطه تحت باست سید ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۴
خوش نور خدائیست عیان در نظر ما
از روی تو ای روی تو نور بصر ما
سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید
هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما
بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند
پروانه صفت سوزد و آه سحر ما
عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش
پرورده شده دریم عصمت گهر ما
ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی
هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما
گفتم که همان بود ز اول قدم عشق
کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما
جز نور علی کیست در این دور که باشد
معصوم صفت آمده نور بصر ما
از روی تو ای روی تو نور بصر ما
سازد بهوس خشک لب چشمه خورشید
هر چشمه که جاری شود از چشم تر ما
بی روی تو ای شمع دلفروز جهان چند
پروانه صفت سوزد و آه سحر ما
عالم همه گر غرق گناهند چه تشویش
پرورده شده دریم عصمت گهر ما
ای بی هنر از عیب خود آگاه نگشتی
هر دم چه زنی طعنه بعیب و هنر ما
گفتم که همان بود ز اول قدم عشق
کاخر شدنی نیست دراین ره سفر ما
جز نور علی کیست در این دور که باشد
معصوم صفت آمده نور بصر ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۶
نفسی بی جمال دلبر ما
خود نگیرد قرار دل بر ما
روز و شب خوش در آتش عشقش
دل بود عود و سینه مجمر ما
ذوق مستان ما اگر خواهی
جرعه نوش کن ز ساغر ما
مهر و ماه و ثوابت و سیار
همه هیچند پیش اختر ما
پادشاه ممالک عشقیم
عقل چون چاکر است در بر ما
آنچه از چشم خلق پنهانست
هست روشن برأی انور ما
تافت نور خوش از علی بر دل
دل شد آئینه منور ما
خود نگیرد قرار دل بر ما
روز و شب خوش در آتش عشقش
دل بود عود و سینه مجمر ما
ذوق مستان ما اگر خواهی
جرعه نوش کن ز ساغر ما
مهر و ماه و ثوابت و سیار
همه هیچند پیش اختر ما
پادشاه ممالک عشقیم
عقل چون چاکر است در بر ما
آنچه از چشم خلق پنهانست
هست روشن برأی انور ما
تافت نور خوش از علی بر دل
دل شد آئینه منور ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۷
دلبر ما نشسته بر در ما
دربر ما نشسته دلبر ما
ما حریفان مصطب عشقیم
جام گیتی نماست ساغر ما
ماه چبود که نیر اعظم
میکند کسب نور ز اختر ما
عزت و ذلت جهان هیچست
روشن است این برأای انور ما
آنکه سلطان عالمش خوانی
چون گدایان نشسته بر در ما
عرصه هر دو کون دانی چیست
کمترین خطه ز کشور ما
همچو نور علی کنون در دهر
هست دیهیم فقر بر سر ما
دربر ما نشسته دلبر ما
ما حریفان مصطب عشقیم
جام گیتی نماست ساغر ما
ماه چبود که نیر اعظم
میکند کسب نور ز اختر ما
عزت و ذلت جهان هیچست
روشن است این برأای انور ما
آنکه سلطان عالمش خوانی
چون گدایان نشسته بر در ما
عرصه هر دو کون دانی چیست
کمترین خطه ز کشور ما
همچو نور علی کنون در دهر
هست دیهیم فقر بر سر ما
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۸
فکر اگر ای سیمتن داری بتذخیر طلا
رنگ زرد عاشقان میباشد اکسیر طلا
طوق زرین در گلوی آن زلیخاوش مبین
سوره یوسف بگرد آورده تحریر طلا
شمع اندر پرده فانوس میگرید ز سوز
تا نگردد بر زبانش لمس گلگیر طلا
میکشد تیغ از کمر آن خسرو زرین کمر
تا بسوزاند جهان از برق شمشیر طلا
حسن روز افزون نگر کز زلف پرچین ماه من
دست خورشید فلک را بسته زنجیر طلا
گوی دولت میر باید هر که چون نور علی
ورد خود سازد بگیتی ذکر تحقیر طلا
رنگ زرد عاشقان میباشد اکسیر طلا
طوق زرین در گلوی آن زلیخاوش مبین
سوره یوسف بگرد آورده تحریر طلا
شمع اندر پرده فانوس میگرید ز سوز
تا نگردد بر زبانش لمس گلگیر طلا
میکشد تیغ از کمر آن خسرو زرین کمر
تا بسوزاند جهان از برق شمشیر طلا
حسن روز افزون نگر کز زلف پرچین ماه من
دست خورشید فلک را بسته زنجیر طلا
گوی دولت میر باید هر که چون نور علی
ورد خود سازد بگیتی ذکر تحقیر طلا
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۳۹
مست صهبای وحدتم امشب
مطلق از قید کثرتم امشب
عارفان معارف حق را
نکته سنج حقیقتم امشب
روشنی بخش خلوت دل شد
سربسر ماه طلعتم امشب
چهره بنمود شاهد وصلش
کرد فارغ ز فرقتم امشب
تن گدازان ز آتش مهرش
شمع بزم محبتم امشب
آتش شوق شعله ور گردید
سوخت خاشاک کلفتم امشب
پای تا سر ز جوش حیرانی
غرق دریای وحدتم امشب
همچو نور علی ز جام طهور
باده پیمای وحدتم امشب
مطلق از قید کثرتم امشب
عارفان معارف حق را
نکته سنج حقیقتم امشب
روشنی بخش خلوت دل شد
سربسر ماه طلعتم امشب
چهره بنمود شاهد وصلش
کرد فارغ ز فرقتم امشب
تن گدازان ز آتش مهرش
شمع بزم محبتم امشب
آتش شوق شعله ور گردید
سوخت خاشاک کلفتم امشب
پای تا سر ز جوش حیرانی
غرق دریای وحدتم امشب
همچو نور علی ز جام طهور
باده پیمای وحدتم امشب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۵
تن رها کن همچو ما جانی طلب
جان و تن در باز و جانانی طلب
درد اگر داری بیا دردی بنوش
از طبیب درد درمانی طلب
خاطر مجموع اگر خواهی بیا
حلقه زلف پریشانی طلب
اعتباری نیست بر دور جهان
رو سر خود گیر و سامانی طلب
تا بکی باشی به بند این و آن
این وآن بگذار و عرفانی طلب
خوش درآ در میکده رندانه وار
نزد سید ذوق رندانی طلب
بر در میخانه چون نور علی
کفر را بگذار و ایمانی طلب
جان و تن در باز و جانانی طلب
درد اگر داری بیا دردی بنوش
از طبیب درد درمانی طلب
خاطر مجموع اگر خواهی بیا
حلقه زلف پریشانی طلب
اعتباری نیست بر دور جهان
رو سر خود گیر و سامانی طلب
تا بکی باشی به بند این و آن
این وآن بگذار و عرفانی طلب
خوش درآ در میکده رندانه وار
نزد سید ذوق رندانی طلب
بر در میخانه چون نور علی
کفر را بگذار و ایمانی طلب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۴۷
تا بکی دم زنی ای شیخ باکراه غریب
مگرت نیست خبر از دل آگاه غریب
دو جهان را بدمی سوزد و بر باد دهد
چون کشد شعله ز دل آه سحرگاه غریب
هادی راه غریبان بخدا هست خدا
تو چه دانی بکجا میرسد آن راه غریب
مهر خاور که برآرد بسحر سر ز افق
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
جود خورشید جهان را نبود هیچ وجود
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
ای صبا روز کرم جانب یعقوب و بگو
یوسف مصر برآمد ز ته چاه غریب
حلقه بندگی از روز ازل نور علی
کرده در گوش عزیزان بدر شاه غریب
مگرت نیست خبر از دل آگاه غریب
دو جهان را بدمی سوزد و بر باد دهد
چون کشد شعله ز دل آه سحرگاه غریب
هادی راه غریبان بخدا هست خدا
تو چه دانی بکجا میرسد آن راه غریب
مهر خاور که برآرد بسحر سر ز افق
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
جود خورشید جهان را نبود هیچ وجود
چون شود جلوه گر از برج کرم ماه غریب
ای صبا روز کرم جانب یعقوب و بگو
یوسف مصر برآمد ز ته چاه غریب
حلقه بندگی از روز ازل نور علی
کرده در گوش عزیزان بدر شاه غریب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۰
زهی سلطان بحر و بر علی بن ابیطالب
سریر ملک را سرور علی بن ابیطالب
ولی خالق داور وصی نفس پیغمبر
شفیع عرصه محشر علی بن ابیطالب
ید قدرت ز گهواره برون آورد خوش پاره
نمود از هم لب اژدر علی بن ابیطالب
شدند آندم همه عاجز زانس و جن از آن معجز
بغیر از حیدر صفدر علی بن ابیطالب
ز ظلم چرخ کین پیشه بمظلومان چه اندیشه
چه باشد معدلت گستر علی بن ابیطالب
اگر خواهد زند برهم ز دست قدرتش یکدم
زمین و چرخ و هفت اختر علی بن ابیطالب
شبی رفتم بمیخانه گرفتم یک دو پیمانه
ز دست ساقی کوثر علی بن ابیطالب
ز نور عین و لام و یا مرا شد چشم جان بینا
چه بنمود آن رخ انور علی بی ابیطالب
سریر ملک را سرور علی بن ابیطالب
ولی خالق داور وصی نفس پیغمبر
شفیع عرصه محشر علی بن ابیطالب
ید قدرت ز گهواره برون آورد خوش پاره
نمود از هم لب اژدر علی بن ابیطالب
شدند آندم همه عاجز زانس و جن از آن معجز
بغیر از حیدر صفدر علی بن ابیطالب
ز ظلم چرخ کین پیشه بمظلومان چه اندیشه
چه باشد معدلت گستر علی بن ابیطالب
اگر خواهد زند برهم ز دست قدرتش یکدم
زمین و چرخ و هفت اختر علی بن ابیطالب
شبی رفتم بمیخانه گرفتم یک دو پیمانه
ز دست ساقی کوثر علی بن ابیطالب
ز نور عین و لام و یا مرا شد چشم جان بینا
چه بنمود آن رخ انور علی بی ابیطالب
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۵۵
عشق بیجور و جفائی هست نیست
حسن بیمهر و وفائی هست نیست
جوهر ما را جلائی هست نیست
گوهر ما را بهائی هست نیست
نکته سنجان ره تحقیق را
جز طریق عشق رائی هست نیست
عاکفان کعبه توفیق را
جز حریم دوست جائی هست نیست
همچو مرآت ضمیر عارفان
ساغر گیتی نمائی هست نیست
عاشقان را با همه برگ و نوا
غیر بی برگ و نوائی هست نیست
سالکان را همچو نور عین و لام
در طریقت رهنمائی هست نیست
حسن بیمهر و وفائی هست نیست
جوهر ما را جلائی هست نیست
گوهر ما را بهائی هست نیست
نکته سنجان ره تحقیق را
جز طریق عشق رائی هست نیست
عاکفان کعبه توفیق را
جز حریم دوست جائی هست نیست
همچو مرآت ضمیر عارفان
ساغر گیتی نمائی هست نیست
عاشقان را با همه برگ و نوا
غیر بی برگ و نوائی هست نیست
سالکان را همچو نور عین و لام
در طریقت رهنمائی هست نیست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۰
شمعی از حسن تو هر جا که برافروخته است
جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است
جامه دلبری و حسن بابریشم ناز
بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است
هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز
هر گه موئی بدو عالم زتو بفروخته است
عاقبت تربت من لاله ستان خواهد شد
بسکه پیکان غمت سینه ام اندوخته است
مرده را زنده نماید بسخن هرکه چومن
زان لب روح فزا نکته آموخته است
آتش طور زند شعله مدامش ز شجر
هرکه نوری ز علی بر دلش افروخته است
جان عشاق چه پروانه بسی سوخته است
جامه دلبری و حسن بابریشم ناز
بر قد سرو تو استاد ازل دوخته است
هرگز ای جان نخرندش بجوی اهل نیاز
هر گه موئی بدو عالم زتو بفروخته است
عاقبت تربت من لاله ستان خواهد شد
بسکه پیکان غمت سینه ام اندوخته است
مرده را زنده نماید بسخن هرکه چومن
زان لب روح فزا نکته آموخته است
آتش طور زند شعله مدامش ز شجر
هرکه نوری ز علی بر دلش افروخته است
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۲
عشق آمد در دلم منزل گرفت
منزل عشقش مرا در دل گرفت
بس بپای ناقه اش اشگم بریخت
سیل اشگم دامن محمل گرفت
کی از این دریا بر آرد گوهری
هرکه منزل بر لب ساحل گرفت
میر عشقش آمد و همچون عسس
عاشقان را مست و لایعقل گرفت
گر جهان پر گشته است از غاصبان
کی تواند جای حق باطل گرفت
کلب غافل گیر بود و ناگهان
دامن ما زاهدی غافل گرفت
خوش بکوبیدیم پائی بر سرش
پای تا سر ناگهانش گل گرفت
هرکه با نور علی خصمی گرفت
بود ظالم در سفر منزل گرفت
منزل عشقش مرا در دل گرفت
بس بپای ناقه اش اشگم بریخت
سیل اشگم دامن محمل گرفت
کی از این دریا بر آرد گوهری
هرکه منزل بر لب ساحل گرفت
میر عشقش آمد و همچون عسس
عاشقان را مست و لایعقل گرفت
گر جهان پر گشته است از غاصبان
کی تواند جای حق باطل گرفت
کلب غافل گیر بود و ناگهان
دامن ما زاهدی غافل گرفت
خوش بکوبیدیم پائی بر سرش
پای تا سر ناگهانش گل گرفت
هرکه با نور علی خصمی گرفت
بود ظالم در سفر منزل گرفت
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۴
ای گشته صفاتت بجهان آیینه ذات
ذات تو بود مهر و صفاتت همه ذرات
چون مشعله خور که شد از ذره فروزان
ما راست فروزان ز صفت شعشعه ذات
تا رایت عشق تو نگردید نمایان
در رزمگه عقل نشد فتح مهمات
کوس لمن الملک تو ای شاه دمادم
کوبند ملایک همه بربام سموات
جز پیش رخت سجده نیاریم که باشد
محراب خم ابروی تو قبله حاجات
زافراد جهان هر که الف وار شده فرد
در عرصه تجرید برافراشته رایات
تا لمعه از نور علی یافت نشد، خضر
بک قطره ز حیوان نشدش یافت بظلمات
ذات تو بود مهر و صفاتت همه ذرات
چون مشعله خور که شد از ذره فروزان
ما راست فروزان ز صفت شعشعه ذات
تا رایت عشق تو نگردید نمایان
در رزمگه عقل نشد فتح مهمات
کوس لمن الملک تو ای شاه دمادم
کوبند ملایک همه بربام سموات
جز پیش رخت سجده نیاریم که باشد
محراب خم ابروی تو قبله حاجات
زافراد جهان هر که الف وار شده فرد
در عرصه تجرید برافراشته رایات
تا لمعه از نور علی یافت نشد، خضر
بک قطره ز حیوان نشدش یافت بظلمات
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۶۹
در آینه تا که عکس پیداست
تمثال جمال او هویداست
اسم ار چه طلسم گنج ذاتست
آئینه چهره مسماست
از شام بصبح و صبح تا شام
ما در پی یار و یار با ماست
روشن ز رخش تجلی نور
در دیده مردمان بیناست
جز باده کشان عشق او کیست
کز هستی و نیستی مبراست
دل را که غریق بحر عشق است
پیوسته نظر به در یکتاست
بر جبهه سیدم نظر کن
بین نور علی چسان هویداست
تمثال جمال او هویداست
اسم ار چه طلسم گنج ذاتست
آئینه چهره مسماست
از شام بصبح و صبح تا شام
ما در پی یار و یار با ماست
روشن ز رخش تجلی نور
در دیده مردمان بیناست
جز باده کشان عشق او کیست
کز هستی و نیستی مبراست
دل را که غریق بحر عشق است
پیوسته نظر به در یکتاست
بر جبهه سیدم نظر کن
بین نور علی چسان هویداست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۰
روشن از نور رخش تا چشم ماست
چشم ما روشن بانوار خداست
قطره گر پیش آن دریا نهیم
عین ما دریا و دریا عین ماست
شاه هفت اقلیم بهر لقمه
بر دل دولتسرای ما گداست
کی بدل کبر و ریا را ره دهیم
دل حریم بارگاه کبریاست
تو چه دانی درد و درد دل
درد درد دل دوای دارالشفاست
بر سریر فقر چون نور علی
تاجداری اندرین کشور کجاست
چشم ما روشن بانوار خداست
قطره گر پیش آن دریا نهیم
عین ما دریا و دریا عین ماست
شاه هفت اقلیم بهر لقمه
بر دل دولتسرای ما گداست
کی بدل کبر و ریا را ره دهیم
دل حریم بارگاه کبریاست
تو چه دانی درد و درد دل
درد درد دل دوای دارالشفاست
بر سریر فقر چون نور علی
تاجداری اندرین کشور کجاست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۱
دراین منزل چه جای کاروانست
که هر دم کاروان دل روانست
دلم خون گشت از دیده درآنکوی
روان چون کاروان بر کاروانست
بس این معجز که اعجاز محبت
مه نامهربانم مهربانست
دلم کز زخم پیکانش نشانهاست
نشان تیر آن ابرو کمانست
که آرد کشتی ما را بساحل
ز دریائی که بیقعر و کرانست
دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان
فروزان همچو مهر آسمانست
که هر دم کاروان دل روانست
دلم خون گشت از دیده درآنکوی
روان چون کاروان بر کاروانست
بس این معجز که اعجاز محبت
مه نامهربانم مهربانست
دلم کز زخم پیکانش نشانهاست
نشان تیر آن ابرو کمانست
که آرد کشتی ما را بساحل
ز دریائی که بیقعر و کرانست
دلی کز گلشن وصلش جدا ماند
هزار آسا هزارانش فغانست
مرا نور علی از مشرق جان
فروزان همچو مهر آسمانست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۳
در خرابات مغان مأوای ماست
سید ما میر بی همتای ماست
نور رویش کز همه پنهان بود
جلوه گر در دیده بینای ماست
تا بپای او سری بنهاده ایم
هرکجا باشد سری در پای ماست
دایمش کف بر کف جام جم است
هر کرا لب بر لب مینای ماست
قطره خوردیم و خوش دریا شدیم
هفت دریا موجی از دریای ماست
مابعشقش واله و شیدا شدیم
عشق او هم واله و شیدای ماست
موسی وقتیم چون نور علی
ز آستین پیدا ید بیضای ماست
سید ما میر بی همتای ماست
نور رویش کز همه پنهان بود
جلوه گر در دیده بینای ماست
تا بپای او سری بنهاده ایم
هرکجا باشد سری در پای ماست
دایمش کف بر کف جام جم است
هر کرا لب بر لب مینای ماست
قطره خوردیم و خوش دریا شدیم
هفت دریا موجی از دریای ماست
مابعشقش واله و شیدا شدیم
عشق او هم واله و شیدای ماست
موسی وقتیم چون نور علی
ز آستین پیدا ید بیضای ماست
نورعلیشاه : بخش اول
شمارهٔ ۷۴
مرآت جمال حق دل ماست
محصول دو کون حاصل ماست
معنی حروف اسم اعظم
در صورت نقش هیکل ماست
مائیم قتیل و عشق قاتل
جانها بفدای قاتل ماست
در آینه جمال شاهی
عکس رخ او مقابل ماست
دریای محیط و بحر توحید
موجی ز سراب ساحل ماست
گر طالب وصل آن نگاری
از ما بطلب که واصل ماست
چون نور علی به بزم جانان
در خلوت یار منزل ماست
محصول دو کون حاصل ماست
معنی حروف اسم اعظم
در صورت نقش هیکل ماست
مائیم قتیل و عشق قاتل
جانها بفدای قاتل ماست
در آینه جمال شاهی
عکس رخ او مقابل ماست
دریای محیط و بحر توحید
موجی ز سراب ساحل ماست
گر طالب وصل آن نگاری
از ما بطلب که واصل ماست
چون نور علی به بزم جانان
در خلوت یار منزل ماست