عبارات مورد جستجو در ۱۴۰۲ گوهر پیدا شد:
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۲ - به دوستی نگارش رفت
دلم می خواهد این نامه به آئین زمانه نگارش افتد و روزگار پریشان خود را به کیش و کردار ایشان گزارش کنم. جانم خاک رهت باد و روانم گرد گذرگاهت، کجائی، چه جائی چه می دهی و چه می ستانی چه می زنی و چه می خوانی؟ بختت مهربان است یا سرگران، همرهان یار دلند یا بار دل، از خواجه و شیخ چه اندوخته ای و از این و آن چه آموخته ای، مردم را با تو آشتی یا جنگ است و ترا با ایشان اندیشه نام یا ننگ. بدان فرگاه که چرخش خاک درگاه است و اختر میخ خرگاه، چونانکه روزگار رفته راهی داری یا داستان بیماری های دروغ دیر بسته خاک گذرگاه است و کاوش باز است و دست چالش دراز. آن دشمن دستان دست بهرام بازو دوست گردیده یا همچنان ساز اندیش نیرو است و در پهنه پرخاش رزم آورد . آن کارهای دیگر ناگفته گویاست بر چه روش و سبک است و کدام منش و رنگ، بدان خدای که مرا بندگی داد و ترا خداوندی، اندوه و خرسندی، خواری و ارجمندی، کاهش و فزایش، بی تابی و آسایش، بلندی و پستی، هشیاری و مستی، هر چه هست بی کاست و فزود نگارش و همراه هر که دانی و توانی به بنده خاکسار خویش فرست، که سراپای تن و جانم دیده و از چشمداشت سفید است.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۷ - به یکی از بزرگان نوشته
امیدگاها در گوشه نامه سید نامی از این بی نشان بر زبان خامه گوهرفشان رفته بود، مصرع: ماکه باشیم که اندیشه ما نیز کنند. باز خانه سرکار آباد که به پاس آشنائی بیست ساله و آمیزش نیم روز، از خاکساران یاد می فرمایند و به نگارش گزاری از او بیدارند.
باری بهمان راه و روش و هنجار و منش که دیده و دانی بنده ام و آن پاک هستی را که جاویدان نیستی مباد از در یکتائی پرستنده. بیش از آنکه در نیروی گفتار گنجد یا ترازوی گمان و پندار سنجد آرزومند خجسته دیدارم و آزاداندیش شیوا گفت و گزار دریغ که شوربختی های اختر وارون بختم هرگز در آن خرم انجمن که شرم هزار چمن است و بزرگتر امید جان و تن شب و روزی بار نداد و از گرداب کشتی شکن دوری راه کنار ننمود، جز آنکه دریافت این آرزو را بر در پاک یزدان خاکسارانه روی نیاز سایم و چشمداشت از هر در بر دستگیری های بخشایش خدایی باز دارم چه خواهم کرد، بیت:
بی سر و پا می روم تا به کجا سر نهیم
بارگی شاه تند گردن ما در کند
بیش از این گستاخی شوخ چشمی و سخت روئی و بی شمری و یاوه گوئی است، فراموشم مکن و خامه نامه نگار از پرستش روزگار و دلجوئی جان امیدوارم خاموش مخواه، فرمایشی که سرانگشت توانائی این خاکسارش گره گشائی تواند نگارش نما که در انجامش کیش بندگی و آئین پرستندگی کار خواهم بست.
باری بهمان راه و روش و هنجار و منش که دیده و دانی بنده ام و آن پاک هستی را که جاویدان نیستی مباد از در یکتائی پرستنده. بیش از آنکه در نیروی گفتار گنجد یا ترازوی گمان و پندار سنجد آرزومند خجسته دیدارم و آزاداندیش شیوا گفت و گزار دریغ که شوربختی های اختر وارون بختم هرگز در آن خرم انجمن که شرم هزار چمن است و بزرگتر امید جان و تن شب و روزی بار نداد و از گرداب کشتی شکن دوری راه کنار ننمود، جز آنکه دریافت این آرزو را بر در پاک یزدان خاکسارانه روی نیاز سایم و چشمداشت از هر در بر دستگیری های بخشایش خدایی باز دارم چه خواهم کرد، بیت:
بی سر و پا می روم تا به کجا سر نهیم
بارگی شاه تند گردن ما در کند
بیش از این گستاخی شوخ چشمی و سخت روئی و بی شمری و یاوه گوئی است، فراموشم مکن و خامه نامه نگار از پرستش روزگار و دلجوئی جان امیدوارم خاموش مخواه، فرمایشی که سرانگشت توانائی این خاکسارش گره گشائی تواند نگارش نما که در انجامش کیش بندگی و آئین پرستندگی کار خواهم بست.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۸ - به دوستی نوشته شد
چو گیری جام رامش کامرانی
سراید با سرود خسروانی
برآرد روزگارت از سه لب کام
لب یار و لب جوی و لب جام
سرور مهربان چنان پندارم یک نامه به شما نگاشته ام و گزارش کار خود را در میان گذاشته ولی از سرکار شما تاکنون نامه و پیامی نرسیده و از این دوستان که در این یکسال راه ری سپردند زشت یا زیبا سخنی از شما شنیده نشد. باری مرا پیمان و پیوند دیرین استوار است و دل بر پاس یاری و سپاس دوستداری روزگذار. تا زنده ام راه یگانگی بسته و جان مهر پیوند از کمند بستگی رسته نخواهد گشت. گزارش کارفرمان فرمای سمنان همان است که بر سرکار امید گاهی حاجی سید میرزا نوشته ام، آگاه خواهید شد.
اگر مردم هرزه پوی یاوه گوی دست از آشوب و کندوکوب بردارند، امیدوارم ویرانی ها ساز آبادی گیرد و گرفتاری ها هنجار آزادی. چنانچه خدای نخواسته باز شمار خام کاری و شانه خواری است، دور نیست که سرانجام درستی ها به درشتی کشد و هیچ کس را توانائی درخواست و پشتی نباشد، میرزا مصطفی ما را ستمکار و مردم آزار ستود، منکه با این خوی و منش آلوده بودم رفتم، او اکنون آسوده باشد، چگونگی کار خود را همواره بر نگارید.
سراید با سرود خسروانی
برآرد روزگارت از سه لب کام
لب یار و لب جوی و لب جام
سرور مهربان چنان پندارم یک نامه به شما نگاشته ام و گزارش کار خود را در میان گذاشته ولی از سرکار شما تاکنون نامه و پیامی نرسیده و از این دوستان که در این یکسال راه ری سپردند زشت یا زیبا سخنی از شما شنیده نشد. باری مرا پیمان و پیوند دیرین استوار است و دل بر پاس یاری و سپاس دوستداری روزگذار. تا زنده ام راه یگانگی بسته و جان مهر پیوند از کمند بستگی رسته نخواهد گشت. گزارش کارفرمان فرمای سمنان همان است که بر سرکار امید گاهی حاجی سید میرزا نوشته ام، آگاه خواهید شد.
اگر مردم هرزه پوی یاوه گوی دست از آشوب و کندوکوب بردارند، امیدوارم ویرانی ها ساز آبادی گیرد و گرفتاری ها هنجار آزادی. چنانچه خدای نخواسته باز شمار خام کاری و شانه خواری است، دور نیست که سرانجام درستی ها به درشتی کشد و هیچ کس را توانائی درخواست و پشتی نباشد، میرزا مصطفی ما را ستمکار و مردم آزار ستود، منکه با این خوی و منش آلوده بودم رفتم، او اکنون آسوده باشد، چگونگی کار خود را همواره بر نگارید.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۴۹ - به دوستی نگارش رفت
فرزانه فرزند من خواستم بهره یاب دیدار همایونت گردم از بیم آنکه مبادا از نخجیر به شکار فرموده باشی، پای پویه ور نیروی جنبش نداشت. به ناچار خود در میانه راه درنگ آورده فرزندی میرزا جعفر را به خدمت فرستادم اگر هستی و سنگ دندانی نیست که پوست بر تن دوستان زندان کند و بزم خجسته فرگاه را بر یاران انجمن پاگاه رندان فرماید، رهی را آگهی بخش شاید دمی دو به فر دیدارت که مصریان را شام و نهار است و دل باختگان را باغ و بهار از رنج روزگار و شکنج جدائی برآسائیم.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۰ - به دوستی نوشته شد
گرامی برادر مهربان آقا محمدرضا را گردش سپهر رام و جنبش ماه و مهر به کام باد. گله های تو را که از سر مهر پروردی بود نه از در دلخوری، گرامی سرور کامکار میرزا احمد به خوشتر گفتی راز سرود و باز نمود. آن نیست که پیمان و پیوندت که بی نیاز از گواه و سوگند است فراموش افتاد و خامه مهر هنگامه خود به خود از نگارش نام وگزارش نامه خاموش نشست. هنوز از گرد راه و دردگذرگاه تن نشسته و روان از رنج خستگی آرام نجسته، گرفتار سوک برادر شدم و از گردی که پرویزن چرخم ناگه به سربیخت با خاک برابر. تا چندی از این پیش پر کنده و پریش کوب آزمای سوگواری بودیم و رنج اندیش اندوه و زاری، هم چنان از این بند جان شکار و گزند روان آزار آزادی نخواسته، خویشی نزدیک که از در مهرم برادر دیگر بود و با جان گرامی برابر در گذشت.چه گویم که زانم چه بر سر گذشت. داغ سوگواری تازه شد و نوای ناله و زاری بلند آوازه، شمارم همه با اشک و افغان است و گذار افغان و اشکم از کیهان به کیوان. ناچار از همه کاری بازماندم و با اندوهی که کوه از شکوهش کمر دزدد انباز. شعر:
چه رنگ بازم که آگه شود دل تو ز دردم
گواهی ار ندهد اشک سرخ و گونه زردم
اگر روزی دو نامه طرازی را خامه در انگشت و خم اندر پشت نیامد اندیشه پیمان شکستن و پیوند گسستن نفرمایند. به خواست بار خدا و پاک روان بزرگان رشته مهر مرا گسستی و سرپنجه روزگار را بر گسلانیدن بند بندگی دستی نیست. با همه افسردگی ها ودل مردگی ها که از این دو سوک گردانگیز درد آویزم همدم پیوست است و زنجیر دل و دست، گله پردازی و دل نوازی دوست را که از همه راهم روی جان در اوست نگارش این چند سخن رفت. هر گونه کاری که سرانگشت ماش گره گشائی تواند بر سرایند و باز نمایند که پذیرای انجام خواهد بود.
فروغ دیده و چراغ دوده آقا محمدعلی را درودی فرشته سرود باز رانده نامه دیگر را پوزش گزار آیند، زندگانی فزون و بخت همایون باد.
چه رنگ بازم که آگه شود دل تو ز دردم
گواهی ار ندهد اشک سرخ و گونه زردم
اگر روزی دو نامه طرازی را خامه در انگشت و خم اندر پشت نیامد اندیشه پیمان شکستن و پیوند گسستن نفرمایند. به خواست بار خدا و پاک روان بزرگان رشته مهر مرا گسستی و سرپنجه روزگار را بر گسلانیدن بند بندگی دستی نیست. با همه افسردگی ها ودل مردگی ها که از این دو سوک گردانگیز درد آویزم همدم پیوست است و زنجیر دل و دست، گله پردازی و دل نوازی دوست را که از همه راهم روی جان در اوست نگارش این چند سخن رفت. هر گونه کاری که سرانگشت ماش گره گشائی تواند بر سرایند و باز نمایند که پذیرای انجام خواهد بود.
فروغ دیده و چراغ دوده آقا محمدعلی را درودی فرشته سرود باز رانده نامه دیگر را پوزش گزار آیند، زندگانی فزون و بخت همایون باد.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۱
آقا محسن را باد شادی و زان باد و باغ آزادی بی خزان. نامه همراهی آقا اسدالله رسید و پرده از چهر نهفته های نهادت بازگشاد، دیدم و رسیدم، در سرکار والا به هنگام خود چونانکه باید و کاری گشاید راز خواهم راند، و روانش از سرگرانی و نامهربانی باز خواهم جست تا از بیغاره و پریشانی بازت خواند، و گرد تیمار که دور از این آستان بر گونه کامت نشسته به آستین دل جوئی بازفشاند ولی این را بدان که چون کار چشم به چشمک و بینائی به توتیا و ریش به رنگ و رفتن به دستواره و دست به موم و خوردن به ورزش و جفتی به داور و نوکری به میانداری کشید، دست از همه شستن و کناره جستن خوشتر. چهر مهر افزای تو رو در سیاهی نهاد و مهر چهرآرای او سر در تباهی. در این پیوند او از تو به فرمان خداوندی بندگی خواهد جست و تو بر دستور پیشین از او چشم پرستندگی خواهی داشت. این خودآمیز اذر و سیماب است و آویز مرغ شب و مهر جهانتاب. هنوز ناپیوسته ساز گسستن است و نبسته تا ز شکستن، سود تو در آن است و ما نیز بر آنیم که سودای نوکری درنوردی و به کیش پیشینگان خویش گرد پیشه و کاری گردی.
زنهار اندیشه و آرزو دگر کن و دست در دامن آن پیر هاشمی گوهر زن، تات به سامان راهی نماند و بی ترکتاز اوارجه ساز شهر و دست انداز پاکار رستا و سودی فزاید، کمری تنگ دربند و دستی به چالاکی برگشای. از آن فزون جوئی ها که نه بر هنجار پیشه وری و پیله گری است، خوی در بر و روی برتاب. گشایش بخت و فزایش رخت از بار خدای جوی، و شادخواری و چرب آخوری درمان گروهی انبوه در آن کشور بی کشت و کار و برگ و بار روز می برند و روزی می خورند. ترا نیز راه گذران بسته و آب بازار هست و بود شکسته نخواهد ماند، قطعه:
از پی آرامش تن کام جان
چند خواهی خواست رنج خویشتن
جان و تن را خوشتر از خوان کسان
خون دل از دسترنج خویشتن
زاده آزاده هاشمی نژاده را درکار پاست نگارشی مهرانگیز کردم، پیوسته از این پس نیز در پاس کارت گزارش های سفارش آویز خواهد رفت، پیشه و درنگ بیدگل را رای در پی پوی واندیشه و شتاب ری را پای برسرسای.
زنهار اندیشه و آرزو دگر کن و دست در دامن آن پیر هاشمی گوهر زن، تات به سامان راهی نماند و بی ترکتاز اوارجه ساز شهر و دست انداز پاکار رستا و سودی فزاید، کمری تنگ دربند و دستی به چالاکی برگشای. از آن فزون جوئی ها که نه بر هنجار پیشه وری و پیله گری است، خوی در بر و روی برتاب. گشایش بخت و فزایش رخت از بار خدای جوی، و شادخواری و چرب آخوری درمان گروهی انبوه در آن کشور بی کشت و کار و برگ و بار روز می برند و روزی می خورند. ترا نیز راه گذران بسته و آب بازار هست و بود شکسته نخواهد ماند، قطعه:
از پی آرامش تن کام جان
چند خواهی خواست رنج خویشتن
جان و تن را خوشتر از خوان کسان
خون دل از دسترنج خویشتن
زاده آزاده هاشمی نژاده را درکار پاست نگارشی مهرانگیز کردم، پیوسته از این پس نیز در پاس کارت گزارش های سفارش آویز خواهد رفت، پیشه و درنگ بیدگل را رای در پی پوی واندیشه و شتاب ری را پای برسرسای.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۵ - به میرزا اسمعیل هنر نگاشته
نخستین نامه که سراینده سروای ساز و سامان بود و نماینده دربای پیدا و نهان. دیده ودل را دید و دانستی دانش آورد و بینش انگیز، گوش گزار و هوش سپار آورد. راستی احمد اگر در کارها بدین سختی سست نهاد است و زود سیری و گوشه گیری را بدین سستی سخت ستاد، بختی نیک بختی در گل خواهد خفت و دست دوستکامی بر دل خواهد ماند، بار دیگرش نیکوخواهی ازین آغاز زشت انجام که پیش آورده و کیش گرفته آگاهی بخش، اگر راه از چاه دید و فرگاه از پاگاه، گناهش درگذار و در کار تباهش ازین وارونه پوئی نگاهی کن. چنانچه گوش اندرز پذیرش گران و بر هنجار کوران و کران زیست، بازوی دست بالای خود را که فزایش اندیش این کاسته کالاست به دستور دیرین دارای پست و بلند آور و به دستی که دانی و توانی سایه خداوندی برخوار و ارجمند افکن، فرد:
سرنهم آنچه مرا ورهمه خود چشم من است
به یکی تخم فروشی و به دیوار زنی
در گفت و نگاشت و افکند وداشت و ساخت و سوخت و درید و دوخت و ستد وداد و بست و گشاد، هر چه اندیشی گوارای جان و تن است و پذیرای هوش و من، خطر را نیز از در پرورش های پدرانه سر رشته کاری سپار و دوش تاب و توشش را بدان دست که پای تواند داشت باری نه. سالی پنج تومان از سر دسترنج که درمان رنجش کند و شکسته بند شکنج گردد، بی کم و کاست باوی بازرسان و نوشته رسید دریاب. بارها در راه و رفتار و کار و کردار بهر در و از هر رهگذر آنچه آموخته بودم و خود به فرمان آزمایش اندوخته نگاشته ام و ترا بدان داشته، کمی آویزه گوش افتاد، و بسیاری فراموش گشت. مرا که پند بزرگان از در نابخردی و خامی با همه دیرینه روزی ها باد است، اگر جوانی جهان ناسپرده اندرز من از یاد برد جای رنجش و بیغاره نخواهد بود. زالی خرسوار با خداوند رخش نیارد تاخت و گوهر بی بهره از هستی هستی بخش نتواند شد.
این روزها پندی چند از داور دادگستر انوشیروان که آموزگاری و آگاهی نیک بختان دانش پژوه را بر افسری به سنگ پنجاه من زر سرخ آکنده به گوهرهای رنگین نگاشته بودند، و فراز اورنگ آسمان سنگش فرا داشته دیدم. اینک نگار آورده، تو هرکرا گوش گیرا و هوش پذیرا باشد فرستادم. چون پند کار آگهان است و پسند شاهنشهان، امیدوارم از دل و جان در پذیرفته، هنجار خود را بر آن بنیاد سازی و سپنجی لانه و جاوید خانه دو کیهان را بدین فر خجسته روش آباد داری، در پهلوی نخست نوشته بود:
پهلوی نخست: از راه آسیب های گزند آمیز برخیزید. کارها به هنگام خود انجام دهید، در پیش و پس کارها بنگرید. به کاری که درشوید راه برون شد پاس کنید، به هرزه مردم را مرنجانید. از همه کس خشنودی بجویید. به مردم آزاری خودستائی مکنید. همه کس را دل نگاهدارید. کم آزاری و بردباری را پیشه نهاد کنید.
پهلوی دویم: در کارها کنکاش کنید. آزموده را به ناآزموده مدهید، خواسته را برخی کیش و آئین سازید، خود را در جوانی نیک نام کنید. خویشتن را به راست گفتاری و درست کرداری آوازه نمائید. توانگری خواهید، هست و بود کنید.بر سوخته و ریخته و شکسته و گسیخته دریغ مخورید. در خانه مردم فرمان مدهید.
پهلوی سیم: نان خود را بر خوان خویشتن خورید، به کسان زشت و ناهموار مگوئید با کودکان و نادانان کنکاش مکنید. زنان پیرو بیگانه را در خانه مگذارید. از ریو و رنگ زنان اندیشه مند باشید. خویشتن را گرفتار زنان مسازید. از دزدان پروا و پرهیز روا دانید. از همسایه بد دوری کنید.
پهلوی چهارم: از آمیز بدگوهران دامن در کشید. در فرگاه پادشاهان گستاخی مسگالید. با فرومایه و پست گوهر و نامرد رنج مبرید. در زمین مردم تخم و درخت مکارید. از نوکیسه وام مخواهید. با نازادگان سست بنیاد خویشی و پیوند مجوئید. با بی شرمان خاست و نشست مکنید. از مردم پرده در پاس پیمان و دوستداری مجوئید، دوستی با خام کاران پخته خوار زشت شناسید.
پهلوی پنجم: آنان را که از بیغاره و نکوهش پروا نیست از خود برانید. با آنکه نیکی نشناسد پیوند پیوستگی در گسلانید. از چیز مردم کام آز و هوس درشوئید. مردان جنگی را به دست خود خون مریزید. بی گناهان را از گزند خویش آسوده دارید. پیران و بی دلان را با خود به جنگ مبرید. به خواسته و تندرستی پشت گرم مباشید. پیران و آزموده مردم را خوار مسازید.
پهلوی ششم: در همه کاری پیران را گرامی دارید. از پادشاهان پیوسته و هراسان باشید. دشمن را اگر همه خرد باشد بزرگ شمارید. پایه و مایه خود و مردم را نیکو پاس کنید. با خداوند جایگاه و بزرگی کینه کوش مباشید. از پادشاهان و سخن سنجان و زنان ترسناک باشید. بر هیچکس رشک و افسوس مخورید. زشت و ناپسند مردم را پیدا مسازید. از مرگ زنان اندوهگین مباشید.
پهلوی هفتم: کار زمستان را در تابستان راست دارید. زن به روزگار جوانی خواهید. کار امروز را به فردا میندازید. دارو به هنگام تندرستی خورید. کارها بهوش و دانش کنید. در پیری زن جوان مخواهید. از خداوند رنج و پریشانی شمار کار خود گیرید. با مردم در همه کاری نیکوئی کنید. گندم و جو و مانند آنرا به بویه گران فروشی در بند مدارید.
پهلوی هشتم: خویشتن را در هرمنش خوش دارید.پرجوئی را پیرایه و سرمایه مسازید، تا روزگار هستی شیرین گذرد. چشم و زبان و شکم و پوشیدنی های خود را از ناشایست و ناروا پاس دارید. زیان بهنگام را از سود بی هنگام بهتر دانید. جائی که آهستگی و نرمی باید تندی و درشتی مکنید. سایه مهتران را سنگین و بزرگ دارید. در جنگ ها راه آشتی بازمانید، نانهاده برمگیرید. ناشمرده به کار نبرید.
پهلوی نهم: تا درخت نو بر ننشانید درخت کهن برمکنید. پای به اندازه گلیم دراز کنید. چشم و دست از آنچه نباید درکشید. نادان و مست و دیوانه را پند مگوئید. زن آزرم سوز زبان دراز را در خانه مگذارید. هر چه شما را ناپسند آید بر دیگران روا مدانید.
پهلوی دهم: بر کردار سرد و گفتار رنجش آویز سرافرازی مجوئید.با نابخردان تنک مایه اندرز مسرائید. سپاس مهتری را بر کهتران بخشایش آرید. تنها دست به خوان و خورش مبرید. زیردستان را خوش و خرم دارید. در جوانی از روزگار پیری براندیشید. کار هنگام پیری در روزگار جوانی راست دارید. دل ناتوانان را به بازوی نواخت نیرو بخشید. ناخوانده به مهمان کسان در مشوید. پرورش و رنج پدر و مادر را بزرگ و گرامی شناسید. به راست و دروغ سوگند مخورید. آن جهان را بدین جهان مفروشید.
میرزا کوچک خوشنویس اصفهانی این پندها را بر پارچه پرندی دلپذیر و دیده شکر نگارش کرده بود چون خوشنویان را بیشتر آن دید و دانش نیست که چاق و لاغر و سنگ و گوهر از یکدیگرف نیک و زیبا، باز شناسند، پاره و لختی از آن زیر و بالا شده خواهد بود، آنچه هست فراگیر.روشن و پیدا بر تخته دل نگار.همواره بهر کاری در شدن خواهی از در بینش نگاهی کن و ستوده دوست ودشمن و آزاده و آسوده هر دو جهان باش. در این سخنان نیز راه کاست و فزود باز است و دست زشت و زیبا دراز. سبک ساری که گوش از این گوهر شاهان گران دارد و هوش راز نیوش بر کران خواهد، همه هستی در بلندی و پستی، زهر بجای شکر خواهد خورد و سنگ بر جای گهر خواهد اندوخت، فرد:
سپردم بزنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
شاهزاده آزاده سیف الدوله که با منش از دیر باز مهری بی گزاف است و پیمانی بی شکست، سرکار والا اسدالله میرزا را نگارشی خوب گزارش و سفارشی جان گوارش فرستاد، بازرسان هر چه کرد و فرمود زودم آگاهی بخش که دیده در راه و از چشمداشت سفید است. شوال در تختگاه ری نگاشته شد، کمترین بنده یغما.
سرنهم آنچه مرا ورهمه خود چشم من است
به یکی تخم فروشی و به دیوار زنی
در گفت و نگاشت و افکند وداشت و ساخت و سوخت و درید و دوخت و ستد وداد و بست و گشاد، هر چه اندیشی گوارای جان و تن است و پذیرای هوش و من، خطر را نیز از در پرورش های پدرانه سر رشته کاری سپار و دوش تاب و توشش را بدان دست که پای تواند داشت باری نه. سالی پنج تومان از سر دسترنج که درمان رنجش کند و شکسته بند شکنج گردد، بی کم و کاست باوی بازرسان و نوشته رسید دریاب. بارها در راه و رفتار و کار و کردار بهر در و از هر رهگذر آنچه آموخته بودم و خود به فرمان آزمایش اندوخته نگاشته ام و ترا بدان داشته، کمی آویزه گوش افتاد، و بسیاری فراموش گشت. مرا که پند بزرگان از در نابخردی و خامی با همه دیرینه روزی ها باد است، اگر جوانی جهان ناسپرده اندرز من از یاد برد جای رنجش و بیغاره نخواهد بود. زالی خرسوار با خداوند رخش نیارد تاخت و گوهر بی بهره از هستی هستی بخش نتواند شد.
این روزها پندی چند از داور دادگستر انوشیروان که آموزگاری و آگاهی نیک بختان دانش پژوه را بر افسری به سنگ پنجاه من زر سرخ آکنده به گوهرهای رنگین نگاشته بودند، و فراز اورنگ آسمان سنگش فرا داشته دیدم. اینک نگار آورده، تو هرکرا گوش گیرا و هوش پذیرا باشد فرستادم. چون پند کار آگهان است و پسند شاهنشهان، امیدوارم از دل و جان در پذیرفته، هنجار خود را بر آن بنیاد سازی و سپنجی لانه و جاوید خانه دو کیهان را بدین فر خجسته روش آباد داری، در پهلوی نخست نوشته بود:
پهلوی نخست: از راه آسیب های گزند آمیز برخیزید. کارها به هنگام خود انجام دهید، در پیش و پس کارها بنگرید. به کاری که درشوید راه برون شد پاس کنید، به هرزه مردم را مرنجانید. از همه کس خشنودی بجویید. به مردم آزاری خودستائی مکنید. همه کس را دل نگاهدارید. کم آزاری و بردباری را پیشه نهاد کنید.
پهلوی دویم: در کارها کنکاش کنید. آزموده را به ناآزموده مدهید، خواسته را برخی کیش و آئین سازید، خود را در جوانی نیک نام کنید. خویشتن را به راست گفتاری و درست کرداری آوازه نمائید. توانگری خواهید، هست و بود کنید.بر سوخته و ریخته و شکسته و گسیخته دریغ مخورید. در خانه مردم فرمان مدهید.
پهلوی سیم: نان خود را بر خوان خویشتن خورید، به کسان زشت و ناهموار مگوئید با کودکان و نادانان کنکاش مکنید. زنان پیرو بیگانه را در خانه مگذارید. از ریو و رنگ زنان اندیشه مند باشید. خویشتن را گرفتار زنان مسازید. از دزدان پروا و پرهیز روا دانید. از همسایه بد دوری کنید.
پهلوی چهارم: از آمیز بدگوهران دامن در کشید. در فرگاه پادشاهان گستاخی مسگالید. با فرومایه و پست گوهر و نامرد رنج مبرید. در زمین مردم تخم و درخت مکارید. از نوکیسه وام مخواهید. با نازادگان سست بنیاد خویشی و پیوند مجوئید. با بی شرمان خاست و نشست مکنید. از مردم پرده در پاس پیمان و دوستداری مجوئید، دوستی با خام کاران پخته خوار زشت شناسید.
پهلوی پنجم: آنان را که از بیغاره و نکوهش پروا نیست از خود برانید. با آنکه نیکی نشناسد پیوند پیوستگی در گسلانید. از چیز مردم کام آز و هوس درشوئید. مردان جنگی را به دست خود خون مریزید. بی گناهان را از گزند خویش آسوده دارید. پیران و بی دلان را با خود به جنگ مبرید. به خواسته و تندرستی پشت گرم مباشید. پیران و آزموده مردم را خوار مسازید.
پهلوی ششم: در همه کاری پیران را گرامی دارید. از پادشاهان پیوسته و هراسان باشید. دشمن را اگر همه خرد باشد بزرگ شمارید. پایه و مایه خود و مردم را نیکو پاس کنید. با خداوند جایگاه و بزرگی کینه کوش مباشید. از پادشاهان و سخن سنجان و زنان ترسناک باشید. بر هیچکس رشک و افسوس مخورید. زشت و ناپسند مردم را پیدا مسازید. از مرگ زنان اندوهگین مباشید.
پهلوی هفتم: کار زمستان را در تابستان راست دارید. زن به روزگار جوانی خواهید. کار امروز را به فردا میندازید. دارو به هنگام تندرستی خورید. کارها بهوش و دانش کنید. در پیری زن جوان مخواهید. از خداوند رنج و پریشانی شمار کار خود گیرید. با مردم در همه کاری نیکوئی کنید. گندم و جو و مانند آنرا به بویه گران فروشی در بند مدارید.
پهلوی هشتم: خویشتن را در هرمنش خوش دارید.پرجوئی را پیرایه و سرمایه مسازید، تا روزگار هستی شیرین گذرد. چشم و زبان و شکم و پوشیدنی های خود را از ناشایست و ناروا پاس دارید. زیان بهنگام را از سود بی هنگام بهتر دانید. جائی که آهستگی و نرمی باید تندی و درشتی مکنید. سایه مهتران را سنگین و بزرگ دارید. در جنگ ها راه آشتی بازمانید، نانهاده برمگیرید. ناشمرده به کار نبرید.
پهلوی نهم: تا درخت نو بر ننشانید درخت کهن برمکنید. پای به اندازه گلیم دراز کنید. چشم و دست از آنچه نباید درکشید. نادان و مست و دیوانه را پند مگوئید. زن آزرم سوز زبان دراز را در خانه مگذارید. هر چه شما را ناپسند آید بر دیگران روا مدانید.
پهلوی دهم: بر کردار سرد و گفتار رنجش آویز سرافرازی مجوئید.با نابخردان تنک مایه اندرز مسرائید. سپاس مهتری را بر کهتران بخشایش آرید. تنها دست به خوان و خورش مبرید. زیردستان را خوش و خرم دارید. در جوانی از روزگار پیری براندیشید. کار هنگام پیری در روزگار جوانی راست دارید. دل ناتوانان را به بازوی نواخت نیرو بخشید. ناخوانده به مهمان کسان در مشوید. پرورش و رنج پدر و مادر را بزرگ و گرامی شناسید. به راست و دروغ سوگند مخورید. آن جهان را بدین جهان مفروشید.
میرزا کوچک خوشنویس اصفهانی این پندها را بر پارچه پرندی دلپذیر و دیده شکر نگارش کرده بود چون خوشنویان را بیشتر آن دید و دانش نیست که چاق و لاغر و سنگ و گوهر از یکدیگرف نیک و زیبا، باز شناسند، پاره و لختی از آن زیر و بالا شده خواهد بود، آنچه هست فراگیر.روشن و پیدا بر تخته دل نگار.همواره بهر کاری در شدن خواهی از در بینش نگاهی کن و ستوده دوست ودشمن و آزاده و آسوده هر دو جهان باش. در این سخنان نیز راه کاست و فزود باز است و دست زشت و زیبا دراز. سبک ساری که گوش از این گوهر شاهان گران دارد و هوش راز نیوش بر کران خواهد، همه هستی در بلندی و پستی، زهر بجای شکر خواهد خورد و سنگ بر جای گهر خواهد اندوخت، فرد:
سپردم بزنهار اسکندری
تو دانی و فردا و آن داوری
شاهزاده آزاده سیف الدوله که با منش از دیر باز مهری بی گزاف است و پیمانی بی شکست، سرکار والا اسدالله میرزا را نگارشی خوب گزارش و سفارشی جان گوارش فرستاد، بازرسان هر چه کرد و فرمود زودم آگاهی بخش که دیده در راه و از چشمداشت سفید است. شوال در تختگاه ری نگاشته شد، کمترین بنده یغما.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۵۷ - به یکی از بزرگان نگاشته
به گل مباد و گلستان نگاه من گذار من
بس است کوی و روی تو بهشت من بهار من
بارنامه سرکاری کام جان را چشمه زندگی گشاد و اختر بخت را فر رخشندگی بخشود.سر بختیاری بر آسمان سودم و چهر سپاسداری بر آستان. نوید بازگشت خسروانی نه چندان خرام و خرسندی انگیخت که خامه را تاب نگارش باشد و نامه را گنج گزارش. اگر دانم ره انجام خورشید ستام را از کدام راه لگام خواهند داد، به خدا سوگند با این پای گسسته رفتار پی از سر ساخته تا نیروی تاختن هست چهار اسبه از در دست بوسی پذیره خواهم گشت، و از خاک راهت که آتش جوانی است و آب زندگانی دیده و تن را ساز تو تیا و بسیج کیمیا خواهم ساخت. اینکه در آستان آسمان فرگاه آن فرخ پسر و فرخنده پدر که پدر و مادرم برخی خون و خاکشان باد پیوسته به یادم داشته اند و هرگز فراموش نگذاشته، کوه کوه رامش و دریا دریا سپاس بر سپاس و رامش های پیشین افزود.
بار خدا دست و دلی دهد که خداوندی های والا را به بازوی بندگی و نیروی پرستندگی پاداش توانم داد و نیکخواه و بد اندیش سرکاری را اگر خود پرداز دشنام و انداز درودی باشد ساز آشتی و پرخاشی توانم کرد.بادامه و بالا پوشی که نشان فرستاده اند و نوید داده، آن مایه شادکامی زاد و شرمساری رست، که با هفتاد گفتن و نوشتن راز نیارم سرود و باز نیارم نمود. بار خدا نوا و نواخت والا در دو کیهان ده بالا به خوشتر آئین و آهنگی پاداش بخشد. این خود نخستین خداوندی و بنده نوازی سرکار نیست. سال ها است جامه پوش و جامگی خواریم و در سایه مهربانی و میزبانی والا روز گزار و روزی گمار. فرموده اند من و ترا در برگ و ساز زندگی کیش بیگانگی در میان است و شیوه بیگانگی برکران.
بار خدا گواه است و روان بزرگان آگاه، که من بنده خود را مشتی خاک دانم و سرکار والا را خداوند پاک. به فرموده دانای کهن دارای سخن نشاط، آنکه هست توئی آنچه نیست من . هر چه دارم و هر که دارم همه را براین فرگاه که ستایشگاه دیرین است و نماز جای پیشین از دل و جان نیاز میدانم. به خدا سوگند اگر دارای تخت فریدون باشم و رخت قارون، یکسر را بی بویه سپاس در پای تو ریزم و با خاک راهت آمیزم، همچنان سپاس یک هفته خوان و خورش و پرستاری و پرورش سرکاری نگفته و نهفته خواهد ماند. امیدوارم با پیمان و پیوند تو به خاک در آیم و با پیوند و پیمان تو از خاک برآیم، به دو کیهان اندرم روی چهرسای آن در باشد و روان برخی آن جان و سر، چون هنگام بازگشت خداوندی نزدیک است و شب نیز بیش از اندازه تیره و تاریک، گل های درد روزی و تیمار تنهائی و رنج روزگار و دیگر چیزها را به هنگام پای بوس رها کرده آسیب گستاخی و آزار فزون درائی را از چشم و گوش و مغز و هوش والا باز پرداختم.
بس است کوی و روی تو بهشت من بهار من
بارنامه سرکاری کام جان را چشمه زندگی گشاد و اختر بخت را فر رخشندگی بخشود.سر بختیاری بر آسمان سودم و چهر سپاسداری بر آستان. نوید بازگشت خسروانی نه چندان خرام و خرسندی انگیخت که خامه را تاب نگارش باشد و نامه را گنج گزارش. اگر دانم ره انجام خورشید ستام را از کدام راه لگام خواهند داد، به خدا سوگند با این پای گسسته رفتار پی از سر ساخته تا نیروی تاختن هست چهار اسبه از در دست بوسی پذیره خواهم گشت، و از خاک راهت که آتش جوانی است و آب زندگانی دیده و تن را ساز تو تیا و بسیج کیمیا خواهم ساخت. اینکه در آستان آسمان فرگاه آن فرخ پسر و فرخنده پدر که پدر و مادرم برخی خون و خاکشان باد پیوسته به یادم داشته اند و هرگز فراموش نگذاشته، کوه کوه رامش و دریا دریا سپاس بر سپاس و رامش های پیشین افزود.
بار خدا دست و دلی دهد که خداوندی های والا را به بازوی بندگی و نیروی پرستندگی پاداش توانم داد و نیکخواه و بد اندیش سرکاری را اگر خود پرداز دشنام و انداز درودی باشد ساز آشتی و پرخاشی توانم کرد.بادامه و بالا پوشی که نشان فرستاده اند و نوید داده، آن مایه شادکامی زاد و شرمساری رست، که با هفتاد گفتن و نوشتن راز نیارم سرود و باز نیارم نمود. بار خدا نوا و نواخت والا در دو کیهان ده بالا به خوشتر آئین و آهنگی پاداش بخشد. این خود نخستین خداوندی و بنده نوازی سرکار نیست. سال ها است جامه پوش و جامگی خواریم و در سایه مهربانی و میزبانی والا روز گزار و روزی گمار. فرموده اند من و ترا در برگ و ساز زندگی کیش بیگانگی در میان است و شیوه بیگانگی برکران.
بار خدا گواه است و روان بزرگان آگاه، که من بنده خود را مشتی خاک دانم و سرکار والا را خداوند پاک. به فرموده دانای کهن دارای سخن نشاط، آنکه هست توئی آنچه نیست من . هر چه دارم و هر که دارم همه را براین فرگاه که ستایشگاه دیرین است و نماز جای پیشین از دل و جان نیاز میدانم. به خدا سوگند اگر دارای تخت فریدون باشم و رخت قارون، یکسر را بی بویه سپاس در پای تو ریزم و با خاک راهت آمیزم، همچنان سپاس یک هفته خوان و خورش و پرستاری و پرورش سرکاری نگفته و نهفته خواهد ماند. امیدوارم با پیمان و پیوند تو به خاک در آیم و با پیوند و پیمان تو از خاک برآیم، به دو کیهان اندرم روی چهرسای آن در باشد و روان برخی آن جان و سر، چون هنگام بازگشت خداوندی نزدیک است و شب نیز بیش از اندازه تیره و تاریک، گل های درد روزی و تیمار تنهائی و رنج روزگار و دیگر چیزها را به هنگام پای بوس رها کرده آسیب گستاخی و آزار فزون درائی را از چشم و گوش و مغز و هوش والا باز پرداختم.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۱ - به میرزا محمدعلی ادیب نگارش یافته
بزرگ استاد خود را رنج افزای پاک روان می گردم که چون اختر خودکام بدفرجام این خاکسار شوریده سامان را همراه از آنچه دل خواست گسسته و نومید می خواهد. بپاس پیمان همان روز چاشت گاهان راه خانه که آستانه آسایش و آشیانه بخشایش است سپردیم از اندرون آواز آمد که دمی دو از این بیش به جائی که ما ندانیم کجاست، فرمودند: پراکنده دل و افسرده روان راست چون بخت خویش برگشتم. چنان ندانند که آرزومند دیدار نیم یا آن پیمان را شکستی خواست تا بازکی و کجا دست بدان دامان رسد و رخت به آن خرم انجمن کشم. سرور مهربان یادآورنده نامه درباره سرکار چیزی از من پرسید، پاسخی در خور دانائی خویش نه سزاوار بزرگ استاد خود گفتم تا زنده ام بنده ام و به بوی دریافت خجسته دیدارت زنده.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۸ - به یکی از بزرگان نوشته
کمترین بنده خاکسار امروز از تجریش گامی فراتر نتوانست رفت. هیچم آگهی نیست که از آن ماه خرگهی نامه و پیغامی آمد، یا چون روزهای نخست روندگان را دورباش نگهبانان دام گردن و بندگام بود. سه روز از این پیشم پیک فرخ پیام سرکاری به مژده دیدارت امیدوار فرموده تا بدانم آن خورشید آسمان مهربانی و جمشید تختگاه کشورستانی کی سایه مهر پروری بر این مشت خاک خواهد افکند و کجا داد دل ستم زدگان خواهد داد. همه هنگام از بام تا شام دیده بر راه داشتم و تن خاک گذرگاه. ندانم این گل که سرمایه آب و رنگ هزار بهار است و زیب و آرایش صد نخشب و خلخ نگار کی خواهد رست، و جان اندوهگین کجا از بند چشم داشت و دل نگرانی خواهد رست. در خواست چاکر خاکساران است که دمی دو بیش از جنبش رهی را مژده رسانند که چهار اسبه رخش مهرستام ماه خرام را در پی افتم.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۶۹ - به یکی از دوستان نزدیک نگاشته
فرزند من؛ غالب این است که مرا از کویت که قبله توحید است و کعبه تجرید به ضرورت سفری پیش آید. اعتمادی بر حیات ندارم خاصه اکنون که قوت حرمان و حسرت یار جوان نیز ضمیمه ضعف پیری شد. نه مرا استیفای خدمت تو مقدور است نه ترا التفات سرافرازی من میسور. از تقدیر آگاه نیم، اگر ملاقات را علاجی دانی و حیلتی توانی بر نگار و خبر ده، که از آن راه برآیم و دولت دست بوست حاصل شود. چنانچه طریق درمان مسدود است و اسباب مزیت مفقود، محبت و زحمت های مشقت مرا از در خداوندی و پرهیزگاری قربت و آمرزگاری فرمای. نه چندان از حسن سلوک و پاس مهر و وفور محبت و محامد اخلاق و بسط دل جوئی و دیگر محاسن احوال حضرت خجل و روسیاهم و شرم آگین و عذر خواه که به صد دفتر گفتن توان و به هزار گوش شنفتن، فراموش مکن و خامه از پرسش حالم خاموش مخواه، بیت:
کاش که در قیامتش بار دگر بدید می
کآنچه گناه او بود من بکشم غرامتش
از تو زحمت بر من خوشتر که از من بر تو رحمت.
کاش که در قیامتش بار دگر بدید می
کآنچه گناه او بود من بکشم غرامتش
از تو زحمت بر من خوشتر که از من بر تو رحمت.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۰ - به یکی از دوستان نوشته
از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
در صحن امام زاده مخدومی میرزا عبدالله را ملاقات کردم. از سلامتی حالات شما مقالات رفت. معلومات و مشهودات آنچه داشت و امکان اعادت بود بی کم و زیادت بر سرود، بر بخت بخندیدم و بر خود بگریستم. از هر جهتم ملالت افزود مگر اینکه در پس زانوی اقامت نشسته و کمری به تحریر استوار بسته، زاید الاوصاف خوشوقت شدم، و پاک خداوند را بر همت بی ضنت آن معنی مردمی و اخلاق ستایش راندم. دلم می خواهد نفس بی هوس را درباره خود شهید نخواهی و به قدر امکان در تکمیل خط ربط نکاهی. در صورت امکان بیگاه و گاه مودت خود را نیز به من فرستی، که از باب مفاخرت مطرح انظار دوستان سازم و جیب و دامان خود را ضبط آن شرم بوستان.
پیغام آشنا نفس روح پرور است
در صحن امام زاده مخدومی میرزا عبدالله را ملاقات کردم. از سلامتی حالات شما مقالات رفت. معلومات و مشهودات آنچه داشت و امکان اعادت بود بی کم و زیادت بر سرود، بر بخت بخندیدم و بر خود بگریستم. از هر جهتم ملالت افزود مگر اینکه در پس زانوی اقامت نشسته و کمری به تحریر استوار بسته، زاید الاوصاف خوشوقت شدم، و پاک خداوند را بر همت بی ضنت آن معنی مردمی و اخلاق ستایش راندم. دلم می خواهد نفس بی هوس را درباره خود شهید نخواهی و به قدر امکان در تکمیل خط ربط نکاهی. در صورت امکان بیگاه و گاه مودت خود را نیز به من فرستی، که از باب مفاخرت مطرح انظار دوستان سازم و جیب و دامان خود را ضبط آن شرم بوستان.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۲ - عیادت نامه ای که یغما و فرزندانش و میرزا محمدجعفر ریاض برای حاجی اسمعیل طهرانی فرستاده اند
مخدوم مهربان روزی دو پیش از این اخبار تیمار خیز تکسر آقازاده به من رسید، بسیار پراکنده شدم. چون خویش نیز رنجور و بستری بودم، رقعه مشعر بر پرسش به فرزندی میرزا جعفر سپرده که از جانب من و خود هر دو کار اندیش عیادت گردد. او هم انباز بستر و بالش است و دمساز تاب و تب. امروز اسمعیل، احمد، ابراهیم، به رسم پرسش به منزل میرزا جعفر که بیمارستان ماست آمده به هیات اجتماعی خواستیم از سلامت احوال او آگاه آئیم لاجرم هر یک بر این رقعه خط پژوهش کشیده دستان را که از همه تواناتر بود فرستادیم. اینک رجعت او واصفای نوید صحت وی و آسودگی شما را مستعد ایستاده ایم و دیده چشمداشت بر راه نهاده، هر چه بیش نویسی کم است و آنچه زود آید دیر. حرره یغما.
کمترین بنده عقیدتمند اسمعیل زحمت می دهد؛ از آن روز که با گرامی برادر صفائی رسم عیادت را از روی عبادت رنج افزای خاطر شدیم، تا امروز هر روزه صحت وجود سرکار آقازاده را از هر در و هر کس جویان و در سیر خیالی همواره راه کاشانه فرخ را که آشیانه فیروزی است به سر پویان بوده ایم. نه مرا از تجدد تکسر و بد حالی احوالی بود و نه اخوان را از التزام بیمارداری و تیمار خواری مجالی. بهر حالت زبان از ثنای حضرت خاموش و روان از دعای صحت آقازاده فراموش نزیسته. امید که نوید استقامت احوال ایشان را موجب اقامت خرسندی مخلصان فرمایند، دیده در راه است و هوش بر گذرگاه، حرره هنر.
فدایت از روز شرفیابی خدمت تاکنون از سرکار و بیمار شما بی خبرم و زیاد از حد بیان دلخور. امیدوارم تا به حال شفای کلی حاصل شده باشد. چنانچه صحت یافته جای شکر است و اگر خدای نخواسته هنوز بر بستر بیماری خفته، مقام صبر است. انشاء الله درد شما و او نصیب دشمنان باد، حرره صفائی.
فدای خجسته وجودت گردم این بنده پرستنده جعفر در غم خواری و دعای صحت وجود آقازاده با خدام خداوندی یغما و صاحب زاده های آقازاده همدست و داستانم. چند بار عزم اندیش زحمت افزائی شده ام ولی از شدت ناخوشی و بیمار داری پایه پویه در لنگ افتاد و شیشه آرزو به سنگ آمد. امیدوارم به زودی خبر صحت آقازاده و خوشی شما برسد، حرره جعفر.
کمترین بنده عقیدتمند اسمعیل زحمت می دهد؛ از آن روز که با گرامی برادر صفائی رسم عیادت را از روی عبادت رنج افزای خاطر شدیم، تا امروز هر روزه صحت وجود سرکار آقازاده را از هر در و هر کس جویان و در سیر خیالی همواره راه کاشانه فرخ را که آشیانه فیروزی است به سر پویان بوده ایم. نه مرا از تجدد تکسر و بد حالی احوالی بود و نه اخوان را از التزام بیمارداری و تیمار خواری مجالی. بهر حالت زبان از ثنای حضرت خاموش و روان از دعای صحت آقازاده فراموش نزیسته. امید که نوید استقامت احوال ایشان را موجب اقامت خرسندی مخلصان فرمایند، دیده در راه است و هوش بر گذرگاه، حرره هنر.
فدایت از روز شرفیابی خدمت تاکنون از سرکار و بیمار شما بی خبرم و زیاد از حد بیان دلخور. امیدوارم تا به حال شفای کلی حاصل شده باشد. چنانچه صحت یافته جای شکر است و اگر خدای نخواسته هنوز بر بستر بیماری خفته، مقام صبر است. انشاء الله درد شما و او نصیب دشمنان باد، حرره صفائی.
فدای خجسته وجودت گردم این بنده پرستنده جعفر در غم خواری و دعای صحت وجود آقازاده با خدام خداوندی یغما و صاحب زاده های آقازاده همدست و داستانم. چند بار عزم اندیش زحمت افزائی شده ام ولی از شدت ناخوشی و بیمار داری پایه پویه در لنگ افتاد و شیشه آرزو به سنگ آمد. امیدوارم به زودی خبر صحت آقازاده و خوشی شما برسد، حرره جعفر.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۳ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نوشته
مولای راستین حاجی محمد اسمعیل، به عصمت زهرا و حشمت مریم صلوات الله علیهما این روزگار دیرباز هرگز فراموش نبوده و نخواهی بود. با اینکه به علت ارتعاش بنان و اختلاج بصر و علت های دیگر یاسای نامه نگاری را نسبت به روزگار پیشین تخفیفی رایع داده ام و خامه و دفتر املا و انشاء را یک باره بر طاق فراموشی نهاده. گویا از جندق و سمنان چهار پنج طغرانامه دراز دامان و کوتاه فراویز به شما نگاشته باشم. ولی چون به حکم عزلت و ترک آمیزش از درنگ و شتاب روندگانم خبر نیست، غالب بر طاق تاخیر ماند و بی گناه در شرع مکاتیب آلوده تقصیر آمدم. اکنون جوانی که انتصابش با قبله گاهی میرزا ابراهیم معتمد نواب جلال الدین میرزا است راه اندیش بود، این دو حرف بر معبر حاضر و بادی نگارش رفت اگر جنبش او را به دارالملک ری تا رجعت از زیارت آستان علی بن جعفر سلام الله علیه درنگی رست یک دو سه رسایل طاقیه را با انظار عزیرت جفت خواهم ساخت و چنانچه او بدین تعجیل باشد و من بدین تعطیل، انشاء الله تعالی در صحبت راه پیمای دیگر ارسال تعلیقات بی ریب و تلفیفات تهی از ریا چشم سپار و گوش گزار خواهد افتاد.
احمد به حکم پیمان برخی اشعار احمدا از گوشه و کنار فراهم کرده بود عما قریب به عون الله وارد و نیاز محفل دوست خواهد داشت. فرزندی سید حسین خسته سه چهار نوحه سنگ زنی درهم بسته دور نیست او هم بدین گذار افتد. بیچاره من که جز تهی دستی و لابه بزم دوستان را نوا و نیازی ندارم، ترا به مرتضی علی جناب امیدگاهی حاجی سیدرضا و قبله مهربان حاجی میرزا تقی را به نیابت من ملاقات کن و از هر دو عذر اندیش عقوق تقصیرات و حقوق هم خوارگی شو، که فرط فروماندگی ها از من تا در مرگ گامی بیش نمانده و بعد از این امید صروف طهران واستیفای ملاقات ندارم، شعر:
خاکی از مردم بماند در جهان
وز وجود عاشقان خاکستری
احمد به حکم پیمان برخی اشعار احمدا از گوشه و کنار فراهم کرده بود عما قریب به عون الله وارد و نیاز محفل دوست خواهد داشت. فرزندی سید حسین خسته سه چهار نوحه سنگ زنی درهم بسته دور نیست او هم بدین گذار افتد. بیچاره من که جز تهی دستی و لابه بزم دوستان را نوا و نیازی ندارم، ترا به مرتضی علی جناب امیدگاهی حاجی سیدرضا و قبله مهربان حاجی میرزا تقی را به نیابت من ملاقات کن و از هر دو عذر اندیش عقوق تقصیرات و حقوق هم خوارگی شو، که فرط فروماندگی ها از من تا در مرگ گامی بیش نمانده و بعد از این امید صروف طهران واستیفای ملاقات ندارم، شعر:
خاکی از مردم بماند در جهان
وز وجود عاشقان خاکستری
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۵ - به یکی از بزرگان نوشته
فدای وجودت شوم، دستخط مبارک افسر مباهات گشت سپاس عاطفت های ملوکانه تقدیم افتاد. آنچه کرده وگفته اند محض عنایت و چاکر نوازی است. یکسال افزون شد تا معاندین از غلاف برآمده اند و آغاز خلاف کرده، کار به مصاف رسید، چون من جمیع الجهات از بی حسابی و کج پلاسی مبرا بودیم و هر نوع بی اندامی و گزاف و کاوش و خرابی روی داد از جانب خصمای ولایت بود، و با وجود امکان چاره و دفع مشاجرت صبر کردم و حقیقت وقایع را به مهر علما و مقدسین استشهاد کرده به سرکار نایب الحکومه و خدام اجل امجد اکرم امیر بر حق و سردار مطلق فرستادم، و منتظر که انصاف ایشان رفع تعدی بدخواه خواهد کرد.
دیری نگذشت که قضیت معکوس شد و مجعولات دشمنان را حق پنداشت. تا کار بدین جا رسید، چون چنین دیدم هر چه پیش آمد تحمل کردم و آنچه خواستند دادم و آنچه از ناملایمات گفتند شنیدم، چندانکه آرزوی صد ساله از دل خصمای دیرینه بیرون رفت و شکایت به احدی نبردم و نمی برم، زیرا که چندانکه چونان امری شنیع و ناروا خاصه در اختیار بندگان جلالت ارکان فخر الامرا دام اقباله نسبت به من که از نیک خواهان قدیم ایشانم معلوم است از عالم بالا و تعلقات قضا و قدر است. در این صورت تحمل و بردباری و رضا و شکرگزاری خوشتر از روز اول، تا حال سررشته داوری را از دست تدبیر ربوده به قبضه تقدیر گذاشته ام. اگر سزاوار بی آبروئی و خرابی بودم بیش از آنها که دل دشمن خواست واقع گشت. جای شکایت و داوری نیست، و اگر به کسی نیز تظلم برم احدی یاوری نخواهد کرد. و چنانچه مظلوم و بی گناه بودم و هستم جناب اقدس الهی و کیفر اعمال و استحقاق صاحب اختیار ولایت و سردار لشکر و صدر مملکت را که پناه ستم رسیدگانند بر ریاست و سیاست خواهد داشت. تا حال شکیبائی ورزیده ام باز هم بردباری خواهم کرد. تا از صدر بارگاه غیب چه مقدر باشد، یعنی اگر اردوی کیهان شکوه در شرف حرکت نبود، و استیفای خدمت نواب اشرف والا و بساط بوس اولیای دولت علیه خاصه آن اشخاص که حضرت والا در رقم همایون نام برده اند بدلخواه میسر می شد، خودی به طهران می کشیدم. امروز آن مقام دست نخواهد داد، به شرط حیات و حکم نذر تا آخر ماه، عزم اندیش عتبات علیه جناب علی بن موسی سلام الله علیه خواهم گشت. در مراجعت خواه اردوی اسلام از چمن رجعت کرده باشد خواه هم چنان سلطانیه مضرب خیام جلالت باشد، محض زیارت بساط والا راه پیمای دارالملک ری خواهم آمد. در این قضیه که مرا روی داد از دوست و آشنا و کوچک و بزرگ یاری ندیدم، مگر نواب والا که دو سه مجلس سخن راند و حمایت فرمود و از گفتن کلمه حق خاموش نشد. تا قیامت ممنون و سپاس دارم، اینقدر درباره من و کسان بدانند که معادات خصمای ولایتی محض رشک و حسد و تنگ نظری و پست فطرتی است و این گونه عداوت را جز مرگ هیچ چاره نیارد کرد.
اگر سرکار شوکت مدار فخر الامراء العظام سرکشیک و بندگان حشمت ارکان سردار مطلق خیال داوری و یاوری داشته باشند، هیچ حاجت به زحمت افزائی خاکسار و اعاده حکایت و شکایت نیست، خود می دانید این مشت تاریکی را من از کجا خورده ام بسیار دراز نفسی کردم، دلم تنگ است. استدعا دارم در مجالس از کلمه حق خاموشی نباشند که در این بلیت انباز و یار و معین و غمخواری که دارم سرکار والاست. ترا به مرتضی علی در نگارش ارقام و چگونگی حالات دو شاهزاده آزاده سیف الدوله و سیف الله میرزا دام اقبالهم دریغ مفرمای که پیوسته دیده در راه است.
دیری نگذشت که قضیت معکوس شد و مجعولات دشمنان را حق پنداشت. تا کار بدین جا رسید، چون چنین دیدم هر چه پیش آمد تحمل کردم و آنچه خواستند دادم و آنچه از ناملایمات گفتند شنیدم، چندانکه آرزوی صد ساله از دل خصمای دیرینه بیرون رفت و شکایت به احدی نبردم و نمی برم، زیرا که چندانکه چونان امری شنیع و ناروا خاصه در اختیار بندگان جلالت ارکان فخر الامرا دام اقباله نسبت به من که از نیک خواهان قدیم ایشانم معلوم است از عالم بالا و تعلقات قضا و قدر است. در این صورت تحمل و بردباری و رضا و شکرگزاری خوشتر از روز اول، تا حال سررشته داوری را از دست تدبیر ربوده به قبضه تقدیر گذاشته ام. اگر سزاوار بی آبروئی و خرابی بودم بیش از آنها که دل دشمن خواست واقع گشت. جای شکایت و داوری نیست، و اگر به کسی نیز تظلم برم احدی یاوری نخواهد کرد. و چنانچه مظلوم و بی گناه بودم و هستم جناب اقدس الهی و کیفر اعمال و استحقاق صاحب اختیار ولایت و سردار لشکر و صدر مملکت را که پناه ستم رسیدگانند بر ریاست و سیاست خواهد داشت. تا حال شکیبائی ورزیده ام باز هم بردباری خواهم کرد. تا از صدر بارگاه غیب چه مقدر باشد، یعنی اگر اردوی کیهان شکوه در شرف حرکت نبود، و استیفای خدمت نواب اشرف والا و بساط بوس اولیای دولت علیه خاصه آن اشخاص که حضرت والا در رقم همایون نام برده اند بدلخواه میسر می شد، خودی به طهران می کشیدم. امروز آن مقام دست نخواهد داد، به شرط حیات و حکم نذر تا آخر ماه، عزم اندیش عتبات علیه جناب علی بن موسی سلام الله علیه خواهم گشت. در مراجعت خواه اردوی اسلام از چمن رجعت کرده باشد خواه هم چنان سلطانیه مضرب خیام جلالت باشد، محض زیارت بساط والا راه پیمای دارالملک ری خواهم آمد. در این قضیه که مرا روی داد از دوست و آشنا و کوچک و بزرگ یاری ندیدم، مگر نواب والا که دو سه مجلس سخن راند و حمایت فرمود و از گفتن کلمه حق خاموش نشد. تا قیامت ممنون و سپاس دارم، اینقدر درباره من و کسان بدانند که معادات خصمای ولایتی محض رشک و حسد و تنگ نظری و پست فطرتی است و این گونه عداوت را جز مرگ هیچ چاره نیارد کرد.
اگر سرکار شوکت مدار فخر الامراء العظام سرکشیک و بندگان حشمت ارکان سردار مطلق خیال داوری و یاوری داشته باشند، هیچ حاجت به زحمت افزائی خاکسار و اعاده حکایت و شکایت نیست، خود می دانید این مشت تاریکی را من از کجا خورده ام بسیار دراز نفسی کردم، دلم تنگ است. استدعا دارم در مجالس از کلمه حق خاموشی نباشند که در این بلیت انباز و یار و معین و غمخواری که دارم سرکار والاست. ترا به مرتضی علی در نگارش ارقام و چگونگی حالات دو شاهزاده آزاده سیف الدوله و سیف الله میرزا دام اقبالهم دریغ مفرمای که پیوسته دیده در راه است.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۶ - به یکی از بزرگان نوشته
فدای وجودت شوم، دستخط مبارک تارک افتخارم به افلاک سود. سپاس سلامت ذات مقدس و پاس مراحم ملوکانه را چهر سجود بر خاک مالیدم. گوشت و پوست و خونم پرورده نمک و نان و عوارف و احسان نواب والاست.چگونه از شکرگزاری خاموش توانم زیست یا از عرض عبودیت و عهد بندگی فراموش یارم کرد. سال نخست که از ولایت سفر کردم سی و دو سال مماشات غربت آزمودم. پس از رجعت اولیای رشک و اصحاب حسد بی سوابق معادات رای خلاف گزیده سال به پایان نرفته، ناگزیرانه راه دارالخلافه سپردم.دوازده سال بار رنج آزمای کربت غربت شدم. بعضی از اقارب به دارالملک آمده بر بازگشت و لایت تشبیبات و تقریبات ساختند.فرط پیری و خستگی فریبم داده و رخت رجوع بدین بیغوله دیو کشید.
هنوز سر و تن از گرد راه نرفته همان بازی ها که رسم اصحاب حقد و نفاق راست، نو کردند. تدلیس شیطان و دمدمه شیاطین انسیه نیز دستیار فتنه و فساد آنان شده، بی گناه و بی جهت مرا رنجی دادند و شکنجی پرداختند، و چیزها تراشیدند که به مرتضی علی سلام الله علیه خیال نمی بستم، در فطرت ابنای زمان این مایه خباثت و خیانت یافت تواند گشت. باری از عهد ورود تا اکنون که غره جمادی الثانیه است زحمتی می کشم و رحمتی از هیچ در پیدا نیست، شعر:
دام صعب است مگر یار شود لطف خدای
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
خود می دانند این مدت درنگ دارالخلافه غالب اوقات در خدمت خدام اجل امجد اکرم ذخر الامراء العظام خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله العالی بودم. در همه احوال خاکساری و سازگاری و درویشی و آرام و قناعت و همه حالات مرادیده و احاطه کلی بر اوصاف من دارد. در خدمت ایشان به عریضه و پیغام من باب هوای نفس و اغوای اعادی تهمت های غریب غریب که در سجیت من نبوده و نیست برمن بستند، و پسر مرا بی گناه و بی خیانت بدنام نمودند. چون یکصد و بیست فرسنگ راه است استکشاف درست نتوانست فرمود. مکرر هم عریضه فرستادم معاندین نگذاشتند به نظر ایشان برسد. ذلت و خواری خاکسار و بستگان طول کشید و به کلی دشمن کام شدم و این آخر عمر بی خیانت در اختیار چون ایشان خداوندی بزرگ و مهربان کارم به خرابی و رسوائی کشید.اگر نواب اشرف صلاح دانند بی گناهی من و گزاف دشمن های ولایتی را به سرکار ایشان در مجلسی خاص اظهار نمایند. چنان پندارم التفاتی به جبران خرابی و دفع اذیت دشمنان بفرمایند. چنانچه پس از اطلاع نیز التفاتی نفرمودند اولا من پیش نفس خود در عرض حال خجل نخواهم بود.
قبله گاهی میرزا ابراهیم عزم اندیش خدمت است چنان پندارم شطری وقایع من و معاندین را مستحضر باشد عرض خواهد نمود تا التفات ملوکانه سرکار چه کند. انشاء الله در مراقبت کسان ایشان که در حقیقت از خود من می باشند کوتاهی نخواهم کرد. خدام اشرف والاقدر او را درست بدانند و ملوکانه تربیت و تقویت نمایند، که در پناه رحمت والا از شماتت دوست و ملامت دشمن آزاد گردد. اگر تقویت اشرف والا نباشد او را هم آسوده نخواهند گذاشت، و بایست عیال او را از دست اعادی بی محرم روانه طهران یا عتبات نمود. اگر کاری می فرمودید که سرکار خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله دو کلمه به احضار من صادر می فرمودند این بقیت عمر جانم از شریک ولایتی خود و بدخواه خلاص می شد. شما می دانید من توقع مال و منصب و مواجب ندارم خدمت مفت را هم به همه کس رایگان می کنم. از احضار من ضرر و زیانی نخواهد رسید. کوتاهی مفرمائید که دیده در راه است. پیوسته صدور ارقام علیه و احکام سنیه را مترصدم، انبازان محفل والا را یکان یکان به جان و دل سگ و بنده ام. استدعای پاس ودیعه بندگی است، صاحب اختیارید.
هنوز سر و تن از گرد راه نرفته همان بازی ها که رسم اصحاب حقد و نفاق راست، نو کردند. تدلیس شیطان و دمدمه شیاطین انسیه نیز دستیار فتنه و فساد آنان شده، بی گناه و بی جهت مرا رنجی دادند و شکنجی پرداختند، و چیزها تراشیدند که به مرتضی علی سلام الله علیه خیال نمی بستم، در فطرت ابنای زمان این مایه خباثت و خیانت یافت تواند گشت. باری از عهد ورود تا اکنون که غره جمادی الثانیه است زحمتی می کشم و رحمتی از هیچ در پیدا نیست، شعر:
دام صعب است مگر یار شود لطف خدای
ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم
خود می دانند این مدت درنگ دارالخلافه غالب اوقات در خدمت خدام اجل امجد اکرم ذخر الامراء العظام خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله العالی بودم. در همه احوال خاکساری و سازگاری و درویشی و آرام و قناعت و همه حالات مرادیده و احاطه کلی بر اوصاف من دارد. در خدمت ایشان به عریضه و پیغام من باب هوای نفس و اغوای اعادی تهمت های غریب غریب که در سجیت من نبوده و نیست برمن بستند، و پسر مرا بی گناه و بی خیانت بدنام نمودند. چون یکصد و بیست فرسنگ راه است استکشاف درست نتوانست فرمود. مکرر هم عریضه فرستادم معاندین نگذاشتند به نظر ایشان برسد. ذلت و خواری خاکسار و بستگان طول کشید و به کلی دشمن کام شدم و این آخر عمر بی خیانت در اختیار چون ایشان خداوندی بزرگ و مهربان کارم به خرابی و رسوائی کشید.اگر نواب اشرف صلاح دانند بی گناهی من و گزاف دشمن های ولایتی را به سرکار ایشان در مجلسی خاص اظهار نمایند. چنان پندارم التفاتی به جبران خرابی و دفع اذیت دشمنان بفرمایند. چنانچه پس از اطلاع نیز التفاتی نفرمودند اولا من پیش نفس خود در عرض حال خجل نخواهم بود.
قبله گاهی میرزا ابراهیم عزم اندیش خدمت است چنان پندارم شطری وقایع من و معاندین را مستحضر باشد عرض خواهد نمود تا التفات ملوکانه سرکار چه کند. انشاء الله در مراقبت کسان ایشان که در حقیقت از خود من می باشند کوتاهی نخواهم کرد. خدام اشرف والاقدر او را درست بدانند و ملوکانه تربیت و تقویت نمایند، که در پناه رحمت والا از شماتت دوست و ملامت دشمن آزاد گردد. اگر تقویت اشرف والا نباشد او را هم آسوده نخواهند گذاشت، و بایست عیال او را از دست اعادی بی محرم روانه طهران یا عتبات نمود. اگر کاری می فرمودید که سرکار خداوندی سرکشیک چی باشی دام اقباله دو کلمه به احضار من صادر می فرمودند این بقیت عمر جانم از شریک ولایتی خود و بدخواه خلاص می شد. شما می دانید من توقع مال و منصب و مواجب ندارم خدمت مفت را هم به همه کس رایگان می کنم. از احضار من ضرر و زیانی نخواهد رسید. کوتاهی مفرمائید که دیده در راه است. پیوسته صدور ارقام علیه و احکام سنیه را مترصدم، انبازان محفل والا را یکان یکان به جان و دل سگ و بنده ام. استدعای پاس ودیعه بندگی است، صاحب اختیارید.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۸ - به یکی از بزرگان نوشته
قربان وجودت شوم، پنجم شعبان در سمنان خطاب والا و تعلیقه سرکار شوکتمدار خداوندی سرکشیک دام اقباله زیارت شد. غیر از بندگان اشرف والا که در این قضیت از خاکسار غمی خورد و چار کلمه حرف زد، دیگری را ندیدم و نشنیدم . خدا سایه رحمت نواب امجد والا را از سر خاکسار کم نکند. بلی از جندق تا طهران یکصد و بیست فرسخ راه است، ارباب رشک و حیف اتفاقی بر خلاف کرده آنچه خواستند و دلخواه هشتاد ساله بود معمول داشتند. چون به هیچ وجه آلوده نبودم صبر کردم و پاداش و کیفر را به خدا باز گذاشتم. امیدوارم عما قریب داوری و یاوری او بر دوست و دشمن ظاهر گردد.
خطاب مستطاب خدام امجد اکرم سرکشیک را زیب کلاه گوشه افتخار کرده، انشاء الله بعد از رفع کسالت کویر و رنج ایوار و شبگیر قرب اندیش شهود مسعود اشرف والا و حضور مینو نمون ایشان خواهم شد. شکایت هم از احدی ندارم چنانچه خواست خدائی حقیقت ماجرا تمام تحلی در چشم ایشان تجلی داد، جبران همه چیز خواهند فرمود. و اگر همچنان صورت حال در پرده شبهت ماند معلوم است مشیت الهی تعلق گرفته بود. در ایام اختیار سرکار ایشان بی گناه بی جهت ما خوار و خفیف و خراب و دشمن کام شویم. استدعا از مراحم روز افزون اشرف والا آن است که تا شمار کار بر حسرت و حرمان است، کمترین مملوک جان نثار را به صدور ارقام علیه و رجوع خدمت لایقه سرافراز فرمایند، و بنده خود دانند. هر اوقات با نواب اشرف امجد والا ولی النعم سیف الله میرزا دام اقباله ملاقات افتد از محرومی من بر اندیشند، که از حقایق حالات خدام امجد اکرم ولی النعم سیف الدوله هر جا تشریف دارند رهی را آگهی بخشند زیاده استدعا ندارم و اگر حکایت ناخوشی و گرفتاری جمعی عیال غریب خار راه نبود، همین روزها چاراسبه راه سپار دارالملک می شدم.
خطاب مستطاب خدام امجد اکرم سرکشیک را زیب کلاه گوشه افتخار کرده، انشاء الله بعد از رفع کسالت کویر و رنج ایوار و شبگیر قرب اندیش شهود مسعود اشرف والا و حضور مینو نمون ایشان خواهم شد. شکایت هم از احدی ندارم چنانچه خواست خدائی حقیقت ماجرا تمام تحلی در چشم ایشان تجلی داد، جبران همه چیز خواهند فرمود. و اگر همچنان صورت حال در پرده شبهت ماند معلوم است مشیت الهی تعلق گرفته بود. در ایام اختیار سرکار ایشان بی گناه بی جهت ما خوار و خفیف و خراب و دشمن کام شویم. استدعا از مراحم روز افزون اشرف والا آن است که تا شمار کار بر حسرت و حرمان است، کمترین مملوک جان نثار را به صدور ارقام علیه و رجوع خدمت لایقه سرافراز فرمایند، و بنده خود دانند. هر اوقات با نواب اشرف امجد والا ولی النعم سیف الله میرزا دام اقباله ملاقات افتد از محرومی من بر اندیشند، که از حقایق حالات خدام امجد اکرم ولی النعم سیف الدوله هر جا تشریف دارند رهی را آگهی بخشند زیاده استدعا ندارم و اگر حکایت ناخوشی و گرفتاری جمعی عیال غریب خار راه نبود، همین روزها چاراسبه راه سپار دارالملک می شدم.
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۷۹ - به دوستی نوشته
جاودان باد از تنور چرخ و آبشخورد خاک
بی سپاس آب و آتش، نان و آبت گرم و سرد
از هنگام بدرود تا اکنون که انجام ماه است از جندق و سمنان و طوس و دیگر آبادی ها بی گزاف زبان بازی ده دوازده نامه گشاده دامان و گریبان تنگ فرستاده ام، از نامه که به احمد گسیل آمده بود چنان دانسته می شد که از آنها همه یک نامه چشم سپار نیفتاده در بتکده و خانقاه که تختگاه شهریاران پوست و مغز است و کارگزاران گوهر و پیکر چه مایه راستی درستی مانده که از خربندگان شهر و روستا چشم توان داشت، شعر:
آنچه پر جستیم و کم دیدیم و در کار است و نیست
در حقیقت نیست جز انسان که بسیار است و نیست
باری در سمنان با همان مهر و پیوند که دیده و دانی زنده ایم و یاران یکی گوی و یکی جوی را پس از بندگی های بار خدای پرستند. احمد را دیری است پاسداری نماز و نیاز و شب زنده داری و مانند اینها از همه کارها باز داشته پروای آب خوردن و خواب کردن ندارد. امیدوارم از پس این کار که آرایش و آسایش سپنجی لانه و جاودانی سراست سخنی چند سنجیده که در بارنامه سرکاری نیست نگاشته نیاز بزم دوست خواهد. یاران ری را بر اندازه پایه و مایه از من بنده درودی چاکرانه بر سرانید. فرمایشی نیز که از خاکساران ساخته دانی بر نگار. اگر گاهی گزارش تندرستی و رستی خود را مایه رامش و آرامش من سازی، پاداشی نیک از بار خدای خواهی یافت. بنده خاکسار یغما
بی سپاس آب و آتش، نان و آبت گرم و سرد
از هنگام بدرود تا اکنون که انجام ماه است از جندق و سمنان و طوس و دیگر آبادی ها بی گزاف زبان بازی ده دوازده نامه گشاده دامان و گریبان تنگ فرستاده ام، از نامه که به احمد گسیل آمده بود چنان دانسته می شد که از آنها همه یک نامه چشم سپار نیفتاده در بتکده و خانقاه که تختگاه شهریاران پوست و مغز است و کارگزاران گوهر و پیکر چه مایه راستی درستی مانده که از خربندگان شهر و روستا چشم توان داشت، شعر:
آنچه پر جستیم و کم دیدیم و در کار است و نیست
در حقیقت نیست جز انسان که بسیار است و نیست
باری در سمنان با همان مهر و پیوند که دیده و دانی زنده ایم و یاران یکی گوی و یکی جوی را پس از بندگی های بار خدای پرستند. احمد را دیری است پاسداری نماز و نیاز و شب زنده داری و مانند اینها از همه کارها باز داشته پروای آب خوردن و خواب کردن ندارد. امیدوارم از پس این کار که آرایش و آسایش سپنجی لانه و جاودانی سراست سخنی چند سنجیده که در بارنامه سرکاری نیست نگاشته نیاز بزم دوست خواهد. یاران ری را بر اندازه پایه و مایه از من بنده درودی چاکرانه بر سرانید. فرمایشی نیز که از خاکساران ساخته دانی بر نگار. اگر گاهی گزارش تندرستی و رستی خود را مایه رامش و آرامش من سازی، پاداشی نیک از بار خدای خواهی یافت. بنده خاکسار یغما
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۰ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نگاشته
حاجی اسمعیل بهشتی روی فرشتی خوی را مرید و مشتاقم. سه روز از این پیش همراه مردی منسوب آقا رضا نام خراسانی بودم توسط لشکری جامه بساط دوست را رنج افزای رسیلتی دراز دامن گشتم. اینک سلطان درویش منش، درویش سلطان روش ایرج میرزا که یاران طریقش همایون شاه ستایند روانه است، شرحی بدان مضمون که بینی طرح کرده ام. انشاء الله همت و الانهمت شما زود و چسبان چشم سپار فرزند مقامی میرزا رضا خلف مرحوم میرزا نجف خواهد داشت، امیدوارم امانت او و دیانت سرکار شما عینک را به من برساند. زاید الاوصاف محتاجم. سرکار شاهزاده می فرمایند اگر آن جوان با سوابق الفت و حداثت سن کار اندیش غفلت و العیاد بالله اشاعت بی دینی گردید من خود عینکی نغز و زیبا گرفته بر دست جناب حاجی اسمعیل که ترا یاری امین است و مامول یغمائیات را ضمین، با تو خواهم فرستاد. کاری کن میرزا رضا عینک را به عینه یا عوضی بهتر از آن بدهد. چنانچه پیمان مرا و اظهار شما را باد انگاشت، و از یاد برد بر شاهزاده برسان. اما عینک معهود موعود او را مخواه. اگر داد بگیر و بفرست، والا او سلامت باد مراتب را بر نگار تا مجهول چند معلوم گردد، خدمات را مترصدم. حرره یغما
یغمای جندقی : بخش اول
شمارهٔ ۱۸۱ - به حاجی محمد اسمعیل طهرانی نگاشته
ای بهار دوستی را بوستان ها آب و رنگ
وی درخت راستی را شاخساران برگ و بار
خدا را ستایش، آسوده از گزند آسمانی راه به پایان رفت. رخت به سمنان رسید. بیمارها بدرود بستر و بالین کردند و سامان تندرستی و تاب دگرگون آرایش و آئین یافت. برادرها به کوری بدخواه پیمان یکتائی نو ساختند و کهن کاوش های ما و توئی رخت بر در هشت و بار برخر بست. اینک یاران این مرز را به خوشتر افت و اندازی کاراندیش خاست و نشستیم و راه گشای پیوند و پیوست، پس از رنج دوری اندوهی که جان کاهد نیست.
سرکار امید گاهی حاج سیدرضا را سخنی چند نگاشتم و انباز این نگارش داشتم.چون سرکار حاجی پیرو پیشوای درویشان است و شما را نیز پیدا و پنهان مهری با ایشان، هر آینه خواهند رسانید و اگر گرفتاری بند دست و خار پای باشد، گرامی سرور هاشمی گوهر شباهنگ را در این کار جانشین و دستیار و پیام رسان و نامه گزار خواهید نمود. اگر این نیاز نامه بر دست شما آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله را چشم سپار آید سال ها سپاسدار خواهم زیست. گویا رای اندیش و راه سپار سامان کربلا باشند. اگر بر تو گران نیاید و او نیز از شنیدن خودی بر کران نکشد، به زبانی که دانی از تنخواه فرزندی میرزا جعفر رازی در میان آر، شاید آن پیمان شاید آن پیمان که در بست فرا یاد آرد و این مرد را که آلوده هزار وام است و فرسوده هزار دام دستی بر دل مستمند گذارد.
حاجی جان هر آینه می دانی و آزموده نیز خواهی بود، که از کیش سگ پرستی تا یاسای پاک پیمبر که بهترین راه و آئین است کاری بزرگتر از بار افتادگان بردن و کار فروماندگان کردن نیست. کاری که از من بنده بر آید هر جا باشم بگوی و بخواه که در خورد نیرو وتاب به سر ایستاده ام و به جان آماده. ستایش و درودی پاک و پرداخته از آلایش تیتال در فرگاه سرکار امید گاهی آخوند ملا ابوالحسن بسته به مهربانی و کاردانی تست. بندگان یغما
وی درخت راستی را شاخساران برگ و بار
خدا را ستایش، آسوده از گزند آسمانی راه به پایان رفت. رخت به سمنان رسید. بیمارها بدرود بستر و بالین کردند و سامان تندرستی و تاب دگرگون آرایش و آئین یافت. برادرها به کوری بدخواه پیمان یکتائی نو ساختند و کهن کاوش های ما و توئی رخت بر در هشت و بار برخر بست. اینک یاران این مرز را به خوشتر افت و اندازی کاراندیش خاست و نشستیم و راه گشای پیوند و پیوست، پس از رنج دوری اندوهی که جان کاهد نیست.
سرکار امید گاهی حاج سیدرضا را سخنی چند نگاشتم و انباز این نگارش داشتم.چون سرکار حاجی پیرو پیشوای درویشان است و شما را نیز پیدا و پنهان مهری با ایشان، هر آینه خواهند رسانید و اگر گرفتاری بند دست و خار پای باشد، گرامی سرور هاشمی گوهر شباهنگ را در این کار جانشین و دستیار و پیام رسان و نامه گزار خواهید نمود. اگر این نیاز نامه بر دست شما آزاده راستان شاهزاده راستین سیف الدوله را چشم سپار آید سال ها سپاسدار خواهم زیست. گویا رای اندیش و راه سپار سامان کربلا باشند. اگر بر تو گران نیاید و او نیز از شنیدن خودی بر کران نکشد، به زبانی که دانی از تنخواه فرزندی میرزا جعفر رازی در میان آر، شاید آن پیمان شاید آن پیمان که در بست فرا یاد آرد و این مرد را که آلوده هزار وام است و فرسوده هزار دام دستی بر دل مستمند گذارد.
حاجی جان هر آینه می دانی و آزموده نیز خواهی بود، که از کیش سگ پرستی تا یاسای پاک پیمبر که بهترین راه و آئین است کاری بزرگتر از بار افتادگان بردن و کار فروماندگان کردن نیست. کاری که از من بنده بر آید هر جا باشم بگوی و بخواه که در خورد نیرو وتاب به سر ایستاده ام و به جان آماده. ستایش و درودی پاک و پرداخته از آلایش تیتال در فرگاه سرکار امید گاهی آخوند ملا ابوالحسن بسته به مهربانی و کاردانی تست. بندگان یغما