عبارات مورد جستجو در ۱۴۱ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الفصل الاول - فی الطامات
شمارهٔ ۲
ما دوش در مغانه بی‌باک زدیم
عالی علم کفر بر افلاک زدیم
از بهر بت مغانه‌ای کافرکیش
صد بار کلاه توبه بر خاک زدیم
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۳۰۴
ما ز تقصیر عبادت چون پشیمان آمدیم
گوش بگرفته به درویشی به سلطان آمدیم
همچو مورانِ حقیر از غایت تقصیر خویش
سر به پیش انداخته پیش سلیمان آمدیم
تا مگر بویی بریم آخر ز درگاه قبول
ره همه ره چون صبا افتان و خیزان آمدیم
مدّتی چون ذره سر گردان شدیم و عاقبت
پای کوبان جانب خورشید تابان آمدیم
گرچه کمتر برده ایم از روی صورت ره به دوست
نیست جز غم از ره معنی فراوان آمدیم
گو بشارت ده خیالی را به اسم بندگی
خاصه این ساعت که ما خاص از پیِ آن آمدیم
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۵۴۹
وه که از ما جز گنه بر می نیاید هیچکار
نفس سرکش کرد صرف خودپرستی روزگار
گرچه احصامی نشاید کرد عصیان مرا
در شمار اما نیاید پیش عفو کردگار
قاصر آمد چون زبان از شکر آلای الله
عجز باید پیش شکر نعمت پروردگار
میل طاعت بودم و تقوی و پرهیز ایدریغ
عقل شد مغلوب نفس شوم ناپرهیزگار
نیست دردم زآتش دوزخ بپاداش عمل
دردم این باشد که هستم زاهل محشر شرمسار
لیک باامید فضل و رحمت و احسان حق
مینهم بر دوش جان بار گناه صد هزار
توبه میفرمایدم هر روزه عقل متقی
لیک تا عشقم بود کی توبه ماند برقرار
تا برون آری زتاریکی نفسم از کرم
آفتابی از شبستان امید من برار
نیست اندر دفتر اعمال من جز سیئات
حرف خرجم چیست تا باشم بدین امیدوار
جز ولای مرتضی و الله ما را هیچ نیست
درگذر آشفته و او را بحیدر واگذار
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۷۸۱
مه روزه است بیا ساز ریا برگیریم
گوشه مسجد و سجاد و منبر گیریم
یازده ماه دیگر معتکف دیر شدیم
جای در کعبه در این ماه بکیفر گیریم
جام بگذار و سبو ترک صبوحی برگو
با لب خشکی لبی از لب ساغر گیریم
پند واعظ شنویم و سوی زاهد گرویم
عوض بربط و دف سبحه و دفتر گیریم
جامه اسپید و عصا بر کف و دستار بسر
سبحه در مشت و بلب ذکر مکرر گیریم
مصحفی هیکل و آئیم بصف بهر نماز
بگذاریم ادا نافله از سر گیریم
ذکر تهلیلی و تکبیر و مکبر شنویم
گوش از بانگ نی و بربط و مزمز گیریم
گرچه این جمله اعمال ریا آلود است
همه ریزیم در آب و ره دیگر گیریم
دست بر دامن حیدر بزنیم از سر صدق
جام فردا زکف ساقی کوثر گیریم
روی از مسجد و میخانه مپیچ آشفته
تا مراد دو جهان را هم از این در گیریم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۱۷
توبه کردم از می و معشوق سرمستم دگر
توبه یی هرگز نکردم من که نشکستم دگر
ذره خاکم ولی تا جذبه مهرم رسید
آنچنان برخاستم بیخود که ننشستم دگر
دادم از دست آن دو زلف و رشته جانم گسست
آه اگر افتد سر زلف تو در دستم دگر
یک دو روزی غصه دنیا دلم در بند داشت
شکر ساقی میکنم کز غصه وارستم دگر
بخت اگر یاری کند اهلی گلی خواهد شکفت
غنچه دل را که در شاخ گلی بستم دگر
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۶۰
تا بکی توبه کنیم از می و دردم شکنیم
توبه کردیم که از توبه دگر دم نزنیم
چشم صاحب نظرانست بر آنگونه چشم
ما هم از گوشه کناری نظری می فکنیم
نیست ما را خبر از گفت و شنید دو جهان
بسکه از شوق بتان با دل خود در سخنیم
زاهدا، قبله پرستی تو و ما یار پرست
تو بدین عقل مسلمانی و ما برهمنیم
اهلی از ما سفر کعبه بعیدست بسی
زانکه در میکده افتاده حب الوطنیم
اهلی شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۷۴
تا نیست می از خود خبرم نیست که هستم
من هوش ندارم مگر آن لحظه که مستم
ز نار مرا کافر و مومن همه دانند
پنهان چکنم عاشق معشوق پرستم
در کوی تو آنم که چو گرد از سر عالم
برخاستم و بر سر راه تو نشستم
چون خویش پرستی بتر از باده پرستی است
المنه لله که بت خویش شکستم
تا در سر زلفش نزدم دست چو اهلی
سررشته مقصود نیفتاد بدستم
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۹
یا رب من اگر گناه بیحد کردم
بر جان و جوانی و تن خود کردم
چون بر کرمت امید کلی دارم
برگشتم و توبه کردم و بد کردم
اسیر شهرستانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۳۰
ترک غمت از کشتن و بستن نتوان کرد
این توبه به امید شکستن نتوان کرد
هر سایه مژگان تو صیاد غزالی است
در دیده ما سرمه جستن نتوان کرد
برخاسته اشکم به صف آرایی مژگان
در بزم تو تکلیف نشستن نتوان کرد
تا زهد اسیر تو قدح نوش برآمد
جز زمزمه توبه شکستن نتوان کرد
ملا احمد نراقی : باب چهارم
فصل - توبه و پشیمانی و اسباب آن
بدان که ضد اصرار بر معاصی، توبه و پشیمانی است و اصل توبه به معنی بازگشت و رجوع است و مراد در اینجا بازگشت به خداست به خالی ساختن دل از قصد معصیت، و رجوع از دوری از درگاه إلهی به قرب و نزدیکی و حاصل آن ترک معاصی است در حال، و عزم بر ترک آنها در آینده، و تلافی تقصیرات و حقیقت توبه به سه چیز متحقق می گردد:
اول: به قوت ایمان و نور یقین، زیرا هرگاه بنده ای را ایمان به خدا و اعتقاد به پیغمبر او باشد و به فرموده ایشان اعتماد داشته باشد و بداند گناهی که از او صادر شده حجابی است میان او و آنچه خدا وعده فرموده است از سعادات دنیویه و اخرویه و مراتب عالیه.
و درجات متعالیه، البته آتش پشیمانی در دل او افروخته می شود و از یاد معاصی گذشته متألم می گردد و اگر ایمان او سست و اعتقاد او نادرست باشد از این حالت، خالی، و پشیمانی که یکی از اجزای توبه است از برای او حاصل نمی گردد.
دوم: به پشیمانی و ندامت از کرده خود، به این معنی که دل به یاد آنچه از او صادر شده از گناهان متألم و محزون شود و آرزو کند که ای کاش آن عمل از او صادر نشده بود و به سبب صدور آن قرین تأسف و الم باشد و این نتیجه یقین سابق است، زیرا مادامی که یقین به این که به واسطه معصیت به درجه هلاکت می رسی نداشته باشی پشیمانی از برای تو حاصل نمی گردد.
سوم: ترک آنچه مرتکب آن است از معصیت در حال، و عزم بر ترک آن در تتمه عمر خود، و قصد تلافی تقصیری که از او صادر شده، و این نتیجه پشیمانی مذکور است پس مادامی که این امر متحقق نشود توبه حاصل نمی گردد.
و بعضی توبه را عبارت از این سه می دانند و جمعی دیگر می گویند: توبه همان ندامت و پشیمانی است و یقین مذکور مقدمه آن و ترک در مستقبل ثمره آن است.
و بنابراین قول، اشکالی لازم نمی آید درخصوص کسی که معصیتی از او صادر شده باشد و بعد از این مقدور او نباشد مثل آن معصیت، مثل کسی که زنا کرده باشد و بعد عنین شده باشد یا چنان پیر شده باشد که دیگر صدور زنا از او متصور نباشد یا گناهی دیگر کرده باشد که بعد از توبه چندان زنده نماند که دیگر تواند آن گناه را بکند زیرا که اگر چنین شخصی را نتوان گفت که در تتمه عمر، آن گناه را ترک کرده و لیکن ندامت و پشیمانی بر گذشته در حق او ممکن است پس اگر توبه، همان پشیمانی باشد از برای چنین شخصی توبه میسر باشد و توبه او مقبول خواهد شد.
و لیکن بنابر قول اول، که ترک معصیت در مستقبل کرده باشد لازم نمی آید که از برای این شخص توبه میسر نباشد، زیرا ترک گناه در وقتی صورت می پذیرد که قدرت بر آن داشته باشد و کسی که نتواند گناهی را بکند نمی گویند آن را ترک کرد و این منافی ظاهر شرع است.
و از اخبار مستفاد می شود که «توبه قبول می شود اگر چه این قدر زنده نماند که دیگر نتواند آن معصیت را بکند» و بعضی وجوهی چند در دفع این اشکال بنابراین قول گفته اند، که چندان فایده ای در ذکر آنها نیست و ظاهر این است که توبه، همان ندامت و پشیمانی بر گذشته است با عزم ترک در آینده، در صورت قدرت و امکان و اما نفس ترک کردن آن، ثمره توبه است.
سحاب اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
از توبه چو تازه گشت ایمانم باز
دل کرد از آن توبه پشیمانم باز
پیمان بستم به ترک پیمانه کشی
پیمانه ی می شکست پیمانم باز
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۸
ما را به رخ دوست نیازست هنوز
وین باد صبا محرم رازست هنوز
گر از سر غفلت گنهی کرد دلم
شکرست در توبه که بازست هنوز
مجیرالدین بیلقانی : قصاید
شمارهٔ ۷۴
به عذر روی نهادم پس از هزار گناه
چه شوخ چشم کسم لااله الاالله
از آن سپس که ز درگاه باز پس ماندم
شعف گرفته دلم بر عبادت درگاه
اگر رجوع بدین در نیاوردم چکنم؟
که در زمانه جز اینم نماند مرجعگاه
سزد که خدمت این آستان به عرش نهند
سر از عبادت او بر زنم معاذالله
خدایگانا گر دور بودم از خدمت
نبود از آن که دلم باز گشته بود از راه
ترا مجیر مطیع و خدای می داند
برین حدیث خدای جهان بسست گواه
مرا خود از همه عالم پناه، درگه تست
چه درگهی که فلک را بدوست پشت و پناه
کنون رخ من و خاک جناب و توبه صدق
که آب توبه بس آمد لباس شوی گناه
وگر بدین گنهم خرده گیر خواهد شد
تراست حکم خوهی عفو و خواه باد افراه
بدان خدای که پروردگار این چرخست
که مدح پرور جان توام به بی گه و گاه
اگر نوید قبول توام قبول کند
به بارنامه آن بر فلک زنم خرگاه
تویی که سجده جاه تو می برند به طوع
سپاه دولت یک تاه و آسمان دو تاه
اگر نه از قبل جلوه درت باشد
نه صبح طره طرازد نه آفتاب کلاه
بزرگوارا نوروز و عید می آیند
به مهر وعد پس از وعده دوازده ماه
به درگه تو که هست آفتاب چرخ صدور
چو آفتاب فلک بر زمین نهند جباه
به بزم باده نشین تا به اختیار طرب
دل نشاط فزایت شود نوایب کاه
غزاله روی غزالی به زیر پرده عیش
روانت آورد این نو غزل به پرده و راه
نسیمی : اضافات
شمارهٔ ۸
توبه کند کسی که به وقت گل از شراب
کی توبه اش قبول کند غافرالذنوب
قطع تعلق از همه لذات کرده ایم
الا ز جام باده گلگون و روی خوب
نشاط اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۴
عشق از نو باز دستانساز گشت
عکس سوی اصل آخر بازگشت
هجر ها رفتند و آمد وصلها
عکسها رفتند سوی اصلها
مرغی افتاده سوی دام از چمن
بس عجب گر گیرد آرام از چمن
ور گرفتاری او بسیار شد
مدتی مهجور از گلزار شد
طبع او با دام و دانه یار گشت
خاطر او فارغ از گلزار گشت
با هم آوازان بطرف گلستان
گاه در پرواز و گه در آشیان
تا بدان غایت برون از یاد کرد
کو همی خود را گمان آزاد کرد
باورش نامد که گلزاریش بود
با گل و گلشن سرو کاریش بود
بوی گل رو در چمن بنمایدش
رهنما جذب گلستان آیدش
عشق از نو باز دستان ساز کرد
مرغ سوی آشیان پرواز کرد
نشاط اصفهانی : مثنویات
شمارهٔ ۱۳
تا بکی ای نفس علت زای من
ای شده درد از تو درمانهای من
تابع خوی تو باید بودنم
روی دل سوی تو باید بودنم
روزگاری شد هوایت جسته ام
هر چه جز یادت زخاطر شسته ام
بر هوای خویشتن بگزیدمت
بر خدای خویشتن بگزیدمت
بی هوای تو دمی نغنوده ام
بی رضای تو بگو کی بوده ام
هم بتصدیق خود و انصاف خود
یک زمان بشنو ز من اوصاف خود
دامن مقصود از کف داده ای
پشت بر مقصد براه افتاده ای
جز تو کس از یار خود دوری نکرد
از دیار خویش مهجوری نکرد
نام مردن زندگی بگذاشتی
نیستی پایندگی پنداشتی
شادیی گریافتی گفتی غم است
زخمی ار دیدی بگفتی مرهم است
خود ز شادی روی دل برتافتی
سوی غم شادی کنان بشتافتی
از نکونامان گریزی تا بکی
با نکو نامی ستیزی تا بکی
ننگها از نام تو دارند ننگ
از تو بدنامان کنون آرند ننگ
خویش را بدنام و رسوا کرده ای
نامها در ننگ پیدا کرده ای
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۴۳
رسید نوبت پیری و رفت برنایی
دل از نشاط و طرب نا امید باید کرد
سرم سپید شد و نامه از گنه سیه است
به آب توبه سیه را سپید باید کرد
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷
مانده ام با دلی از هجر عزیزان مجروح
دیده ام غرقه طوفان چو جگرگوشه نوح
در ره دوست هلاک زن و فرزند به جاست
بر در وصل وداع کس و پیوند فتوح
صد بهانه که یکی برنزند بر تقصیر
صد کنایت که یکی را نبود رنگ وضوح
گاهم از باد هوا سنگ ببارد ظاهر
گاهم از کلک قضا جرم بزاید مشروح
بر دل و سینه من داغ جفا گردد مهر
در رگ و ریشه من قوت بلا گردد روح
نه بخود حامل پیمان محبت گشتم
عشوه یی دیدم و خوش بود سر از جام صبوح
صالح و طالح اگر جمله چو من واجویند
توبه، در توبه ز زشتی بگریزد چو نصوح
سوی رحمان علی العرش توجه کردم
بانگ زد عرش که پاکی ز مکان یا سبوح
در صحبت همه بر روی «نظیری » بستند
به خود ای فاتح ابواب دری کن مفتوح
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۴
به گوشم از پریدن های چشم آواز می آید
که از غربت درین زودی عزیزی باز می آید
مبارک پی هوایی کز دیار دوستی خیزد
که بی بال و پر آن جا مرغ در پرواز می آید
بغل بگشای و پر کن از غنیمت های ایمانی
که از تاراج حسن مملکت پرداز می آید
بساط جادویی برهم خورد جادونگاهان را
که لب با حجت و رخسار با اعجاز می آید
محالست این که بر دام نگاه من گذار افتد
غزالی را که از پی صد کمندانداز می آید
سپه را روح در پرواز و شه را بخت در نازست
که از بالا هما در چنگ آن شهباز می آید
به ترتیب صبوحی صبحدم دیدم که دولت را
کمر می بست دوران خان خانان باز می آید
سعادت های گوناگونست دوران را که حسن او
به هر انجام فصلی بر سر آغاز می آید
نباشد محرم آهنگ دولت قدر هر سمعی
نوا نازک برون از پرده های ساز می آید
چو شد تسخیر دل مشتاق را درمان شکیبایی است
که دل می نازد و دلبر ز روی ناز زمی آید
«نظیری » دوستان را راز دل ناگفته کی ماند؟
تحمل کن که او خود بر سر این راز می آید
نظیری نیشابوری : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۴
همیشه گریه تلخی در آستین دارم
به نرخ زهر فروشم گر انگبین دارم
به باد و برقم از احوال خویش در گفتار
که ابر در گذر و تخم در زمین دارم
کسی که خانه به همسایگی من گیرد
مدام خوش دلش از ناله حزین دارم
نه با گلم نظری نی به صوتم آهنگی است
شکسته بالم و صیاد در کمین دارم
مرا به ساده دلی های من توان بخشید
خطا نموده ام و چشم آفرین دارم
دلم رفیق سمندر مزاج می طلبد
سموم غیرت وادی آتشین دارم
ز دیر تا بت و بتخانه می برد عشقم
خجالت از رخ مردان راه دین دارم
به دست هر که فتد جرعه ای حیف منست
ندیم میکده ام دل چرا غمین دارم
سرم به کار «نظیری » فرو نمی آید
که داغ بندگی عشق بر جبین دارم