عبارات مورد جستجو در ۹۰۵ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : وصلت نامه
و له ایضاً
چون آفت بی‌قیاس داری در پی
چندانکه روی هراس داری در پی
ای خوشهٔ سر سبز سر مفراز
چون می‌دانی که داس داری در پی
عطار نیشابوری : نزهت الاحباب
نالیدن بلبل در فراق گل
بلبل از باد صبا در بوستان
نوحه می‌کردند بهر دوستان
مدتی فریاد و زاری در چمن
کرد بلبل پیش نسرین و سمن
کار دنیا این چنین است ای پسر
الحذر از کار دنیا الحذر
آمدند آنجا همه مرغان باغ
با دل پر درد و با جان بداغ
گریه و زاری همی کردند و آه
شب همه شب تا بوقت صبحگاه
عارف مرغان که طوطی نام اوست
شکر شیرین همه در کام اوست
تعزیت چون داد بر شاخی نشست
گفت از بالای گردون تا به پست
از ملایک تا به انسان و پری
وز سلاطین تا گدا و لشکری
کس نماند در جهان بر روی خاک
بلکه زیر خاک خواهد رفت پاک
ای خوشا آنکس که او چالاک رفت
دل بدست آورد و زیر خاک رفت
کی بقا دارد جهان ای بوالهوس
کی بماند این جهان با هیچکس
از گل و گلزار و گلشن دور شو
در جهان معنوی مستور شو
دوست میداری خدا و در دیار
گردنت آزاد گرداند ز یار
گردن دیو طبیعت را بزن
بیخ شهوت از زمین دل بکن
گر تو در بند هوا باشی مقیم
کی شود قلب تو ای خواجه سلیم
زهد و تقوی و ورع را کار بند
رندی و می خوارگی تا چند چند
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۷۲۲
گاه شود جلوه‌گر مهر رخش در کسان
صوفی از آن در هواش چرخ زند ذره سان
گفت نبی اطلبوا جاحتکم عندهم
قبله ما زانسبب گشت وجوه خسان
زاهد کی خیره سر منع کند از نظر
چشم ندارد مگر آه از این ناکسان
چهره دلها کند ریش بچنگال پند
کرده زره ریش را کرده سپر طیلسان
ترس خدا کن سپر عشوهٔ دنیا مخر
صیغه و مرد خدا جیفه و این کرکسان
پیرو غولان مشو و ز پی دیوان مرو
دست بدار از هوس پای بکش از خسان
ای خنگ آنکو گرفت بار کسان را بدوش
وای بر آنکو نهاد بار بدوش کسان
گر ندهی تن ببار زار کشندت بدار
کرد خدا اغنیا بارکش مفلسان
فیض بهستی گرو همچون کرانان مشو
بار که بر دوش تست زود بمنزل رسان
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۶۴
ای دل بعشق خویش گرفتار بوده‌ای
خود را بنقد عمر خریدار بوده‌ای
گر بگذری ز خویش انیس خدا شوی
ای خودپرست دون چه ستمکار بوده‌ای
بگشای چشم عبرت و کر و بیان به بین
تا روشنت شود چه قدر خوار بوده‌ای
برخیز و جهد کن بمقام خرد رسی
روز نخست چون بخرد یار بوده‌ای
سوی مقربان چه شود گر سفر کنی
زین پیشتر بعالم انوار بوده‌ای
گر رو کنی بعالم بالا غریب نیست
پیوسته در تطور اطوار بوده‌ای
کاری نمیکنی که بجائی رساندت
ای آزموده کار چه بیکار بوده‌ای
ایحق بر اهل حق چه گوار نده و خوشی
بر خویشتن پرست چه دشوار بوده‌ای
ز آسودگی نداشته‌ای دست یکنفس
ای فیض خویش را تو چه غمخوار بوده‌ای
سلمان ساوجی : جمشید و خورشید
بخش ۱۰۸ - اندرز
دلا زن خیمه بیرون زین مخیم
که بیرون زین ترا کاخیست خرم
اساس عمر بر بادی نهادن
بدین بنیاد بنیادی نهادن
خرد داند که کار عاقلان نیست
طریق و شیوه صاحبدلان نیست
به دیوان می دهد ملک سلیمان
سلیمان می کند بیکار دیوان
ز دست دهر مستان هیچ پا زهر
که پازهریست معجون کرده با زهر
مزی خرم که مرگت در کمین است
مخفت ایمن که دشمن همنشین است
چو خورشید ار شوی بر بام افلاک
روی آخر به زیر توده خاک
هزاران سال ملک و پادشاهی
نمی ارزد به یک روز جدایی
فلک با آدمی خاری زحد برد
زمین نیز آدمیخواری زحد برد
تو بر خود کرده ای هر کار دشوار
اگر آسان کنی، آسان شود کار
بود کاهی چو کوهی در ره جهل
اگر آسان فرو گیری شود سهل
قدم یکبارگی از خود برون نه
همه کس را به خود از خود فزون نه
وجود آیینه نقش رخ اوست
ببین خود را در آن آیینه ای دوست
به پیشانی چو ابرو خودنمایی
مبین کاندر همه چشمی گژ آیی
چو چشم آن به که در غاری نشینی
دو عالم بینی و خود را نبینی
حدیث تلخ اگر چه نیست در خور
اگر گوید ترش رویی فرو بر
ندیدی سیل باران را که در دشت
دوانید از سر تندی و بگذشت
زمین از روی حلم آنرا فرو خورد
چه مایه تخم نیکویی برآورد
زبان آور مشو زنهار چون مار
که یابند از زبانت مردم آزار
همه دل باش همچون غنچه تا جان
چو گل گردد ز انفاس تو خندان
تو همچون آب سرتا پا روانی
مشو چون آتش دوزخ زبانی
چو سوسن هر زبان کز دل بروید
حدیثش را دماغ جان ببوید
سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۹
یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت سلطان مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان ذوالنّون بگریست و گفت اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را از جمله صدّیقان بودمی
ور وزیر ازخدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی
سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۳۵
با طایفه بزرگان به کشتی در نشسته بودم زورقی در پی ما غرقه شد دو برادر بگردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که بگیر این هر دو را که بهر یکی پنجاه دینارت دهم ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد گفتم بقیت عمرش نمانده بود ازین سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل ملاح بخندید و گفت آن چه تو گفتی یقین است و دگر میل خاطر برهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم، مرا بر شتری نشانده و ز دست آن دگر تازیانه ای خورده‌ام در طفلی.
گفتم صدق الله من عَمِل صالحاً فَلَنِفسهِ و مَن اَساءَ فَعَلیها.
کار درویش مستمند بر آر
که ترا نیز کارها باشد
سعدی : باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۱۱
در جامع بعلبک وقتی کلمه ای همی‌گفتم به طریق وعظ با جماعتی افسرده دل مرده ره از عالم صورت به عالم معنی نبرده دیدم که نفسم در نمی‌گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی‌کند دریغ آمدم تربیت ستوران و آینه داری در محلت کوران و لیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز در معانی این آیت که
و نَحن اَقرَبُ الیه مِنْ حَبل الورید
سخن به جایی رسانیده که گفتم
دوست نزدیکتر از من به من است
وین عجب تر که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او
در کنار من و من مهجورم
من از شراب اين سخن مست و فضاله قدح در دست که رونده‌ای بر کنار مجلس گذر کرد و دور آخر درو اثر کرد و نعره‌ای زد که دیگران به موافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس به جوش. گفتم ای سبحان الله دوران با خبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور
فهم سخن چون نکند مدعی
قوت طبع از متکلم مجوی
فسحت میدان ارادت بیار
تا بزند مرد سخنگوی گوی
سعدی : باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۲۳
صیادی ضعیف را ماهی قوی به دام اندر افتاد. طاقت حفظ آن نداشت‌ ماهی برو غالب آمد و دام از دستش در ربود و برفت.
دام هر بار ماهی آوردی
ماهی این بار رفت و دام ببرد
ديگر صيادان دريغ خوردند و ملامتش کردند که چنين صيدی در دامت افتاد و ندانستی نگاه داشتن. گفت: ای برادران، چه توان کردن؟ مرا روزی نبود و ماهی را همچنان روزی مانده بود. صياد بی روزی در دجله نگيرد و ماهی بی اجل بر خشک نميرد.
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲
موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که اَحْسَن کما اَحسنَ اللهُ الیکنشنید و عاقبتش شنیدی
خواهی که ممتع شوی از دنیی و عقبی
با خلق کرم کن چو خدا با تو کرم کرد
درخت کرم هر کجا بیخ کرد
گذشت از فلک شاخ و بالای او
شکر خدای کن که موفق شدی به خیر
ز انعام و فضل او نه معطل گذاشتت
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۲۹
ده آدمی بر سفره ای بخورند و دو سگ بر مرداری با هم بسر نبرند. حریص با جهانی گرسنه است و قانع به نانی سیر. حکما گفته اند توانگری به قناعت به از توانگری به بضاعت.
روده تنگ به یک نان تهی پرگردد
نعمت روی زمین پر نکند دیده تنگ
که شهوت آتشست از وی بپرهیز
بخود بر آتش دوزخ مکن تیز
سعدی : باب هشتم در آداب صحبت
بخش ۶۱
درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.
خری که بینی و باری به گل درافتاده
به دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرش
کنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتاد
میان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش
کسایی مروزی : ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت
شمارهٔ ۳۹
می تند گرد سرای و در تو غُنده کنون
باز فرداش ببین بر تن تو تارتنان
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۲۱۸
هر چند دست و پا زدم آشفته تر شدم
ساگن شدم ، میانهٔ دریا کنار شد
جز با گریستن مژهٔ در جهان نبود
آن همه ز حرص دیدهٔ من ناگوار شد
عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم
مردی کنون بتاز که بختت سوار شد
عرفی شیرازی : غزلها
غزل شمارهٔ ۲۲۴
هر که را نشأ غیرت به سلامت باید
در مصاف غم دل تاب اقامت باید
همت اندوده شدن باید ، اگر مرد غمی
نه دعای غم و نفرین سلامت باید
جگر تشنه و فرسودگی پای کجاست
گر کنی طی ره عشق علامت باید
تا نظر باز کنی جلوه کند دوست، ولی
تا تو بیدار شوی صور قیامت باید
نصرالله منشی : مقدمهٔ نصرالله منشی
بخش ۱۱ - تحفه آوردن فقیه عالم علی ابراهیم اسماعیل کتاب کلیله و دمنه نصرالله منشی را
گاه از گاه احماضی رفی و بتواریخ و اسمار التفاتی بودی، و در اثنای این حال فقیه عالم علی ابراهیم اسماعیل ادام الله توقیفه که از احداث فقهای حضرت جلت بمزیت هنرو خرد مستثنی است -و در این وقت توفیق حسن عهدی یافت و مزاج او بتقلب احوال تفاوت کم پذیرفت -نسختی از کلیله ودمنه تحفه آورد. اگرچه ازان چند نسخت دیگر در میان کتب بود بدان تبرک نموده آمد، و حقوق او را باخلاص دوسی برعایت رسانیده شد، و ذکر حق گزاری و حریت او بدان مخلد گردانیده آمد، جزاه الله خیرالجزاء و لقاه مناه فی اولاه و اخراه. در جمله بدان نسخت الفی افتاد، و بتامل و تفکر محاسن این کتاب بهتر جمال داد، و رغبت در مطالعت آن زیادت گشت، که پس از کتب شرعی در مدت عمر عالم ازان پرفایده تر کتابی نکرده اند: بنای ابواب آن برحکمت و موعظت؛ وانگه آن را در صورت هزل فرانموده تا چنانکه خواص مردمان برای شناختن تجارب بدان مایل باشند عوام بسبب هزل هم بخوانند و بتدریج آن حکمتها در مزاج ایشان متمکن گردد.
نصرالله منشی : ابتدای کلیله و دمنه، و هو من کلام بزرجمهر البختکان
بخش ۹
و هر جانور که در این کارها اهمال نماید از استقامت معیشت محروم ماند: ضایع گردانیدن فرصت و، کاهلی در موسم حاجت و، تصدیق اخبار که محتمل صدق و کذب باشد و قیاس آن بر سخنان نامعقول و پذیرفتن آن به استبداد رای و، التفات نمودن بچربک نمام و رنجانیدن اهل و تبع بقول مضرب فتان، و رد کردن کردار نیک برخاملان و تضییع منفعتی از آن جهت و، رفتن بر اثر هوا-که عاقل را هیچ سهو چون تتبع هوا نیست - و گردانیدن پای از عرصه یقین.
نصرالله منشی : باب برزویه الطبیب
بخش ۸
چون محاسن صلاح بر این جمله در ضمیر متمکن شد خواستم که بعبادت متحلی گردم تا شعار و دثار من متناسب باشد و ظاهر و باطن بعلم و عمل آراسته گردد , چون تعبد و تعفف در دفع شر جوشن حصین است و در جذب خیر کمند دراز , و اگر حسکی در راه افتد یا بالائی تند پیش آید بدانها تمسک توان نمود -و یکی از ثمرات تقوی آنست که از حسرت فنا و زوال دنیا فارغ توان زیست؛و هر گاه که متقی در کارهای این جهان فانی و نعیم گذرنده تاملی کند هر آینه مقابح آن را به نظر بصیرت ببیند و همت بر کم آزاری و پیراستن راه عقبی مقصور شود , و بقضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد تا از تبعات آن برهد ,و از سر شهوت برخیزد تا پاکیزگی ذات حاصل آید , و بترک حسد بگوید تا در دلها محبوب گردد , وسخاوت را با خود آشنا گرداند تا از حسرت مفارقت متاع غرور مسلم باشد , [و]کارها بر قضیت عقل پردازد تا از پشیمانی فارغ آید , و بر یاد آخرت الف گیرد تا قانع و متواضع گردد ,و عواقب عزیمت را پیش چشم دارد تا پای در سنگ نیاید، و مردمان را نترساند تا ایمن زید-هرچند در ثمرات عفت تامل بیش کردم رغبت من در اکتساب آن بیشتر گشت، اما می‌ترسیدم که از پیش شهوات برخاستن ولذات نقد را پشت پای زدن کار بس دشوار است، و شرع کردن دران خطر بزرگ. چه اگر حجابی در راه افتد مصالح همچون آن سگ که بر لب جوی استخوانی یافت، چندانکه دردهان گرفت عکس آن در آب بدید، پنداشت که دیگری است، بشره دهان باز کرد تا آن را نیز از آب گیرد، آنچه در دهان بود باد داد.
نصرالله منشی : باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی
بخش ۱۷
چون زاغ ملاطفت باخه در باب موش بشنود تازه ایستاد ,واو را گفت: شادکردی مرا و همیشه از جانب تو این معهود است. و تو هم بمکارم خویش بنازد و شاد و خرم زی ,چه سزاوار کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد ,و بهر وقت جماعتی از برادران در شفقت و رعایت و اهتمام و حمایت او روزگار گذارند ,و او درهای مکرمت و مجاملت را بریشان گشاده دارد ,و در اجابت التماس و قضای حاجت ایشان اهتزاز و استبشار واجب بیند؛و زبان نبوت از این معنی عبارت می‌فرماید که خیار کم احاسنکم اخلاقا الموطوون اکنافا الذین یالفون و یولفون.
و اگر کریمی در سر آید دست گیر او کرام توانند بود , چنانکه پیل اگر در خلاب بماند جز پیلان او را از آنجا بیرون نتوانند آورد. و عاقل همیشه در کسب شرف کوشد و ذکر نیکو باقی را بفانی خریده باشد و اندکی بسیار فروخته.
یشتری الحمد با غلی بیعه
اشتراء الحمد ادنی للربح
و محسود خلایق آن کس تواند بود که نزدیک او زینهاریان ایمن گشته بسیار یافته شود ,و بر در او سایلان شا کرفراوان دیده آید. و هر که در نعمت او محتاجان را شرکت نباشد او در زمره توانگران معدود نگردد ,و آنکه حیات در بدنامی و دشمنایگی خلق گذارد نام او در جمله زندگان برنیاید.
نصرالله منشی : باب الزاهد وابن عرس
بخش ۱ - باب زاهد و راسو
رای گفت برهمن را: شنودم داستان کسی که برمراد خود قادر گردد و در حفظ ان اهمال نماید، تا در سوز ندامت افتاد و بغرامت و موونت ماخوذ گردد. اکنون بیان کند مثل آنکه در امضای عزایم تعجیل روا دارد و از فواید تدبر و تفکر غافل باشد، عاقبت کار و ووخامت عمل او کجا رسد. برهمن گفت:
ایاک والامر الذی ان توسعت
هرکه قاعده کار خود بر ثبات حزم و وقار ننهد عواقب کار او مبنی برملامت و مقصور برندامت باشد. و ستوده تر خصلتی که ایزدتعالی آدمیان را بدان آراسته گردانیده ست جمال حلم و فضیلت وقار است، زیرا که منافع آن عام است و فواید آن خلق را شامل: قال النبی علیه السلام «انکم لن تسعوا الناس باموالکم فسعوهم باخلاقکم.
» و اگر کسی در تقدیم ابواب مکارم و انواع فضایل مبادرت نماید و برامثال و اقران اندران پیش دستی و مسابقت جوید چون درشت خویی و تهتک بدان پیوندد همه هنرها را بپوشاند، و هرآینه در طبع ازو نفرتی پدید آید. و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک. و در صفت خلیل علیه السلام آمده ست «ان ابرهیم لاواه حلیم. » زیرا که حلیم محبوب باشد و دلهای خواص و عوام بدو مایل. و بر لفظ معاویه رضی الله عنه رفتی که «ینبغی ان یکون الهاشمی جوادا والاموی حلیما والمخزومی تیاها والزبیری شجاعا. » این سخن بسمع حسن رضوان الله علیه برسید گفت «می خواهد تا هاشمیآن سخاوت ورزند و درویش گردند، و مخزومیان کبر کنند تا طبع ازیشان برمد و مردمان ایشان را دشمن گیرند، و زیبریان بغرور شجاعت، خویشتن را در جنگ و کارهای صعب اندازند و کشته گردند، و مردم ایشان بآخر رسد، و ذکر بنی امیه که اقربای اویند بحلم و کم آزاری در افواه افتد و در دلهای مردمان محبوب گردند و خلق را بولا و وفای ایشان میل افتد. »
و سمت حلم جزئیات عزم و سکون طبع حاصل نتواند بود که پیغامبر گفت، علیه السلام، «لاحلیم الا ذواناة» چه شتاب کاری پسندیده نیست و باسیرت ارباب خرد و حصافت مناسبتی ندارد، فان العجلة من الشیطان. و لایق بدین سیاقت حکایت آن زاهد است که قدم بی بصیرت در راه نهاد تا دست بخون ناحق بیالود و بیچاره راسوی بی گناه را بکشت. رای پرسید که: چگونه است آن؟
گفت: