عبارات مورد جستجو در ۲۰۷۳ گوهر پیدا شد:
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
صغیر اصفهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱
به چشم مست، ز هستی ربوده ای ما را
ز یک نگاه، به عالم نموده ای ما را
ز ره برد غرض آلوده حرف غیر،تو را
هزار بار اگر آزموده ای ما را
چه شد که بر سر بالین ما نمی آیی؟
به حال مرگ همانا شنوده ای ما را
ز بس که خوش حرکاتی ز التفات رقیب
به دل هزار محبت فزوده ای ما را
ز فکر حال تو میلی همیشه دلتنگیم
مگر دمی که به خاطر نبوده ای ما را
ز یک نگاه، به عالم نموده ای ما را
ز ره برد غرض آلوده حرف غیر،تو را
هزار بار اگر آزموده ای ما را
چه شد که بر سر بالین ما نمی آیی؟
به حال مرگ همانا شنوده ای ما را
ز بس که خوش حرکاتی ز التفات رقیب
به دل هزار محبت فزوده ای ما را
ز فکر حال تو میلی همیشه دلتنگیم
مگر دمی که به خاطر نبوده ای ما را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۴
دل که زیاده می کند، قاعده نیاز را
مایه ناز می شود، خوی بهانه ساز را
خون کدام بی گنه ریخته بر زمین،که تو
بر زده ای چو شاخ گل، دامن سروناز را
پیش تو نیم جان خود بازم، اگر ز مردمی
بازکنی به سوی من، نرگس نیم باز را
تا به درون بزم خویش از سر ناز خوانی ام
آیم و از برون در، عرض کنم نیاز را
وعده خلاف کرده ای با من وسازی ام خجل
رنجه به فرض اگر کنی، لعل فسانه ساز را
میلی خسته، بگسلد رشته عمر کوتهت
رخصت سرکشی دهد، گر مژه دراز را
مایه ناز می شود، خوی بهانه ساز را
خون کدام بی گنه ریخته بر زمین،که تو
بر زده ای چو شاخ گل، دامن سروناز را
پیش تو نیم جان خود بازم، اگر ز مردمی
بازکنی به سوی من، نرگس نیم باز را
تا به درون بزم خویش از سر ناز خوانی ام
آیم و از برون در، عرض کنم نیاز را
وعده خلاف کرده ای با من وسازی ام خجل
رنجه به فرض اگر کنی، لعل فسانه ساز را
میلی خسته، بگسلد رشته عمر کوتهت
رخصت سرکشی دهد، گر مژه دراز را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۸
عشق تو برد هوش من غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان
باور نمی کنم سخنان شنوده را
در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق
بر هم نمی زند مژه ناغنوده را
صد بار بی گنه دلم آزرده و هنوز
از دل برون نکرده گناه نبوده را
تا یک سخن کشم ز تو از ماجرای غیر
گویم به حیله صد سخن ناشنوده را
میلی چه غم ز سرزنش خلق وطعن غیر
بی ننگ و نام رند به عالم نبوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان
باور نمی کنم سخنان شنوده را
در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق
بر هم نمی زند مژه ناغنوده را
صد بار بی گنه دلم آزرده و هنوز
از دل برون نکرده گناه نبوده را
تا یک سخن کشم ز تو از ماجرای غیر
گویم به حیله صد سخن ناشنوده را
میلی چه غم ز سرزنش خلق وطعن غیر
بی ننگ و نام رند به عالم نبوده را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۹
رفت سوی خانه چون بنمود روی خویش را
تا نماید بر غریبان راه کوی خویش را
در نیابم لذتی از همزبانیهای یار
بس که می یابم پریشان، گفت وگوی خویش را
آن پری از من گریزان است و من از انفعال
می کنم پنهان ز مردم جست وجوی خویش را
بس که ورزیدم به او بیگانگی، نزدیک شد
کآشنای خود کنم، بیگانه خوی خویش را
با وجود وصل، در دل حسرت دیدار ماند
بس که یار از ناز برمی تافت روی خویش را
عالمی شد همچو میلی آهوی سر در کمند
چون گشوده از هم کمند مشکبوی خویش را
تا نماید بر غریبان راه کوی خویش را
در نیابم لذتی از همزبانیهای یار
بس که می یابم پریشان، گفت وگوی خویش را
آن پری از من گریزان است و من از انفعال
می کنم پنهان ز مردم جست وجوی خویش را
بس که ورزیدم به او بیگانگی، نزدیک شد
کآشنای خود کنم، بیگانه خوی خویش را
با وجود وصل، در دل حسرت دیدار ماند
بس که یار از ناز برمی تافت روی خویش را
عالمی شد همچو میلی آهوی سر در کمند
چون گشوده از هم کمند مشکبوی خویش را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
من بی گناه و یار به کین می کشد مرا
این می کشد مرا، که چنین می کشد مرا
گویم که من ز اهل وفایم، مرا مکش
وین طرفه تر که بهر همین می کشد مرا
بد خوی من گذشت ز قتل من و هنوز
آن زهرچشم و چین جبین می کشد مرا
زین سان که لاابالی و رندم، ز اشتیاق
آن خانه سوز پرده نشین می کشد مرا
چون نیم کشت ناز شوم زان نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا
میلی هلاک گشتی وآن مست پر غرور
گوید ترا نمی کشم، این می کشد مرا!
این می کشد مرا، که چنین می کشد مرا
گویم که من ز اهل وفایم، مرا مکش
وین طرفه تر که بهر همین می کشد مرا
بد خوی من گذشت ز قتل من و هنوز
آن زهرچشم و چین جبین می کشد مرا
زین سان که لاابالی و رندم، ز اشتیاق
آن خانه سوز پرده نشین می کشد مرا
چون نیم کشت ناز شوم زان نگاه گرم
ذوق تبسم نمکین می کشد مرا
میلی هلاک گشتی وآن مست پر غرور
گوید ترا نمی کشم، این می کشد مرا!
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱
ای از کرشمه رخنه گر جان من بیا
آشوب دین و آفت ایمان من بیا
ای کینه ساز عربده پرداز من، مرو
ای زود خشم دیر پشیمان من بیا
رفتی و دیده چون صدف بی گهر بماند
ای نور دیده گهر افشان من بیا
هجر تو ساخت خانه صبر مرا خراب
بهر عمارت دل ویران من بیا
گمنام عشق را نتوان یافت ای اجل
روزی که آیی، از پی افغان من بیا
دارد عزیمت دل میلی خدنگ ناز
ای مرهم جراحت پنهان من بیا
آشوب دین و آفت ایمان من بیا
ای کینه ساز عربده پرداز من، مرو
ای زود خشم دیر پشیمان من بیا
رفتی و دیده چون صدف بی گهر بماند
ای نور دیده گهر افشان من بیا
هجر تو ساخت خانه صبر مرا خراب
بهر عمارت دل ویران من بیا
گمنام عشق را نتوان یافت ای اجل
روزی که آیی، از پی افغان من بیا
دارد عزیمت دل میلی خدنگ ناز
ای مرهم جراحت پنهان من بیا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲
دمی که دل تپد، از غم امان دهد ما را
نوید آمدن دلستان دهد ما را
برد چو جذبه شوقم، چه حاجت است به آن
که محرمی سر کویش نشان دهد ما را
دلا بنوش می هجر و تلخکام مباش
که بدگمان، قدح امتحان دهد ما را
خوش آنکه حرف تو گوییم و چون تو پیش آیی
کسی حدیث دگر بر زبان دهد ما را
برد چو نام تو قاصد، حسد بریم، وگر
نوید وصل تو آرام جان دهد مارا
به هجر و وصل چو بی غم شدم، کاش اجل
فراغتی زغم این و آن دهد ما را
ز چنگ هجر و اجل، کی بریم جان میلی
کشد فراق، اجل گر امان دهد ما را
نوید آمدن دلستان دهد ما را
برد چو جذبه شوقم، چه حاجت است به آن
که محرمی سر کویش نشان دهد ما را
دلا بنوش می هجر و تلخکام مباش
که بدگمان، قدح امتحان دهد ما را
خوش آنکه حرف تو گوییم و چون تو پیش آیی
کسی حدیث دگر بر زبان دهد ما را
برد چو نام تو قاصد، حسد بریم، وگر
نوید وصل تو آرام جان دهد مارا
به هجر و وصل چو بی غم شدم، کاش اجل
فراغتی زغم این و آن دهد ما را
ز چنگ هجر و اجل، کی بریم جان میلی
کشد فراق، اجل گر امان دهد ما را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
کدام بت شده رهزن دل چو سنگ ترا
که آفتاب محبت، شکسته رنگ ترا
شد از عتاب تو افزون، امیدواری غیر
زبس که مصلحت آمیز دید جنگ ترا
درآمدی و ندارم چو باد گستاخی
که همچو گل بگشایم قبای تنگ ترا
ز ننگ غیر، دلم جان سپرد و نام نبرد
زبس ملاحظه می کرد نام و ننگ ترا
کرشمه های تو از بس که هست نازآمیز
نه آشتی تو داند کسی، نه جنگ ترا
دلم ز زخم تو آسوده است و می نالم
که غیر پی نبرد لذت خدنگ ترا
ز بس که میلی امیدوار، ساده دل است
خیال مهر و وفا کرده ریو ورنگ ترا
که آفتاب محبت، شکسته رنگ ترا
شد از عتاب تو افزون، امیدواری غیر
زبس که مصلحت آمیز دید جنگ ترا
درآمدی و ندارم چو باد گستاخی
که همچو گل بگشایم قبای تنگ ترا
ز ننگ غیر، دلم جان سپرد و نام نبرد
زبس ملاحظه می کرد نام و ننگ ترا
کرشمه های تو از بس که هست نازآمیز
نه آشتی تو داند کسی، نه جنگ ترا
دلم ز زخم تو آسوده است و می نالم
که غیر پی نبرد لذت خدنگ ترا
ز بس که میلی امیدوار، ساده دل است
خیال مهر و وفا کرده ریو ورنگ ترا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱
چشم مستی باز رهزن شد دل دیوانه را
کز نگاهی آشناه زد راه صد بیگانه را
زین گمان کز غیر ناگه پیشتر بیخود شوم
خون شود دل در برم، چون پر دهی پیمانه را
چشم او کز اول آویزد به مردم، از فریب
همچو صیادی به روی دام پاشد دانه را
سوی بزمش می روم ناخوانده و شادم ازین
گرچه از شادی نخواهم یافت راه خانه را
از شراب عاشقی، کیفیتی دارد مگر؟
شعله کز یک جرعه بیخود می کند پروانه را
بس که شد ناخوانده میلی سوی یار، از خشم او
بست بر همصحبتان راه و در کاشانه را
کز نگاهی آشناه زد راه صد بیگانه را
زین گمان کز غیر ناگه پیشتر بیخود شوم
خون شود دل در برم، چون پر دهی پیمانه را
چشم او کز اول آویزد به مردم، از فریب
همچو صیادی به روی دام پاشد دانه را
سوی بزمش می روم ناخوانده و شادم ازین
گرچه از شادی نخواهم یافت راه خانه را
از شراب عاشقی، کیفیتی دارد مگر؟
شعله کز یک جرعه بیخود می کند پروانه را
بس که شد ناخوانده میلی سوی یار، از خشم او
بست بر همصحبتان راه و در کاشانه را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲
رخش توفان حسن وآفت دوران درو پیدا
دلم یک قطره خون در عشق و صد توفان درو پیدا
قدش نورسته چون سرو و صنوبر، بار او پیکان
دلم بار صنوبر، زخم صد پیکان درو پیدا
مکن ای دزد دلها پیش مردم شانه کاکل را
که ناگه می شود دلهای سرگردان درو پیدا
به جان یاد تو زخم زلف بر هم در زند غم را(؟)
به دل داغ تو در دل لذت درمان درو پیدا(؟)
به رحمت نامزد شد حشرگاه کشتگان تو
عجب دارم که گردد نامه عصیان درو پیدا
به بزم وصل او سوزم ز رشک غیر و از غیرت
کنم ذوقی که باشد این غم پنهان درو پیدا
بر آن آیینه رو نیست خال عنبرین میلی
که شد عکس سواد دیده گریان درو پیدا
دلم یک قطره خون در عشق و صد توفان درو پیدا
قدش نورسته چون سرو و صنوبر، بار او پیکان
دلم بار صنوبر، زخم صد پیکان درو پیدا
مکن ای دزد دلها پیش مردم شانه کاکل را
که ناگه می شود دلهای سرگردان درو پیدا
به جان یاد تو زخم زلف بر هم در زند غم را(؟)
به دل داغ تو در دل لذت درمان درو پیدا(؟)
به رحمت نامزد شد حشرگاه کشتگان تو
عجب دارم که گردد نامه عصیان درو پیدا
به بزم وصل او سوزم ز رشک غیر و از غیرت
کنم ذوقی که باشد این غم پنهان درو پیدا
بر آن آیینه رو نیست خال عنبرین میلی
که شد عکس سواد دیده گریان درو پیدا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۵
منم و دل خرابی، به تو می سپارم او را
به چه کار خواهد آمد، که نگاه دارم او را
چو به او رسم، سخنها ز زبان غیر گویم
که به این بهانه شاید به سخن درآرم او را
دم آخر است، دشمن! به منش گذار یک دم
که به صد هزار حسرت، به تو می گذارم او را
ز جنون دل به بزمت، ز بس انفعال دارم
به خود این قرار دادم، که دگر نیارم او را
به من آن رمیده آهو، دمی آرمید و ترسم
که در اضطراب آرد، دل بی قرارم او را
تو اگر قبول داری، به همین خوش است میلی
که بر آستانه تو، ز سگان شمارم او را
به چه کار خواهد آمد، که نگاه دارم او را
چو به او رسم، سخنها ز زبان غیر گویم
که به این بهانه شاید به سخن درآرم او را
دم آخر است، دشمن! به منش گذار یک دم
که به صد هزار حسرت، به تو می گذارم او را
ز جنون دل به بزمت، ز بس انفعال دارم
به خود این قرار دادم، که دگر نیارم او را
به من آن رمیده آهو، دمی آرمید و ترسم
که در اضطراب آرد، دل بی قرارم او را
تو اگر قبول داری، به همین خوش است میلی
که بر آستانه تو، ز سگان شمارم او را
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
از زلف تو شکوههاست مارا
کان سلسله بلاست مارا
هر چند که کشته جفاییم
چشمی به ره وفاست مارا
گفتی که شبی به بزم ما آی
گستاخی آن کجاست مارا
از ناز چو خون ما بریزی
هم ناز تو خونبهاست مارا
خواریم چنانکه شرمساری
از مردم آشناست مارا
افغان که به جلوهگاه آن ماه
در دیده، گل حیاست مارا
میلی شب غم، خیال تیغش
اندیشه جانفزاست مارا
کان سلسله بلاست مارا
هر چند که کشته جفاییم
چشمی به ره وفاست مارا
گفتی که شبی به بزم ما آی
گستاخی آن کجاست مارا
از ناز چو خون ما بریزی
هم ناز تو خونبهاست مارا
خواریم چنانکه شرمساری
از مردم آشناست مارا
افغان که به جلوهگاه آن ماه
در دیده، گل حیاست مارا
میلی شب غم، خیال تیغش
اندیشه جانفزاست مارا
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
مشو با روی آتشناک، شبها شمع محفلها
که میسوزند بال آرزو پروانه دلها
دم مردن، به سختی جان من دل از تو برگیرم
مرا در کار آسان بین چنین افتاده مشکلها
فشاندم قطرههای اشک در کویش، چه دانستم
کزان تخم وفا، گلهای حسرت روید از گلها
همان از بدگمانی گوش بر آواز او باشم
اگر صد بار شبها بشنوم غوغای محفلها
درین ره نیست غیر از جان سپردن چارهای، میلی
که سخت افتادهام از پا ودر پیش است منزلها
که میسوزند بال آرزو پروانه دلها
دم مردن، به سختی جان من دل از تو برگیرم
مرا در کار آسان بین چنین افتاده مشکلها
فشاندم قطرههای اشک در کویش، چه دانستم
کزان تخم وفا، گلهای حسرت روید از گلها
همان از بدگمانی گوش بر آواز او باشم
اگر صد بار شبها بشنوم غوغای محفلها
درین ره نیست غیر از جان سپردن چارهای، میلی
که سخت افتادهام از پا ودر پیش است منزلها
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷
دامان ناز برزد وتیغ جفا گرفت
سرمست در رسید و گریبان ما گرفت
گردید تیر غمزه مستش به خون من
هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت
شب گفتم آنقدر سخن از بیخودی به یار
کش خواب از فسانه بی مدعا گرفت
آن شاخ گل، شکفته ز اهل وفا گذشت
تا از نسیم آه که بوی وفا گرفت؟
میلی ترا کسی که ملامت ز عشق کرد
آهوی نیم جان به کمند بلا گرفت
سرمست در رسید و گریبان ما گرفت
گردید تیر غمزه مستش به خون من
هر چند دست او به شفاعت حنا گرفت
شب گفتم آنقدر سخن از بیخودی به یار
کش خواب از فسانه بی مدعا گرفت
آن شاخ گل، شکفته ز اهل وفا گذشت
تا از نسیم آه که بوی وفا گرفت؟
میلی ترا کسی که ملامت ز عشق کرد
آهوی نیم جان به کمند بلا گرفت
میرزا قلی میلی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۸
ز من جدایی آن گلعذار نزدیک است
خجالت دل امیدوار نزدیک است
دلم ز وصل تسلی نمیشود امروز
اگر غلط نکنم، هجر یار نزدیک است
ز من گذشته و از جذبه محبت من
عنان کشیدن آن شهسوار نزدیک است
زمان زمان شود افزون امید آمدنش
اگرچه مردنم از انتظار نزدیک است
ز تاب باده چو ساغر به روی غیر مخند
که باز گریه بی اختیار نزدیک است
به وقت مردن ازان دست و پا زند میلی
که بحر زندگیاش را کنار نزدیک است
خجالت دل امیدوار نزدیک است
دلم ز وصل تسلی نمیشود امروز
اگر غلط نکنم، هجر یار نزدیک است
ز من گذشته و از جذبه محبت من
عنان کشیدن آن شهسوار نزدیک است
زمان زمان شود افزون امید آمدنش
اگرچه مردنم از انتظار نزدیک است
ز تاب باده چو ساغر به روی غیر مخند
که باز گریه بی اختیار نزدیک است
به وقت مردن ازان دست و پا زند میلی
که بحر زندگیاش را کنار نزدیک است