عبارات مورد جستجو در ۱۸۳۸ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷۳
گلدسته برخسار تو چون کرد نظر
گفتا که نیم از تو بخوبی کمتر
رخسار تو گفت ار چه چنینست ولیک
بر بسته دگر باشد و بر رسته دگر
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱۲
ای زلف دلاویز تو بر روی تو خوش
وی شعبده نرگس جادوی تو خوش
آیا بود آنکه با تو بینم خود را
سر سوی سر آورده چو ابروی تو خوش
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳۵
این گنبد سبز از شفق مرجان رنگ
دانی بچه ماند ایدل با فرهنگ
طاسیست زمردین مرصع بعقیق
جامیست جهان نما پر از باده و بنگ
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵۵
در حیرتم از روی تو ایماه چکل
کآن صورت زیبا ز چه آبست وز گل
تا داد مرا حسن تو پروانه عشق
چون شمع بسر میرودم دود ز دل
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۳۹
ای ابن یمین مشقت کلک ببین
بگریز از او و راحت ملک ببین
گر در نشانده در زمرد خواهی
در غنچه بیا شکوفه بلک ببین
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹۸
دلدار من آنحوروش امروز بگاه
آورد بگرمابه در آنروی چو ماه
نازک تن خود را که حریریست سفید
پوشید ز دیده ها بدانموی سیاه
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۹
رویت که بر اوست مظهر لطف اله
زیباست بر او سه نقطه خال سیاه
کوبی من و توسه بوسه مشاطه حسن
از عنبر تر نهاده بر صفحه ماه
ابن یمین فَرومَدی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲۹
ای بلبل گلشن فصاحت که توئی
وی گوهر معدن صباحت که توئی
طوطی شکر خای بود بسیاری
لیکن نبود بدین ملاحت که توئی
ابن یمین فَرومَدی : معمیات
شمارهٔ ۱۵ - ایضاً له
چیست آن پیکر پری کردار
گاه مینا برنگ و گه مرجان
گوی یاقوت را همی ماند
بسته اندر زمردین چوگان
رنگ او همچو گونه معشوق
که رخش گردد از حیا رخشان
هست برجی ز خلد پنداری
از پی حور ساخته رضوان
بهر حکمت مهندس تقدیر
بر ستونی نهاده آن بنیان
خارج او همه عقیق یمن
داخل او مذهب از عقیان
بر فرازش نهاده کنگره ها
راست چون تاج بر سر شاهان
کنگره نیست افسر لعل است
بر بیا کنده زر ساو میان
نازکانی همه جدا گانه
نا بسوده نه انسشان نه جان
همچو اطفال یک بیک دارند
از زر ناب در دهن پستان
هر یک از نازکی چنانکه خرد
گویدش ناردانه ایست عیان
فرقه فرقه نشسته همزانو
در بر یکدگر خزیده چنان
که سر موی در نمیگنجد
در میان از توافق ایشان
در میانشان ز زر ورق بسته
پرده ها دست قدرت یزدان
ناز کانند لیک سخت دلند
خود چنین اند نازکان جهان
هر یک از نازکی و لطف چنانک
بلب هر که در بری دندان
بینیش همچو چشم ابن یمین
از گزند زمانه خون افشان
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ٧ - ایضاً
یقولون فی البستان للعین لذه
و فی الخمر و الماء الذی غیر آسن
اذا شئت أن تلقی المحاسن کلها
ففی و جه من تهوی جمیع المحاسن
ابن یمین فَرومَدی : اشعار عربی
شمارهٔ ٣٠ - ترجمه
هر ناصحی که بود ز من خواست توبه ئی
گویا که عشق خوش پسران هست از گناه
تا در جهان ز عنبر و کافور زلف و رخ
باشد نشان چگونه کنم توبه از نکاه
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۴۳ - این قطعه از دیگری است در مدح جمال الدین
شعر مخدوم من جمال الدین
که چو گل بردم سحر گه بود
آنکه از ضبط یک دقیقه آن
عقل و ادراک نیک گمره بود
لفظ و معنیش چونگل دوروی
خوش و نغز و تر و موجه بود
معنی روشنش ز خط سیاه
صورت یوسف از دل چه بود
یا شبی بد بروز آبستن
یا کلف گشته برقع مه بود
عقل و جان بود از متانت و لطف
کز همه عیبها منزه بود
معنی آن چو موی و زاندیشه
خاطر مستمع مرفه بود
چون بخادم رسید خدمت را
صد کمر بسته همچو خر گه بود
خواندم آنرا وزان فضای همه
پر ز احسنت و پر زخه خه بود
مر ثنایش بصد زبان گفتند
وانچه گفتند هر یکی ده بود
لیکن از دامن معانی آن
دست ادراک بنده کوته بود
کردم آنرا جواب والله اگر
جانم از نیم حرفش آگه بود
نو عروسی چو ماه در جلوه
لیک مشاطه وی اکمه بود
حال این گفته و روایت من
راست طوطی و قل هوالله بود
این نه مدحست حسب حالست این
تا نگوئی که مردک ابله بود
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۳۲
رخ خوب تو چشم عقل دردوخت
مرا از جمله خوبان دیده بردوخت
بیک ناوک سر زلف دوتایت
روان و جان و دل در یکدگردوخت
کمان ابروی تو تیر مژگان
چنانم زد که پیکان در جگر دوخت
همه درد سرم زانست کاین عشق
کلاه ما نه بر مقدار سر دوخت
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۸۷
چون رخت مملکت جم نبود
چون لبت معجز خاتم نبود
چون رخت ماه فلک هم نبود
چون توئی در همه عالم نبود
از تو مارا نه سلام و نه پیام
آخر ای دوست کم از کم نبود
غم من جمله ز دل میخیزد
هر که را دل نبود غم نبود
سوی صحرا چه روی جان جهان
باغ چون روی تو خرم نبود
با چنان زلف بنفشه چکنی
کو بدان بوی و بدان خم نبود
لاله گر رنگ بدان میگیرد
تا چو روی تو بود هم نبود
گرچه گلرا دهنی خندانست
چشمش از رشک تو بی نم نبود
جمال‌الدین عبدالرزاق : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۵
زهی بیوفا خود نگوئی کجائی
اگر هرگزم خود نبینی نیائی
ندانستم از تو من این زود سیری
نبردم گمان بر تو این بیوفائی
اگر چند ترکان همه تنگ چشمند
نگوئی بدین تنگ چشمی چرائی
چه شیرین غلامی چه شایسته ترکی
چه زیبا نگاری چه خوش دلربائی
بشیرین لبت تازد ار آن سیه زلف
چه ترکی که با هندوئی بر نیائی
دل و جان بیک بوسه از من خریدست
تو بازار دیدی بدین ناروائی
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶
روئیست چو ماه عنبرآمیز او را
زلفیست چو مار فتنه انگیز او را
شیرین سخنانیست دل آویز او را
یارب تو ز چشم بد بپرهیز او را
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
گفتم که چراست گرد آن تنگ شکر
باریک خطی نبشته از عنبر تر
گفتا که عقیق را بباید نقشی
تا مهر توان نهاد بر درج گهر
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
آن ماه که آفتاب نامست رخش
وندر ره عقل و هوش دامست رخش
دیدم رخ اوی و عکس خورشید در آب
معلوم نمیشد که کدامست رخش
ابوالفرج رونی : رباعیات
شمارهٔ ۷
با روی تو آبله بسی کوشیدست
تا خلعتی از مهر در او پوشیده است
گفتی که دو هفته ماه نو پوشیده است
روضه گل و یاسمن بر او جوشیده است
ابوالفرج رونی : غزلیات
شمارهٔ ۱
روی چون حاصل نکوکاران
زلف چون نامه ی گنه داران
غمزه مانند آرزوی مضر
در کمین گاه طبع بیماران
«خیره اندر کرشمه ی چشمش
ذوق مستان و هوش هوشیاران
اندر آمد به مجلس و بنشست
چادرش بستدند از او یاران
زیر و بم را به غمره گویا کرد
تا بگفتند راز میخواران