عبارات مورد جستجو در ۲۴۳۴۸ گوهر پیدا شد:
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۸۱ - نان تهی و نام نکو
گفتم بجوانی که بعالم در
من مرد ندیدستم از و بهتر
چون می نکنی خدمت مخدومی
کت گردد کار از همه سو بهتر
گفتا که بسی کرده ام اندیشه
نان تهی و نام نکو بهتر
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۸۵
ای آفتاب برج سیادت روا مدار
گر بر مثال جاه تو انجم شود نقط
آگه شود زمانه زاسرار لوح غیب
گر قوت بیان تو ماند برین نمط
آنجا که کلک مدح تو خواهد مسیر عقل
از شاخ سدره دست عطارد کند مقط
یک نکته استماع کن از عقل خرده دان
دانسته که عقل مصون باشد از غلط
چون مشک کیسوی تو بکافور شد بدل
زین پس مگیر دامن خوبان مشک خط
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۸۹ - بنده نوازی
حقتعالی اندرین دنیای دون
بندگان نیک را بنواخت نیک
من خود از نیکان نیم باری مرا
میتواند داشت زین بهتر ولیک
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۱ - راست گوئی
مرد باید که راستگو باشد
ور ببارد بلا بر او چوتگرگ
نام مردی بر او دروغ بود
کش نباشد براست گفتن برگ
راستی را تو اعتدالی دان
که از و شاخ خشک گیرد برگ
سخن راست گومترس که راست
نبرد روزی و نیارد مرگ
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۲ - غفلت
چند گویی که عیش نیست به کام
چند گویی که کار نیست به برگ
تا کی اندوه جبه و دستار
مرگ ای خواجه غافلی از مرگ
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۵ - دوری از خدمت
بخدائی که فیض رحمت او
کرد از بند حرص آزادم
که من از خدمت چو تو مخدوم
تا بناکام دور افتادم
نه دو دیده بخواب دربستم
نه دهن را بخنده بگشادم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۹۸ - عدل
خسروا عدل کن همیشه ازانک
خوب نبود ز شهر یاران ظلم
ظلم شاهان هلاک دهر بود
نیست خرد از بزرگواران ظلم
ظلم بگذار ازانکه برباید
تاج از فرق تاجداران ظلم
هست نقصان عمر و آفت دین
ملخ کشت و منع باران ظلم
عدل تو هم اثر ندارد اگر
تو کنی عدل و پیشکاران ظلم
عدل فرمای و ظلم کن باری
که بود رای خاکساران ظلم
زانکه یک ظلم و صد هزاران عدل
به که یک عدل و صد هزاران ظلم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۲ - خواجه غافل
خواجه را دیدی تو تا بنشست بر دیوان ملک
خود خبر داری که من از غصه اش چو نمیزیم؟
او میان دست و آنگه بر سر او من بپای
او زمن غافل ولیکن من از و غافل نیم
آرزو میآیدم روزی که او در منصبش
میکند توقیع و من بریعتمد ذالک ریم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۶ - نان بزر
گفتم چو بسته ام کمر بندگی تو
بهر میان خویش زجوزا کمر خرم
در خاطرم نبود که بر خوان دولتت
نان آنگهی خورم که بخون بجگر خرم
لایق شناسی از کرم خود که بردرت
من جان برایگان دهم و نان بزر خرم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۹ - ترک هجا
اگر من فی المثل در هجو کوشم
بنزد عقل کی معذور باشم
کسی کم هجو باید گفتن آخر
زاول خود ازان کس دور باشم
نگردد سفله رنجور از شنیدنش
من از گفتن چرا رنجور باشم؟
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۳ - حرمت پدر و مادر
بشنو از من نصیحتی که ترا
کار هر دو جهان شود بنظام
بد نخواهی که باشدت هرگز
بد مکن خاصه با اولوالارحام
حق مادر نگاهدار و بترس
زایزد ذوالجلال و الاکرام
کانکه با مادر و پدر بد کرد
نبود جز همیشه دشمن کام
سنگ را از دوگانه فرزندست
آهن و آبگینه هر دو بنام
این یکی با پدر بحرمت زیست
راست چونانکه پیش خواجه غلام
نزند هیچ با پدر پهلو
نکند هیچ جز زدور سلام
ور بخشمش طپانچه بزند
بشکندش از نهیب هفت اندام
لاجرم از برای خدمت او
چون بحرمت همی نمود قیام
آب کاصل حیات ما آمد
که بدو زنده اند جمله انام
قسم میراث او شد از پدرش
هم ز آب زلال و هم زمدام
گاه بر دست ساقیی باشد
همچو سرو بلند و ماه تمام
کاه همبستر بنات الکرم
گاه همصحبت بنین کرام
گاه بردست شه بود پایش
گاه لب بر لبی نهد می فام
نام در نام مهتران پیوست
تا که گویند در مثل جم و جام
باز‌ آهن که خام طبعی کرد
راه دونان گرفت و خوی لئام
در پدر میکشد زبان هر وقت
با پدر جنگ باشدش مادام
پدر از دست او همی گه گاه
بغریبی فتد ز جای و مقام
زین سبب بچه بزاید ازو
تند و بی آب و تیزو بی آرام
آتشی اندرو زند که ازان
سوخته گردد ارچه باشد خام
هر چه کردست با پدر روزی
از پدر باز بیند او ناکام
تا ازین اعتبار گیرد عقل
تا بدانند این خواص و عوام
کانکه با بر و الدین آمد
هست با عیش خرم و پدرام
وانکه او مادر و پدر آزرد
آتش دوزخش بود فرجام
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۱۶ - روزگار کرم
گذشت نوبت احسان و روزگار کرم
چه وقت می بکند باز روز کار کرم
که خون گرفت دل اشتیاق پیشه من
در اشتیاق بزرگی و انتظار کرم
غبار بخل زصحن زمین بچرخ رسید
کجاست آخر یک ابر سیل بار کرم
منیر طلعت او سوسن ریاض امل
بلند همت او سرو جویبار کرم
زهی بعرض کریم تو ابتهاج ثنا
زهی ز کف جواد تو افتخار کرم
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۰ - مشورت
یک نصیحت بشنو از من کاندران نبود غرض
چون کنی رای مهمی تجربت از پیش کن
طاعت فرمان حق بر، شفقتی بر خلق کن
در همه حال این دو معنی را شعار خویش کن
ور تو را دایم تواضع بود با خرد و بزرگ
منصبت گر بیشتر گشتست اکنون بیش کن
آب در حلق ضیعفان از کرم چون نوش ریز
موی بر اندام خصم از بیم همچون نیش کن
گر تکبر میکنی با خواجگان سفله کن
ور تواضع میکنی با مردم درویش کن
چون کسی دردِ دلی گوید تو را از حال خویش
گوش بر درد دل آن عاجز دلریش کن
معرفت از لفظ دینداران کامل عقل جوی
مشورت با رای نزدیکان دوراندیش کن
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۳ - پوستین
پوستینی بخواستیم از تو
تا زمستان بسر بریم در آن
حرمت ما بر تو بود چنانک
حرمت پوستین بتابستان
بده ایخواجه پوستینم هین
پیشتر زانکه پوستینت هان
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۵ - تحفه
ای شده فر شکوه مسندت
هم جمال ملت و هم زین آن
بنده را دینیست بر انعام تو
چون بنگذارد سخایت دین آن
هر زمانم طعنه از دشمنیست
کم جگرخون میشود ازشین آن
من نمیگویم مرا یک بدره ده
یا مده هیچم ولی ما بین آن
تحفه آورده ام نزدیک تو
یا بهایش یا عوض یا عین آن
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۲ - هجو گفتن
مراخود نیست عادت هجو گفتن
که کردستم طمع زین قوم کوتاه
معاذالله که من کس را کنم هجو
ز مدح گفته نیز استغفرالله
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۶ - هجای روا
اگر در شعر من زین پس یکی بیت هجا گفتم
مرا معذور باید داشت چون آن بیت میخوانی
روا باشد هجای آنکه حق من کند ضایع
بخوان ان لایحب الله اگر قرآن همیدانی
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۹ - مزبله دیو
تا کی ایدل تو درین مزبله دیو زحرص
خویشتن را زره عقل و خرد گم بینی
برجهانی چه نهی دل که زبس آزونیاز
موج آفت را بر چرخ تلاطم بینی
چند ازین بیخردان خیره ملامت شنوی
چند ازین بیخبران هرزه تظلم بینی
زین خسان بی سببی چند مشقت یابی
زین خران بی غرضی چند تحکم بینی
در سرائی چه نهی رخت که در ساحت آن
فتنه را تا بلب گور تصادم بینی
اندرو بر علم رایت صبح صادق
صبح کاذب را پیوسته تقدم بینی
در وی از ساقی غم درد دمادم نوشی
بردل از بار شره زخم دمادم بینی
سرهر با هنری زیر پی بی خردی
پای هر بیخردی برسر انجم بینی
در وی از ذره خاشاکی دردی یابی
در وی از نیشتر پشه تألم بینی
ظاهر از نغمه قمری همه کو کو شنوی
حاصل از نوبت سلطان همه دم دم بینی
آنچنان فتنه دنیا مشوایدل که زحرص
خار پشتی را در کسوت قاقم بینی
هرکجا دانککی هست سنانیست براو
بعیان صورتش از خوشه گندم بینی
ژرف اگر درنگری بیشترین مردم عصر
سگ بیدم یابی یاخر بی سم بینی
دوستانرا همه چون نحل زافراط نفاق
نوشی و نیشی اندر دم وبردم بینی
مردمی میطلبی گرد جهان نیک برآی
بخدای اربجهان صورت مردم بینی
بازکن دیده عبرت نگر و معنی بین
تا همه خوک و سگ و گربه و کژدم بینی
خیز و از زاویه فقر قناعت اندوز
تا ز بی برگی انواع تنعم بینی
اندراو در دهن شیر سلامت یابی
وندر او دردل شمشیر ترحم بینی
شمع را بیجگر گرم زرفشان یابی
صبح را بی نفس سرد تبسم بینی
طوطیانرا همه از نطق شکرخایابی
بلبلانرا همه از شکر ترنم بینی
عاشقانرا همه با وجد اناالحق یابی
عاقلانرا همه درشکر سقاهم بینی
وز کریمانت چو حاجت بمهمی افتاد
بکفایت شده بی مطل و تلعثم بینی
چه کنی جمع زراززرنشود حرص تو کم
بیشتر تشنگی اندر دل قلزم بینی
منصبی را چکنی خواجه که از هر نااهل
گه تعرض کشی و گاه تزاحم بینی
گرچو خورشید چهارم فلکت اقطاعست
ز بر خویش زحل بررف هفتم بینی
از تواضع طلب ار برتریی میجوئی
کادمی نیست کش از نفخ تورم بینی
عادلی کو که بحق یاری مظلوم دهد
تا هم از محتسب شهر تظلم بینی
تو بشونقش امید از رخ آیینه دل
تا هم از خویشتن آنلحظه تبرم بینی
یادگیر این سخن ایمرد سخن پیشه زمن
که گر این فهم کنی عز تفهم بینی
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۳ - نام نکو
اندر این عهد که قحط کرمست
بنه از نام نکو انباری
صیت احسان ببهائی اندک
میفروشند بخر بسیاری
جمال‌الدین عبدالرزاق : مقطعات
شمارهٔ ۱۵۰ - در جواب رشیدالدین وطواط
خدایگان افاضل رشید دولت و دین
جهان سروری و عالم هنرمندی
زبیم آنکه خداوند را ملال بود
دراز می نکنم شرح آرزومندی
ایا بلطف بفرزندیم پذیرفته
ببندگیم نبوده طمع که نپسندی
چه قدر و قیمت دارد رهی و مثل رهی
که یاد او کنی و خاطر اندروبندی
غریب نیست ز لطف تو گرتمام کنی
بنای بندگیم چون اساس افکندی
دل خلایق بر مهر خویش کردی جمع
نصیب فضلی کاندر جهان پراکندی
زاشتیاق تو بر من همه جهان گریند
چنانکه تو بهتر بر همه جهان خندی
ازین سپس بلقا کوش کاشتیاق رهی
ازان گذشت که یابد زنامه خرسندی