عبارات مورد جستجو در ۷۳۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۵۵
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۶۹
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰ - ناکامیها
زندگی شد من و یک سلسله ناکامی ها
مستم از ساغر خون جگر آشامی ها
بس که با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامی ها
بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها
دیرجوشیه تو در بوته ی هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامی ها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه ی گمنامی ها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامی ها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامی ها
مستم از ساغر خون جگر آشامی ها
بس که با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامی ها
بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها
دیرجوشیه تو در بوته ی هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامی ها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه ی گمنامی ها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامی ها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامی ها
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۲ - شمشیر قلم
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریه ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه ی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
گر چه او کرد دل از سنگ تو تقصیر نکردی
شرمسار توام ای دیده ازین گریه ی خونین
که شدی کور و تماشای رخش سیر نکردی
ای اجل گر سر آن زلف درازم به کف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نکردی
وای از دست تو ای شیوه عاشق کش جانان
که تو فرمان قضا بودی و تغییر نکردی
مشکل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
که تو در حلقه ی زنجیر جنون گیر نکردی
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
خوشتر از نقش نگارین من ای کلک تصور
الحق انصاف توان داد که تصویر نکردی
چه غروریست در این سلطنت ای یوسف مصری
که دگر پرسش حال پدر پیر نکردی
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملک دلی نیست که تسخیر نکردی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۴ - در رثای امیر معزی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۴۴
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۸۷
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۶۴
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۷۱
اگر پای تو از خط خطا گامی بعیدستی
بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی
وگر امروز طبع تو ز طراری نه طاقستی
وگر غفلت ز رزاقی زر فرد آفریدستی
ز عشق آن یکی سلطان طاعت شادمان بودی
ز رشک آن دگر شیطان شهوت مستزیدستی
تو مستی زان نیاری رفت در بازار عشاقان
اگر زر بودیی بر سنگ صرافان پدیدستی
همیشه این همی خوانی که دست من درین عالم
گشادهتر ز دست و تیغ سلطان عمیدستی
همیشه خواب این بینی که یارب کاشکی دانم
سر انگشت من صندوق خلقان را کلیدستی
اگر بخت و رضا در تحت رای بلحکم بودی
وگر لوح و قلم در دست شاگرد یزیدستی
نباشد آنکه تو خواهی و گر نه این چنین بودی
همه رو سالکان خواهند گر هر روز عیدستی
اگر بودی دلت مشتاق در گفتار بسمالله
ترا هر دم هزاران نعرهٔ «هل من مزید» ستی
وگر عاجز سنایی نیستی در دست نااهلان
ز سر سامری عالم پر از پیک و بریدستی
بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی
وگر امروز طبع تو ز طراری نه طاقستی
وگر غفلت ز رزاقی زر فرد آفریدستی
ز عشق آن یکی سلطان طاعت شادمان بودی
ز رشک آن دگر شیطان شهوت مستزیدستی
تو مستی زان نیاری رفت در بازار عشاقان
اگر زر بودیی بر سنگ صرافان پدیدستی
همیشه این همی خوانی که دست من درین عالم
گشادهتر ز دست و تیغ سلطان عمیدستی
همیشه خواب این بینی که یارب کاشکی دانم
سر انگشت من صندوق خلقان را کلیدستی
اگر بخت و رضا در تحت رای بلحکم بودی
وگر لوح و قلم در دست شاگرد یزیدستی
نباشد آنکه تو خواهی و گر نه این چنین بودی
همه رو سالکان خواهند گر هر روز عیدستی
اگر بودی دلت مشتاق در گفتار بسمالله
ترا هر دم هزاران نعرهٔ «هل من مزید» ستی
وگر عاجز سنایی نیستی در دست نااهلان
ز سر سامری عالم پر از پیک و بریدستی
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۸۳ - و نیز
محتشم کاشانی : قطعات
شمارهٔ ۱۰۶
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۳ - در شکایت و حکمت
همه کارم ز دور آسمانی
چو دور آسمان شد زیر و بالا
لبم بیآب چون دندان شانه است
ازین دندان کن آئینه سیما
که این زنگاری آئینهوش را
چو شانه باز نشناسم سر از پا
دلم مرغی است در قل بسته چون سنگ
چو سیم قل هواللهی مصفا
وگر سنگ آب نطق من پذیرد
بخواند قل هوالله طوطی آسا
مرا گوئی چرا بالا نیائی
که از بالا رسد مردم به بالا
من اینجا همچو سنگ منجنیقم
که پستی قسمتم باشد ز بالا
مرا سر بسته نتوان داشت بر پای
به پیش راعنا گویان رعنا
مگسران کردن از شهپر طاوس
عجب زشت است بر طاووس زیبا
اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ
ز روی رشک معذور است ازیرا
چرا دارد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا
دل من دیگ سنگین نیست ویحک
که چون بشکست بتوان بست عمدا
بلورین جام را ماند دل من
که چون شد رخنه نپذیرد مداوا
جهان خاقانیا شخصی است بیسر
دو دست آن شخص را امروز و فردا
گر امروزت به دستی جلوه کرده است
کند فردا به دیگر دست رسوا
چو دور آسمان شد زیر و بالا
لبم بیآب چون دندان شانه است
ازین دندان کن آئینه سیما
که این زنگاری آئینهوش را
چو شانه باز نشناسم سر از پا
دلم مرغی است در قل بسته چون سنگ
چو سیم قل هواللهی مصفا
وگر سنگ آب نطق من پذیرد
بخواند قل هوالله طوطی آسا
مرا گوئی چرا بالا نیائی
که از بالا رسد مردم به بالا
من اینجا همچو سنگ منجنیقم
که پستی قسمتم باشد ز بالا
مرا سر بسته نتوان داشت بر پای
به پیش راعنا گویان رعنا
مگسران کردن از شهپر طاوس
عجب زشت است بر طاووس زیبا
اگر شهباز بگریزد چو سیمرغ
ز روی رشک معذور است ازیرا
چرا دارد مگس دستار فوطه
چرا پوشد ملخ رانین دیبا
دل من دیگ سنگین نیست ویحک
که چون بشکست بتوان بست عمدا
بلورین جام را ماند دل من
که چون شد رخنه نپذیرد مداوا
جهان خاقانیا شخصی است بیسر
دو دست آن شخص را امروز و فردا
گر امروزت به دستی جلوه کرده است
کند فردا به دیگر دست رسوا
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۸ - در مدح
ضمانش کرد به صد سال عمر و مهر نهاد
قبالهدار ازل نامهٔ ضمانش را
به حکم هدیهٔ نوروزی آسمان هر سال
تبرک از شرف آوردی آستانش را
مگر که هرچه شرف داد پای پیش کشید
کنون بقای ابد هدیه داد جانش را
امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل
ز لوح محفوظ املا کند لسانش را
به سوزیان معانی کنی خرید و فروخت
که راس مال کمال است سوزیانش را
خرد به استفادهٔ او برگماشت وقت تمام
به انتجاع رود گوش من بیانش را
به چند وجه مرا هم پناه و هم پدر است
که حق پناه کند از فنا زمانش را
اگرچه پیشهٔ من نیست زیر تیشه شدن
به زیر تیشه شدم خامه و بنانش را
سپهر قدرا هرکس که بر کشیدهٔ توست
سپهر درنکشد خط خط امانش را
پس از چه بود که در من کمان کشید فلک
نرفته هیچ خدنگی خطا کمانش را
بدان قرابهٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را
اگر به غصهٔ خصمان فرو شود دل من
روا بود که نکاهد محل روانش را
که قدر مرد کم از پیل نیست کو چو بمرد
همان بها بود آن لحظه استخوانش را
سخن برای زبان در غلاف کام کنند
کجا برات نویسند نام و نانش را
حصار شهر به دست مخالفان بینی
چو تو رقاده نهی چشم پاسبانش را
اگرچه اسب سخن زیر ران خاقانی است
هنوز داغ به نام تو است رانش را
سر سعادت او عمر جاودانی باد
که سر جریده توئی نام جاودانش را
قبالهدار ازل نامهٔ ضمانش را
به حکم هدیهٔ نوروزی آسمان هر سال
تبرک از شرف آوردی آستانش را
مگر که هرچه شرف داد پای پیش کشید
کنون بقای ابد هدیه داد جانش را
امام و سرور هر دو جهان که مفتی عقل
ز لوح محفوظ املا کند لسانش را
به سوزیان معانی کنی خرید و فروخت
که راس مال کمال است سوزیانش را
خرد به استفادهٔ او برگماشت وقت تمام
به انتجاع رود گوش من بیانش را
به چند وجه مرا هم پناه و هم پدر است
که حق پناه کند از فنا زمانش را
اگرچه پیشهٔ من نیست زیر تیشه شدن
به زیر تیشه شدم خامه و بنانش را
سپهر قدرا هرکس که بر کشیدهٔ توست
سپهر درنکشد خط خط امانش را
پس از چه بود که در من کمان کشید فلک
نرفته هیچ خدنگی خطا کمانش را
بدان قرابهٔ آویخته همی مانم
که در گلو ببرد موش ریسمانش را
اگر به غصهٔ خصمان فرو شود دل من
روا بود که نکاهد محل روانش را
که قدر مرد کم از پیل نیست کو چو بمرد
همان بها بود آن لحظه استخوانش را
سخن برای زبان در غلاف کام کنند
کجا برات نویسند نام و نانش را
حصار شهر به دست مخالفان بینی
چو تو رقاده نهی چشم پاسبانش را
اگرچه اسب سخن زیر ران خاقانی است
هنوز داغ به نام تو است رانش را
سر سعادت او عمر جاودانی باد
که سر جریده توئی نام جاودانش را
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۴۱
گر به شروانم اهل دل میماند
در ضمیرم سفر نمیآمد
ور به تبریزم آب رخ میبود
ارمنم آبخور نمیآمد
ور به ارمن دو جنس میدیدم
دل به جای دگر نمیآمد
هرچه میکردم آسمان با من
از در مهر در نمیآمد
هرچه میتاختم به راه امید
طالعم راهبر نمیآمد
خون همی شد ز آرزو جگرم
و آرزوی جگر نمیآمد
آرزو بود در حجاب عدم
به تمنا به در نمیآمد
همتی نیز داشتم که مرا
دو جهان در نظر نمیآمد
بیش بیش آرزو که بود مرا
با کم کم به سر نمیآمد
آب روزی ز چشمهٔ هر روز
یک دو دم بیشتر نمیآمد
دل نمیداشت برگ خشک آخر
وز جهان بوی تر نمیآمد
ترک بیشی بگفتم از پی آنک
کشت دولت به بر نمیآمد
آنچه آمد مرا نمیبایست
و آنچه بایست بر نمیآمد
در ضمیرم سفر نمیآمد
ور به تبریزم آب رخ میبود
ارمنم آبخور نمیآمد
ور به ارمن دو جنس میدیدم
دل به جای دگر نمیآمد
هرچه میکردم آسمان با من
از در مهر در نمیآمد
هرچه میتاختم به راه امید
طالعم راهبر نمیآمد
خون همی شد ز آرزو جگرم
و آرزوی جگر نمیآمد
آرزو بود در حجاب عدم
به تمنا به در نمیآمد
همتی نیز داشتم که مرا
دو جهان در نظر نمیآمد
بیش بیش آرزو که بود مرا
با کم کم به سر نمیآمد
آب روزی ز چشمهٔ هر روز
یک دو دم بیشتر نمیآمد
دل نمیداشت برگ خشک آخر
وز جهان بوی تر نمیآمد
ترک بیشی بگفتم از پی آنک
کشت دولت به بر نمیآمد
آنچه آمد مرا نمیبایست
و آنچه بایست بر نمیآمد
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۰۲ - در تحسر مرگ رشید فرزند خود
ای خواجه حساب عمر برگیر
زین خط دو رنگ شام و شبگیر
جز خط مزور شب و روز
حاصل چه ازین سرای تزویر
خوانی است جهان و زهر، لقمه
خوابی است حیات و مرگ، تعبیر
خاقانی از انده رشیدت
تا کی بود اشک و نوحه بر خیر
کاین نوحهٔ نوح و اشک داود
در یوسف تو نکرد تاثیر
جانی ز تو بستدند و دادند
فرزند تو را به گاه تصویر
فرزند که از تو بستد ایام
این جان به تو باز داد تقدیر
او زود شد و تو دیر ماندی
این سود بدان زیان همی گیر
زین خط دو رنگ شام و شبگیر
جز خط مزور شب و روز
حاصل چه ازین سرای تزویر
خوانی است جهان و زهر، لقمه
خوابی است حیات و مرگ، تعبیر
خاقانی از انده رشیدت
تا کی بود اشک و نوحه بر خیر
کاین نوحهٔ نوح و اشک داود
در یوسف تو نکرد تاثیر
جانی ز تو بستدند و دادند
فرزند تو را به گاه تصویر
فرزند که از تو بستد ایام
این جان به تو باز داد تقدیر
او زود شد و تو دیر ماندی
این سود بدان زیان همی گیر
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۶
من که خاقانیم نموداری
مختصر دیدهام ز طالع خویش
گرچه هر کوکب سعادت بخش
برگذر دیدهام ز طالع خویش
بیت اولاد و بیت اخوان را
بسته در دیدهام ز طالع خویش
لیکن از هشتم و ششم خود را
کم ضرر دیدهام ز طالع خویش
بس که بیت الحیات را ز نخست
شیر نر دیدهام ز طالع خویش
باز وقت ظفر به بیتالمال
سگتر دیدهام ز طالع خویش
سر خر کو به خواب در بخت است
دورتر دیدهام ز طالع خویش
پس به بیداری آزمایش را
دم خر دیدهام ز طالع خویش
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیدهام ز طالع خویش
که نماند دراز دشمن من
من اثر دیدهام ز طالع خویش
بر کس آزار من مبارک نیست
اینقدر دیدهام ز طالع خویش
مختصر دیدهام ز طالع خویش
گرچه هر کوکب سعادت بخش
برگذر دیدهام ز طالع خویش
بیت اولاد و بیت اخوان را
بسته در دیدهام ز طالع خویش
لیکن از هشتم و ششم خود را
کم ضرر دیدهام ز طالع خویش
بس که بیت الحیات را ز نخست
شیر نر دیدهام ز طالع خویش
باز وقت ظفر به بیتالمال
سگتر دیدهام ز طالع خویش
سر خر کو به خواب در بخت است
دورتر دیدهام ز طالع خویش
پس به بیداری آزمایش را
دم خر دیدهام ز طالع خویش
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیدهام ز طالع خویش
که نماند دراز دشمن من
من اثر دیدهام ز طالع خویش
بر کس آزار من مبارک نیست
اینقدر دیدهام ز طالع خویش
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۴۳
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۲ - وقتی انوری را درد پایی عارض گشته و ناصرالدین طاهر به عیادت وی رفته در شکر آن و عذرخواهی این قطعه گفته است
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۵۴ - در حبس مجدالدین ابوالحسن عمرانی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۲۲۶ - شراب خواهد