عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١١
دل بجان آمد از مضیق جهان
وین بتر کم امید نیست خلاص
از گزند سپهر ناهموار
چون گزیدم ولات حین مناص
بخت را گفتم ای رمیده ز من
با زمانه مزن دم اخلاص
که ندارد معاویه در مکر
حاجت یاری سلاله عاص
ساز او با نوا و دستانست
تو بدستان او مشو رقاص
ای بسا کاوفتد بکام نهنگ
گر چه بهر صدف رود غواص
تا صروف زمانه صرافست
سیم کس را نمیخرد برصاص
پیش این سفله طبع دون پرور
نیست فرق از عوام تا بخواص
شاخ کسنی بذوق نیشکرست
سیب شیرین ترش تر از اجاص
گر لبی نان ز خوان او شکنی
بشکند سر همان دمت بقصاص
گر کند منشی فلک جوری
جز بابن یمین نباشد خاص
شاید آری که در زبانها هست
ذکر القاص لایحب القاص
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵١٧
بدوستی که نیاید امیدها همه راست
نه نیز هر چه بترسند از آن شود واقع
چو در میانه هر دو بلا شبی باشد
چه داند آنکه چه سازد بصبحدم صانع
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٢
شاعری نیست پیشه ئی که ازو
رسدت نان بتره تره بدوغ
زان بود کار شاعران بی نور
که ندارد چراغ کذب فروغ
راستی سخت زشت و بیمعنی است
اجرتی خواستن برای دروغ
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٢٣
ای سپهر بیحفاظ دون نواز
صرفه میکن گاهگاهی در صروف
کارهائی کز تو میآید برون
اهل دانش را نمیباشد وقوف
تربیتها میکنی نا اهل را
چشم شهبازی همیداری ز کوف
سگ نخواهد کرد شیری در شکار
گر کنی ز اطلس جل او را یا ز صوف
از تو گر یابند زخم اهل هنر
عیب نبود ماه تابان را خسوف
گر تو با ابن یمین باشی بکین
ز آن چه باک او را چو هست ایزد رئوف
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٣۴
پیروی خردت روی ظفر بنماید
که خرد بر سپه هستی تو هست یزک
بخرد راه توان برد بسوی درجات
که خدا گفت که عاقل نبود زاهل درک
رو هنر جمع کن از تفرق مال منال
مرتضی را چه تفاوت که برد غیر فدک
مال مایل بود ای ابن یمین علم طلب
کز تو یکدم نشود در غم و شادی منفک
علم دادند بادریس و بقارون زر و سیم
شد یکی فوق سماک و دگری زیر سمک
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٠
ای پسر بشنو ز من پندی بغایت سودمند
نیکبخت آنکس که چون بنیوشد آرد در عمل
چون مدام اهل غنا را بیم فقر اندر دلست
کی سر همت فرود آرد بدان صاحب دول
عزت صاحب نسب را هم نبینم اعتبار
زآنکه لرزان خمول آرد به بنیادش خلل
من گرفتم خود رسیدی از همه دنیا بکام
نی ز تو خواهد جدا کردن بناکامش اجل
عزت از حکمت طلب کان هست دری شاهوار
کاندر ایامش نیابد هیچ صاحبدل بدل
چون بنای کار بر حکمت نهی نارد فلک
گر تو باشی زنده ور نی در رسوم آن خلل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴٣
ای ابن یمین جهان نیرزد
آنرا که غمش نهند بر دل
شادان گذران که ابلهست آنک
انده کند از حیات حاصل
دارد هنری جهان که در وی
باشد حرج و فرج مقابل
آسان گذرد اگر تو او را
بر خود نکنی ز جهل مشکل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۴
ای برادر هیچ اگر داری ز حال خود خبر
پس چرا باید که باشد یکدمت پروای قال
در تو حد کوش و وقت خویشرا ضایع مکن
ا ز تکثر می نیاید هیچ حاصل جز ملال
آنچه داری گر بر آن افزون کنی نقصان تست
و آنچه دانی گر بیفزائی بر آن یابی کمال
عقل کارآگاه کو را میبرازد سروری
حیف باشد گر کنی از بهر مالش پایمال
مال اگر ز ابن یمین مایل بغیری شد چه شد
گفته ام با دل که از بهر منال ایدل منال
مال را زآغاز فطرت در طبیعت هست میل
واضع اسماش گوئی بهر این گفتست مال
کی بمعشوقی که هر دم عاشق او دیگریست
ملتفت گردند از عین بصیرت اهل حال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۵
آنچه ناگفتنی است در دل خود
دار پنهان بدانمثابه که دل
اگرش مدتی زمان طلبد
نتواند که آردش حاصل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴۶
با خبر باش که دنیا گذرانست ایدل
خیز کاین خوابگه بیخبرانست ایدل
هر یک از برگ بنفشه که دمد از دل خاک
خال مشکین رخ سیمبرانست ایدل
شاخ سنبل که سر از جیب زمین بر دارد
جعد عنبر شکن خوش پسرانست ایدل
وقت دریاب که بس کاسه سرهای ملوک
تفته در کارگه کوزه گرانست ایدل
بتکبر مرو و شوخی و شنگی مفروش
کین سر کوچه صاحبنظرانست ایدل
در همه کار پس و پیش نگهدار از آنک
خویش و بیگانه ز هر سو نگرانست ایدل
بهمه خلق جهان خلق پسندیده نمای
که سوی خلد برین راهبرانست ایدل
گر نه بر وفق مراد تو بود کار جهان
از جهان نیست ز دور قمرانست ایدل
مادران نقش بیک رنگ ببستند ولیک
اختلاف از حرکات پدرانست ایدل
ای بسا کابن یمین درگه و بیگه گفتست
که سعادت همه با بیهنرانست ایدل
من گرفتم که نمودی ید بیضا بسخن
نطق عیسی چه کنی دور خرانست ایدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۵۶
سحر گهی متفکر نشسته در کنجی
بفکر آنکه چرا حال من بد است امسال
ز دیده آب روان و ز سینه آه کشان
ز بهر نعمت دنیا و بهر مال و منال
درین میانه اندیشه ها بدل گفتم
بود که نیک شود خاطر پریشانحال
جواب داد و بگفتا بعهد این مخدوم
ز هی تصور باطل زهی خیال محال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٠
کوته نظران ابن یمین را نتوانند
از راه برون برد باقوال مقول
افزون زد و قرنست که تا خلق برآنند
کو بر فضلا هست در آفاق مفضل
پس فائده فضل نگوئی که چه باشد
گر زو نشود اکثر اغراض محصل
نامی که بدو تا بکنون شهره شهرم
و آن ثابت و راسخ شده در عهد مطول
هر چند که کوته نظران جهد نمایند
از نیک ببد می نتوان کرد مبدل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٢
گر ز اسماء مقولات عشر پرسد کسی
یک بیک بروی شمارم در جواب آنسؤال
جوهر و کیف و کم و این و متی آورده اند
وضع و ملک و نسبت است آنگاه فعل و انفعال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵۶٨
نرسد هیچ بد و نیک بکس
جز بتقدیر خدا عزوجل
ز آنگه از رزق تو فارغ شده اند
و ز حیات تو و تو وقت اجل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٠
هر چه موجودست آنرا یافتند
اهل حکمت منحصر در ده مقال
جوهر و کیف و کم و این و متی
وضع و ملک و نسبت و فعل و انفعال
و آنچه خارج زینمقولات اوفتد
تنک بینم عقل را در وی مجال
پس هر آن موجود کاندر وی خرد
هست حیران نیست الا ذوالجلال
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٢
هر کرا طالع مساعد نیست
هر چه او کرد و گفت نا مقبول
مردی وجود او جنون و تلف
زهد و فضلش همه فساد و فضول
و آنکه اقبال رهنمای ویست
میرود تا به پیشگاه قبول
مختصر تر بگویم ابن یمین
تا نگردند اهل عقل ملول
هر چه مدبر کند همه مردود
و آنچه مقبل کند همه مقبول
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٧٣
هر که بندد کمر بخدمت خلق
چون خردمند باشد و فاضل
نظرش بر دو چیز اگر نبود
پس بود سعی او از آن باطل
گر نگردد ز خدمت مخلوق
هیچ از آن هر دو آرزو حاصل
اولا حرمت و دوم نعمت
که از آن حاصلست شادی دل
کز پی بیخودی شبانروزی
عمر ضایع چرا کند عاقل
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨۵
پامال اگرچه چرخ جفا کرد گو بکن
ما از جفای چرخ و غم دهر فارغیم
ساقی طبیب و ما طمع از جان بریده ایم
گر نوش میچشاند و گر زهر فارغیم
محتاج کس نه ایم و نداریم غم ز کس
گر لطف میکند و گرم قهر فارغیم
ما را چو ملک و مال خرید و فروخت نیست
گر محتسب برون کند از شهر فارغیم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٧
با خویشتنم هست دمی خوش که در آندم
گنجای نبی نی ولی نی و ملک هم
در عالم وحدت بمقامیست مرا جای
کآنجا نه سما کست پدید و نه سمک هم
در خانه شش گوشه مربع چو نشینم
ز آنسوی مکان پویم و زین دور ترک هم
آگه نشود عقل زاسرار من و او
کانها نه پدیدار یقین است و نه شک هم
ای ابن یمین زنده برانم که بمانم
چندانک بماند کره خاک و فلک هم
شیرینی گفتار تو افکند در آفاق
شوری ز چه زآنروی که شهدست و نمک هم
ابن یمین فَرومَدی : قطعات
شمارهٔ ۵٨٩
پیشتر زین بسی صدور و عظام
داشتندی درین سرای آرام
جز عظام صدور باقی نیست
اینزمان زآنهمه صدور و عظام
چون سرانجام ازینخرابه رباط
رخت بربست بایدت ناکام
پس همان به بود که واو وداع
متصل باشدت بمیم سلام
ز آنکه دنیا پلیست و اهل خرد
بر سر پل نکرده اند مقام