عبارات مورد جستجو در ۴۷۴ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹۹
چه شکل است این که می آید سمند ناز بر کرده
هزاران جان و دل آویزه بند کمر کرده
گهی خواهم کشم دیده، گهی خواهم نکو دارم
چو بینم سوی او انگشتها در دیده در کرده
سر آن چشم گردم، دیده چون دزدیده سوی من
چو سویش دیده ام، از ناز دیگر سو نظر کرده
چه شرمش آید از تلخی که از شوخی و بدگویی
کند با من حدیث تلخ رو سوی دگر کرده
نه من مردم به خون گرم و عشق شهرت آلوده
عروسی دان مرا گلگونه از خون جگر کرده
خوش آن مجلس که خسرو گشته غرق جرعه خوبان
لباش هستی خود پیش شان از گریه تر کرده
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷۹۰
گر چه به هر سخن دلم از تن ربوده ای
با این همه بگوی، که جانم فزوده ای
چشمت به غمزه بردن دلها نمونه ایست
تا تو بدین بهانه چه دلها ربوده ای!
رویت درون پرده و صد پرده چاک ازو
شادی به روزگار کسی کش نموده ای
بالین گردناک مرا طعنه می زنی
جانا، به تکیه گاه غریبان نبوده ای
آسان مگیر آه و دم سرد من، از آنک
خردی و گرم و سرد جهان نآزموده ای
گفتی که خون به دست خودت ریز، ای رقیب
شکرانه بر من است که از وی شنوده ای
کی داند انده شب تنها نشستگان؟
ای آن که مست در بر جانان غنوده ای
ای مرغ آب، عربده دریات سهل بود
پروانه وار سینه بر آتش نسوده ای
بد گفت عاشقانت چنین کرد، خسروا
رنجه مشو که کشته خود را دروده ای
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۱۳
سزد گر نیکویی در من ببینی
که خودکام و جوان و نازنینی
به گاه خنده چون دندان نمایی
مرا اندر میان چشم شینی
مسلمان دیدمت، زان دل سپردم
ندانستم که تو کافر چنینی
مه و خورشید را بسیار دیدم
بهی از هر که می گویم، نه اینی
به عیش خوش ترش خوشنودم از تو
که گاهی سرکه گاهی انگبینی
ز جان آیم به استقبال تیرت
که بر من راست کرده در کمینی
بیا گر در همی چینی ز چشمم
به شرط آنکه مهره برنچینی
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۱۶
ای که امروز به زیبایی او می نازی
جای آن است که بر ماه کنی طنازی
بوسه ای چند بخواهم ز لبت
چشم تو گر نکند پیش لبت غمازی
تا که در سینه کنون تخم وفایت کارد
اشک با خون دل بنده کند انبازی
خود کشی عاشق و بر طره مشکین بندی
خود دلم دزدی و اندر سر زلف اندازی
از رخت بنده چه بریست به جز دلسوزی؟
بلبل از لاله چه آموخت جز آتش بازی؟
چشم تو با همه بد می کند، الا با تو
زانکه با غمزه بدساز نکو می سازی
من ز اندوه چو خسرو به تو پرداخته ام
تو پی آنکه به من هیچ نمی پردازی
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
بر روی دو زلفین بتابم زد دوست
ز آن زلف به عنبر و گلابم زد دوست
بر آتش افروخته آبم زد دوست
بشتافت و بوسه با شتابم زد دوست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
بر روی تو مهربان و دلسوز منم
پیش تو به مهرگان و نوروز منم
بر لشگر هجران تو پیروز منم
سر دفتر عاشقان امروز منم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
در خواب گه از دل به شب آتش بیزم
چون خاکستر هر روز ز آتش خیزم
هر گه که کند عشق تو آتش تیزم
چون شمع ز درد بر سر آتش ریزم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۱
هر گه که تو را به رهگذاری بینم
از سایه ت بر زمین نگاری بینم
از رشگ دلم چو کفته ناری بینم
گر با تو جز از سایه ت یاری بینم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۷
از چشم من ار سرشک بتوان رفتن
بس در گرانمایه که بتوان سفتن
ور بی تو بود هیچ به نتوان خفتن
کاری باشد چنانکه نتوان گفتن
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
چون بر همه کس نمی شود راز نهفت
من گوهر راز خود نمی دانم سفت
تنهایت همی جویم ، ای مایۀ جفت
هم با تو مگر راز تو بتوانم گفت
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
آن شد که ترا رفت همی با ما ناز
و آن شد که مرا بود به روی تو نیاز
ما ناز تو و نیاز خویش ، ای پرساز
بر سنگ زدیم و صبر کردیم آغاز
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۱
دامی که در آن دام شکارم کردی
در حلقهٔ او تو بیقرارم کردی
ای فتنهٔ روزگار در حسرت خویش
انگشت نمای روزگارم کردی
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۲۷۱
من که باشم که تورا دوست ندارم ای دوست
با که افتاد نگه کن سر و کارم ای دوست
دل سپردم به تو و هیچ تفاوت نکند
گر رسد کار به جان هم بسپارم ای دوست
در کنارِ منی از روی حقیقت شب و روز
از میانِ تو جدا نیست کنارم ای دوست
آخر ای دوست چو من دوست مکن دشمن کام
شاید ای دوست که فریاد برآرم ای دوست
چون رقیب است حجاب گلم آن هم شاید
که شود در قدم از دستِ تو خارم ای دوست
زهره ام نیست که از دوست کنم فریادی
از نزاری بشنو ناله ی زارم ای دوست
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۷۱۳
بیا جانا جهان بر من بمفروش
بیا تا یک دمت گیرم در آغوش
گهت لبها گزم گاهی زنخدان
گهت بازو گزم گاهی بنا گوش
چو می دانی که مست از جام عشقم
اگر شوری کنم بر من فراپوش
لبت تا چاشنی کردم به بوسی
نشد آن لذتم هرگز فراموش
چو پایم بستی از دستم بدادی
شدم بیمار در تیمار من کوش
همین تا چشم برکردم به رویت
ز تاب مهر خونم می زند جوش
ز می مست‌اند هشیاران دیگر
من از چشمان مخمور تو مدهوش
صبوری می کن و می ساز با غم
ملامت می کش و می باش خاموش
نزاری چون درافتادی به زاری
چه شاید کرد با تقدیر مخروش
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۶۹
نام تو بر زبان من باشد
شکر اندر دهان من باشد
ای خوشا زندگی که من دارم
اگر آن لعل جان من باشد
ندهم بوسه جز که بر لب خویش
گر دهان تو زان من باشد
عاشق زلف و فتنۀ رویت
هر که باشد بسان من باشد
آنکه گوش فلک کند سوراخ
حلقهای فغان من باشد
و آنکه تا جاودان بخواهد ماند
در جهان داستان من باشد
گفتم: آن دل که از منش داری
گر نباشد زیان من باشد
گفت: جایی نمی رود دل تو
ور رود در ضمان من باشد
در سر آستینت ار نبود
بر در آستان من باشد
خانگی دوش با دلم می گفت
غم که از دوستان من باشد
که مرا وصل گفت: باز مگرد
از فلان تا نشان من باشد
غزلکهای این چنین موزمون
بیشتر در قبان من باشد
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۹۵
غمت جز با دلم خوش در نیاید
سرح جز با تو سرکش در نیاید
گشاده کی بود آن مهرۀ دل؟
که با نقش تو در ششدر نیاید
خط کژ طبع تو هم راست طبعست
که جز با لعل تو خوش در نیاید
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۰۸
زان شب که با تو دست در آغوش کرده ام
یک باره ترک صبر و دل و هوش کرده ام
هرچ آن نه عشق تست ببازی دانة گهر
هرچ آن نه یادتست فراموش کرده ام
در چشم من شدست یکی دانة گهر
هر نکته یی که از دهنت گوش کرده ام
خالی شده دماغ من از مستی و خمار
زان باده ها که از لب تو نوش کرده ام
بر چرخ می رسید خروش دل از فراق
او را بوعده های تو خاموش کرده ام
از چشم نیم خواب تو امروز روشنست
آن ناله ها که من ز غمت دوش کرده ام
دستم که زیر سنگ فراقست هر شبی
تا روز با غم تو در آغوش کرده ام
پرسیدم از دلم که چرا دوری از برم؟
گفتا که خوف را رخ نیکوش کرده ام
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۴
دروغ بود که من در غمت صبور شدم
خلاف بود که از خدمنت نفور شدم
دراز دیدم در تو زبان نزدیکان
برای مصلحتی یک دو روز دور شدم
در اندرون من از آرزو جگر خون شد
بظاهر ار چه نمایم که من صبور شدم
شدم بوصل تو مغرور من ز نادانی
ببین که عاقبت اندر سر غرور شدم
هنوز زلف تو دارد دل شکستۀ من
که تا نگویی در بند آن کسور شدم
چو خاک کوی ترا زحمت از حضور بود
بآستان تویی زحمت حضور شدم
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۳
دل گرچه امید وصل کمتر دارد
اندوه ترا بناز در بر دارد
هرجا که رسد مردمک دیدۀ من
از شکر خیال تو زبان تر دارد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۶
نام تو مرا چو بر زبان می گذرد
صد چشمۀ نوش در دهان می گذرد
گفتی که چگونه می گذاری بی من؟
ناگفته بهست قصه ، هان می گذرد