عبارات مورد جستجو در ۱۸۱۵ گوهر پیدا شد:
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۰۱
غم از حد برونی دارم امروز
دل لبریز خونی دارم امروز
فراق آمد زمان وصل سرشد
چه بخت واژگونی دارم امروز
قدی همچون الف ز آغوش جان رفت
ز غم قد چو نونی دارم امروز
چونی هر استخوانم درنوائی است
چه ساز ارغنونی دارم امروز
ز ناخن تیشهام در سینهٔ کوه
بپیشم بیستونی دارم امروز
ز تحریک مه محمل نشینم
نه صبری نی سکونی دارم امروز
بسر اسرار از سودای زلفش
زده شور و جنونی دارم امروز
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۱۴
جدا شد از بر من یار گلعذار دریغ
دریغ از ستم چرخ بیم دار دریغ
نمود ساکن بیت الحزن چو یعقوبم
ربود یوسف من گرگ روزگار دریغ
چمن شگفت و مرا عقدهٔ ز دل نگشود
گلی نچیدم و بگذشت نوبهار دریغ
معلمی که ورق پیش من نهاد آغاز
نوشت بر سبق من نخست بار دریغ
میان دایرهٔ غم چو نقطهایم اسرار
تمام عمر گذشتی بدین مداردریغ
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۳۱
تحمل از غم تو یا ز روزگار کنم
بغیر آنکه خورم خون دل چکار کنم
اگر عناصر این نه فلک ورق گردد
غمت رقم نشود گرچه اختصار کنم
بطول روز قیامت شبی ببایستی
که با تو من گله از درد انتظار کنم
ببزم غیر مکش می روا مدار که من
مدام بی تو بخون جگر مدار کنم
بآن رسیده ز جور سپهر و کینهٔ غیر
که رخت بندم و ترک دیار و یار کنم
کنون که ناشده طوفان بیار خاک رهش
که بلکه چارهٔ این چشم اشکبار کنم
جفا مبر ز حد اندیشه کن از آن روزی
که داوری بتو در نزد کردگار کنم
نصیب ما نشد ای دوست کنج دامت هم
نه آشیان نه قفس کاندران قرار کنم
عجب مدار گرت نغمه سنج شد اسرار
که عندلیبم و افغان بنوبهار کنم
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۳۴
چولاله بی گل روی تو داغم
بود زهر از فراقت در ایاغم
چه در کعبه چه دردیر و خرابات
ترا جویا ترا اندر سراغم
درون تیره ام را ده فروغی
کز این ظلمت سرابخشد فراغم
شبم تار وره مقصود نایاب
چه باشد گر بر افروزی چراغم
نه از گل بشکفد خاطر نه از باغ
نه از مل واشود دل نه زراغم
هوای یار باشد در سراسرار
غرور عشق پیچد در دماغم
ملا هادی سبزواری : غزلیات
غزل شماره ۱۸۰
شدم پیر از فراق نوجوانی
که برهم میزند چشمش جهانی
کحیل طرفه سود الذوایب
خضیب کفه رخص البنانی
برآید فتنه ها از چشم مستش
که ناید از قضای آسمانی
قسی الحاجب القاسی فؤاده
فصیح قوله عذب البیانی
بدیع است اینکه سازد تلخکامم
بآن شکر لبی شیرین زبانی
فرید فی ملاح لیس کفوه
وحید ماله فی الحسن ثانی
تو چشم مردمی و مردم چشم
تو جان اسرار را جان جهانی
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
ایلاهیم
گئتدی اول محرو یانیم‌دان, یوز جفا قالدی منه
جؤور بیلمن, کیم, بلایی-مونتحا قالدی منه
ائی پری, چوخ ایشوئیی-هوس‌نین مغرور اولما کیم
مولکی-فانی سانماگیل, کیم نه سانا قالدی, منه
تا کیم, اول خورشیدروخ گئتدی گؤزوم‌دن سو تکی
گؤز یاشیم اونون اوزون‌دن آشینا قالدی منه
سن گئدن‌دن برلو آنجا زارو افغان ائتمیشم
یئرو گؤگ, اینسو ملک جمله باخا قالدی منه
دیلبرین گئتدی, خطای, سن نئدیر‌سن دونیانی؟
چونکی جان گئتدی, بو تن, یارب, نییه قالدی منه
هردم غمینده نالوو آهیم یئتر منه
دونیا یوزونده اول یوزی-ماهیم یئتر-منه
اثبات قیلمیشام روخی-ذرد, اشکی-سورخیمی
دوییی-عشقه بؤیله گوواحیم یئتر منه
عالم خلاییقی منه جمله حسود اولا
اول آسیتانین ایتی پناهیم یئتر منه
زاهید, اوگونمه, تالئیی-سدم, دئییب یوکوش
سن وار ایشینه بختی-سییاحیم یئتر منه
کسمه اومیدی-رحمتی حق‌دن, خطای, سن
جمله خطاده لوطفی-ایلاهیم یئتر منه
شاه اسماعیل صفوی ( خطایی ) : گزیدهٔ اشعار ترکی
دیلبر
گئتدی اول دیلبر, بسی درد و بلا قالدی منه
نه بلا, بیل کیم, یوکوش جؤورو جفا قالدی منه
بونجا گلدیم, من گدایه هئچ اینایت قیلمادین
ائشیگینده قالدیغیم دستی-دعا قالدی منه
موژده گلدی دیلستانیمدن کی, قتل اولدو رقیب
شوکر کیم, بیگانه گئتدی, آشینا قالدی منه
آنجا کؤوکب کیمی, یاش تؤکدی, غمیندن گؤزلریم
یئر ایله, گؤگ ایله کئیوان هم, باخا قالدی منه
ائی خطای, زولفی تک آریندی یوزدن زنگبار
دیلبری-چینو خؤتن, خوبی-خطا قالدی منه
جان اولماز ایسه, سن تکی جانان یئتر منه
وصلین بو خسته کؤنلومه درمان یئتر منه
هیجرین جفاسی ائیله ییخیبدیر بو کؤنلومو
هر شب قاپوندا نالوو افغان یئتر منه
ظلمت ایچینده آبی-حیات ایسته‌مز کؤنول
لعلین زولالی چشمهٔ-حئیوان یئتر منه
زاهید, قوپارما سن منی مئیخانه‌دن بو گون
روزی-ازلده یار ایله پئیمان یئتر منه
گرچی, خطای, گئتدی الیندن ویصالی-دوست
هردم خیالی-دیدهٔه مئهمان یئتر منه
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۳۲
عمریست در طریق تو جان را که دم زدیم
هیچت صفا ندیدیم حیران بتر شدیم
تا کی شود ز لعل تو کامی بر آوریم
کز بهر کام خویش پریشان خود شدیم
با تو سخن که گوید که این هم مجال نیست
لیکن ز حال خویش بسی تنگ تر شدیم
جانان نبود آگاه زناموس بگزریم
حالم چنان رسید که مجنون صفت شدیم
ای یار چون به بستی دل خود بزلف یار
هرگز مگو چنین که پریشان خود شدیم
سلطان باهو : غزلیات
غزل ۴۸
وه چه نیکو روی جانان دلپذیر
کس ندیدم مثل آن بدر منیر
من نه واقف بود می ای دوستان
دل مرا دزدید برد آن بینظیر
بیقرارم سوز در جانم رسید
و هُو عالم بالیقین ما فی الضمیر
در فراقش سوزم ، آرامی نماند
مانده ام حیران چو اصحاب السعیر
یار در غم عشق تو نالد بسی
باید او را سخت ای جانان بگیر
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱ (در بازگشت از سفر حج)
وا حسرتا که جدا شدم از خانه خدا
از غصه وقت گشت شود دل ز هم جدا
ما را نبود خواهش رفتن ز کوی دوست
اما چو امر اوست، ز سر می کنیم پا
اهل صفا به داغ غم مروه مرده اند
من شاد چون زیم، که شدم دور از صفا
حجر و مقام و زمزم و ارکان و ملتزم
گویند باز گرد، کجا می روی کجا؟
دامان دل گرفته، برندم کشان کشان
حنانه، روضه، منبر و محراب مصطفی
از اشتیاق یثرب و درد فراق بیت
کاهی است دل، فتاده میان دو کهربا
خالد چو دوست در همه جا جلوه گر شود
پس غم مخور ز خانه او گر شدی جدا
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۱
جای جانان است اینجا مایه جانم کجاست؟
منزل سلطان خوبان است سلطانم کجاست؟
همچو مجنون کوه هامون می نوردم بهر او
سو بسو می جویمش اما نمیدانم کجاست؟
چون کواکب صف به صف فوج بتان در جلوه اند
شاه خوبانم کجا خورشید رخشانم کجاست؟
سخت سرگردانم اندر این شب این تاریک هجر
روشنی بخشم کجاست شمع شبستانم کجاست؟
اشکبارم، بی قرارم، دردمندم ، دل فکار
قره العینم کجا آرام و درمانم کجاست؟
بلبل فصل خزانم واله شیدای گل
ای دریغا نو گل گلزار رضوانم کجاست؟
قمری بیچاره ام طوق وفا در گردنم
هر طرف کوکو زنان سرو خرامانم کجاست؟
باز دل طرز سخن سنجی ز نو آغاز کرد
محفل آرا نکته پرداز سخندانم کجاست؟
خالدا خاطر ز خوبان جهان دارد ملال
دلربای نازنین و نار بستانم کجاست؟
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۱۲
بی روی توام ای مه نو خانه خراب
وز هجر توام صبر به دل نقش بر آب است
در خواب توان دیدنت و خواب نیاید
از بس که مرا دیده اقبال به خواب است
دوشم به نگاه تو دل از باده غنی بود
خون جگر امشب می و غم جام شراب است
گر بار دگر دست دهد آن می لعلت
ما را چه غم از فوت نی و چنگ و رباب است
خالد اگرت عمر گرانمایه ز کف رفت
افغان چه کنی، قاعده عمر ذهاب است
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۰
باز شد دل به درون نائره افروز فراق
چون دهم شرح غم و غصه جانسوز فراق
خوابم از دیده و صبر از دل و تاب از تن شد
وای من گر همه زینسان گذرد روز فراق
بسکه در آرزوی وصل توام غرق خیال
تیر مژگان شمرم ناوک دلدوز فراق
دورم افکند به صد مکر و حیل از در خویش
آه ازین مکتبی مساله آموز فراق
من نه آنم که از وصل تو کنم قطع امید
خرمنم گر همه بر باد دهد سوز فراق
خالد سوخته از هجر تو روزش تار است
شب یلداست برش غره نور روز فراق
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۵
عزیز اگر ز روی غمگساری
خیال دوستان در خاطر آری
ز هجران آب بحرین دو دیده
ابد بر بنده روم است جاری
به گاه گریه ام صد خنده آید
به اشک و آه ابر نوبهاری
میازار ار نمردم از فراقت
لعمر الله ما فیه اختیاری
دل از داغت چنان سوزد، نسوزد
به بزم خسروان عود قماری
من از مردن نترسم، لیک ترسم
گهی برتربتم تشریف ناری
ز هجر دوست چندین شکوه خالد
بعید است از طریق جان سپاری
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۹
آرام رفت از دل و آرام جان ندید
جان بر لب آمد و رخ آن مهربان ندید
بر گلشن خزان رسیده رویم ز اشک سرخ
بس جویبار خون شد و سرو و روان ندید
شد دامنم چمن ز گل اشک ای دریغ
آن نونهال روضه باغ جنان ندید
درد سری که دیده ام از یاد خط او
از شهپری دل دیوانگان ندید
از بس که در ربودن دلها دلاور است
گوئی شکوه شوکت شاه جهان ندید
شاهنشهی که هر که سر از امر او بتافت
در ششدر زمان ره امن و و امان ندید
وآنکس به بندگیش چو جوزا میان ببست
آرامگاه خویش بجز آسمان ندید
زینسان کریم و عادل و عالم یگانه ای
نشنید گوش چرخ و زمین و زمان ندید
بس نسخه مصحح و جامع فتاده است
آن کس که آصف و جم و نوشیروان ندید
منت خدای را که ز تایید لطف او
زخمی ز چشم فتنه آخر زمان ندید
هر روز برتر است سلالیم رفعتش
هرگز تنزلی کس ازین نردبان ندید
شرمنده ام ز چشم جهان بین خود چرا
بیتاست، مدتی است که آن آستان ندید