عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۳
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۵
بیا ای جان و ای جانان سید
بیا ای شاه و ای سلطان سید
بیا و جام می پر کن به ماده
که تا نوشیم با یاران سید
خراباتست و ما مست و خرابیم
حریف جملهٔ رندان سید
سر ما بعد از این و خاک پایت
به خاک پای سرمستان سید
ز کفر زلف او بستیم زُنار
از آن محکم بود ایمان سید
کتاب ذوق اگر خوانی سراسر
بود آن آیتی در شأن سید
همه کس نعمت الله دوست دارد
بود آن نعمت الله آن سید
بیا ای شاه و ای سلطان سید
بیا و جام می پر کن به ماده
که تا نوشیم با یاران سید
خراباتست و ما مست و خرابیم
حریف جملهٔ رندان سید
سر ما بعد از این و خاک پایت
به خاک پای سرمستان سید
ز کفر زلف او بستیم زُنار
از آن محکم بود ایمان سید
کتاب ذوق اگر خوانی سراسر
بود آن آیتی در شأن سید
همه کس نعمت الله دوست دارد
بود آن نعمت الله آن سید
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۶
گر یار غار خواهی مائیم یار سید
ور ذوق دوست جوئی ما دوستدار سید
هر آینه که بینی جام جهان نمائیست
چون نور می نماید روی نگار سید
سید در انتظار است تا کی رسد اشارت
گر چه بود جهانی در انتظار سید
صیاد عقل اول عالم بود شکارش
سیمرغ قاف وحدت باشد شکار سید
صاحبدلان کامل در عشق جان سپردند
بر خاک ره فتاده در رهگذار سید
هرجا که رند مستی است در گوشهٔ خرابات
باشد چو دردمندان او درد خوار سید
گفتم که می رساند ما را به حضرت او
حق گفت نعمت الله این است کار سید
ور ذوق دوست جوئی ما دوستدار سید
هر آینه که بینی جام جهان نمائیست
چون نور می نماید روی نگار سید
سید در انتظار است تا کی رسد اشارت
گر چه بود جهانی در انتظار سید
صیاد عقل اول عالم بود شکارش
سیمرغ قاف وحدت باشد شکار سید
صاحبدلان کامل در عشق جان سپردند
بر خاک ره فتاده در رهگذار سید
هرجا که رند مستی است در گوشهٔ خرابات
باشد چو دردمندان او درد خوار سید
گفتم که می رساند ما را به حضرت او
حق گفت نعمت الله این است کار سید
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۷
بشنو ای عاشق سرمست هوا را بگذار
رو به درگاه خدا آر و ریا را بگذار
دردمندانه بیا دُردی دردش در کش
ور تو را درد دلی نیست دوا را بگذار
گوشهٔ خلوت میخانه اگر میجوئی
عاشقانه به طلب هر دو سرا را بگذار
بر سر دار فنا نه قدمی مردانه
بلکه از من شنو و دار بقا را بگذار
فازغ از هر دو سرائیم خدا میداند
گر تو اینها طلبی صحبت ما را بگذار
کشتهٔ عشق حیات ابدی مییابد
گر مرا میکشد آن یار خدا را بگذار
بندهٔ سید ما از دو جهان آزاد است
چه کنی فقر و غنا فقر و غنا را بگذار
رو به درگاه خدا آر و ریا را بگذار
دردمندانه بیا دُردی دردش در کش
ور تو را درد دلی نیست دوا را بگذار
گوشهٔ خلوت میخانه اگر میجوئی
عاشقانه به طلب هر دو سرا را بگذار
بر سر دار فنا نه قدمی مردانه
بلکه از من شنو و دار بقا را بگذار
فازغ از هر دو سرائیم خدا میداند
گر تو اینها طلبی صحبت ما را بگذار
کشتهٔ عشق حیات ابدی مییابد
گر مرا میکشد آن یار خدا را بگذار
بندهٔ سید ما از دو جهان آزاد است
چه کنی فقر و غنا فقر و غنا را بگذار
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۸
اگر سودای ما داری ز سودای جهان بگذر
و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر
در این دریای بیپایان در آ با ما خوشی بنشین
نشان بینشان پرسی ز نام و از نشان بگذر
هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار
خیالش نقش میبندی رها کن دل ز جان بگذر
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
بهشت جاودان جویی به بزم عاشقان بگذر
اگر مست خوشی بینی به چشم خویش بنشانش
و گر مخمور پیش آید مبین او را روان بگذر
در آ در کنج دل بنشین که دل گنجینهٔ شاه است
بجو آن گنج سلطانی ز گنج شایگان بگذر
چو سید طالب او شو که مطلوبی شوی چون او
طلب کن آنکه میدانی بیا از این و آن بگذر
و گر از سر همی ترسی ز سودای چنان بگذر
در این دریای بیپایان در آ با ما خوشی بنشین
نشان بینشان پرسی ز نام و از نشان بگذر
هوای عشق او داری هوای خویشتن بگذار
خیالش نقش میبندی رها کن دل ز جان بگذر
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
بهشت جاودان جویی به بزم عاشقان بگذر
اگر مست خوشی بینی به چشم خویش بنشانش
و گر مخمور پیش آید مبین او را روان بگذر
در آ در کنج دل بنشین که دل گنجینهٔ شاه است
بجو آن گنج سلطانی ز گنج شایگان بگذر
چو سید طالب او شو که مطلوبی شوی چون او
طلب کن آنکه میدانی بیا از این و آن بگذر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۰۹
عشق جان عاشقان است ای پسر
عشق جانان ، جان جان است ای پسر
چشم عالم روشن است از نور او
گر چه از مردم نهان است ای پسر
ما نشان در بینشانی یافتیم
این نشان بینشان است ای پسر
هر که بینی دامن او را بگیر
حضرت او جو که آن است ای پسر
بر در میخانه مست افتادهایم
جای ما کوی مغان است ای پسر
او یکی و آینه دارد هزار
در همه بر ما عیان است ای پسر
نعمت الله دُرّ دریای دل است
در سخن گوهرفشان است ای پسر
عشق جانان ، جان جان است ای پسر
چشم عالم روشن است از نور او
گر چه از مردم نهان است ای پسر
ما نشان در بینشانی یافتیم
این نشان بینشان است ای پسر
هر که بینی دامن او را بگیر
حضرت او جو که آن است ای پسر
بر در میخانه مست افتادهایم
جای ما کوی مغان است ای پسر
او یکی و آینه دارد هزار
در همه بر ما عیان است ای پسر
نعمت الله دُرّ دریای دل است
در سخن گوهرفشان است ای پسر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۰
نور چشم ما به چشم ما نگر
آن یکی در هر یکی پیدا نگر
قطرهٔ آبی که آید در نظر
عین ما را جود در دریا نگر
ذات او با هر صفت اسمی بود
یک حقیقت در همه اسما نگر
وحدت و کثرت به همدیگر ببین
مظهری در مظهر اشیا نگر
ساغر می نوش کن شادی نما
ذوق سرمستی و حال ما نگر
عشق را جائی معین هست نیست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
نعمت الله در نظر آئینه ایست
گر نظر داری بیا ما را نگر
آن یکی در هر یکی پیدا نگر
قطرهٔ آبی که آید در نظر
عین ما را جود در دریا نگر
ذات او با هر صفت اسمی بود
یک حقیقت در همه اسما نگر
وحدت و کثرت به همدیگر ببین
مظهری در مظهر اشیا نگر
ساغر می نوش کن شادی نما
ذوق سرمستی و حال ما نگر
عشق را جائی معین هست نیست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
نعمت الله در نظر آئینه ایست
گر نظر داری بیا ما را نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۱
قطره و دریا به عین ما نگر
همچو ما در بحر ما ، ذما را نگر
یک زمان با ما در این دریا در آ
آبرو می جو و در دریا نگر
خط محور از میانه طرح کن
بگذر از قوسین و ادنی را نگر
ترک سرمستی اگر خواهی بیا
لحظه ای در چشم مست ما نگر
آینه بردار و روی خود ببین
آنچه پنهان دیده ای پیدا نگر
در سرم سودای زلفت اوفتاد
حال این سودائی شیدا نگر
هیچ شی بی نعمت الله هست نیست
نعمت الله با همه اشیا نگر
همچو ما در بحر ما ، ذما را نگر
یک زمان با ما در این دریا در آ
آبرو می جو و در دریا نگر
خط محور از میانه طرح کن
بگذر از قوسین و ادنی را نگر
ترک سرمستی اگر خواهی بیا
لحظه ای در چشم مست ما نگر
آینه بردار و روی خود ببین
آنچه پنهان دیده ای پیدا نگر
در سرم سودای زلفت اوفتاد
حال این سودائی شیدا نگر
هیچ شی بی نعمت الله هست نیست
نعمت الله با همه اشیا نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۲
نور چشم با به چشم ما نگر
عین ما در جو و در دریا نگر
در همه پیدا و پنهان از همه
نور آن پنهان و این پیدا نگر
یک وجود است و هزارش اعتبار
آن یکی در هر یکی یکتا نگر
ذات او چون با صفت اسمی بود
یک حقیقت در بسی اسما نگر
وحدت و کثرت به همدیگر ببین
مظهری در مظهر اسما نگر
ساغر می نوش کن شادی ما
حل سرمستان و ذوق ما نگر
نعمت الله در نظر آئینه ایست
گر نظر داری بیا ما را نگر
عین ما در جو و در دریا نگر
در همه پیدا و پنهان از همه
نور آن پنهان و این پیدا نگر
یک وجود است و هزارش اعتبار
آن یکی در هر یکی یکتا نگر
ذات او چون با صفت اسمی بود
یک حقیقت در بسی اسما نگر
وحدت و کثرت به همدیگر ببین
مظهری در مظهر اسما نگر
ساغر می نوش کن شادی ما
حل سرمستان و ذوق ما نگر
نعمت الله در نظر آئینه ایست
گر نظر داری بیا ما را نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۳
قطره قطره جمع کن دریا نگر
آب را می نوش و ذوق ما نگر
گر نه ای احول یکی را دو مبین
سر به سر یکتای بی همتا نگر
آینه گر صد نماید ور هزار
در صفای هر یکی او را نگر
هر چه بینی مظهر اسمای اوست
مظهر ما در همه اشیانگر
آفتابی می نگردد ذرهٔ
یک نظر در روی مه سیما نگر
گر تو می پرسی که جای او کجاست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
نعمت الله را به نور او ببین
چشم بگشا دیدهٔ بینا نگر
آب را می نوش و ذوق ما نگر
گر نه ای احول یکی را دو مبین
سر به سر یکتای بی همتا نگر
آینه گر صد نماید ور هزار
در صفای هر یکی او را نگر
هر چه بینی مظهر اسمای اوست
مظهر ما در همه اشیانگر
آفتابی می نگردد ذرهٔ
یک نظر در روی مه سیما نگر
گر تو می پرسی که جای او کجاست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
نعمت الله را به نور او ببین
چشم بگشا دیدهٔ بینا نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۴
یک نظر در چشم مست ما نگر
نور او در دیدهٔ بینا نگر
آب چشم ما بهر سو شد روان
گر نظر داری درین دریا نگر
در دو عالم هر چه بینی همچو ما
حضرت یکتای بی همتا نگر
گر همی خواهی که بینی روی او
آینه روشن کن و خود را نگر
عشق را جائی معین هست نیست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
ظاهر و باطن به همدیگر ببین
عین آن پنهان و این پیدا نگر
هیچ شی بی نعمت الله کی بود
نعمت الله در همه اشیا نگر
نور او در دیدهٔ بینا نگر
آب چشم ما بهر سو شد روان
گر نظر داری درین دریا نگر
در دو عالم هر چه بینی همچو ما
حضرت یکتای بی همتا نگر
گر همی خواهی که بینی روی او
آینه روشن کن و خود را نگر
عشق را جائی معین هست نیست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
ظاهر و باطن به همدیگر ببین
عین آن پنهان و این پیدا نگر
هیچ شی بی نعمت الله کی بود
نعمت الله در همه اشیا نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۵
یک نظر در چشم مست ما نگر
عین ما می بین و در دریا نگر
در خرابات مغان رندانه رو
ذوق سرمستان ما آنجا نگر
چشم ما روشن به نور روی اوست
نور او در دیدهٔ بینا نگر
آب چشم ما به هر سو شد روان
گر نظر داری در این دریا نگر
هر چه هست آئینهٔ اسما بود
یک مسما و همه اسما نگر
رند سرمستی اگر جوئی بیا
پیش ما بنشین دمی ما را نگر
دُرد دردش نوش کن گر عاشقی
ذوق آن درمان بود درد آن نگر
میر رندان سید ما را ببین
بندهٔ یکتای بی همتا نگر
عین ما می بین و در دریا نگر
در خرابات مغان رندانه رو
ذوق سرمستان ما آنجا نگر
چشم ما روشن به نور روی اوست
نور او در دیدهٔ بینا نگر
آب چشم ما به هر سو شد روان
گر نظر داری در این دریا نگر
هر چه هست آئینهٔ اسما بود
یک مسما و همه اسما نگر
رند سرمستی اگر جوئی بیا
پیش ما بنشین دمی ما را نگر
دُرد دردش نوش کن گر عاشقی
ذوق آن درمان بود درد آن نگر
میر رندان سید ما را ببین
بندهٔ یکتای بی همتا نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۶
یک نظر در چشم مست ما نگر
نور او در دیدهٔ بینا نگر
خوش بیا در چشم ما بنشین چو ما
جو بجو می بین و در دریا نگر
رند سرمست خوشی گر بایدت
در خرابات مغان ما را نگر
هر چه هست آئینهٔ گیتی نماست
دیده بگشا در همه اشیا نگر
این عجائب بنگر ای صاحب نظر
جای آن بی جای ما هر جا نگر
از بلا چون کار ما بالا گرفت
مبتلا شو در بلا بالا نگر
نعمت الله را به نور او ببین
آفتابی در قمر پیدا نگر
نور او در دیدهٔ بینا نگر
خوش بیا در چشم ما بنشین چو ما
جو بجو می بین و در دریا نگر
رند سرمست خوشی گر بایدت
در خرابات مغان ما را نگر
هر چه هست آئینهٔ گیتی نماست
دیده بگشا در همه اشیا نگر
این عجائب بنگر ای صاحب نظر
جای آن بی جای ما هر جا نگر
از بلا چون کار ما بالا گرفت
مبتلا شو در بلا بالا نگر
نعمت الله را به نور او ببین
آفتابی در قمر پیدا نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۷
یک نظر در چشم مست ما نگر
یک حقیقت در همه اشیا نگر
ما ز دریائیم و دریا عین ما
گر نظر داری درین دریا نگر
یار تنها با تو می گویم بدان
گر خبرداری درین تنها نگر
هر چه آید در نظر ای نور چشم
حضرت یکتای بی همتا نگر
عشق را جائی معین هست نیست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
عالمی از نور او روشن شده
آفتابی در همه پیدا نگر
نعمت الله میر سرمستان بود
ذوق اگر داری بیا ما را نگر
یک حقیقت در همه اشیا نگر
ما ز دریائیم و دریا عین ما
گر نظر داری درین دریا نگر
یار تنها با تو می گویم بدان
گر خبرداری درین تنها نگر
هر چه آید در نظر ای نور چشم
حضرت یکتای بی همتا نگر
عشق را جائی معین هست نیست
جای آن بی جای ما هر جا نگر
عالمی از نور او روشن شده
آفتابی در همه پیدا نگر
نعمت الله میر سرمستان بود
ذوق اگر داری بیا ما را نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۸
یک نظر در چشم مست ما نگر
ذوق اگر داری درین دریا نگر
سر فرو بردی چه بینی سایه ای
آفتاب ار بایدت بالا نگر
چشم ما روشن به نور او بود
نور او در دیدهٔ بینا نگر
بر در میخانه مست افتاده ایم
عاشقانه خوش بیا ما را نگر
گنج او جوئی بجو در کنج دل
نقد گنج پادشاه آنجا نگر
هر چه بینی مظهر اسمای اوست
یک به یک می بین و در اسما نگر
عارفانه سید مستان ببین
بندهٔ یکتای بی همتا نگر
ذوق اگر داری درین دریا نگر
سر فرو بردی چه بینی سایه ای
آفتاب ار بایدت بالا نگر
چشم ما روشن به نور او بود
نور او در دیدهٔ بینا نگر
بر در میخانه مست افتاده ایم
عاشقانه خوش بیا ما را نگر
گنج او جوئی بجو در کنج دل
نقد گنج پادشاه آنجا نگر
هر چه بینی مظهر اسمای اوست
یک به یک می بین و در اسما نگر
عارفانه سید مستان ببین
بندهٔ یکتای بی همتا نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۱۹
یک نظر در چشم مست ما نگر
عین ما در عین این دریا نگر
میل ما داری به میخانه خرام
مجلس رندان ما آنجا نگر
صورت و معنی عالم را ببین
یک مسمی در همه اسما نگر
چشم نابینا نبیند روی او
نور او در دیدهٔ بینا نگر
در همه آئینه گر داری نظر
حضرت یکتای بی همتا نگر
رمز گنج کنت کنزاً را بدان
نقد گنجش را بجو اشیا نگر
ظاهر و باطن ببین ای نور چشم
نعمت الله در همه پیدا نگر
عین ما در عین این دریا نگر
میل ما داری به میخانه خرام
مجلس رندان ما آنجا نگر
صورت و معنی عالم را ببین
یک مسمی در همه اسما نگر
چشم نابینا نبیند روی او
نور او در دیدهٔ بینا نگر
در همه آئینه گر داری نظر
حضرت یکتای بی همتا نگر
رمز گنج کنت کنزاً را بدان
نقد گنجش را بجو اشیا نگر
ظاهر و باطن ببین ای نور چشم
نعمت الله در همه پیدا نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۰
آینه بستان جمال او نگر
هر چه بینی از کمال او نگر
چشمهٔ آب حیات ما بنوش
لذت عین زلال او نگر
در نظر نقش خیال او بکار
دیده بگشا بر جمال او نگر
عقل می خواهد که یابد ذوق ما
این خیالات محال او نگر
باش با ساقی سرمستان حریف
حاصل عمر از وصال او نگر
میل ما با او و میل او به ما
میل داری میل و مال او نگر
گر ندانی سید هر دو سرا
اهل بیت او و آل او نگر
هر چه بینی از کمال او نگر
چشمهٔ آب حیات ما بنوش
لذت عین زلال او نگر
در نظر نقش خیال او بکار
دیده بگشا بر جمال او نگر
عقل می خواهد که یابد ذوق ما
این خیالات محال او نگر
باش با ساقی سرمستان حریف
حاصل عمر از وصال او نگر
میل ما با او و میل او به ما
میل داری میل و مال او نگر
گر ندانی سید هر دو سرا
اهل بیت او و آل او نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۱
نظری کن در آن جمال نگر
حسن او بین و در کمال نگر
جام گیتی نما به دست آور
نور تمثال بی مثال نگر
ساغر می بنوش رندانه
آب سرچشمهٔ زلال نگر
همه عالمند از او به خیال
غیر او نیست این خیال نگر
عشق دارم که وصل او یابم
طلب و طالب محال نگر
در خرابات میر مستانیم
حکم ما و نشان آل نگر
نعمت الله را اگر یابی
اثر ذوق او و حال نگر
حسن او بین و در کمال نگر
جام گیتی نما به دست آور
نور تمثال بی مثال نگر
ساغر می بنوش رندانه
آب سرچشمهٔ زلال نگر
همه عالمند از او به خیال
غیر او نیست این خیال نگر
عشق دارم که وصل او یابم
طلب و طالب محال نگر
در خرابات میر مستانیم
حکم ما و نشان آل نگر
نعمت الله را اگر یابی
اثر ذوق او و حال نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۲
هر چه می بینی همه مطلق نگر
خلق را بگذار و جمله حق نگر
عشق او در دریا و ما ماهی در او
حال این ماهی مستغرق نگر
عاشق و معشوق شد مشتق ز عشق
گر تو مشتاقی در این مشتق نگر
عشق او چون بلبل و جان برگ گل
گلستان و بلبل و رونق نگر
آیهٔ تنزیه و تشبیهش بخوان
این مقید بین و آن مطلق نگر
ما نه مائیم و نه او فافهم تمام
صورت و معنی این مغلق نگر
نعمت الله گوهر دریای ماست
گوهر دریا در این زورق نگر
خلق را بگذار و جمله حق نگر
عشق او در دریا و ما ماهی در او
حال این ماهی مستغرق نگر
عاشق و معشوق شد مشتق ز عشق
گر تو مشتاقی در این مشتق نگر
عشق او چون بلبل و جان برگ گل
گلستان و بلبل و رونق نگر
آیهٔ تنزیه و تشبیهش بخوان
این مقید بین و آن مطلق نگر
ما نه مائیم و نه او فافهم تمام
صورت و معنی این مغلق نگر
نعمت الله گوهر دریای ماست
گوهر دریا در این زورق نگر
شاه نعمتالله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۲۴
چهار حضرت در یکی حضرت نگر
نعمت الله بین و آن نعمت نگر
ما می میخانه را کردیم نوش
همدم ما شو دمی همت نگر
چشم بینا گر تو را داده خدا
چشم بگشا حضرت عزت نگر
عالمی را نقش بسته در خیال
گر نظر داری درین قدرت نگر
دنیی و عقبی به همدیگر ببین
در وجود این و آن حکمت نگر
رحمت او داده عالم را وجود
عام باشد رحمتش رحمت نگر
در خرابات مغان در نه قدم
سید مستان این حضرت نگر
نعمت الله بین و آن نعمت نگر
ما می میخانه را کردیم نوش
همدم ما شو دمی همت نگر
چشم بینا گر تو را داده خدا
چشم بگشا حضرت عزت نگر
عالمی را نقش بسته در خیال
گر نظر داری درین قدرت نگر
دنیی و عقبی به همدیگر ببین
در وجود این و آن حکمت نگر
رحمت او داده عالم را وجود
عام باشد رحمتش رحمت نگر
در خرابات مغان در نه قدم
سید مستان این حضرت نگر