سعدی : غزلیات
غزل ۲۰۷
تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۴۸
سحر است خیز ساقی بکن آنچه خوی داری فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۷
لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۲
زخم ناخن کی برآرد مدعای سینهام؟ آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۲
ثمر از نخل عیش دهر غیر از غم نمی بینم مولوی : دفتر سوم
بخش ۲۶ - قصهٔ خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود مولوی : دفتر اول
بخش ۷۶ - تفسیر رجعنا من الجهاد الاصغر الیالجهاد الاکبر
ای شهان کشتیم ما خصم برون حافظ : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
در سنبلش آویختم از روی نیاز عبدالقادر گیلانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲ - درباغ رضوان
خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴۳
این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم نهج البلاغه : حکمت ها
نشانه های خوشبختی
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام </strong> طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ اَلْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۹
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۳۹ - رفتن شاپور پیش شیرین و عتاب کردن شیرین به او
چو بشنید این سخن شاپور از شاه عطار نیشابوری : خسرونامه
آگاهی یافتن خسرو از گل
چوصبح پرده در از پرده دم زد سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۵
یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همیگفت مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاهست و مترصد فرمان و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت متهاون. صاحب دلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش بر آمد، پرسیدندش چه دیدی ؟گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همین مثال دارد سعدی : غزلیات
غزل ۵۸۹
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی سعدی : غزلیات
غزل ۵۶۸
کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری عطار نیشابوری : بخش ششم
الحکایه و التمثیل
بناموسی قوی میرفت آن شاه ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۵۶ - عیذاب
هشتم ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و اربعمایه به شهر عیذاب رسیدیم و از اسوان تا عیذاب که به پانزده روز آمدیم به قیاس دویست فرسنگ بود. این شهر عیذاب برکناره دریا نهاده است. مسجد آدینه دارد و مردی پانصد در آن باشد و تعلق به سلطان مصر داشت و باجگاهی است که از حبشه و زنگبار و یمن کشتیها آن جا آید و از آن جا بر اشتران بارها بدین بیابان که ما گذشتیم برند تا اسوان و از آن جا در کشتی به آب نیل به مصر برند.
غزل ۲۰۷
تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۸۴۸
سحر است خیز ساقی بکن آنچه خوی داری فخرالدین عراقی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۰
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۷
لب لعلت به لطافت گرو از جان ببرد قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۶۲
زخم ناخن کی برآرد مدعای سینهام؟ آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۸۲۲
ثمر از نخل عیش دهر غیر از غم نمی بینم مولوی : دفتر سوم
بخش ۲۶ - قصهٔ خواب دیدن فرعون آمدن موسی را علیه السلام و تدارک اندیشیدن
جهد فرعونی چو بیتوفیق بود مولوی : دفتر اول
بخش ۷۶ - تفسیر رجعنا من الجهاد الاصغر الیالجهاد الاکبر
ای شهان کشتیم ما خصم برون حافظ : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۲
در سنبلش آویختم از روی نیاز عبدالقادر گیلانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۲ - درباغ رضوان
خوش آن غوغا که من خود را به پهلوی تو میدیدم امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۴۳
این منم، یارب که با دلدار هم زانو شدم نهج البلاغه : حکمت ها
نشانه های خوشبختی
<strong> وَ قَالَ عليهالسلام </strong> طُوبَى لِمَنْ ذَكَرَ اَلْمَعَادَ وَ عَمِلَ لِلْحِسَابِ وَ قَنِعَ بِالْكَفَافِ وَ رَضِيَ عَنِ اَللَّهِ سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۹
ای ز مژگانت مرا چون خوشه در دل تیرها سلیمی جرونی : شیرین و فرهاد
بخش ۳۹ - رفتن شاپور پیش شیرین و عتاب کردن شیرین به او
چو بشنید این سخن شاپور از شاه عطار نیشابوری : خسرونامه
آگاهی یافتن خسرو از گل
چوصبح پرده در از پرده دم زد سعدی : باب اول در سیرت پادشاهان
حکایت شمارهٔ ۲۵
یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همیگفت مرسوم فلان را چندان که هست مضاعف کنید که ملازم درگاهست و مترصد فرمان و دیگر خدمتکاران به لهو و لعب مشغول اند و در ادای خدمت متهاون. صاحب دلی بشنید و فریاد و خروش از نهادش بر آمد، پرسیدندش چه دیدی ؟گفت مراتب بندگان به درگاه خداوند تعالی همین مثال دارد سعدی : غزلیات
غزل ۵۸۹
دل دیوانگیم هست و سر ناباکی سعدی : غزلیات
غزل ۵۶۸
کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری عطار نیشابوری : بخش ششم
الحکایه و التمثیل
بناموسی قوی میرفت آن شاه ناصرخسرو : سفرنامه
بخش ۵۶ - عیذاب
هشتم ربیع الاول سنه اثنی و اربعین و اربعمایه به شهر عیذاب رسیدیم و از اسوان تا عیذاب که به پانزده روز آمدیم به قیاس دویست فرسنگ بود. این شهر عیذاب برکناره دریا نهاده است. مسجد آدینه دارد و مردی پانصد در آن باشد و تعلق به سلطان مصر داشت و باجگاهی است که از حبشه و زنگبار و یمن کشتیها آن جا آید و از آن جا بر اشتران بارها بدین بیابان که ما گذشتیم برند تا اسوان و از آن جا در کشتی به آب نیل به مصر برند.