مولوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸۵۳
در بی‌خبری خبر نبودی چه بدی
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۶
روشنست آئینهٔ گیتی نما
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۵
فانی دردیم و فانی از فنا
اقبال لاهوری : ارمغان حجاز
دل ما از کنار ما رمیده
دل ما از کنار ما رمیده
ابوالفضل بیهقی : مجلد هفتم
بخش ۳۳ - مرگ خواجه احمد حسن
دهم ماه محرّم خواجه احمد حسن‌ نالان شد نالانی‌یی سخت قوی‌ که قضای مرگ‌ آمده بود. بدیوان وزارت نمیتوانست آمد و بسرای خود می‌نشست و قومی‌ را میگرفت‌ و مردمان او را میخاییدند و ابو القاسم کثیر را که صاحبدیوانی خراسان‌ داده بودند، درپیچید و فراشمار کشید و قصدهای بزرگ‌ کرد، چنانکه بفرمود تا عقابین‌ و تازیانه و جلّاد آوردند و خواسته بود تا بزنند، او دست باستادم زد و فریاد خواست، استادم بامیر رقعتی نبشت و بر زبان عبدوس پیغام داد که بنده نگوید که حساب دیوان مملکت نباید گرفت و مالی که بر او بازگردد، از دیده و دندان‌ او را بباید داد، فامّا چاکران و بندگان خداوند بر کشیدگان‌ سلطان پدر نباید که بقصد ناچیز گردند. و این وزیر سخت نالان است و دل از خویشتن برداشته، میخواهد که پیش از گذشته شدن انتقامی بکشد. بوالقاسم کثیر حقّ خدمت قدیم دارد و وجیه‌ گشته است، اگر رأی عالی بیند، وی را دریافته شود » امیر چون بر این واقف شد، فرمود که تو که بونصری، ببهانه عیادت‌ نزدیک خواجه بزرگ رو تا عبدوس‌ بر اثر تو بیاید و عیادت برساند از ما و آنچه باید کرد درین باب بکند. بونصر برفت چون بسرای وزیر رسید، ابو القاسم کثیر را دید در صفّه‌، با وی مناظره مال‌ میرفت و مستخرج‌ و عقابین و تازیانه و شکنجه‌ها آورده و جلّاد آمده‌ و پیغام درشت میآوردند از خواجه بزرگ. بونصر مستخرج را و دیگر قوم‌ را گفت: یک ساعت این حدیث در توقّف دارید، چندانکه‌ من خواجه را ببینم. و نزدیک خواجه رفت، او را دید در صدری‌ خلوت‌گونه‌ پشت باز نهاده‌ و سخت اندیشه‌مند و نالان. بونصر گفت: خداوند چگونه میباشد؟ خواجه گفت امروز بهترم، ولکن هر ساعت مرا تنگدل کند این نبسه کثیر ؛ این مردک مالی بدزدیده و در دل کرده که ببرد، و نداند که من پیش تا بمیرم از دیده و دندان وی برخواهم کشید، و میفرمایم که تا بر عقابینش کشند و میزنند تا آنچه برده است بازدهد. بونصر گفت:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۴
مبتلائی دیدمش خوش در بلا
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۳
نعمت الله است دایم با خدا
صامت بروجردی : کتاب الروایات و المصائب
شمارهٔ ۱۰ - در عدل انوشیروان
بود اندر ملک آذربایجان
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۱
رند مستی چو دمی با او برآ
نهج البلاغه : خطبه ها
مشاوره نظامى برای نبرد با رومیان
<strong> و من كلام له عليه‌السلام و قد شاوره عمر بن الخطاب في الخروج إلى غزو الروم </strong>
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۹
همه عالم تو را و او ما را
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۲۷۱
ای خواجه اگر تو را سعادت خویش است
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۸
ای یار دل یار به دست آر خدا را
امیر پازواری : دوبیتی‌ها
شمارهٔ ۵۴
چِلاوْ (چلو)، چه خِشِهْ هَر دمْ دئیرهْ وارشْ
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۷
نور تجلی او ساخت منور مرا
رشیدالدین میبدی : ۵- سورة المائدة- مدنیة
۱۲ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ الایة این آیت در شأن نجاشى است نام وى اصحمه، و هو بالحبشیة عطیة، ملک حبشه بود والى زمین مهاجرة الاولى.
صامت بروجردی : کتاب القطعات و النصایح
شمارهٔ ۱ - کتاب القطعات و النصایح
شنیدم شد ز مغروری و مستی
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۶
بیا ای ساقی مستان خدا را
عین‌القضات همدانی : لوایح
فصل ۳۸
یکی از صحابه غلامی بخرید خواجه فرمود یا صَحابی اَشرِکنی فی الغلامِ گفت لَیْسَ شَریکٌ یا رَسُولَ اللّهِ اگر گمانت افتد که صحابی امر مصطفی(ص) را خلاف کرد بدانکه کار برخلاف آنست که ترا گمانست اگر فرمان کردی در توحیدش نقصان بودی و این تجربۀ معشوقست مر عاشق را این معنی غوری دارد و اما در اسرار عشق قصه و حکایتدر نگنجد معشوق گفت اَشْرِکْنی فی الغُلامِ عاشق گفت لَیْسَ لِلّهِ شَریکٌ العَبْدُ وَمافی یَدِهِ مُلک لِمَوْلاهُ ای درویش اُسْجُدُوا لِآدَمَ. محکی بود تا که برارادت مطلع است و بخواست معشوق مکاشف، چون همه سجده کردندو معلم نکرد معلوم شد که استاد پخته‌تر و سوخته‌تر از شاگردان بود:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۵
خرم آن دل که شود محرم اسرار شما