طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۷
آرام نگیرد نفسی بر مژه ام اشک
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۲
اگر از رخ براندازی نقابت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۸
می برد گل رویت، رنگ صد گلستان را
محیط قمی : هفت شهر عشق
شمارهٔ ۲۵ - مختوم به منقبت شاه ولایت علیه السلام
بی رخ و زلف تو دل را روز و شب آرام نیست
انوری : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۰۱
عشقت اندر میان جان دارم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۸
عاشقان چون نیت کوچ سحرگاهی کنند
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵
هرکه خو با دلبر ترسا گرفت
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۴۹
بس که آن وحشی غزالم سر به صحرا داده است
خاقانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۸
عشق تو دست از میان کار برآورد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۶۲ - الرجاء
تا چند به هجر تو مشوش باشم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۰
کند چون دیده ما حفظ اشک خود، مکن عیبش
فیاض لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۷
آتش چکد چو آب ز طرز بیان ما
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹
فرهاد تیشه بر سر غم پیشه می زند
مولوی : فیه ما فیه
فصل شصت و پنجم - سراج الدیّن گفت که مسئلۀ گفتم اندرون من درد کرد فرمود
سراج الدیّن گفت که مسئلهٔ گفتم اندرون من درد کرد فرمود آن موکلّیست که نمیگذارد که آن را بگویی اگرچه آن موکّل را محسوس نمیبینی ولیکن چون شوق و راندن و الم میبینی دانی که موکّلی هست مثلاً در آبی میروی نرمی گلها و ریحانها بتو میرسد و چون طرف دیگر میروی خارها در تو میخلد، معلوم شد که آن طرف خارستانست وناخوشی و رنجست و آن طرف گلستان و راحت است، اگرچه هر دو را نمیبینی این را وجدانی گویند از محسوس ظاهر ترست مثلاً گرسنگی و تشنگی و غضب و شادی جمله محسوس نیستند اماّ از محسوس ظاهرتر شد، زیرا اگرچشم را فراز کنی محسوس را نبینی امّا دفع گرسنگی از خود بهیچ حیله نتوانی کردن و همچنين گرمی در غذاهای گرم و سردی و شيرینی و تلخی در طعامها نامحسوساند و لیکن از محسوس ظاهرترست، آخر تو باین تن چه نظر میکنی ترا باین تن چه تعلقّ است تو قایمی بی این، وهماره بیاینی اگر شبست پروای تن نداری و اگر روزست مشغولی بکارها هرگز باتن نیستی، اکنون چه میلرزی برین تن چون یک ساعت با وی نیستی جایهای دیگری تو کجا و تن کجا اَنْتَ فِي وَادٍ وَانَا فِيْ وَادٍ این تن مغلطهٔ عظیم است، پندارد که او مُرد او نیز مُرد، هی تو چه تعلقّ داری بتن این چشم بندی عظیم است، ساحران فرعون چون ذرهّٔ واقف شدند تن را فدا کردند خود را دیدند که قایماند بی این تن و تن بایشان هیچ تعلقّ ندارد و همچنين ابراهیم و اسماعیل و انبیا و اولیا چون واقف شدند از تن و بود و نابود او فارغ شدند. حجاّج بنگ خورده و سَر بر در نهاده بانگ میزد که در را مجنبانید تا سرم نیفتد پنداشته بود که سرش از تنش جداست و بواسطهٔ در قایمست، احوال ما و خلق همچنين است پندارند که ببدن تعلقّ دارند یا قایم ببدناند.
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۱
شوق به روی تیغ دویدن به پای خود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۲
مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
برفت و بر سر آتش نشاند یار مرا
خیالی بخارایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲۸
گهی که باغ ز فصل بهار یاد دهد
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۳۱۰
چرخ با من می ستیزد، طالع از من می گریزد
آشفتهٔ شیرازی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۹
مرا تو حاصل گفتاری از جهان ایدوست