عطار نیشابوری : باب چهارم: در معانی كه تعلّق به توحید دارد
شمارهٔ ۱۴
آن ماه که بر هر دو جهان میتابد
هوشنگ ابتهاج (سایه) : یادگار خون سرو
هول
باز طوفان شب است
امیرعلیشیر نوایی : غزلیات
شمارهٔ ۲۲ - تتبع خواجه در طور سعدی
ز روی بستر شاهی به بین گهی ما را
نصرالله منشی : باب الزاهد وابن عرس
بخش ۳
پارسا مردی بود و در جوار او بازارگانی بود که شهد و روغن فروختی، و هر روز بامداد قدری از بضاعت خویش برای قوت او بفرستادی. چیزی ازان بکار بردی و باقی در سبویی می‌کردی و در طرفی از خانه می‌آویخت. بآهستگی سبوی پر شد. یک روزی دران می‌نگریست. اندیشید که: «اگر این شهد و روغن بده درم بتوانم فروخت، ازان پنج سرگوسپند خرم، هرماهی پنج بزایند و از نتایج ایشان رمها سازم و مرا بدان استظهاری تمام باشد، اسباب خویش ساخته گردانم و زنی از خاندان بخواهم؛ لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و ادب درآموزم، چون یال برکشد اگر تمردی نماید بدین عصا ادب فرمایم. این فکرت چنان قوی شد و این اندیشه چنان مستولی گشت که ناگاه عصا برگرفت و از سر غفلت بر سبوی زد، درحال بشکست و شهد و روغن تمام بروی او فرو دوید.
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۸۰
صد مصر مملکت ز تعدی خراب شد
اوحدالدین کرمانی : الباب العاشر: البهاریات
شمارهٔ ۳۳
عشقت به بهانه ای به سر شاید برد
ناصرخسرو : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴۸
گرت باید که تن خویش به زندان ندهی
عطار نیشابوری : بخش نوزدهم
(۱۳) در معنی آن که غیبت گناهی بزرگ است
چنین نقلست در توراة کان کس
عطار نیشابوری : عذر آوردن مرغان
حکایت موسی و قارون
حق تعالی گفت قارون زار زار
فروغ فرخزاد : تولدی دیگر
گذران
تا به کی باید رفت
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۸۹۱
ای آنکه هرگز در دو کون چون تو نبودی دلبری
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۵۵۵
از سینه دل جدا به تپیدن نمی شود
رشیدالدین وطواط : قصاید
شمارهٔ ۱۶۹ - در وصف قصر خاقان کمال‌الدین محمود
قصر فرخندهٔ کمال‌الدین
نهج البلاغه : حکمت ها
اهمیت وجود حاکم و حکومت
<mark class="format"> وَ قَالَ عليه‌السلام </mark> اَلسُّلْطَانُ وَزَعَةُ اَللَّهِ فِي أَرْضِهِ
حسین خوارزمی : غزلیات، قصاید و قطعات
شمارهٔ ۲۵۵
مرا تا کی ز هجرانت بسوزد جان به تنهائی
نصرالله منشی : باب الصائغ و السیاح
بخش ۳
در جمله، چندانکه بشهر رسید او را طلب کرد. چون بدو رسید زرگر استبشاری تمام فرمود و او را باعزاز وا جلال فرود آورد، و ساعتی غم و شادی گفتند و از مجاری احوال یک دیگر استعلامی کردند. در اثنای مفاوضت سیاح ذکر پیرایه بازگردانید وعین آن بدو نمود. تازگی کرد و گفت: انا ابن بجدتها، کار من است، بیک لحظه دل ازین فارغ گردانم.
احمد شاملو : مرثیه‌های خاک
با چشم‌ها
با چشم‌ها
عطار نیشابوری : باب اول: در توحیدِ باری عزّ شأنه
شمارهٔ ۵۰
هم عقل ز کُنْه تو نشان میجوید
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۵۳۴
مها یک دم رعیت شو، مرا شه دان و سالاری
محتشم کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۵۱
ما به عهدت خانهٔ دل از طرب پرداختیم