سعدی : قطعات
شمارهٔ ۲۸ - در عزت نفس
گویند سعدیا به چه بطال مانده‌ای
عارف قزوینی : تصنیفها
شمارهٔ ۱۰ - از خون جوانان وطن لاله دمیده
عارف قزوینی در دیوان خود و در مقدمه‌ای بر این تصنیف، آورده‌است:
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام‏
۴ - النوبة الاولى
قوله تعالى وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ و ازیشان کس است که مى‏نیوشد بگوش سر بتو وَ جَعَلْنا عَلى‏ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً و ما بر دلهاى ایشان پوششها و غلافها افکنده‏ایم أَنْ یَفْقَهُوهُ که حق را دریاوندى وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً و در گوشهاى ایشان از حق شنیدن گرانى و بار افکندیم وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ و اگر هر نشانى که ما نمودیم به بینند لا یُؤْمِنُوا بِها بآن هم بنگروند. حَتَّى إِذا جاؤُکَ تا آن گه که آیند بتو، یُجادِلُونَکَ پیکار مى‏کنند با تو، و حق را باز میدهند یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا ایشان که کافر گشتند میگویند إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۲۵) نیست این مگر افسانهاى پیشینیان.
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
در عشق اساس چاره کردن نبود
ایرج میرزا : قطعه ها
مرثیه
سرگشته بانوان وَسَطِ آتشِ خِیام
اشعار ترانه‌های سیاوش قمیشی : فرنگیس
توضیحات
فرنگیس ــ 10 ترانه - 32 تا 41
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۰۶
هرگز ز دور چرخ وفایی نیافتم
صائب تبریزی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۳۲۹
راه حرفی پیش ان لب چون سخن می خواستم
اقبال لاهوری : پیام مشرق
سکندر رفت و شمشیر و علم رفت
سکندر رفت و شمشیر و علم رفت
ادیب الممالک : فرهنگ پارسی
شمارهٔ ۲ - بند دوم
بت من چه این داستان می سرود
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۹۲۹
دل گم کرده‌ی خود را ز کجا می‌جویم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۷۸
میزنی تو غمزه، من جان می کنم
عبدالقهّار عاصی : اشعار نو
کسی نمی‌خوانَد
کسی نمانده که لبخند را ترانه کند
عطار نیشابوری : باب سیزدهم: در ذمِّ مردمِ ب‍یحوصله و معانی كه تعلّق به
شمارهٔ ۸
ای در طلب گره گشائی مرده
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۶۶۲
بوی آن خوب ختن می‌آیدم
فروغی بسطامی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۴۳
جمعی که مرهم جگر خستهٔ منند
امام خمینی : رباعیات
مجنون
یا رب، نظری ز پاکبازانم ده
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۴۳
یارم همه نیش بر سر نیش زند
ملک‌الشعرای بهار : ارمغان بهار
فقرۀ ۷۲، ۷۳
بی گناه باش که بی‌بیم باشی‌. سپاس‌دار باش که به نیکویی ارزانی باشی.
فریدون مشیری : تا صبح تابناک اهورایی
داستان ابوالعلاء مُعَری
در شرحِ حال بوالعلا خواندم که آن پیر