عبارات مورد جستجو در ۲۶۶ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الثالث: فی ما یتعلق باحوال الباطن و المرید
شمارهٔ ۱۹
اوحدالدین کرمانی : الباب الرابع: فی الطهارة و تهذیب النفس و معارفها و ما یلیق بها عن ترک الشهوات
شمارهٔ ۹۲
اوحدالدین کرمانی : الباب الثامن: فی الخصال المذمومة و ما یتولد منها
شمارهٔ ۶۰
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۸
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۱۰
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۱۱
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۱۵
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۱۸
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی عشر: فی الوصیة و الاسف علی مافات و ذکر الفناء و البقاء و ذکر مرتبته و وصف حالته رضی الله عنه
شمارهٔ ۳۸
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
پیری نشد خزان گل شاخسار ما
موی سفید ماست چو عنبر بهار ما
خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم
افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما
مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد
آید صدای کوه ز سنگ مزار ما
گرمی ندیده ایم به عمر خود از کسی
جام شراب ما بود آب خمار ما
خویشی ست در میانه ی ما و گل دورنگ
یک پشت می رسد به خزان نوبهار ما
افلاک و انجمند به کاری، ولی سلیم
کاری نمی کنند که آید به کار ما
موی سفید ماست چو عنبر بهار ما
خواهد به کار آمد اگر خاک هم شویم
افلاک را چو شیشه ی ساعت غبار ما
مردیم و گفتگوی بزرگانه کم نشد
آید صدای کوه ز سنگ مزار ما
گرمی ندیده ایم به عمر خود از کسی
جام شراب ما بود آب خمار ما
خویشی ست در میانه ی ما و گل دورنگ
یک پشت می رسد به خزان نوبهار ما
افلاک و انجمند به کاری، ولی سلیم
کاری نمی کنند که آید به کار ما
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۹
سحر به سوی چمن یار چون شمال گذشت
ز لطف جلوه اش آب از سر نهال گذشت
مدار مجلس افتادگان به او افتاد
ستم به جام جم از ساغر سفال گذشت
چنان نمود محبت به من صف آرایی
که شیر در نظرم خوشتر از غزال گذشت
به زندگی ز غمت دیده بودم آشوبی
که روز حشر به من چون شب وصال گذشت
درین زمانه ز آدم نشان مجوی سلیم
ز دور آدم، چندین هزار سال گذشت
ز لطف جلوه اش آب از سر نهال گذشت
مدار مجلس افتادگان به او افتاد
ستم به جام جم از ساغر سفال گذشت
چنان نمود محبت به من صف آرایی
که شیر در نظرم خوشتر از غزال گذشت
به زندگی ز غمت دیده بودم آشوبی
که روز حشر به من چون شب وصال گذشت
درین زمانه ز آدم نشان مجوی سلیم
ز دور آدم، چندین هزار سال گذشت
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳۹
همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت
حیف ایامی که همچون گل به بیهوشی گذشت
بعد ازین آتش زبانی را تماشا کن که چیست
سوختم چون شمع، کار من ز خاموشی گذشت
بی مروت! این که یاد ما ز یادت رفته است
چون فراموشی توان گفت، از فراموشی گذشت!
جز زمین و آسمان کس رتبه ی ما را نیافت
همچو آن حرف بلندی کو به سرگوشی گذشت
جوهر شمشیر ظاهر شد ز عریانی سلیم
نیستم آیینه، عمرم در نمدپوشی گذشت
حیف ایامی که همچون گل به بیهوشی گذشت
بعد ازین آتش زبانی را تماشا کن که چیست
سوختم چون شمع، کار من ز خاموشی گذشت
بی مروت! این که یاد ما ز یادت رفته است
چون فراموشی توان گفت، از فراموشی گذشت!
جز زمین و آسمان کس رتبه ی ما را نیافت
همچو آن حرف بلندی کو به سرگوشی گذشت
جوهر شمشیر ظاهر شد ز عریانی سلیم
نیستم آیینه، عمرم در نمدپوشی گذشت
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۸
از دیر و کعبه تا به دو جانب دو خانه ماند
چون قبضه ی کمان دل ما در میانه ماند
خرمن ز خوشه، رفته ی جاروب برق شد
در خواب چشم مور ز غفلت چو دانه ماند
تاراج هرچه داشت، نمودیم و می خوریم
افسوس حلقه ای که به گوش زمانه ماند
نقصانی از رمیدن مرغان نشد ترا
همچون گره به حلقه ی دام تو دانه ماند
رفتم ازین خرابه و از ضعف سایه ام
همچون نشان دود به دیوار خانه ماند
در راه دین چه کار برآید ز منعمان
دستی که مور داشت در آغوش دانه ماند
عیشی سلیم قسمت ما نیست در جهان
دردسری به ما ز شراب شبانه ماند
چون قبضه ی کمان دل ما در میانه ماند
خرمن ز خوشه، رفته ی جاروب برق شد
در خواب چشم مور ز غفلت چو دانه ماند
تاراج هرچه داشت، نمودیم و می خوریم
افسوس حلقه ای که به گوش زمانه ماند
نقصانی از رمیدن مرغان نشد ترا
همچون گره به حلقه ی دام تو دانه ماند
رفتم ازین خرابه و از ضعف سایه ام
همچون نشان دود به دیوار خانه ماند
در راه دین چه کار برآید ز منعمان
دستی که مور داشت در آغوش دانه ماند
عیشی سلیم قسمت ما نیست در جهان
دردسری به ما ز شراب شبانه ماند
سلیم تهرانی : غزلیات
شمارهٔ ۷۹۷
ز فیض عشق تو چون حسن دلپذیر شدیم
غبار راه تو بودیم، ازان عبیر شدیم
به خون خویش علم چرب کرده ایم چو شمع
که خود نخست ز خصمان به خود اسیر شدیم
چو صبح، برگ خزانی زنیم بر دستار
به نوبهار جوانی چنین که پیر شدیم
کنون خوش است که خوان سپهر بردارند
ز قرض پنجه کش آفتاب، سیر شدیم
شود سلیم درشتی ملایمت در عشق
حصیر آمده بودیم، چون حریر شدیم
غبار راه تو بودیم، ازان عبیر شدیم
به خون خویش علم چرب کرده ایم چو شمع
که خود نخست ز خصمان به خود اسیر شدیم
چو صبح، برگ خزانی زنیم بر دستار
به نوبهار جوانی چنین که پیر شدیم
کنون خوش است که خوان سپهر بردارند
ز قرض پنجه کش آفتاب، سیر شدیم
شود سلیم درشتی ملایمت در عشق
حصیر آمده بودیم، چون حریر شدیم
جویای تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۴۵۴
بگذشت نوجوانی و جسم نزار ماند
گردی درین ره از پی آن شهسوار ماند
رو داد وصل یار و همان دل فسرده ایم
این غنچه ناشگفته درین نوبهار ماند
افسوس از دلی که ز بیدردی آرمید
آسوده خاطری که زغم بیقرار ماند
هرگز نشد شکفته دل داغدار ما
این لاله غنچه در چمن روزگار ماند
جویا شباب رفت و به دل حسرتم گذشت
گل رخت بست ازین چمن و خارخار ماند
گردی درین ره از پی آن شهسوار ماند
رو داد وصل یار و همان دل فسرده ایم
این غنچه ناشگفته درین نوبهار ماند
افسوس از دلی که ز بیدردی آرمید
آسوده خاطری که زغم بیقرار ماند
هرگز نشد شکفته دل داغدار ما
این لاله غنچه در چمن روزگار ماند
جویا شباب رفت و به دل حسرتم گذشت
گل رخت بست ازین چمن و خارخار ماند
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۲
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷۱
اهلی شیرازی : رباعیات
شمارهٔ ۶۰۳
اهلی شیرازی : ساقینامهٔ رباعی
شمارهٔ ۲۵