عبارات مورد جستجو در ۲۰۷۳ گوهر پیدا شد:
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۱
الا ای جامه صبر از غمت چاک
ترحم ، قددنت للموت مرضاک
تو رفتی، لشگر جانهات در پی
فیاطوبی لروح کان یلقاک
به فرقم پای استغنا نهادی
بلندم ساختی الله ابقاک
به سوگند و عهودت دل نبندم
فان الرب بالاخلاف رباک
به فردوسم مخوان زاهد که بی او
لدی اهل النهی ماطاب طوباک
ز خاک ار لاله سان فردا برآیم
ترانی هکذا حیران سیماک
به مژگان می درد خالد پس از مرگ
تجاه اللحد حتی نال مثواک
ترحم ، قددنت للموت مرضاک
تو رفتی، لشگر جانهات در پی
فیاطوبی لروح کان یلقاک
به فرقم پای استغنا نهادی
بلندم ساختی الله ابقاک
به سوگند و عهودت دل نبندم
فان الرب بالاخلاف رباک
به فردوسم مخوان زاهد که بی او
لدی اهل النهی ماطاب طوباک
ز خاک ار لاله سان فردا برآیم
ترانی هکذا حیران سیماک
به مژگان می درد خالد پس از مرگ
تجاه اللحد حتی نال مثواک
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۲
ای مه و خورشید از رخشنده رخسارت خجل
لعل و یاقوت از لب لعل گهر بارت خجل
آهوی چینی، گل فردوس، طاووس چمن
مانده اند از غمزه و رخسار و رفتارت خجل
محتسب بیهوده زنجیر جنون دارد به کف
زآنکه عالم شد به دام زلف طرارت خجل
گفتمش خواهم کنم مه را به رویت نسبتی
گفت رو رو بوالهوس ، باشی ز گفتارت خجل
گو بیا بنگر چون بنفشه گرد گل
تا شوی ای باغبان از حسن گلزارت خجل
از سر کویت جدا افتاده دارم زندگی
زین گنه هستم به دیدارت ز دیدارت خجل
خالد از درد و غمش افغان و زاری تا بکی؟
ناله کم کن ، شد جهان از ناله زارت خجل
لعل و یاقوت از لب لعل گهر بارت خجل
آهوی چینی، گل فردوس، طاووس چمن
مانده اند از غمزه و رخسار و رفتارت خجل
محتسب بیهوده زنجیر جنون دارد به کف
زآنکه عالم شد به دام زلف طرارت خجل
گفتمش خواهم کنم مه را به رویت نسبتی
گفت رو رو بوالهوس ، باشی ز گفتارت خجل
گو بیا بنگر چون بنفشه گرد گل
تا شوی ای باغبان از حسن گلزارت خجل
از سر کویت جدا افتاده دارم زندگی
زین گنه هستم به دیدارت ز دیدارت خجل
خالد از درد و غمش افغان و زاری تا بکی؟
ناله کم کن ، شد جهان از ناله زارت خجل
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۳
به چوگان قضا بادا شکسته دست چوگانم
که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم
مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟
اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم
به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل
به امید قبولش از دو دیده گوهر افشانم
غرامت چون توانم داد زخم ابروی او را
که دخل هر دو عالم را به موئی زان چو نستانم
چکد بر برگ نسرینش دمادم لاله زان هر دم
چو غنچه دل پر از خون، همچک گل پاره گریبانم
شفق شد خالد از خون مشرق پیشانی دلبر
قیامت خاست، تا کی زنده ای؟ زین نکته حیرانم
که برهم زد هلال ابروی خورشید تابانم
مرا سودای چوگان بازی اندر سر کجا بودی؟
اگر قلاب مهرش چنگ واکردی ز دامانم
به وجه خونبها بر کف گرفته نقد جان و دل
به امید قبولش از دو دیده گوهر افشانم
غرامت چون توانم داد زخم ابروی او را
که دخل هر دو عالم را به موئی زان چو نستانم
چکد بر برگ نسرینش دمادم لاله زان هر دم
چو غنچه دل پر از خون، همچک گل پاره گریبانم
شفق شد خالد از خون مشرق پیشانی دلبر
قیامت خاست، تا کی زنده ای؟ زین نکته حیرانم
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۸
جانا خدا گواست ز دوریت ققنسم
وقت است کآتشت برد از جای چون خسم
بی یاد رویت ار بزنم یک نفس، خدا
بندد چو مهره ششدر دور مسدسم
پرسش نکردیم توبه غفلت، گمان مبر
شرمنده تلطف آن روح اقدسم
من بی وفا و غافل و سرکشم نیم، ولی
حیران کار گنبد وچرخ مقرنسم
در روی دهر نیست زبان آوری چو من
تحریر مدعای ترا گنگ واخرسم
هر سو که بنگرم پی تسهیل مشکلی
عالم مساعد است و به کار تو بی کسم
وقت است کآتشت برد از جای چون خسم
بی یاد رویت ار بزنم یک نفس، خدا
بندد چو مهره ششدر دور مسدسم
پرسش نکردیم توبه غفلت، گمان مبر
شرمنده تلطف آن روح اقدسم
من بی وفا و غافل و سرکشم نیم، ولی
حیران کار گنبد وچرخ مقرنسم
در روی دهر نیست زبان آوری چو من
تحریر مدعای ترا گنگ واخرسم
هر سو که بنگرم پی تسهیل مشکلی
عالم مساعد است و به کار تو بی کسم
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۴۹
چون کنی از لعل لب میل شکر ریختن
هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک
عقد ثریا شود مایل بگسیختن
مه همه تن رو شده چون نگرد بر رخت
نیست ورا چاره ای غیر زبگریختن
از مژه ات ای صنم گشته مشبک تنم
نادره پرویز نیست بهر شکر بیختن
دیده مستت فکند شور به دور قمر
بر سر کویت ز بس خون جگر ریختن
پاسخ تلخت به لب وه که چه شیرین بود
لذت شکر گرفت زهر ز آمیختن
شکوه مکن خالد از نرگس فتان او
عادت مستان بود فتنه برانگیختن
هر طرف ارزان شود جان به لب آویختن
خنده زنان هر زمان می نگری بر فلک
عقد ثریا شود مایل بگسیختن
مه همه تن رو شده چون نگرد بر رخت
نیست ورا چاره ای غیر زبگریختن
از مژه ات ای صنم گشته مشبک تنم
نادره پرویز نیست بهر شکر بیختن
دیده مستت فکند شور به دور قمر
بر سر کویت ز بس خون جگر ریختن
پاسخ تلخت به لب وه که چه شیرین بود
لذت شکر گرفت زهر ز آمیختن
شکوه مکن خالد از نرگس فتان او
عادت مستان بود فتنه برانگیختن
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۲
ای از گل رخسارت خون خورده گل مینو
با قد تو تا یک مو فرقی نبود یک مو
این شمع شب تار است یا پرتو رخسار است؟
این نافه تاتار است یا رایحه گیسو
برجیس مبدل شد با مهر جهان آرا
یا حور رخ جانان مقرون به خم ابرو
از غمزه خونریزت دل ریش بود، جان هم
چون نرگس فتانت کی دیده کسی جادو؟
یاقوت بود لعلت مرجان مرا یاقوت؟
در دایره ناسوت، نبود چو لبت دلجو
در بردن دل هاروت کی میشمرد ماروت؟
گیرد به نگه چشمت بر آهو دوصد آهو
گویند مگو با کس چندین سخن عشقش
کی گنج نهان گردد در دستگه هندو؟
گرچه سخن خالد خالی ز بلاغت نیست
لیکن نبود او را ذوق سخن خواجو
با قد تو تا یک مو فرقی نبود یک مو
این شمع شب تار است یا پرتو رخسار است؟
این نافه تاتار است یا رایحه گیسو
برجیس مبدل شد با مهر جهان آرا
یا حور رخ جانان مقرون به خم ابرو
از غمزه خونریزت دل ریش بود، جان هم
چون نرگس فتانت کی دیده کسی جادو؟
یاقوت بود لعلت مرجان مرا یاقوت؟
در دایره ناسوت، نبود چو لبت دلجو
در بردن دل هاروت کی میشمرد ماروت؟
گیرد به نگه چشمت بر آهو دوصد آهو
گویند مگو با کس چندین سخن عشقش
کی گنج نهان گردد در دستگه هندو؟
گرچه سخن خالد خالی ز بلاغت نیست
لیکن نبود او را ذوق سخن خواجو
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۳
ای گشته چو مجنونم در عشق تو افسانه
از بهر خدا رحمی با این دل دیوانه
پروانه صفت مائیم بر گرد رخت دایر
وز سوز و گداز ما هیچت غم و پروانه
آخر نگهی میکن بر حال من بیدل
چون گشت ز سودایت جان از همه بیگانه
تا دانه خالت را در رشته جان دیدم
ما را نبود کاری با سبحه صد دانه
وز عشق تو زآنسانم ، رسوای جهان جانم
خوانند به دستانم در مسجد و میخانه
تسبیح ز کف دادم، زنار نبندم نیز
جز رشته گیسویت گر رندم و مردانه
گر باده به کف آری خالد تو نه هشیاری
تا پیش نظر داری آن نرگس مستانه
از بهر خدا رحمی با این دل دیوانه
پروانه صفت مائیم بر گرد رخت دایر
وز سوز و گداز ما هیچت غم و پروانه
آخر نگهی میکن بر حال من بیدل
چون گشت ز سودایت جان از همه بیگانه
تا دانه خالت را در رشته جان دیدم
ما را نبود کاری با سبحه صد دانه
وز عشق تو زآنسانم ، رسوای جهان جانم
خوانند به دستانم در مسجد و میخانه
تسبیح ز کف دادم، زنار نبندم نیز
جز رشته گیسویت گر رندم و مردانه
گر باده به کف آری خالد تو نه هشیاری
تا پیش نظر داری آن نرگس مستانه
مولانا خالد نقشبندی : غزلیات
غزل شماره ۵۶
هر دم به گوشم آید از سوز دل صدایی
گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی
بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی
بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی
گلزار حسن جانان هرگز خزان نبیند
آری که می نباشد فردوس را فنایی
بر دیده آنچه آید در انتظار رویت
چشم جهان ندیده زین گونه ماجرایی
خالد ز در اشکش دامن پر است دائم
سازد مگر نثارش در پای مه لقائی
گویا ز دردمندان خالی نمانده جایی
بر حال خویش گریم از جور زلف شوخی
بینم به دست صیاد هر مرغ بسته پایی
گلزار حسن جانان هرگز خزان نبیند
آری که می نباشد فردوس را فنایی
بر دیده آنچه آید در انتظار رویت
چشم جهان ندیده زین گونه ماجرایی
خالد ز در اشکش دامن پر است دائم
سازد مگر نثارش در پای مه لقائی
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۱۸
ای گشته من فگار بی تو
نومید ز زندگانی خویش
زارم چو کشی به درد هجران
می ترس از نوجوانی خویش
تا چند فراشم گذاری
یاد آر ز مهربانی خویش
تا بی تو نزیستم ، نکردم
اقرار به سخت جانی خویش
خود گوی که با که گویم آخر؟
شرح الم نهانی خویش
باز آی که بهر تو گذشتم
از مطلب دو جهانی خویش
تا چرخ تو را ز من بریده است
شاد است به نکته دانی خویش
یعقوب به کنج غم گرفتار
یوسف به جهان ستانی خویش
جانا به سعادتی که داری
رحم آر به یار جانی خویش
دریاب که بی تو گشت خالد
بیزار ز زندگانی خویش
نومید ز زندگانی خویش
زارم چو کشی به درد هجران
می ترس از نوجوانی خویش
تا چند فراشم گذاری
یاد آر ز مهربانی خویش
تا بی تو نزیستم ، نکردم
اقرار به سخت جانی خویش
خود گوی که با که گویم آخر؟
شرح الم نهانی خویش
باز آی که بهر تو گذشتم
از مطلب دو جهانی خویش
تا چرخ تو را ز من بریده است
شاد است به نکته دانی خویش
یعقوب به کنج غم گرفتار
یوسف به جهان ستانی خویش
جانا به سعادتی که داری
رحم آر به یار جانی خویش
دریاب که بی تو گشت خالد
بیزار ز زندگانی خویش
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۲۶ (هنگام اقامت در دهلی به یاد وطن سروده است)
خون شد دلم، نسیم صبا غمگسار شد
بر دشت شهرزور، دمی رهگذار شو
رفت آنکه ما به عیش در آن بوم بگذریم
زینهار تو وکیل من دل فگار شو
می بوس خاک آن چمن و بعد از آن روان
نزدیک بارگاه بت پرده دار شو
واکن به صد هزار ادب بند برقعش
حیران نقش خامه پروردگار شو
بگشا چو غنچه کوی گریبان کرته اش
محو صفای سینه آن گلعذار شو
تاری ز چین طره اش از لطف باز کن
گو سرچنار را که تورشک تتار شو
غم بر دلم نشست چو گردون ز داغ هجر
ای چشمه سار چشم تو هم سر چنار شو
بی کاری است کار جهان و جهانیان
بگریز خالد از همه و مردکار شو
بر دشت شهرزور، دمی رهگذار شو
رفت آنکه ما به عیش در آن بوم بگذریم
زینهار تو وکیل من دل فگار شو
می بوس خاک آن چمن و بعد از آن روان
نزدیک بارگاه بت پرده دار شو
واکن به صد هزار ادب بند برقعش
حیران نقش خامه پروردگار شو
بگشا چو غنچه کوی گریبان کرته اش
محو صفای سینه آن گلعذار شو
تاری ز چین طره اش از لطف باز کن
گو سرچنار را که تورشک تتار شو
غم بر دلم نشست چو گردون ز داغ هجر
ای چشمه سار چشم تو هم سر چنار شو
بی کاری است کار جهان و جهانیان
بگریز خالد از همه و مردکار شو
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۴
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۶
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۷
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۳۸
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۰
مولانا خالد نقشبندی : قطعات
قطعه شماره ۴۴
مولانا خالد نقشبندی : رباعیات
رباعی اول - این شعر در واقع قطعه است
مولانا خالد نقشبندی : مخمسات
شماره ۱
ای وصل تو اعظم امانی
سرمایه و عیش و کامرانی
گر بی تو به عمر جاودانی
یک لحظه زیم به شادمانی
یارب نخورم بر از جوانی
در بحر غمم فتاده مشکل
کشتی رسدم دمی به ساحل
بر باد شدیم ز آتش دل
شد آب دو چشمم خاک تن گل
افسوس تو حال ما ندانی
بی مهر رخ تو شام هجران
ریزم چو سپهر خون به دامان
صد چاک کنم ز غم گریبان
لیکن چو نمی رسد به سامان
مقصود چه سود خون فشانی؟
پیوسته چون غنچه می خورم خون
هر گوشه رود ز دیده جیحون
دامن شده ز اشک سرخ گلگون
بی قد تو لیک سرو موزون
ما را چه هوای گلستانی
گر زیسته ایم بی وصالت
غرق عرقیم از خجالت
اما به دو ابروی هلالت
این نیست حیات بی جمالت
مرگی است به نام زندگانی
بی صبر و شکیب داشت یک چند
خون دل ریش آرزومند
با هجر تو تا گرفت پیوند
ای من به خیال از تو خرسند
ببرید ز دوستان جانی
خالد ز دو دیده خون سارا
می بار نهان و آشکارا
زان ابر نهال مدعا را
شاداب همی نما خدا را
تا بار دهد همان که دانی
یارب به مجردان افلاک
یا رب به شه سریر لولاک
از غیر تو رستگان بی باک
پیش تو شفیع آورم تاک
بار دگرم بدو رسانی
سرمایه و عیش و کامرانی
گر بی تو به عمر جاودانی
یک لحظه زیم به شادمانی
یارب نخورم بر از جوانی
در بحر غمم فتاده مشکل
کشتی رسدم دمی به ساحل
بر باد شدیم ز آتش دل
شد آب دو چشمم خاک تن گل
افسوس تو حال ما ندانی
بی مهر رخ تو شام هجران
ریزم چو سپهر خون به دامان
صد چاک کنم ز غم گریبان
لیکن چو نمی رسد به سامان
مقصود چه سود خون فشانی؟
پیوسته چون غنچه می خورم خون
هر گوشه رود ز دیده جیحون
دامن شده ز اشک سرخ گلگون
بی قد تو لیک سرو موزون
ما را چه هوای گلستانی
گر زیسته ایم بی وصالت
غرق عرقیم از خجالت
اما به دو ابروی هلالت
این نیست حیات بی جمالت
مرگی است به نام زندگانی
بی صبر و شکیب داشت یک چند
خون دل ریش آرزومند
با هجر تو تا گرفت پیوند
ای من به خیال از تو خرسند
ببرید ز دوستان جانی
خالد ز دو دیده خون سارا
می بار نهان و آشکارا
زان ابر نهال مدعا را
شاداب همی نما خدا را
تا بار دهد همان که دانی
یارب به مجردان افلاک
یا رب به شه سریر لولاک
از غیر تو رستگان بی باک
پیش تو شفیع آورم تاک
بار دگرم بدو رسانی
مولانا خالد نقشبندی : اشعار عربی
شماره ۲
یا انیس القلب فی ضیق الفراق
یا دواء عن تصاب لایطاق
یا جلی القلب یا حلوالمزاج
یا زکیا جمله الاقران فاق
چون ز لطف خلق و حسن خلق تو
دم زنم کز لطف داری اشتقاق
ان تسل عن بال بلبال الفوآد
اوشئا بیب دموعی و احتراق
فالذی حلالک باللطف الوسیم
ثم قد خلاک من شوب النفاق
والذی فی البین اعطانی جوی
لحظه فی العمر لست فی الفراق
کالعهود اللائی فی تلقائکم
مدتفا رقنا دموعی لاتطاق
ینظرونی کیف لم الله بی
وابل الدمع بنار الاشتیاق
کیف نصب القدمع کسر الجفون
جز ما قلبی و جرا باتفاق
بر خلاف قاعده دور از رخت
نیست خالی روزگارم از محاق
مذ نایت عن نبال الهدب قد
صرت من عضب العذاب کالعراق
یامرونی الصبر قوم فی الوداع
لم یذقوا من اذاه من لواق
کیف یدری باضطرام البال من
لیس من لحظ العیون النجل ذاق
مت فی الهجرولم ارجو الوصال
من یطیق الصبر مع هذا العناق
خالد از لعل لبت یاد آورد
زان بود نظمش تر و شکر مذاق
یا دواء عن تصاب لایطاق
یا جلی القلب یا حلوالمزاج
یا زکیا جمله الاقران فاق
چون ز لطف خلق و حسن خلق تو
دم زنم کز لطف داری اشتقاق
ان تسل عن بال بلبال الفوآد
اوشئا بیب دموعی و احتراق
فالذی حلالک باللطف الوسیم
ثم قد خلاک من شوب النفاق
والذی فی البین اعطانی جوی
لحظه فی العمر لست فی الفراق
کالعهود اللائی فی تلقائکم
مدتفا رقنا دموعی لاتطاق
ینظرونی کیف لم الله بی
وابل الدمع بنار الاشتیاق
کیف نصب القدمع کسر الجفون
جز ما قلبی و جرا باتفاق
بر خلاف قاعده دور از رخت
نیست خالی روزگارم از محاق
مذ نایت عن نبال الهدب قد
صرت من عضب العذاب کالعراق
یامرونی الصبر قوم فی الوداع
لم یذقوا من اذاه من لواق
کیف یدری باضطرام البال من
لیس من لحظ العیون النجل ذاق
مت فی الهجرولم ارجو الوصال
من یطیق الصبر مع هذا العناق
خالد از لعل لبت یاد آورد
زان بود نظمش تر و شکر مذاق
مولانا خالد نقشبندی : اشعار کردی
شماره ۵
قبیله م فیراقت، قبیله م فیراقت
ئه رامم سه نده ن سه وادی فیراقت
دل قه قنه س ئاسان جه ئیشتیاقت
طاقه ت تاق بیه ن په ی ئه بروی طاقت
دوور جه قامتت قیامه ن خیزان
هیجرت شه راره ی جه هه نم بیزان
کاری پیم که رده ن مه حروومیی رازت
نه که رده ن وه دل نیم نگای نازت
قه در عافیت وه صلت نه زانام
شوکرانه ی شه که ررازت نه وانام
ساغه م کوی شادیم بادوه باد شانو
ته مام ئینتیقام ده صلت جیم سانو
خاص خاص جه شیدده ت نائیره ی دووری
وه کوی نووره که رد سه ر تا پای نووری
ئه رامم سه نده ن سه وادی فیراقت
دل قه قنه س ئاسان جه ئیشتیاقت
طاقه ت تاق بیه ن په ی ئه بروی طاقت
دوور جه قامتت قیامه ن خیزان
هیجرت شه راره ی جه هه نم بیزان
کاری پیم که رده ن مه حروومیی رازت
نه که رده ن وه دل نیم نگای نازت
قه در عافیت وه صلت نه زانام
شوکرانه ی شه که ررازت نه وانام
ساغه م کوی شادیم بادوه باد شانو
ته مام ئینتیقام ده صلت جیم سانو
خاص خاص جه شیدده ت نائیره ی دووری
وه کوی نووره که رد سه ر تا پای نووری