عبارات مورد جستجو در ۳۶۴۲ گوهر پیدا شد:
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴
یاقوتی کبیر فروش کباده خر
در جمله، با چهار پسر هست پنج خر
دو خر شهاب و منتخب است و عمر سیم
محمود گشت خر کره و پیر خر پدر
مرپنج لنگ لاشه در اتمه پوش را
خر بنده ام زمان بزمان خر سوارتر
در . . . ن خر شدن بستیزه مثل زنند
ایشان خر ستیزه کش و من ستیزه بر
دربار هجوشان کشم از گوش تا بدم
خواهم بچوب رانم و خواهم بهیر و هر
خر کره و خری را کردم ز بار هجو
آزاد بار، یعنی محمودک و عمر
بجای آندو بدین سر نهم بجبر
خر بنده را تصوف باشد بدینقدر
خر مردمند هرسه، نه مردم نه خر تمام
از هردو نام همچو شتر مرغ بهره ور
ای تیز صد هزار خر خر سپوز باد
در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر
وی صد هزار . . . ر به . . . ن برادری
کورا توئی برادر و این بود ماحضر
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۳ - منم که روح علوم زمانه را بدنم
منم که از سر حمدان عقیق در یمنم
بسرخ ری کس نیست همچنان که منم
مرا سزد که کنم در جهان به . . . ر منی
که هر منی است گروگان هفده هژده منم
من آنکسم که ز بس تیز شهوتی . . . رم
ز بیم . . . ن همه شب پاسبان خویشتنم
سرش بخاک زنم هرگه آب ریزم ازو
برنگ آتش سازم چو باد در فکنم
چو کرم پیله، من از بیم مار گرزه خویش
بجای خواب همه جامه گرد خویشتنم
بزیر پی سپرم سرش را چو سیر بود
بگاه گرسنگی زانکه بشکنم ذقنم
زبان بی دهن است اینکه من همی دارم
بگرد شهر طلبکار بی زبان دهنم
هر آن دهن است که بعمدا زبان در او کردم
چه گفت، گفت که بستی دهان پر سخنم
زبان دو باید اندر دهان چو بستودم
هرآنکه بیخرد آگه کجا بود زفنم
دهان هر خر و هر بیخرد زبان مرا
نشاید، از پی آنرا که افضل ز منم
کسی خوهم که بشعر تفاخر این گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
جمال و مفتخر بلخ بامی آنکه ز شام
بیاد او همه شب تا بصبح جلق زنم
چو بامداد به بینم جمال و صورت او
دو دست و گردن حمدان خود فرو شکنم
ایا جمالی ازین امتحان که کردستی
نه عاجزم نه فرومانده ام نه ممتحنم
کم از تو شاعر باشم که بر لبم دایه
نخست شعر چشانید وانگهی لبنم
مرا مفاخرت این بس بشاعری، که چو تو
نه دزد شعر نوم، نه رفوگر کهنم
هر آنچه خواهند از من، همانزمان گویم
زمان نخواهم و از هر دری سخن نکنم
جواب شعر جمالیست، آن کجا گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۸ - ای سنائی بیا
ای سنائی بیا و قد خم کن
باد بوق مرا به . . . ن کم کن
بسر بوق من فرودم تیز
بدهان دهل دمادم کن
خود بی تیز را دمادم دم
خود بی دبدبه دمادم کن
گرد . . . ی ز جزاجت خسته
تازه و گرم گرم مرهم کن
آدم خس کشی بود پدرت
روز و شب کار و شغل آدم کن
تا شبانگاه خس بگلخن کش
تا سپیده دم آتش دم کن
شعرهائی که گفته ای بسپاس
هرکرا مدح گفته ای، ذم کن
هرکرا هجو گفته ای بستا
وان پراگنده ها فراهم کن
هر گه آنجمله جمع شد بفرست
دل ز کار نقیصه بیغم کن
مدح گفتن مسلم است بتو
هجو گفتن بمن مسلم کن
گر مسلم کنی وگر نکنی
گفتنی گفته شد، لم ولم کن
هم بر آن وزن گفت سلمانی
ای سنائی بیا و قد خم کن
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹ - آخر چه هست این؟
ای خصلت تو هشتن، آخر چه خصالست این
وی فعل تو برگشتن، آخر چه فعالست این
در . . . ن هلی و هشتی، برگردی و برگشتی
ای مایه هر زشتی، آخر چه خصالست این
در . . . ن برو در . . . ن هل، مندیش حرام از حل
ای سوده به . . . ن بلبل آخر چه بلالست این
بسیار تو بر آنک، دادی بمیان را نک
ای دو نک خر آنک آخر چه وبالست این
در باغ کفت حمدان بنشاند نهال کان
ای پورزن دربان، آخر چه نهالست این
. . . نت چو شگال کورانگور خور نیمور
ای خر زه خور تیمور آخر چه شگالست این
هر روز مرا پرسی، دو پانزده باشد سی
ای کو بره طوسی آخر چه سئوالست این
مثل تو ندیدم کس، کو داده بود از پس
ای گنده دل بر خس، آخر چه خصالست این
ریشت بکنم بشنو، تا باز برآری نو
بر سبلت خود ری رو، آخر چه سبالست این
. . . ن تو چنان رنده، گالی است گه آگنده
ای مردک خربنده، آخر چه جوالست این
پیش دل تو بد دل، از . . . ادن بی مشکل
ای . . . ل مقامر دل آخر چه شکالست این
ای باخته خالک را، وی مانده دو الک را
ای برده سفالک را، آخر چه سفالست این
از بیم مرا ایدر، ریدی بشوال اندر
ای خواهر خالت غر، آخر چه شوالست این
چون شعر سنائی کم گویند درین عالم
ای چون تو ندیده جم، آخر چه جمالست این
سوزنی سمرقندی : غزلیات
شمارهٔ ۳۷ - گره زده سر زلفین دلگشای که چه
خوره شده بمیان پای من بپای که چه
فکنده زیر یکی گنده راوگای که چه
میان پای یکی . . . ل دوغ ریز که چون
به پیر دانشی و طفل گوه خوای که چه
چو گردن شتری کرده خویشتن بر خیر
دوایه بسته بخود همچنان درای که چه
تو هر زمانی گداتری و من کرده
توانگری همه در کار نو گدای که چه
یکی نگوئی هر تاز را که ای گنده
کنی بما ستم و جور غم فزای که چه
جواب آن غزلست این که گفت مختاری
گره زده سر زلفین دلگشای که چه
سوزنی سمرقندی : مسمطات
شمارهٔ ۲ - شاعر ساده سخنم
ای کمال النسب از بهر خداوند مگوی
کان ندیمان گزیده ز کجا کردی روی
هریکی همچو سگ لاک دوان از پس بوی
ضرر نقل و هلاک قدح و مرگ سوی
بدم مفت دوان دربدر کوی بکوی
دم ران خورده بوقتی که نبدشان دم روی
همه مردند ولیکن چو زنان قبه بسوی
سر این طایفه خر پسر بوالخطاب
قاضی آن بد نسب خر روش ترک نژاد
که چو دید او کله کیسه زرش آمد یاد
آنکه بی سیم کسی نبد از کرش نگشاد
سیم وی دادی و از مهتری این دارد یاد
جاودان بادا آن جای طهارت آباد
که سراج الدین بگرفت و به پشتش بنهاد
کویم از سفره او گرچه نگویم که نه . . . اد
نان خائیده برون کرد و درانداخت لعاب
چو ازو در گذری نوبت بهزاد آمد
آنکه با سیرت الفیه ناکار آمد
سربت او چو از آن کار بفریاد آمد
بخر انبار کنی دعوت چون باد آمد
ایر بهزاد صد و سی من آزاد آمد
رگ پشتش چو تبر دسته فرهاد آمد
. . . ن او مر . . . س سربت را استاد آمد
بگه خوردن حمدان چو دو سه خورد شراب
پسر کمافی آن تا بت بستان افروز
جفت آذرگون با لاله رفیقی دلسوز
آفرازه زده بر سبلت و ریش از گز و گوز
پسر زین پی مسخرگی را شب و روز
عاریت داده بدو سبلت و ریش و بیغوز
بنجارا شده هنگام صبی علم آموز
تاج برهان اجل کرده ورا خشک سپوز
چو لحافی را گفتی که همی گاد غراب
باز قاضی حسن آن دم زنخ نو کرده
بدل اندر همه را نرخ بیکجو کرده
در پی خرزه سادات دوا دو کرده
وان بامید خر انبار روا رو کرده
بنفاق و بریا لاولم ولو کرده
چون سگان نیم شبان بانگ عواعو کرده
بنجا را شده و حجره یکرو کرده
بدم نان بکشان رفته کشان . . . ن بشتاب
قاضی اسعد که عمید است او خزاعی نسب است
مرکز دانش و سرمایه فضل و ادبست
بعجم زاده ولی فخر نژاد عربست
دیدن طلعت میمونش طربرا سبب است
سخت عالی نسب و خوشخط و نیکو لقب است
بابت مردم کولنگ لگام عربست
با چنان روی نه . . . اد است کس او را عجبست
بسته گوید من ایر ندیدم در خواب
راست گوید همه دید است ببیداری در
خورده بسیار بمستی و بهشیاری در
. . . ونش خو کرده بخردی بکلان کاری در
بوده یکسان بستانی و نگونساری در
گشته درمانده ببیماری . . . ون خواری در
تا شکیباست بدو علت بیماری در
مرد خواهد که بگیرد بشب تاری در
تا کی و چند به . . . ون در زندش قاب قاب
دیگر اسکاف حکیمی که بخوی مگس است
دول حلواست چو حلوا ز همه باز پس است
بانگ بیهوده همیدارد گوئی جرس است
وز بسی گنده دکانش بمثال جرس است
گر چه با مایه کمی دون و دنی و دنس است
در سرش از شرف و جاه و بزرگی هوس است
شرف و جاه چو وی تیره دلی این نه بس است
که به نزد تو خداوند بود روشن است
ده برون کن که اگر دیرتر آنجا پاید
هر زمان بر هوس او هوسی بفزاید
وی چو در مجلس تو مرغ مسمن خاید
ماهی زنده به . . . ون جای دگر خوش باید
پیش ما آید و انگشت بگه آلاید
خود ورا آن سزد و آن خورد و آن شاید
خویشتن را ز پی دادن . . . ون آراید
از پی ایر دود دربد رو باب بباب
کرم رویست ولیکن چونکت آغا زد
بیکی نکته بناجور برف اندازد
دوزخ آنرا که خرد از سخنش بگدازد
سیفک چنگی باید که رهی بنوازد
زآتش گرم سماعیش سری بفرازد
تا ز گرمی سر حمدانش بزانو بازد
خر کل گوزی پر سیفک چنگی تازد
تا بشهباز نگاهی نکند خر بصواب
من بیچاره مگر بر رخ آن مه نگرم
که چو در وی نگرم جامه بتن در بدرم
بزبان با سخن او سخن مه نبرم
بر لب او که همی گوید شهد و شکرم
تو دهی بوسه و من خامش بوسه شمرم
ور تو کاری دگر آغاز کنی خون بخورم
نه ویست از رحم مادر و پشت پدرم
که بذین کار مرا با تو رسد غیرت و ناب
ذوفنونست که او هست ازین برده برون
چون ندیمان دگر مرد ندیده پس . . . ون
گشته معروف بحلم و بوقار و بسکون
نی چو من اند ککی دارد در مغز جنون
در سمرقند ز ننگ گهکی گوناگون
جامه چینی را سم ستانداست زبون
جامه چینی او را نه چگونه است و نه چون
همه را چام شرابست ورا جام سراب
در خانی ز پس اوست و بآنحلقه در است
نتوان گفت کز آنهاست کز آنها بتر است
سرخ مرد است ولی چاره چه دانم چو غر است
سرخ عر نبود در زیر برنگ دگر است
فلسفه داند و از فلسفه دانان خر است
کز دو تن زیر یکی باشد و دیگر زبر است
زبری را بفتادن ز بلندی خطر است
زیرکی ورزد وزیری کند آن حکمت باب
ای خداوند یکی شاعر ساده سخنم
بمزاح است گشاده همه ساله دهنم
با ندیمان تو عشرت زنم و ربح کنم
نه ندیمان تو . . . لند و بدیشان شکنم
بلکه خود را بندیمان تو می برفکنم
گر ندیمان تو . . . لند ندیم تو منم
باد در . . . ون ندیمان تو دم ذقنم
سر هر موئی بر ایر خری بسته طناب
سوزنی سمرقندی : مسمطات
شمارهٔ ۳ - احمد لاک لالکی
ای همه تاز بارگان سری و آشکارگان
یک یک و جمله کارگان رب درو مغ فشارگان
بر سر نان نظارگان پیشتر از ستارگان
آنکه بد از خیارگان گشت زایر خوارگان
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
چژن سگ لاک میدود بو که بجای در شود
بانگ سماع بشنود . . . ون بشراب مگرود
گردد مست و بغنود بو که کش ادب رود
باش که بینئی شود احمد لاک نارود
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
باز ز خوی کودکی رفت ز ناز و نازکی
داد زکات ده یکی کوه ز ماه کاکلی
کالی را بچابکی قاضی را بسالکی
پیش ملوک چندکی احمد لاک لالکی
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک قاب خفت وز ضرر شراب خفت
در خورکان باب جفت راست که همچو آب خفت
مست شد و شتاب خفت برگذرد باب خفت
الحق بس صواب خفت کرد پی ثواب خفت
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک دمبدم خانه نورد بی ستم
خورد شراب پیش و کم برزد بر زمین شکم
با همه کانش دمبدم کار کننده چون درم
برد بدست چپ علم دم لم و دم لم و لم
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
احمد لاک را برز گفت علی کاک پز
کای چو حریر و خز و بززین خودباوه نیم گز
سخت شده چو چوب گز دندان بر نه و مگز
وزه ره . . . ون یکی بمز جز تو که داند این لغز
طرفه غلام باره احمد لاک لالکی
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱ - خر خمخانه
خر سر خمخانه ای زنت غر و ایضا
هست مرا در هجای تو ید بیضا
هستی از شاعران مبعض کلی
جز تو همی شاعرند بعضی بعضا
مایه فکند است در دل همه از تو
طلعت میشوم تو عداوت و بغضا
خود را کردی بگرگ یوسف مانند
قال زدی، گرگ خورده بادت غضا
ایضا در شعر اگر نبود درآمد
خر سر خمخانه ای زنت غر و ایضا
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴ - هجو من
کی چون توئی خر از همه اهل گزیدگیست
کاین هجو من ترا بتاز خر کریدگیست
جز آنکه دیدمت بپس پیر میره در
دیگر مرا بگوی که با تو چه دیدگیست
من خر سپوزم و تو خر، اینست جرم من
اینجا نه خر فروشی و نه خر خریدگیست
هر روز ختری تو و من خر سپوزتر
خری و خر سپوزی تا آفریدگیست
از یک هجا، زبان تو خر را بریده ام
باقی هر آنچه هست، نمک بر پزیدگیست
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۵ - خر دجال
ای خر دجال گرگ یوسف خوانی
خود را این بذله لطیف کپک مخت
گرگ و خری هم بر آهن مثال که خنثی
دخت و پسر هم پسر نفایه و هم دخت
گر خریا گرگ پوست از تو کنم باز
از جهت پوستین، نه از پی کیمخت
آنکه مرا پوستین وصوف وصلت داد
آن تو کی داد گر قطار کنی بخت
خام طمع شاعری و شعر تو هم خام
نه طمع تو نه شعر تو، نخوهم پخت
کعبه نظم سخن خراب شد از تو
همچو ز بخت النصر حظیره در تخت
اشتر بختی دوان دوان به . . .
بخت نصر بر تو باد لعنت بر بخت
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۹ - حکیم سوزنیم
حکیم سوزنیم چشم شاعران بهجا
چو چشم باز بدوزم بسوزن پولاد
بسان سوزن بی رشته خاطری دارم
بهر کجا که درآید، فرو رود آزاد
چو رشته درکشم از هجو یکجهان شاعر
بیکدگر بردوزم که درنگنجد باد
کسی که گفت مرا هجو و نام خویش نگفت
کند چو سوزن هجوم در او خلد فریاد
بگیرم آنگه ریشش یکان یکان بکنم
چو پر جوزه اندر ربوده گرسنه خاد
بگویم ای زن تو گشته قلتبان شوهر
سیاهه حشر زن شده ترا داماد
مرا هجا چه کنی چون هجا بمن ندهی
هجای من ببدیع الزمان کجا افتاد
کنم مراو را تا هجو من بدو برسد
وی از هجای من اندوهگین شود یا شاد
نه من مراو را شاگرد شایم و نه رهی
نه آنکسی که مراو ترا بداست استاد
بیا و هجو مرا پیش روی من برخوان
اگر توانی در پیش روی من استاد
لفیظ کردی فرزند خویش و میدانم
که شعر باشد فرزند شاعر و زو زاد
لفیظ بود که فرزند خویش کرد لفیظ
که داند این ز که ماند و که داند آن ز که زاد
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۱۹ - مغز خر
مرا مغز خر داد خش دامنم
که تا همچو خر گردن آرم بزیر
چر خر نرم گردن نگشتم ازان
ولیکن چو خر گشته ام سخت ایر
خسو را خسوزادگان و را
به . . . ادم نشد . . . یرم از . . . اد سیر
سقنقور بوداست نه مغز خر
بده من زر ارزد ازو یک شعیر
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - سوزنی از ابلهی چه کرد
سوزنی از ابلهی درید بسی مرز
کفت بسی مغز . . . ون بخرزه چون گرز
ای ملک او را چو رفتنی شد ازین دهر
با این مشتی دریده مرز، بیامرز
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۱ - خر خمخانه
خر خمخانه لگد میزند از دور مرا
تا بنزد یکی تا . . . ایه به . . . ون در برمش
من بحمدان هجا هستم خر . . . ای همی
تا لگد میزند او بر من، ون میدرمش
بهجا گفتن سرد از دهنی چون . . . س خر
علک میخاید تا بو که که و جو خرمش
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۳ - چیستان
چو هاروت مرغی نگونسار چیست
دماوند گردن بزیر اندرش
وی اندر میان تشنه و گرسنه
همه آب و نان از فرو دو برش
ز فربهی بکمالی که گر فریش کنی
درود و نایره و روغن و دبیع و فریش
بدین قوافی زین بیشتر نخایم ژاژ
که ژاژ خائی زشت است از من تجریش
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۶ - چرا زن گرفتم
زن کردم ای ولی نعم از برای آن
تا کدخدای گردم و مردی نکو شوم
آگه شدم که گر بمثل روی و انهم
در دست زن چو کاغذ تزویر گو شوم
لیکن نه باز گردم از شرم مردمان
کاندر خور تماخره و تیز تو شوم
از دعوت دو گونه و سه دست و چارپای
آن شب که قصد کردم تا جان او شوم
امروز برگ دعوت من بنده را بساز
تا امشبک یکی به . . . زن فرو شوم
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۲۸ - من رمه بانم
از خرتر تا جرس گشاده زبانم
ناصر مغ را بتاج خرقان بانم
تاج و مرا با دو خر مباشرت افتاد
وی بغم این و من بحسرت آنم
تاج بمن گفت من مفلسف عصرم
بر رمه گوسفند عقل شبانم
گرگ گیاخوار و گوسفند دریده
در رمه من بوند و من رمه بانم
عاجز کار منند لاله و زیرک
هیچ ندانند از اینکه هیچ ندانم
با همه فرزانگی و عقل مغ اندیش
بر خر مغ عاجزم که پیر و جوانم
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۳۹
ممدوح نمایند بسی بار خدایان
زین تنگ دلان؟ اینک درایان
همچون رده مور نگرشان از حرص
وز تنگی دست این گره شعر سرایان
خورد را ز ره مدحت منحول مغرور
مداح نماینده بممدوح نمایان
دامن گره افکنده بدامن همه هم پشت
هر روز روان گیر بدوشان چو گدایان
تا صبح دمد آمده با خدمتگاران
تا شام شود در شده با روزه گشایان
با خویشتن آورده بهر قاعده ای بر
کاسه شکنان راه کشان لقمه ربایان
از لکنش معده است نه از طلعت فرخ
هر یک بستم ساخته خود را چو همایان
شاگرد کل جوهریند این همه در حرص
ز استاد فزونتر شده این لقمه بیابان
از غایت بی بنگی و از حرص گدائی
استاده براه اینهمه یافه در ایان
پر کارتر از سوزنی امروز کسی نیست
لیکن چو وئی نیست کس از عالی رایان
او را در دستور خداوند جهان بس
بی حشمت و بی منت این بار خدایان
فرزانه امیر اجل صاجب عالم
کافراخته شد زو علم صاحب رایان
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۰ - خرنامه
خر مطران که آخرت عمر است
سوگوارانه جل و جامه تو
نغمه کرد است کام سیخ زنم
خوه بناکام و خوه بکامه تو
آن خر شاعری که آخر و میخ
نبود جز دوات و خامه تو
کار خر نامه تو میسازم
گوشمال ایاز نامه تو
ماهی و دانه می نهی در راه
تا که افتد بپای دامه تو
کار چادر همی کنی بگزاف
تا چو معجر شود عمامه تو
گر حلالت حرام شد اینک
من حلالی گر حرامه تو
با کسان کسی کنی ز جبین
که همی کاودآب کامه تو
ریشت ار شد شمامه کافور
گه سگ باد بر شمامه تو
بنوای شمامه ناو کیم؟
آب در ناوه امامه تو
آن نوید تو را حرام این است
تا بیکسو شود عمامه تو
نیک آئی بپیش اسب دوی
بتو نزدیک شد قیامه تو
سوزنی سمرقندی : قطعات
شمارهٔ ۴۷ - در سبلت و ریش خویش بنگر
هان ای کل تا زدم مزن لاف
ای تو بره ریش . . . غراره
در سبلت و ریش خویش بنگر
هست از در عبرت و نظاره
جولاهه کار مانده گوئی
غرداش نهاده بر تغاره
گوئی که غلامباره ام لیک
گوی و غری غلام باره
انداخته باد یا نگونسار
در فقر چه از سر مناره