عبارات مورد جستجو در ۵۸۷ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۶۶
ما از هوس روی بتان باز نیاییم
تیغ است حد ما به زبان باز نیاییم
گر تیر زنی به جگر، ای یار کمان کش
تیریم که رفته ز کمان باز نیاییم
مردانه نهادیم چو پا بر سر کویت
گر سر برود، از سر آن باز نیاییم
باز آمدن از مهر جوانان نتوانیم
لیک ازچو تویی چون بتوان باز نیاییم
باز آمدن از عشق توان، ماند اگر دل
لیکن ز پی ماندن جان باز نیاییم
راندیم چنان بی تو زعالم کاجل و عمر
گر هر دو بگیرند عنان، باز نیاییم
یادش دهی، ای باد، ز ما گاهی، اگر ما
در خدمت آن سرو روان باز نیاییم
پیدا نفس امروز زند گرچه که خسرو
زینها چه شود، گر به نهان باز نیاییم؟
تیغ است حد ما به زبان باز نیاییم
گر تیر زنی به جگر، ای یار کمان کش
تیریم که رفته ز کمان باز نیاییم
مردانه نهادیم چو پا بر سر کویت
گر سر برود، از سر آن باز نیاییم
باز آمدن از مهر جوانان نتوانیم
لیک ازچو تویی چون بتوان باز نیاییم
باز آمدن از عشق توان، ماند اگر دل
لیکن ز پی ماندن جان باز نیاییم
راندیم چنان بی تو زعالم کاجل و عمر
گر هر دو بگیرند عنان، باز نیاییم
یادش دهی، ای باد، ز ما گاهی، اگر ما
در خدمت آن سرو روان باز نیاییم
پیدا نفس امروز زند گرچه که خسرو
زینها چه شود، گر به نهان باز نیاییم؟
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۸۷
به دست باد، کان سو جان فرستم
مرا بویی ست آخر آن فرستم
اگر خود تیر بر جانم گشایی
به استقبال تیرت جان فرستم
به کشتن خون بهایم آنقدر بس
که گویی بهر خون فرمان فرستم
همایی چون تو، وانگه استخوانم
بگو تا بر سگ دربان فرستم
اگر گوید، برنجد از طفیلی
سری در خدمت چوگان فرستم
نماند اندر تنم نقدی که بر شاه
خراجی زین ده ویران فرستم
ز تیزی نظر کش نه به شمشیر
که خسرو را به تو قربان فرستم
مرا بویی ست آخر آن فرستم
اگر خود تیر بر جانم گشایی
به استقبال تیرت جان فرستم
به کشتن خون بهایم آنقدر بس
که گویی بهر خون فرمان فرستم
همایی چون تو، وانگه استخوانم
بگو تا بر سگ دربان فرستم
اگر گوید، برنجد از طفیلی
سری در خدمت چوگان فرستم
نماند اندر تنم نقدی که بر شاه
خراجی زین ده ویران فرستم
ز تیزی نظر کش نه به شمشیر
که خسرو را به تو قربان فرستم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۳۱۱
اینک به کوی یار خود من بهر مردن می روم
با من که خواهد آمدن، بر جان سپردن می روم
من می روم تا بنگرم، چند است کشته بر درش
خود را میان کشتگان بهر شمردن می روم
چون دیگران می می خورند از ساغر وصل تو،من
زین غصه سوی میکده خونابه خوردن می روم
میدان وصلت، ای پسر، جان می دهند، گو می برند
من نیز از سر خاستم، چون گوی بردن می روم
بر کشتن خسرو مگر دارد شه من آرزو
جان بر کف اکنون بر درش من بهر مردن می روم
با من که خواهد آمدن، بر جان سپردن می روم
من می روم تا بنگرم، چند است کشته بر درش
خود را میان کشتگان بهر شمردن می روم
چون دیگران می می خورند از ساغر وصل تو،من
زین غصه سوی میکده خونابه خوردن می روم
میدان وصلت، ای پسر، جان می دهند، گو می برند
من نیز از سر خاستم، چون گوی بردن می روم
بر کشتن خسرو مگر دارد شه من آرزو
جان بر کف اکنون بر درش من بهر مردن می روم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۶۱
به دیدنت که من خو گرفته می آیم
بکش به غمزه که بر خویش می نبخشایم
چو بهر دیدن روی خودم بخواهی کشت
به خشم روی نتابی، گرت به خواب آیم
شبی به خواب نیاسوده ام، بیا که مگر
ز دولت تو به خواب اجل نیاسایم
گریست دیده بسی خون ز رشک حسرت، از آنک
شبی به کوی تو خاری خلید در پایم
ز بهر آنکه نبوسد کسی درت جز من
ز خون دل همه خاک درت بیالایم
گهی فتاده بدم نیم سوخته جانی
وزید بادی از آن کوی و برد بر جایم
برون نمی رود از کام تلخی هجرم
اگر چه من به سخن خسرو شکر خایم
بکش به غمزه که بر خویش می نبخشایم
چو بهر دیدن روی خودم بخواهی کشت
به خشم روی نتابی، گرت به خواب آیم
شبی به خواب نیاسوده ام، بیا که مگر
ز دولت تو به خواب اجل نیاسایم
گریست دیده بسی خون ز رشک حسرت، از آنک
شبی به کوی تو خاری خلید در پایم
ز بهر آنکه نبوسد کسی درت جز من
ز خون دل همه خاک درت بیالایم
گهی فتاده بدم نیم سوخته جانی
وزید بادی از آن کوی و برد بر جایم
برون نمی رود از کام تلخی هجرم
اگر چه من به سخن خسرو شکر خایم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۴۷۵
دل به زلفت سپردم و رفتم
در به زنجیر کردم و رفتم
در شب وصل ماندنم بیمار
روز هجران شمردم و رفتم
پیچشی داشتم ز هر مویش
همه از دل ببردم و رفتم
چون غمت جمله قسمت من شد
غم تو جمله خوردم و رفتم
چند گویی که «رو، بمیر از غم »
تو همان دان که مردم و رفتم
گر ترا بود زحمتی از من
زحمت خویش بردم و رفتم
جان خسرو که کس قبول نکرد
هم به خدمت سپردم و رفتم
در به زنجیر کردم و رفتم
در شب وصل ماندنم بیمار
روز هجران شمردم و رفتم
پیچشی داشتم ز هر مویش
همه از دل ببردم و رفتم
چون غمت جمله قسمت من شد
غم تو جمله خوردم و رفتم
چند گویی که «رو، بمیر از غم »
تو همان دان که مردم و رفتم
گر ترا بود زحمتی از من
زحمت خویش بردم و رفتم
جان خسرو که کس قبول نکرد
هم به خدمت سپردم و رفتم
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۵۴۶
آفت زهد و توبه شد ترک شرابخوار من
یار گر اوست، کی شود توبه و زهد یار من؟
باده هجر خوردنم، رنج خمار در تنم
جز ز حلاوت لبش نشکند این خمار من
ای چو تویی نخاسته پهلوی من نشین دمی
تا بنشیند از درون آتش انتظارمن
رغبت اگر نمی کنم، ساقی خون خود شوم
مطرب رایگان تو ناله زیروار من
بی تو دو چشم چار شد، خاک در تو سرمه ام
سرمه گر از تو بایدم، خاک به هر چهار من
چون تو سوار بگذری، دیده گهر فشان کنم
خواه قبول و خواه رد، نیست جز این نثار من
بس که پر از غبار شد دل ز تو، گر نفس زنم
خاک به رویم افگند، این دل پر غبار من
رنجه مشو به کشتنم، زان که به رخصت غمت
فتنه تمام می کند محنت نیم کار من
لاغ مکن که خسروا، دامن خود ز من مکش
چون که ز دست من بشد دامن اختیار من
یار گر اوست، کی شود توبه و زهد یار من؟
باده هجر خوردنم، رنج خمار در تنم
جز ز حلاوت لبش نشکند این خمار من
ای چو تویی نخاسته پهلوی من نشین دمی
تا بنشیند از درون آتش انتظارمن
رغبت اگر نمی کنم، ساقی خون خود شوم
مطرب رایگان تو ناله زیروار من
بی تو دو چشم چار شد، خاک در تو سرمه ام
سرمه گر از تو بایدم، خاک به هر چهار من
چون تو سوار بگذری، دیده گهر فشان کنم
خواه قبول و خواه رد، نیست جز این نثار من
بس که پر از غبار شد دل ز تو، گر نفس زنم
خاک به رویم افگند، این دل پر غبار من
رنجه مشو به کشتنم، زان که به رخصت غمت
فتنه تمام می کند محنت نیم کار من
لاغ مکن که خسروا، دامن خود ز من مکش
چون که ز دست من بشد دامن اختیار من
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۶۴
باز به خون خلق شد چشم جفانمای تو
عمر اگر وفا کند جان من و جفای تو
نیست امید کز توام یک گل بخت بشگفد
عمر به باد می دهم بیهده در هوای تو
گریه و آه سرد من گر بر بایدت کسی
تا نروی ز جای خود، ای دل و دیده، جای تو
وقتی اگر ز جان من ناوک تو خطا شود
تن به قصاص در دهم معذرت خطای تو
من که ز دولت غمت خون دو دیده می خورم
هست حرام خوارگی گر نکنم دعای تو
باد بر آستان تو خاک شده وجود من
تا به طفیل آستان بو که رسم به پای تو
بر زمی آخرت گهی بوده بود خرامشی
حیف بود به چشم من خاک در سرای تو
از حسد خیال تو با دل خود به غیرتم
گلخنیی چرا کشد هولج کبریای تو
گوش به خسرو آر شب تا که ببینی از کجا
نغمه شوق می زند بلبل خوشنوای تو
عمر اگر وفا کند جان من و جفای تو
نیست امید کز توام یک گل بخت بشگفد
عمر به باد می دهم بیهده در هوای تو
گریه و آه سرد من گر بر بایدت کسی
تا نروی ز جای خود، ای دل و دیده، جای تو
وقتی اگر ز جان من ناوک تو خطا شود
تن به قصاص در دهم معذرت خطای تو
من که ز دولت غمت خون دو دیده می خورم
هست حرام خوارگی گر نکنم دعای تو
باد بر آستان تو خاک شده وجود من
تا به طفیل آستان بو که رسم به پای تو
بر زمی آخرت گهی بوده بود خرامشی
حیف بود به چشم من خاک در سرای تو
از حسد خیال تو با دل خود به غیرتم
گلخنیی چرا کشد هولج کبریای تو
گوش به خسرو آر شب تا که ببینی از کجا
نغمه شوق می زند بلبل خوشنوای تو
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۶۸۷
لاله دمد از خون شهیدان غم او
تا حشر در آیند به خوان علم او
از جور و وفا و ستم هر که بپرسی
در عشق مساوی ست وجود و عدم او
می زد رقم غالیه نقاش سیه کار
بشکست ز رشک خط سبزت قلم او
در پای خم امروز چو من صاف دلی نیست
جز درد که پیوسته بود در قدم او
خسرو چو خورد می ز سفال سگ کویش
جمشید حسد می برد از جام جم او
تا حشر در آیند به خوان علم او
از جور و وفا و ستم هر که بپرسی
در عشق مساوی ست وجود و عدم او
می زد رقم غالیه نقاش سیه کار
بشکست ز رشک خط سبزت قلم او
در پای خم امروز چو من صاف دلی نیست
جز درد که پیوسته بود در قدم او
خسرو چو خورد می ز سفال سگ کویش
جمشید حسد می برد از جام جم او
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۴۶ - در مدح امیر ابو احمد محمدبن محمود غزنوی
دی ز لشکر گه آمد آن دلبر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی بر آمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
زان سمن بوی زلف لاله سپر
راست گفتی که بر گذرگه باد
نافه ها را همی گشاید سر
باد، زلف سیاه او برداشت
تاب او باز کرد یک زدگر
راست گفتی ز مشک بر کافور
لعبتانند گشته بازیگر
چون مرا دید پیش من بگریخت
آن، سرا پای سیم ساده پسر
راست گفتی یکی شکاری بود
پیش یوز امیر شیر شکر
میر ابواحمد آنکه حشر نمود
مر ددانرا به صید گاه اندر
راست گفتی که صید گاهش بود
اندر آن روز نایب محشر
بکمرهای کوه، مردان تاخت
تا بتازند رنگ را ز کمر
راست گفتی که رنگ تازانرا
اندر آن تاختن بر آمد پر
بانگ برخاست از چپ و از راست
کوه لرزید و گشت زیر و زبر
راست گفتی بهم همی شکنند
سنگ خارا بصد هزار تبر
تازیان اندر آمدند ز کوه
رنگ و جز رنگ بیکرانه ومر
راست گفتی و صیفتانندی
روی داده سوی وصیفت خر
حلقه ای ساخت پادشاه جهان
گرد ایشان ز لعبتان خزر
راست گفتی که دشت باغی گشت
گرد او سرو رست سر تاسر
همه گمگشتگان همی گشتند
اندرآن دشت عاجز و مضطر
راست گفتی هزیمتی سپهند
خسته و جسته و فکنده سپر
پیش خسرو، بتان آهو چشم
یک بیک را بدوختند جگر
راست گفتی مخالفان بودند
پیش گردنکشان این لشکر
هر که را میر خسته کرد بتیر
زانجهان نزد او رسید خبر
راست گفتی که تیر شاه گشاد
زینجهان سوی آنجهان ره و در
وز دگر سو در آمدند بکار
شرزه یوزان چو شیر شرزه نر
راست گفتی مبارزان بودند
هر یکجا جوشنی سیاه به بر
رنج نادیده کامکار شدند
هر یکی بر یکی بنیک اختر
راست گفتی که عاشقانندی
نیکوانرا گرفته اندر بر
همه هامون ز خون ایشان گشت
لعل چون روی آن بت دلبر
راست گفتی بفر دولت میر
سنگ آن دشت گشت سرخ گهر
پس بفرمود شاه تاهمه را
گرد کردند پیش او یکسر
راست گفتی سپاه دارا بود
کشته پیش مصاف اسکندر
بنهادند شان قطار قطار
گرهی مهتر و صفی کهتر
راست گفتی که خفته مستانند
جامه هاشان ز لعل سیکی تر
چون ملکشان بدید، از آن سه یکی
به حشم داد: و مابقی به حشر
راست گفتی ز بهر ایشان بود
آن شکار شگفت شاه مگر
شادمان روی سوی خیمه نهاد
آن شه خوب روی نیک سیر
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته به نصرت از خیبر
شاد باد آن سوار سرخ قبای
که همی آن شکار برد بسر
راست گفتی که آفتابستی
بجهان گسترانده تابش و فر
صد ره سبز باز کرد از بر
راست گفتی بر آمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر
گرد لشکر فرو فشاند همی
زان سمن بوی زلف لاله سپر
راست گفتی که بر گذرگه باد
نافه ها را همی گشاید سر
باد، زلف سیاه او برداشت
تاب او باز کرد یک زدگر
راست گفتی ز مشک بر کافور
لعبتانند گشته بازیگر
چون مرا دید پیش من بگریخت
آن، سرا پای سیم ساده پسر
راست گفتی یکی شکاری بود
پیش یوز امیر شیر شکر
میر ابواحمد آنکه حشر نمود
مر ددانرا به صید گاه اندر
راست گفتی که صید گاهش بود
اندر آن روز نایب محشر
بکمرهای کوه، مردان تاخت
تا بتازند رنگ را ز کمر
راست گفتی که رنگ تازانرا
اندر آن تاختن بر آمد پر
بانگ برخاست از چپ و از راست
کوه لرزید و گشت زیر و زبر
راست گفتی بهم همی شکنند
سنگ خارا بصد هزار تبر
تازیان اندر آمدند ز کوه
رنگ و جز رنگ بیکرانه ومر
راست گفتی و صیفتانندی
روی داده سوی وصیفت خر
حلقه ای ساخت پادشاه جهان
گرد ایشان ز لعبتان خزر
راست گفتی که دشت باغی گشت
گرد او سرو رست سر تاسر
همه گمگشتگان همی گشتند
اندرآن دشت عاجز و مضطر
راست گفتی هزیمتی سپهند
خسته و جسته و فکنده سپر
پیش خسرو، بتان آهو چشم
یک بیک را بدوختند جگر
راست گفتی مخالفان بودند
پیش گردنکشان این لشکر
هر که را میر خسته کرد بتیر
زانجهان نزد او رسید خبر
راست گفتی که تیر شاه گشاد
زینجهان سوی آنجهان ره و در
وز دگر سو در آمدند بکار
شرزه یوزان چو شیر شرزه نر
راست گفتی مبارزان بودند
هر یکجا جوشنی سیاه به بر
رنج نادیده کامکار شدند
هر یکی بر یکی بنیک اختر
راست گفتی که عاشقانندی
نیکوانرا گرفته اندر بر
همه هامون ز خون ایشان گشت
لعل چون روی آن بت دلبر
راست گفتی بفر دولت میر
سنگ آن دشت گشت سرخ گهر
پس بفرمود شاه تاهمه را
گرد کردند پیش او یکسر
راست گفتی سپاه دارا بود
کشته پیش مصاف اسکندر
بنهادند شان قطار قطار
گرهی مهتر و صفی کهتر
راست گفتی که خفته مستانند
جامه هاشان ز لعل سیکی تر
چون ملکشان بدید، از آن سه یکی
به حشم داد: و مابقی به حشر
راست گفتی ز بهر ایشان بود
آن شکار شگفت شاه مگر
شادمان روی سوی خیمه نهاد
آن شه خوب روی نیک سیر
راست گفتی نبرده حیدر بود
بازگشته به نصرت از خیبر
شاد باد آن سوار سرخ قبای
که همی آن شکار برد بسر
راست گفتی که آفتابستی
بجهان گسترانده تابش و فر
فرخی سیستانی : قصاید
شمارهٔ ۱۱۴ - در مدح امیرابواحمد محمد بن سلطان محمود
مجلس بساز ای بهار پدرام
واندر فکن می به یکمنی جام
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام
زان می که یاقوت سرخ گردد
در خانه، از عکس او در و بام
زان می که در شب ز عکس خامش
هر دم بر آید ستاره بام
یک روز گیتی گذاشت باید
بی می نباید گذاشت ایام
از می چو کوه پاره شود دل
از می چو پولاد گردد اندام
شادی فزاید می اندر ارواح
قوت نماید می اندر اجسام
می را کنون آمده ست نوبت
می را کنون آمده ست هنگام
کز صید باز آمده ست خسرو
با شادکامی وز صید باکام
خسرو محمد که عالم پیر
از عدل او تازه گشت و پدرام
گویند بهرام همچو شیران
مشغول بودی به صید مادام
بر گوش آهو بدوختی پای
چو پیش تیرش گذاشتی گام
با ممکن است این سخن برابر
لفظیست این در میانه عام
نخجیر والان این ملک را
شاگرد باشد فزون ز بهرام
با گور و آهو که شه گرفته ست
باشد شمار نبات سوتام
ده روز با اوبه صید بودم
هر روز ار بامداد تاشام
یک ساعت ا زبس شکار کردن
در خیمه او را ندیدم آرام
در دشتها او توده بر آورد
از گور و نخجیر و از دد ودام
آنجا شکاری بکرد از آغاز
وینجا شکاری دیگر به فرجام
ایزد مر او را یکی پسر داد
با طلعت خوب و با صورت تام
بر تخته عمر او نوشته
چندانکه او را هوابود عام
«ارجو» که مردی شود مبارز
کز پیل نندیشد و ز ضرغام
با پیل پیلی کند به میدان
با شیر شیری کند به آجام
اندر سخاوت به جای خورشید
وندر شجاعت به جای بهرام
تدبیر او روی مملکت شوی
شمشیر او خون دشمن آشام
در جنگ جستن چو طوس نوذر
در دیو کشتن چو رستم سام
بر دوستداران دولت خویش
گیتی نگه داشته به صمصام
پیش پدر با امیر نامی
جوید به روز مبارزت نام
تیغش کند برزمانه پیشی
تیرش برد سوی خصم پیغام
ای شهریار ملوک عالم
ای بازوی دین و پشت اسلام
نشگفت باشد که چون تو باشد
فرزند تو نامدار و فهام
تا لاله روید ز تخم لاله
بادام خیزد ز شاخ بادام
تا چون بخندد بهار خرم
از لاله بینی بر کوه اعلام
تو کامران باش و دشمن تو
سرگشته و مستمند و بدکام
گیتی ترا یار گردون ترا یار
گیتی ترا رام روز تو پدرام
از ساحت توبر گشته اندوه
پیوسته ز ایزد بتو بر اکرام
واندر فکن می به یکمنی جام
همرنگ رخسار خویش گردان
جام بلورینه از می خام
زان می که یاقوت سرخ گردد
در خانه، از عکس او در و بام
زان می که در شب ز عکس خامش
هر دم بر آید ستاره بام
یک روز گیتی گذاشت باید
بی می نباید گذاشت ایام
از می چو کوه پاره شود دل
از می چو پولاد گردد اندام
شادی فزاید می اندر ارواح
قوت نماید می اندر اجسام
می را کنون آمده ست نوبت
می را کنون آمده ست هنگام
کز صید باز آمده ست خسرو
با شادکامی وز صید باکام
خسرو محمد که عالم پیر
از عدل او تازه گشت و پدرام
گویند بهرام همچو شیران
مشغول بودی به صید مادام
بر گوش آهو بدوختی پای
چو پیش تیرش گذاشتی گام
با ممکن است این سخن برابر
لفظیست این در میانه عام
نخجیر والان این ملک را
شاگرد باشد فزون ز بهرام
با گور و آهو که شه گرفته ست
باشد شمار نبات سوتام
ده روز با اوبه صید بودم
هر روز ار بامداد تاشام
یک ساعت ا زبس شکار کردن
در خیمه او را ندیدم آرام
در دشتها او توده بر آورد
از گور و نخجیر و از دد ودام
آنجا شکاری بکرد از آغاز
وینجا شکاری دیگر به فرجام
ایزد مر او را یکی پسر داد
با طلعت خوب و با صورت تام
بر تخته عمر او نوشته
چندانکه او را هوابود عام
«ارجو» که مردی شود مبارز
کز پیل نندیشد و ز ضرغام
با پیل پیلی کند به میدان
با شیر شیری کند به آجام
اندر سخاوت به جای خورشید
وندر شجاعت به جای بهرام
تدبیر او روی مملکت شوی
شمشیر او خون دشمن آشام
در جنگ جستن چو طوس نوذر
در دیو کشتن چو رستم سام
بر دوستداران دولت خویش
گیتی نگه داشته به صمصام
پیش پدر با امیر نامی
جوید به روز مبارزت نام
تیغش کند برزمانه پیشی
تیرش برد سوی خصم پیغام
ای شهریار ملوک عالم
ای بازوی دین و پشت اسلام
نشگفت باشد که چون تو باشد
فرزند تو نامدار و فهام
تا لاله روید ز تخم لاله
بادام خیزد ز شاخ بادام
تا چون بخندد بهار خرم
از لاله بینی بر کوه اعلام
تو کامران باش و دشمن تو
سرگشته و مستمند و بدکام
گیتی ترا یار گردون ترا یار
گیتی ترا رام روز تو پدرام
از ساحت توبر گشته اندوه
پیوسته ز ایزد بتو بر اکرام
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۵۶
آن کو بدر تو سر نهاده است
پای از دو جهان بدر نهاده است
در دام غم تو طایر وهم
با بال شکسته پر نهاده است
سلطان که بسکه نقش نامش
بر چهره سیم و زر نهاده است
تا باشدش آب روی حاصل
بر خاک در تو سر نهاده است
در خانه دل ز دست عشقت
غم بر سر یکدگر نهاده است
عاشق چه کند چو اندرین ره
از بهر تو پای در نهاده است
باری بکشد بپشت همت
چون روی بدین سفر نهاده است
بیچاره سری گرفته بر دست
پای از همه پیشتر نهاده است
از بهر مراد دل درین راه
جا نیست که در خطر نهاده است
عاشق سر خدمتی عجب نیست
در پای رقیب اگر نهاده است
ترسا بنهد ز بهر عیسی
سر بر قدمی که خر نهاده است
رویت که بنور او توان دید
ارواح که در صور نهاده است
دیر است که از پس هوایت
اندر پی ما شرر نهاده است
در پیش رخ تو عقل کوریست
کش آینه در نظر نهاده است
از بهر بهای بوسه تو
کش روح به از شکر نهاده است
گر جان برود تفاوتی نیست
اندر لبت آن اثر نهاده است
خورشید و مهت نمی توان گفت
در من خرد این قدر نهاده است
کز جبهه تو هزار اکلیل
بر تارک ماه و خور نهاده است
آن خشک لبی که دست عشقش
داغی ز تو بر جگر نهاده است
از خون جگر بر آستانت
صد نقطه بچشم تر نهاده است
پای از دو جهان بدر نهاده است
در دام غم تو طایر وهم
با بال شکسته پر نهاده است
سلطان که بسکه نقش نامش
بر چهره سیم و زر نهاده است
تا باشدش آب روی حاصل
بر خاک در تو سر نهاده است
در خانه دل ز دست عشقت
غم بر سر یکدگر نهاده است
عاشق چه کند چو اندرین ره
از بهر تو پای در نهاده است
باری بکشد بپشت همت
چون روی بدین سفر نهاده است
بیچاره سری گرفته بر دست
پای از همه پیشتر نهاده است
از بهر مراد دل درین راه
جا نیست که در خطر نهاده است
عاشق سر خدمتی عجب نیست
در پای رقیب اگر نهاده است
ترسا بنهد ز بهر عیسی
سر بر قدمی که خر نهاده است
رویت که بنور او توان دید
ارواح که در صور نهاده است
دیر است که از پس هوایت
اندر پی ما شرر نهاده است
در پیش رخ تو عقل کوریست
کش آینه در نظر نهاده است
از بهر بهای بوسه تو
کش روح به از شکر نهاده است
گر جان برود تفاوتی نیست
اندر لبت آن اثر نهاده است
خورشید و مهت نمی توان گفت
در من خرد این قدر نهاده است
کز جبهه تو هزار اکلیل
بر تارک ماه و خور نهاده است
آن خشک لبی که دست عشقش
داغی ز تو بر جگر نهاده است
از خون جگر بر آستانت
صد نقطه بچشم تر نهاده است
سیف فرغانی : غزلیات
شمارهٔ ۱۸۲
هرکه در عشق نمیرد ببقایی نرسد
مرد باقی نشود تا بفنایی نرسد
تو بخود رفتی از آن کار بجایی نرسید
هرکه از خود نرود هیچ بجایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ بپایی نرسد
عاشق از دلبر بی لطف نیابد کامی
بلبل از گلشن بی گل بنوایی نرسد
سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز
بی عمل مرد بمزدی و جزایی نرسد
سعی بی عشق ترا فایده ندهد که کسی
بمقامات عنایت بغنایی نرسد
هرکرا هست مقام از حرم عشق برون
گرچه در کعبه نشیند بصفایی نرسد
تندرستی که ندانست نجات اندر عشق
اینت بیمار که هرگز بشفایی نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت بدعا
خود مرا دست طلب جز بدعایی نرسد
خوان نهادست و گشاده در و بی خون جگر
لقمه یی از تو توانگر بگدایی نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب
شاه بخشنده و مسکین بعطایی نرسد
سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل
می پسندی که بمیرد بدوایی نرسد
مرد باقی نشود تا بفنایی نرسد
تو بخود رفتی از آن کار بجایی نرسید
هرکه از خود نرود هیچ بجایی نرسد
در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز
جز گهر از سر هر سنگ بپایی نرسد
عاشق از دلبر بی لطف نیابد کامی
بلبل از گلشن بی گل بنوایی نرسد
سعی کردی و جزا جستی و گفتی هرگز
بی عمل مرد بمزدی و جزایی نرسد
سعی بی عشق ترا فایده ندهد که کسی
بمقامات عنایت بغنایی نرسد
هرکرا هست مقام از حرم عشق برون
گرچه در کعبه نشیند بصفایی نرسد
تندرستی که ندانست نجات اندر عشق
اینت بیمار که هرگز بشفایی نرسد
دلبرا چند خوهم دولت وصلت بدعا
خود مرا دست طلب جز بدعایی نرسد
خوان نهادست و گشاده در و بی خون جگر
لقمه یی از تو توانگر بگدایی نرسد
ابر بارنده و تشنه نشود زو سیراب
شاه بخشنده و مسکین بعطایی نرسد
سیف فرغانی دردی ز تو دارد در دل
می پسندی که بمیرد بدوایی نرسد
مسعود سعد سلمان : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۴ - مطایبه
این چنین روز مر حریفان را
پای باید کشید در دامن
میزبان نیز کعبتین خزان
سیم آسا ز خانه روشن
این چه گوید که هفت بخشیده
وآن دگر گویدش بزن بر من
گویدش میز نصر آزاده
می نبینی سبک مترس و بزن
باز سرهنگ ابوالحسن گوید
بزن وگرنه کعبتین بفکن
این و آن را به دم علی ناییست
کند انکار ده و به زرق و به فن
سوسو اندر میان نشسته چو شیر
با یکی دوست با یکی دشمن
دستها را برهنه کرده تمام
راست چون دست های بابیزن
سخن از هفتم آسمان گوید
پنج شش جای پاره پیراهن
دعوی ده کند که در خانش
به خدای ار علف بود یک من
زخم های برهنه کرده بره
دست از دست باشدش بشکن
زان حلال و حرام باغ و زرع
می خورد همچو شکر و روغن
باز نور زیاده قمره زده
مانده بر بسته همچو چوب دهن
گاه گوید ز درد دل یارب
گاه خارد ز زخم بد گردن
پسران نجیب ایزد یار
کرد بیرون نهاده با دو سه تن
گر ببردند برجهند که بیش
نتوان بست پایشان به رسن
ور نمانند هیچ آن گویند
که بود راست بابت گلخن
دانی آنگاه تا چگونه رود
از ثناهای خوب و مادر و زن
وآن مجاهز شماره های جهیز
کرده و تازه گشته همچو سمن
ای برادر به گرد سیم برآی
بر نیاید جهیز تو به سخن
گر بخواهی که تخم جمع شود
بیش خویشش تریز چون خرمن
مایه باید که سود بربندی
ورنه برخیز و خیره ریش مکن
پای باید کشید در دامن
میزبان نیز کعبتین خزان
سیم آسا ز خانه روشن
این چه گوید که هفت بخشیده
وآن دگر گویدش بزن بر من
گویدش میز نصر آزاده
می نبینی سبک مترس و بزن
باز سرهنگ ابوالحسن گوید
بزن وگرنه کعبتین بفکن
این و آن را به دم علی ناییست
کند انکار ده و به زرق و به فن
سوسو اندر میان نشسته چو شیر
با یکی دوست با یکی دشمن
دستها را برهنه کرده تمام
راست چون دست های بابیزن
سخن از هفتم آسمان گوید
پنج شش جای پاره پیراهن
دعوی ده کند که در خانش
به خدای ار علف بود یک من
زخم های برهنه کرده بره
دست از دست باشدش بشکن
زان حلال و حرام باغ و زرع
می خورد همچو شکر و روغن
باز نور زیاده قمره زده
مانده بر بسته همچو چوب دهن
گاه گوید ز درد دل یارب
گاه خارد ز زخم بد گردن
پسران نجیب ایزد یار
کرد بیرون نهاده با دو سه تن
گر ببردند برجهند که بیش
نتوان بست پایشان به رسن
ور نمانند هیچ آن گویند
که بود راست بابت گلخن
دانی آنگاه تا چگونه رود
از ثناهای خوب و مادر و زن
وآن مجاهز شماره های جهیز
کرده و تازه گشته همچو سمن
ای برادر به گرد سیم برآی
بر نیاید جهیز تو به سخن
گر بخواهی که تخم جمع شود
بیش خویشش تریز چون خرمن
مایه باید که سود بربندی
ورنه برخیز و خیره ریش مکن
فرخی سیستانی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۲۶
جامی : دفتر اول
بخش ۱۳۹ - در مذمت صوفی نمایان ظاهر آرای و معنی گزاران صورت پیرای
حذر از صوفیان شهر و دیار
همه نا مردم اند و مردمخوار
هر چه دادی به دستشان خوردند
هر چه آمد ز دستشان کردند
کارشان غیر خواب و خوردن نی
هیچ شان فکر روز مردن نی
ذکرشان صرف بهر سفره و آش
فکرشان صرف در وجوه معاش
هر یکی کرده منزلی دیگر
نام آن خانقاه یا لنگر
بهر نیل امانی و شهوات
کرده میل اوانی و ادوات
فرش های لطیف افکنده
ظرف های نکو پراکنده
دیگدان کنده دیگ بنهاده
کرده آلات طبخ آماده
چشم بر در که کیست کز ده و شهر
یافته از طریق مردان بهر
گوشت یا آرد آورد دو سه من
تا نشیند به صدر شیخ زمن
سر انبان لاف بگشاید
بر حریفان گزاف پیماید
نکند بس ز مهمل و قلماش
تا به آن دم که پخته گردد آش
هرگز اسباب آش نادیده
نگشاده بر آشنا دیده
بهر آش است آشنایی او
ز آتش دیگ روشنایی او
هر کجا مفسدی مجالی یافت
کامردی را ز شهر سر برتافت
کرد یاد حضور درویشان
که سرم خاک مقدم ایشان
سفره پر نان و فوطه پر خرما
کیسه پر نقل و کاسه پر حلوا
آمد از شهر تا به منزل وی
امردک هم دوان دوان در پی
سر درون زد که السلام علیک
لیتنی دائما اعیش لدیک
شیخ برجست و در جواب سلام
که علیک السلام و الاکرام
در هم آویختند هر دو دغل
به تمنای دستبوس و بغل
امردک نیز پیش شیخ دوید
روی بر دست و پای او مالید
او هم از رحمت مسلمانی
بوسه ای برزدش به پیشانی
بعد ازان شیخ جای خود بنشست
پرسش حال و کار در پیوست
کارتان چیست حال تان چونست
اهل و مال و عیال تان چونست
یک به یک را جواب نیک شنید
رو در آن شخص کرد و زو پرسید
کین پسر می شود تو را فرزند
یا نه شاگرد توست و خویشاوند
گفت ازین هر سه نیست هیچکدام
لیک با ماش نسبتی ست تمام
نسبتی دور دور کرد بیان
که ازان سر کار گشت عیان
همه نا مردم اند و مردمخوار
هر چه دادی به دستشان خوردند
هر چه آمد ز دستشان کردند
کارشان غیر خواب و خوردن نی
هیچ شان فکر روز مردن نی
ذکرشان صرف بهر سفره و آش
فکرشان صرف در وجوه معاش
هر یکی کرده منزلی دیگر
نام آن خانقاه یا لنگر
بهر نیل امانی و شهوات
کرده میل اوانی و ادوات
فرش های لطیف افکنده
ظرف های نکو پراکنده
دیگدان کنده دیگ بنهاده
کرده آلات طبخ آماده
چشم بر در که کیست کز ده و شهر
یافته از طریق مردان بهر
گوشت یا آرد آورد دو سه من
تا نشیند به صدر شیخ زمن
سر انبان لاف بگشاید
بر حریفان گزاف پیماید
نکند بس ز مهمل و قلماش
تا به آن دم که پخته گردد آش
هرگز اسباب آش نادیده
نگشاده بر آشنا دیده
بهر آش است آشنایی او
ز آتش دیگ روشنایی او
هر کجا مفسدی مجالی یافت
کامردی را ز شهر سر برتافت
کرد یاد حضور درویشان
که سرم خاک مقدم ایشان
سفره پر نان و فوطه پر خرما
کیسه پر نقل و کاسه پر حلوا
آمد از شهر تا به منزل وی
امردک هم دوان دوان در پی
سر درون زد که السلام علیک
لیتنی دائما اعیش لدیک
شیخ برجست و در جواب سلام
که علیک السلام و الاکرام
در هم آویختند هر دو دغل
به تمنای دستبوس و بغل
امردک نیز پیش شیخ دوید
روی بر دست و پای او مالید
او هم از رحمت مسلمانی
بوسه ای برزدش به پیشانی
بعد ازان شیخ جای خود بنشست
پرسش حال و کار در پیوست
کارتان چیست حال تان چونست
اهل و مال و عیال تان چونست
یک به یک را جواب نیک شنید
رو در آن شخص کرد و زو پرسید
کین پسر می شود تو را فرزند
یا نه شاگرد توست و خویشاوند
گفت ازین هر سه نیست هیچکدام
لیک با ماش نسبتی ست تمام
نسبتی دور دور کرد بیان
که ازان سر کار گشت عیان
جامی : دفتر دوم
بخش ۳۹ - در بیان آنکه چون عاشق ظلمت وایه های نفس بداند روی از خود بگرداند و در معشوق آورد
رشیدالدین میبدی : ۲- سورة البقره
۵۱ - النوبة الثانیة
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى اى شما که مؤمنانید و گرویدگانید مواساة که با درویشان کنید از فرائض زکاة و تطوّع صدقات و انواع برّ و مکرمات، نگرید تا منّ و اذى فرا پى آن ندارید، و درویش را نرنجانید، بآنک روى ترش کنید، و پیشانى فراهم کشید، و سخن با وى بعنف گوئید، و وى را بدان عطا کار فرمائید، و بسبب درویشى خوار دارید، و بچشم حقارت بوى نگرید، که اگر چنین کنید عمل شما باطل شود و ثواب آن ضایع گردد.
عایشه و ام سلمه را عادت بودى که چون درویش را چیزى فرستادندى، گفتندى یاد گیر تا چه دعا کند، تا هر دعائى بدعایى مکافات کنیم، تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده، بنگر! که از درویش دعا روا نداشتند بدان احسان که کردند، فضل از آنک بر وى منت نهادندى یا آذى نمودندى. و گفتهاند منت بر نهادن آنست که چون صدقه داد باز گوید که من با فلان نیکى کردم، و او را بپاى آوردم، و شکستگى وى را جبر کردم. و اذى نمودن آنست که احسان خود با درویش فاکسى گوید که درویش نخواهد که آن کس از حال وى خبر دارد و نام و ننگ وى داند.
کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ الآیة... کابطال الذى ینفق ماله رئاء الناس و هو المنافق یعطى، لیوم انه مؤمن. میگوید شما که مؤمنان اید صدقات خویش بمنّ و اذى باطل مکنید چنانک آن منافق که ایمان بخداى و روز رستاخیز ندارد صدقات خود بریاء مردم باطل میکند، و ریاء وى آنست که بمردم مىنماید که وى مؤمن است بآن صدقه که میدهد، پس رب العالمین این منافق را و آن منت بر نهنده را مثل زد گفت: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ» اى فمثل صدقته، مثل صدقه ایشان راست مثل سنگى نرم است سخت که بر آن خاک خشک باشد و بارانى تیز بوى رسد، چنانک از آن خاک بر سنگ هیچیز بنماند و نتوانند که از آن چیزى با دست آرند، فردا در قیامت کردارهاى ایشان همه باطل و نیست شود، و نتوانند که از ثواب آن نفقه ایشان چیزى با دست آرند. اینست که اللَّه گفت لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا همانست که جاى دیگر گفت مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ جاى دیگر گفت وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
روى عن ابن عباس رض ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا کان یوم القیمة نادى منادیا یسمع اهل الجمع این الذین کانوا یعبدون الناس؟ قوموا فخذوا اجورکم ممّن عملتم له، فانّى لا اقبل عملا خالطه شىء من الدنیا و اهلها»
و عن ابى هریرة رض قال سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اذا کان یوم القیمة یؤتى برجل قد کان خوّل مالا، فیقال له کیف صنعت فیما خوّلناک؟ فیقول انفقت و اعطیت، فیقال له اردت ان یقال فلان سخى و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل شجاع فیقول اللَّه له أ لم اشجع قلبک؟ فیقول بلى یا ربّ، فیقول کیف صنعت؟ فیقول قاتلت حتى احرقت مهجتى، فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل قد کان اوتى علما، فیقول اللَّه له الم استحفظک العلم؟ فیقول بلى فیقول اللَّه کیف صنعت؟ فیقول تعلّمت و علّمت. فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یقال اذهبوا بهم الى النار»
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ این مثلى دیگرست که اللَّه تعالى مؤمنانرا زد، آن مؤمنان که نفقه از بهر خداى و در خشنودى وى کنند و من و اذى فرا پس آن ندارند، میگوید نمون نفقه ایشان که در طلب رضاء خدا نفقه میکنند و در آن وجه خدا خواهند، و من و اذى فرا پس آن ندارند و تثبیتا من انفسهم یقینا و تصدیقا من انفسهم بالثواب، لا کالمنافق الذى لا یؤمن بالثواب. در آن نفقه که کنند دانند که اللَّه ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان مقرر و محقق کرد، پس در آن خوش دل و خوش تن باشند، و بى گمان در ثواب آن، نه چون آن منافق که ایمان بثواب ندارد، و آنچه کند بکراهیت کند، و گفتهاند این تثبیت بمعنى تثبت است، فکان الرجل اذا همّ بصدقة تثبّت، فان کان للَّه امضى و ان خالطه شیء امسک، و این قول موافق آن خبرست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا اردت امرا فتدبّر عاقبته، فان کان رشدا فامضه و ان کان غیّا فانته».
کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ الآیة... بفتح راء قراءت شامى و عاصم است، دیگران بضم راء خوانند. و «بربوة» بکسر را و «برباوة» هر دو قراءت شاذ است، و این همه لغات مختلفاند، یک معنى را. میگوید مثل و سان نفقه مؤمن راست برسان بستانى است در بالایى که آفتاب و باد بیش یابد، و از آفت و عاهت و عفونت رستهتر بود و ریع آن بیشتر.
أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو أُکُلَها بسکون و تخفیف خوانند، دیگران بتثقیل. و معنى هر دو یکسانست، میگوید چون باران قوى بآن بستان رسد میوه و بر دو چندان دهد که دیگر جایها.
یعنى بیک سال چندان بر دهد که دیگر جایها بدو سال. فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ پس اگر باران تیز نیاید بل که باران ضعیف خرد بود هم چنان ریع و نزل دهد که بباران قوى دهد. رب العالمین ثواب صدقه مؤمن را این مثل زد میگوید ثواب وى مضاعف بود اگر صدقه بسیار باشد یا اندک، همچنانک آن بستان میوه مضاعف دهد اگر باران قوى بود یا ضعیف.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ الآیة... این تقریرى دیگرست مثل منافق مرائى را در آن نفقه که میکند، میگوید دوست دارد یکى از شما که وى را رزى بود، گرداگرد آن خرما استان، و میانه آن انگورها، زیر درختان آن میرود جویها، و وى را در آن بود همه میوهها. آن گه این مرد پیر شده و از کسب و تکاپوى درمانده، و اطفال دارد کودکان خرد، همه خورنده و هیچ ازیشان بگاه کار کردن نرسیده، و معیشت ایشان همین بستانست و بس، ناگاه سموم آن را بزند، و همه را بسوزاند و نیست کند، بنگر که حال این مرد چون بود، نه توان آن دارد که سموم را دفع کند، نه وقت آنک دیگر باره رنج بر دو درخت کارد! نه کودکان بدان رسیدند که پدر را بکار آیند و یارى دهند، نه جاى دیگر معیشت دارد که با آن گردد، همى عاجز بماند و در آن هنگام که حاجت وى بآن بستان بیشتر است و ضرورت وى تمامتر، از آن نومید شود اینست مثل عمل منافق و مرائى، فردا برستخیز که ایشان را حاجت افتد بثواب اعمال، از آن درمانند و نومید شوند، و عملهاى خویش همه باطل و تباه بینند. شداد اوس گفت رسول خدا را دیدم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که میگریست، گفتم چرا میگریى؟ گفت مىترسم که امت من شرک آرند نه آنک بت پرستند یا آفتاب و ماه، لکن عبادت بریاء کنند و اللَّه تعالى نپذیرد کردارى که در وى ذرهاى ریا بود. روایت کنند که ابن مسعود رض نشسته بود یکى گفت دوش سورة البقره بر خواندم، ابن مسعود گفت نصیب وى از آن عبادت همین بود. یعنى که چون اظهار کرد ثواب آن باطل شد. قتاده گفت چون بنده عمل بر پا کند رب العالمین گوید مىنگرید آن بنده را که بما مىاستهزاء کند. امیر المؤمنین على ع گفت مرائى را سه نشانست که تنها باشد کاهل بود، و که مردمان را بیند بنشاط بود، که او را بستایند در عمل بیفزاید، و که بنکوهند از آن بکاهد. رب العزة درین آیت مثل زد کردارهایى را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن ازیشان فائت شود از بهر فساد در نیت، یا ریاء در فعل، یا منت یا اذى در پى آن، آن جنّة عمرو دل آدمى است و آن جویها جهدهاى اوست، و نخیل و اعناب مهینه کردارهاى اوست از فریضها و واجبها، و آن ثمرات تطوعها و نافلههاى اوست، و آن پیرى اجل او و بآخرت شدن او، و آن ذریه امیدهاى او، و آن ضعف بیم او، آمیخته در امیدهاى او، و آن اعصار اخلاص جستن اللَّه ست ازو ثم قال فى آخر الآیة. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ همانست که جاى دیگر گفت وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ تفکر سه قسم است: یکى حرام، یکى مستحبّ، یکى واجب، آنک حرام است تفکر است در ذات و صفات رب العزة و در چرایى کار وى، این تفکر حرام است و تخم حیرت و نقمت است، از آن جز تاریکى و گمراهى نزاید، و آنچه مستحبّ است تفکر در صنایع صانع است و در اقسام آلاء وى. ازین تفکر روشنایى دل زاید و قوت ایمان. و آنچه واجب است تفکر در کردار و گفتار خویش است، بیندیشد که کردارش چونست و گفتارش چیست؟
بر وفق شرع است یا بر وفق طبع؟ اتّباع است یا ابتداع، اخلاص است یا ریاء؟ این تفکر است که در خبر مىآید
«تفکر ساعة خیر من عبادة سنة»
و روى «خیر من عبادة سبع سنین»
و روى «من عبادة سبعین سنة».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ
الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که خداوندان که زکاة و صدقه میدادند آن بترینه میدادند، میوه ناخوش و حبوب نا و نقود نبهره، و آنچه بهینه بود خود بر میداشتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان اللَّه قسّم بینکم اخلاقکم کما قسم بینکم ارزاقکم و ان اللَّه طیّب لا یقبل الّا طیّبا، لا یکسب عبد مالا من حرام فتصدق منه فیقبل منه و لا ینفق منه فیبارک له فیه، و لا یترکه خلف ظهره الا کان زاده الى النار، و ان اللَّه لا یمحو السّیّئ بالسّیّئ و لکنه یمحو السّیّئ بالحسن، و ان الخبیث لا یمحوه الخبیث.
أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ مفسران گفتند این نفقت زکاة مال تجارت است و مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ زکاة خرما و انگور و انواع حبوب.
فصل فى زکاة
اما زکاة مال تجارت همچون زکاة نقود است. مال تجارت بآخر سال قیمت کنند و ربع العشر از آن بیرون کنند، هر بیست دینار زر خالص نیم دینار، اگر بیست دینار تمام نبود زکاة واجب نشود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس فیما دون عشرین مثقالا من الذهب شىء»
و اگر بدرم قیمت کنند، بدویست درم سیم خالص پنج درم واجب شود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا بلغ مال احدکم خمس اواق مائتى درهم، ففیه خمسة دراهم»
نصاب درم پنج اوقیه نهاد، هر اوقیه چهل درم باشد، و درست آنست که اعتبار نصاب در مال تجارت بآخر سال است نه باول سال، اگر در ابتداء سال بده دینار متاعى خرد بنیت تجارت، ابتداء سال آن روز گیرد که متاع خرید، یک سال گذشت و قیمت آن به بیست دینار نرسید بر وى زکاة نیست، و اگر به بیست دینار رسید زکاة واجب شود، و اگر بیست دینار در ملک وى آید و شش ماه با وى بود، پس بآن متاعى خرد تجارت را ابتداء سال از آن گیرد که آن قدر در ملک وى آمد، پس چون شش ماه دیگر بگذرد و قیمت آن متاع بیفزاید بسى دینار شود، زکاة سى دینار واجب شود، و این ده دینار ربح که زیادت آمد، تبع اصل شود بوجوب زکاة. همچون سخال که تبع امهات است، در زکاة سائمه، و اگر در آن متاع خرید و فروخت میکند و بآخر سال با نقد شود و همان سى دینار بود، بیست اصل و ده ربح، اینجا دو قول است: بیک قول ربح تبع اصل است چنانک گفتیم، و بقول دیگر مال ربح مفرد کنند و از آن روز باز که با نقد شود یک سال بشمرند، آن گه زکاة ربح واجب شود. و اگر در میان سال عزم تجارت منفسخ گردد زکاة واجب نشود. اینست شرح زکاة تجارت بر سبیل اختصار.
و در فضیلت تجارت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الخیر عشرة اجزاء، افضلها التجارة، اذا اخذ الحق و اعطاه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «تسعة اعشار الرزق فى التجارة و الجزء الباقى فى السّابیا»
یعنى النساج و قال «یا معشر قریش لا یغلبنّکم هذه الموالى على التجارة فان البرکة فى التجارة و صاحبها لا یفتقر الّا تاجر حلاف مهین»
و عن ابى وائل قال «درهم من تجارة احب الىّ من عشرة من عطاء» وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ الآیة... این زکاة معشرات است از میوهها، خرما و انگور، و از انواع حبوب هر چه قوت را بشاید و بدان کفایت توان کرد، چون گندم و جو و گاو رس و نخود و باقلى و مانند آن، و نصاب او پنج وسق است بحکم خبر، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لیس فیما دون خمسة اوسق من التمر صدقة»
و پنج وسق سیصد صاع باشد، هشتصد من بقبان، هر کرا هشتصد من مویز بیاید از انگور و همچندین خرماى خشک از رطب و از انواع حبوب و همچندین پاک کرده عشر آن بدادن واجب شود، هر ده من نه من آن ویست، و یک من آن درویشان. و اگر این نصاب از دو جنس باشد، چنانک چهارصد من گندم و چهار صد من جویا چهار صد من مویز و چهار صد من خرما بر وى زکاة واجب نیست، و اگر درختان و کشت زار خویش به دولاب آب دهد که آب آسمان و کاریز نبود، بر وى نصف العشر بود، چنانک در خبرست
فیما سقت السماء و الانهار و العیون او کان بعلا العشر، و فیما سقى بالنضح نصف العشر، و البعل من النخل یشرب بعروقه من الارض من غیر سقى»
و چون خرما و انگور رنگ گرفت و گندم و جو دانه سخت کرد، در ان هیچ تصرف نکند تا بیشتر حرز کند، و بداند که نصیب درویشان چند است، آن گه چون آن مقدار پذیرفت اگر تصرف کند در جمله رواست.
روى عتاب بن اسید انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى الکرم «انها تخرص کما تخرص النخل فتؤدّى زکاته زبیبا کما تؤدى زکاة النخل تمرا»
و این زکاة معشر بر مالک زرع است نه بر مالک زمین، کسى که زمین کسى باجارت داد زکاة آن کشته بر مستاجر است نه بر موجر وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ قراءة بزى تشدید تا است، اشارت کند بآن تا که تخفیف را بیوکنده است، که اصل او وَ لا تَیَمَّمُوا بدو تا است مِنْهُ تُنْفِقُونَ اى تنفقونه. میگوید چون زکاة میدهید قصد بدترینه مکنید، آن گه گفت وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ اى لستم بآخذى ذلک الخبیث لو اعطیتم فى حق لکم الّا باغماض و تساهل.
خواهى بایجاب خوان خواهى باستفهام، میگوید از بدترینه مدهید و در ستد و داد بدترینه میتانید مگر بتساهل و محابا در قیمت چشم بر چیزى فرا کرده إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ اى الّا ان یغمض لکم فیه، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ بدانید که اللَّه بى نیازست، و با بى نیازى کارساز و بنده نواز، حمید ستوده یعنى ستوده خود بى ستاینده، تمام قدر نه کاهنده نه افزاینده، بزرگ عزّ بى پرستش بنده.
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ اى یخوّفکم به، یقول امسکوا مالکم فانکم ان تصدقتم افتقرتم، میگوید شیطان شما را بدرویشى مىترساند، میگوید مال نگاه دارید و دست از صدقه دادن فرو گیرید، که اگر شما صدقه دهید درویش و درمانده شوید و بخلق نیازمند گردید، بنده مؤمن که این شنود داند که وعده شیطان دروغ است، و بیم دادن وى بدرویشى باطل و خلاف شرع، که در خبر است
«ما نقص مال من صدقة»
پس اتباع خبر بمؤمن سزاوارتر از فرو گرفتن دست به بیم دادن شیطان.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان للشیطان لمّة بابن آدم، و للملک لمّة، فامّا لمّة الشیطان فایعاد بالشر و تکذیب بالحق، و اما لمّة الملک فایعاد بالخیر و تصدیق بالحق، فمن وجد ذلک فلیعلم انّه من اللَّه و لیحمد اللَّه، و من وجد الأخرى فلیتعوذ باللّه من الشیطان» ثم قرء الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ الایة...
فحشاء اینجا بخل است چنانک طرفه گفت:
ارى الموت یعتام الکرام و یصطفى
عقیلة مال الفاحش المتشدّد
این فاحش در بیت بخیل است و این متشدد هم بخیل است، چنانک گفت: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ اى لبخیل.
فصل فى مذمّة البخل
این بخل آفتى عظیم است در راه دین و خلقى نکوهیده و خصلتى ناپسندیده، و تابنده بدان گرفتار است از پیروزى و رستگارى دور است، اینست که رب العالمین گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و در خبرست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم طواف میکرد، مردى را دید دست در حلقه کعبه زده و میگوید: خداوندا بحرمت این خانه که گناه من بیامرزى، رسول گفت گناه تو چیست؟ گفت نتوانم که گویم که بس عظیم است، رسول گفت ویحک عظیمتر از زمین است؟ گفت عظیمتر، گفت عظیمتر از آسمان است؟ گفت عظیمتر، گفت عظیمتر از عرش است؟ گفت عظیمتر، گفت عظیمتر از خداست؟ گفت نه که خداى بزرگوارتر، گفت پس بگوى که آن چه گناهست؟ گفت مال بسیار دارم و هر گاه که سائلى از دور پدید آید پندارم آتشیست که در من مىافتد، رسول خدا گفت دور شو از من تا مرا بآتش خویش نسوزى، بآن خداى که مرا براستى بخلق فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنى، تا از چشمهاى تو جویها روان گردد، و درختها از آن برآید، و آن گاه که میرى بر بخل میرى، جاى تو جز دوزخ نبود، ویحک بخل از کفر است و در آتش است، ویحک نشنیده که اللَّه گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت سه چیز مهلک است: یکى بخل مطاع یعنى که تو بفرمان وى کار کنى و با وى خلاف نکنى، دیگر هواى باطل که از پى آن فرا شوى، سدیگر عجب مرد بخویشتن. یحیى زکریا بر ابلیس رسید، گفت اى ابلیس تو کرا دوستر دارى و کرا دشمنتر؟ گفت پارساى بخیل را دوستر دارم که عمل او ببخل باطل گردد، و فاسق سخى را دشمنتر دارم که سخاوت او را از دست من برهاند و جان ببرد و بزبان اشارت گویند «بخل توانگران بمنع نعمت است و بخل درویشان بمنع همت.»
وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا و اللَّه شما را وعده میدهد آمرزش از خود و افزونى پاداش صدقه بر سر، بیامرزد بفضل خود، و پاداش صدقه دهد در دنیا،که هم در مال بیفزاید و هم در روزى، همانست که جاى دیگر گفت وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ. و روى زبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا زبیر انى رسول اللَّه الیک خاصّة و الى الناس عامّة، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟
قلنا اللَّه و رسوله اعلم، قال قال ربکم حین استوى على عرشه و نظر الى خلقه: عبادى انتم خلقى و انا ربکم، ارزاقکم بیدى، فلا تتعبوا فیما تکفلت لکم به اطلبوا ارزاقکم منى و الىّ فارفعوا حوائجکم، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟ قال عبدى انفق الیک انفق، وسع اوسع علیک، لا تضیق فاضیق علیک، لا تقتر فیقتر علیک، لا تعسّر فیعسّر علیک یا زبیر ان اللَّه یحب الانفاق و یبغض الاقتار، و ان السخاء من الیقین و البخل من الشک، و لا یدخل النار من انفق، و لا یدخل الجنّة من امسک یا زبیر ان اللَّه یحب السخاء و لو بشق تمرة و یحب الشجاعة و لو بقتل حیّة او عقرب.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة.... بقول سدى حکمت اینجا نبوت است، میگوید کرامت نبوت و شرف رسالت و قربت درگاه عزت، اللَّه آن کس را دهد که خود خواهد. مهتران قریش و سران عرب پنداشتند که این کار بسرورى و مهترى دنیا میگردد، هر که سرافرازتر نبوت را سزاوارتر، تا آن حد که ولید مغیره روزى گفت لو کان ما یقول محمد حقا انزل على او على ابى مسعود الثقفى. رب العالمین گفت: قسمت رحمت و کرامت نبوت نه ایشان میکنند ما کردیم و ما دهیم آن را که شایستهتر و بدان سزاوارتر. اهم یقسمون رحمة ربک؟ نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا» اللَّه باز نمود که قسمت مال و معیشت که فرود از نبوت است هم درخواست و دربایست ایشان ننهادم، هر کسى را چنانک سزا بود و دربایست از درویشى و توانگرى دادم، و خود ساختم و پرداختم، و با رأى ایشان نیفکندم، پس درجه نبوت و کرامت رسالت که شریفتر است و بزرگوارتر اولى تر که با ایشان نیفکنم و خود دهم آن را که خود خواهم.
و بقول ابن عباس و قتاده حکمت اینجا علم قرآن است و فقه آن، شناخت ناسخ و منسوخ و حلال و حرام و احکام و امثال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یفقه الرجل الفقه حتى یرى للقرآن وجوها کثیرة»
و قال ابن عباس ان هذا القرآن ذو شجون و فنون و ظهور و بطون، فظاهره التلاوة و باطنه التأویل، فجالسوا به العلماء و جانبوا به السفهاء، و ایاکم و زلّة العالم و قال مجاهد احب الخلق الى اللَّه عز و جل اعلمهم بما انزل، و قال ابو موسى الاشعرى:... من علمه اللَّه عز و جل علما فیعلّمه الناس و لا یقل لا اعلم فیمرق من الدین، و اللَّه یختصّ برحمته من یشاء، و ینطق بحکمته الخلفاء فى ارضه و الامناء على وحیه و العلماء بامره و نهیه، و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون و بقول ربیع انس حکمت خشیت است چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خشیة اللَّه رأس کل حکمة»
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ میگوید اللَّه خشیت آن را دهد که خود خواهد و نشان آن که اللَّه وى را خشیت داد آنست که کم خورد و کم خسبد و کم گوید، از کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن بیدارى فزاید، وز بیدارى نور دل آید، وز نور دل حکمت زاید. حاتم اصم را گفتند بم اصبت الحکمة؟ قال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام، و کل ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و بقول حسن حکمت اینجا ورع است و ورع پرهیزگاریست و پارسایى و خویشتن دارى از هر چه ناشایست و ناپسندیده، چون دل از آلایش پاک شد، و اعمال وى باخلاص و صدق پیوست سخن وى جز حکمت نبود و نظر وى جز عبرت نبود، و اندیشه وى جز فکرت نبود. و اصل ورع زهد است هم در دنیا و هم در خلق و هم در خود، هر که بچشم پسند در خود ننگرد، در خود زاهد است، و هر که با خلق در حق مداهنت نکند در خلق زاهد است، و تا از دنیا اعراض نکند در خلق و در خود زاهد نشود. پس اصل طاعت و تخم ورع زهد است در دنیا، و تا این زهد نبود نور حکمت در دل و بر زبان نیفتد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «من زهد فى الدنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه».
وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً هر کرا این حکمت دادند او را خیر فراوان دادند وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ بکسر تاء قراءة یعقوب است یعنى هر که اللَّه او را حکمت داد او را خیر فراوان دادند وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ لب هر چیز مغز آنست و لب العقل ما صفى من دواعى الهوى، میگوید پند نگیرد مگر خداوندان مغز، ایشان که عقل دارند، از دواعى هوا صافى و از فتنه نفس خالى.
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ الآیة... این خطاب با مؤمنانست، میگوید آنچه دهید و نفقه کنید از زکاة فریضه یا تطوعات صدقه یا نذرى که پذیرید، چنانک مثلا یکى گوید، اگر بیمار مرا شفا آید یا فلان مسافر در رسد، یا فلان کار بر آید، بر منست که چندین نماز کنم یا چندین روزه دارم، یا حج کنم و چندین بنده آزاد کنم، و چندین صدقه دهم، این آن نذرست که وفاء آن لازم است و بجاى آوردن آن واجب.
رب العالمین در قرآن ثنا کرد بر ایشان که بوفاء آن نذر باز آمدند، گفت یُوفُونَ بِالنَّذْرِ جاى دیگر بوفاء آن فرمود گفت وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عمر را بوفاء نذر فرمود لمّا
قال له «انى نذرت ان اعتکف لیلة فى الجاهلیة، فقال له صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «اوف بنذرک»
در خبر است که «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
این خبر دلیل است که نذر جز در طاعات و قربان نرود. اما انواع معاصى نذر در آن نرود و درست نیاید، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لا نذر فى معصیة اللَّه و لا فیما لا یملکه ابن آدم.»
اگر کسى بمعصیتى نذر کند، وفاء آن بر وى نیست و کفارت لازم نیاید، و همچنین در مباحات نذر نرود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم جایى بگذشت مردى را دید بآفتاب ایستاده، پرسید که این را چه حالت است؟ گفتند نذر کرده که از آفتاب با سایه نشود و ننشیند و سخن نگوید و روزه دارد، رسول گفت تا با سایه شود، و بنشیند و سخن گوید و روزه نگشاید، بل که تمام کند. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم وى را روزه فرمود از بهر آنک روزه از امهات طاعات است، و بآن دیگر هیچیز نفرمود، که آن همه مباحات است نه طاعات، و اگر نذر کند بر سبیل لجاج و غضب، چنانک گوید اگر من در فلان جاى روم یا فلان سخن گویم، بر منست که چندین صدقه دهم یا روزه دارم، اینجا مخیر است، اگر خواهد بوفاء نذر باز آید و صدقه دهد، یا روزه دارد چنانک پذیرفته است، و اگر خواهد کفارت سوگند کند که او را کفایت بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «کفّارة النذر کفارة الیمین»
و گفتهاند که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نذر کردن کراهیت داشتى، و نذر کننده را بخیل خواند، و بیان این در خبر بو هریره است
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «النذر لا یأتى ابن آدم بشىء الّا ما قدر له، و لکن یلقیه النذر القدر، فلیستخرج به من البخیل»
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ میگوید نفقه که کنید و نذر که پذیرید اللَّه میداند، بر وى پوشیده نیست نیت و همت شما، هم در آن نفقه و هم در آن نذر، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ و ایشان را که نفقه بریا کنند نه باخلاص، و نذر بمعصیت کنند نه بطاعت، یارى دهى نیست ایشان را که ایشان را یارى دهد، و عذاب خداى ازیشان باز دارد.
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ الآیة... قراءة ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر کسر نون است و سکون عین، ابو عبید گفت این لغت رسول خدا است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که عمرو عاص را گفت «نعمّا بالمال الصالح للرجل الصالح!»
و قراءة مکى و ورش و حفص و یعقوب کسر نون و عین است، و قراءت شامى و حمزه و کسایى فتح نون و کسر عین است، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و ما نکرت است. بمعنى شىء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند یعنى نعم شیئا هى و اگر خواهى ماء صلت نه، یعنى فنعم هى، و معنى آیت آنست که اگر صدقه آشکارا دهید نیکوست، و اگر پنهان دهید، نیکوتر، یعنى که هر دو مقبول است، چون نیت درست باشد و باخلاص دهد. لکن بحکم خبر صدقه سر فاضلتر و ثواب آن بیشتر. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «افضل الصدقة جهد المقل الى فقیر فى سرّ»
و قال «صدقة السرّ تطفئ غضب الرب و تطفئ الخطیئة، کما یطفئ الماء النار، و تدفع سبعین بابا من البلاء»
و قال «سبعة یظلّهم اللَّه فى ظله، یوم لا ظل الّا ظلّه، امام عادل و شاب نشأ بعبادة اللَّه، و رجل قلبه متعلق بالمساجد، و رجلان تحابا فى اللَّه فاجتمعا علیه، و تفرقا علیه، و رجل دعته امرأة ذات منصب و جمال، فقال انى اخاف اللَّه، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لن تعلم یمینه ما تنفق شماله، و رجل ذکر اللَّه خالیا ففاضت عیناه».
و قال «ان العبد لیعمل عملا فى السّر، فیکتبه اللَّه تعالى له سرّا، فان اظهره نقل من السر و کتب فى العلانیة، فان تحدث به نقل من السر و العلانیة و کتب ریاء»
این اخبار جمله دلائلاند که صدقه سر فاضلتر و ثواب آن تمامتر، و نیز صدقه سر از آفت ریا و سمعة رستهتر باشد، که چون آشکارا دهد، بیم آن باشد که ریا در آن شود و عمل باطل گردد، و نامقبول.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یقبل اللَّه من مسمع و لا مراء و لا منّان.»
مفسران در خصوص و عموم این آیت اختلاف دارند، قومى بر آنند که بصدقات تطوع مخصوص است، اما زکاة فرض اظهار آن فاضلتر و نیکوتر على الاطلاق، دو معنى را: یکى آنک تا دیگران بوى اقتدا کنند، دیگر معنى آنست که تا از راه تهمت برخیزد و مسلمانان بوى گمان بد نبرند، و بیشترین علما بر آنند که آیت بصدقه تطوع مخصوص نیست بلکه عام است فرائض و نوافل را.
وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ الآیة... بیا و رفع راء قراءة شامى و حفص است و بنون و رفع راء قراءة ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، و بنون و جزم راء قراءت نافع و حمزة و کسایى، میگوید گناه شما از شما بهتریم، و اگر بیا خوانند، معنى آنست که اللَّه گناه شما از شما بسترد مِنْ سَیِّئاتِکُمْ این من همانست که گفت یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ والٍ جز از این فراوانست در قرآن، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ معنى خبیر دوربین است و نزدیک دان و از نهان آگاه، بینا بهر چیز، دانا بهر کار آگاه بهر گاه.
عایشه و ام سلمه را عادت بودى که چون درویش را چیزى فرستادندى، گفتندى یاد گیر تا چه دعا کند، تا هر دعائى بدعایى مکافات کنیم، تا صدقه خالص بماند مکافات ناکرده، بنگر! که از درویش دعا روا نداشتند بدان احسان که کردند، فضل از آنک بر وى منت نهادندى یا آذى نمودندى. و گفتهاند منت بر نهادن آنست که چون صدقه داد باز گوید که من با فلان نیکى کردم، و او را بپاى آوردم، و شکستگى وى را جبر کردم. و اذى نمودن آنست که احسان خود با درویش فاکسى گوید که درویش نخواهد که آن کس از حال وى خبر دارد و نام و ننگ وى داند.
کَالَّذِی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ الآیة... کابطال الذى ینفق ماله رئاء الناس و هو المنافق یعطى، لیوم انه مؤمن. میگوید شما که مؤمنان اید صدقات خویش بمنّ و اذى باطل مکنید چنانک آن منافق که ایمان بخداى و روز رستاخیز ندارد صدقات خود بریاء مردم باطل میکند، و ریاء وى آنست که بمردم مىنماید که وى مؤمن است بآن صدقه که میدهد، پس رب العالمین این منافق را و آن منت بر نهنده را مثل زد گفت: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ» اى فمثل صدقته، مثل صدقه ایشان راست مثل سنگى نرم است سخت که بر آن خاک خشک باشد و بارانى تیز بوى رسد، چنانک از آن خاک بر سنگ هیچیز بنماند و نتوانند که از آن چیزى با دست آرند، فردا در قیامت کردارهاى ایشان همه باطل و نیست شود، و نتوانند که از ثواب آن نفقه ایشان چیزى با دست آرند. اینست که اللَّه گفت لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا همانست که جاى دیگر گفت مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ کَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یَوْمٍ عاصِفٍ لا یَقْدِرُونَ مِمَّا کَسَبُوا عَلى شَیْءٍ جاى دیگر گفت وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَةٍ الآیة.
روى عن ابن عباس رض ان النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال «اذا کان یوم القیمة نادى منادیا یسمع اهل الجمع این الذین کانوا یعبدون الناس؟ قوموا فخذوا اجورکم ممّن عملتم له، فانّى لا اقبل عملا خالطه شىء من الدنیا و اهلها»
و عن ابى هریرة رض قال سمعت النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم یقول «اذا کان یوم القیمة یؤتى برجل قد کان خوّل مالا، فیقال له کیف صنعت فیما خوّلناک؟ فیقول انفقت و اعطیت، فیقال له اردت ان یقال فلان سخى و قد قیل لک ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل شجاع فیقول اللَّه له أ لم اشجع قلبک؟ فیقول بلى یا ربّ، فیقول کیف صنعت؟ فیقول قاتلت حتى احرقت مهجتى، فیقال له اردت ان یقال فلان شجاع و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یؤتى برجل قد کان اوتى علما، فیقول اللَّه له الم استحفظک العلم؟ فیقول بلى فیقول اللَّه کیف صنعت؟ فیقول تعلّمت و علّمت. فیقال اردت ان یقال فلان عالم و قد قیل ذلک فما ذا یغنى عنک؟ ثم یقال اذهبوا بهم الى النار»
وَ مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ این مثلى دیگرست که اللَّه تعالى مؤمنانرا زد، آن مؤمنان که نفقه از بهر خداى و در خشنودى وى کنند و من و اذى فرا پس آن ندارند، میگوید نمون نفقه ایشان که در طلب رضاء خدا نفقه میکنند و در آن وجه خدا خواهند، و من و اذى فرا پس آن ندارند و تثبیتا من انفسهم یقینا و تصدیقا من انفسهم بالثواب، لا کالمنافق الذى لا یؤمن بالثواب. در آن نفقه که کنند دانند که اللَّه ایشان را بر آن داشت و در دل ایشان مقرر و محقق کرد، پس در آن خوش دل و خوش تن باشند، و بى گمان در ثواب آن، نه چون آن منافق که ایمان بثواب ندارد، و آنچه کند بکراهیت کند، و گفتهاند این تثبیت بمعنى تثبت است، فکان الرجل اذا همّ بصدقة تثبّت، فان کان للَّه امضى و ان خالطه شیء امسک، و این قول موافق آن خبرست که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا اردت امرا فتدبّر عاقبته، فان کان رشدا فامضه و ان کان غیّا فانته».
کَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ الآیة... بفتح راء قراءت شامى و عاصم است، دیگران بضم راء خوانند. و «بربوة» بکسر را و «برباوة» هر دو قراءت شاذ است، و این همه لغات مختلفاند، یک معنى را. میگوید مثل و سان نفقه مؤمن راست برسان بستانى است در بالایى که آفتاب و باد بیش یابد، و از آفت و عاهت و عفونت رستهتر بود و ریع آن بیشتر.
أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُکُلَها ضِعْفَیْنِ ابن کثیر و نافع و ابو عمرو أُکُلَها بسکون و تخفیف خوانند، دیگران بتثقیل. و معنى هر دو یکسانست، میگوید چون باران قوى بآن بستان رسد میوه و بر دو چندان دهد که دیگر جایها.
یعنى بیک سال چندان بر دهد که دیگر جایها بدو سال. فَإِنْ لَمْ یُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ پس اگر باران تیز نیاید بل که باران ضعیف خرد بود هم چنان ریع و نزل دهد که بباران قوى دهد. رب العالمین ثواب صدقه مؤمن را این مثل زد میگوید ثواب وى مضاعف بود اگر صدقه بسیار باشد یا اندک، همچنانک آن بستان میوه مضاعف دهد اگر باران قوى بود یا ضعیف.
أَ یَوَدُّ أَحَدُکُمْ الآیة... این تقریرى دیگرست مثل منافق مرائى را در آن نفقه که میکند، میگوید دوست دارد یکى از شما که وى را رزى بود، گرداگرد آن خرما استان، و میانه آن انگورها، زیر درختان آن میرود جویها، و وى را در آن بود همه میوهها. آن گه این مرد پیر شده و از کسب و تکاپوى درمانده، و اطفال دارد کودکان خرد، همه خورنده و هیچ ازیشان بگاه کار کردن نرسیده، و معیشت ایشان همین بستانست و بس، ناگاه سموم آن را بزند، و همه را بسوزاند و نیست کند، بنگر که حال این مرد چون بود، نه توان آن دارد که سموم را دفع کند، نه وقت آنک دیگر باره رنج بر دو درخت کارد! نه کودکان بدان رسیدند که پدر را بکار آیند و یارى دهند، نه جاى دیگر معیشت دارد که با آن گردد، همى عاجز بماند و در آن هنگام که حاجت وى بآن بستان بیشتر است و ضرورت وى تمامتر، از آن نومید شود اینست مثل عمل منافق و مرائى، فردا برستخیز که ایشان را حاجت افتد بثواب اعمال، از آن درمانند و نومید شوند، و عملهاى خویش همه باطل و تباه بینند. شداد اوس گفت رسول خدا را دیدم صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که میگریست، گفتم چرا میگریى؟ گفت مىترسم که امت من شرک آرند نه آنک بت پرستند یا آفتاب و ماه، لکن عبادت بریاء کنند و اللَّه تعالى نپذیرد کردارى که در وى ذرهاى ریا بود. روایت کنند که ابن مسعود رض نشسته بود یکى گفت دوش سورة البقره بر خواندم، ابن مسعود گفت نصیب وى از آن عبادت همین بود. یعنى که چون اظهار کرد ثواب آن باطل شد. قتاده گفت چون بنده عمل بر پا کند رب العالمین گوید مىنگرید آن بنده را که بما مىاستهزاء کند. امیر المؤمنین على ع گفت مرائى را سه نشانست که تنها باشد کاهل بود، و که مردمان را بیند بنشاط بود، که او را بستایند در عمل بیفزاید، و که بنکوهند از آن بکاهد. رب العزة درین آیت مثل زد کردارهایى را که تباه گردد بر کارگران و ثواب آن ازیشان فائت شود از بهر فساد در نیت، یا ریاء در فعل، یا منت یا اذى در پى آن، آن جنّة عمرو دل آدمى است و آن جویها جهدهاى اوست، و نخیل و اعناب مهینه کردارهاى اوست از فریضها و واجبها، و آن ثمرات تطوعها و نافلههاى اوست، و آن پیرى اجل او و بآخرت شدن او، و آن ذریه امیدهاى او، و آن ضعف بیم او، آمیخته در امیدهاى او، و آن اعصار اخلاص جستن اللَّه ست ازو ثم قال فى آخر الآیة. کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمُ الْآیاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ همانست که جاى دیگر گفت وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ تفکر سه قسم است: یکى حرام، یکى مستحبّ، یکى واجب، آنک حرام است تفکر است در ذات و صفات رب العزة و در چرایى کار وى، این تفکر حرام است و تخم حیرت و نقمت است، از آن جز تاریکى و گمراهى نزاید، و آنچه مستحبّ است تفکر در صنایع صانع است و در اقسام آلاء وى. ازین تفکر روشنایى دل زاید و قوت ایمان. و آنچه واجب است تفکر در کردار و گفتار خویش است، بیندیشد که کردارش چونست و گفتارش چیست؟
بر وفق شرع است یا بر وفق طبع؟ اتّباع است یا ابتداع، اخلاص است یا ریاء؟ این تفکر است که در خبر مىآید
«تفکر ساعة خیر من عبادة سنة»
و روى «خیر من عبادة سبع سنین»
و روى «من عبادة سبعین سنة».
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ
الآیة... سبب نزول این آیت آن بود که خداوندان که زکاة و صدقه میدادند آن بترینه میدادند، میوه ناخوش و حبوب نا و نقود نبهره، و آنچه بهینه بود خود بر میداشتند، رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «ان اللَّه قسّم بینکم اخلاقکم کما قسم بینکم ارزاقکم و ان اللَّه طیّب لا یقبل الّا طیّبا، لا یکسب عبد مالا من حرام فتصدق منه فیقبل منه و لا ینفق منه فیبارک له فیه، و لا یترکه خلف ظهره الا کان زاده الى النار، و ان اللَّه لا یمحو السّیّئ بالسّیّئ و لکنه یمحو السّیّئ بالحسن، و ان الخبیث لا یمحوه الخبیث.
أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُمْ مفسران گفتند این نفقت زکاة مال تجارت است و مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ زکاة خرما و انگور و انواع حبوب.
فصل فى زکاة
اما زکاة مال تجارت همچون زکاة نقود است. مال تجارت بآخر سال قیمت کنند و ربع العشر از آن بیرون کنند، هر بیست دینار زر خالص نیم دینار، اگر بیست دینار تمام نبود زکاة واجب نشود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لیس فیما دون عشرین مثقالا من الذهب شىء»
و اگر بدرم قیمت کنند، بدویست درم سیم خالص پنج درم واجب شود که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «اذا بلغ مال احدکم خمس اواق مائتى درهم، ففیه خمسة دراهم»
نصاب درم پنج اوقیه نهاد، هر اوقیه چهل درم باشد، و درست آنست که اعتبار نصاب در مال تجارت بآخر سال است نه باول سال، اگر در ابتداء سال بده دینار متاعى خرد بنیت تجارت، ابتداء سال آن روز گیرد که متاع خرید، یک سال گذشت و قیمت آن به بیست دینار نرسید بر وى زکاة نیست، و اگر به بیست دینار رسید زکاة واجب شود، و اگر بیست دینار در ملک وى آید و شش ماه با وى بود، پس بآن متاعى خرد تجارت را ابتداء سال از آن گیرد که آن قدر در ملک وى آمد، پس چون شش ماه دیگر بگذرد و قیمت آن متاع بیفزاید بسى دینار شود، زکاة سى دینار واجب شود، و این ده دینار ربح که زیادت آمد، تبع اصل شود بوجوب زکاة. همچون سخال که تبع امهات است، در زکاة سائمه، و اگر در آن متاع خرید و فروخت میکند و بآخر سال با نقد شود و همان سى دینار بود، بیست اصل و ده ربح، اینجا دو قول است: بیک قول ربح تبع اصل است چنانک گفتیم، و بقول دیگر مال ربح مفرد کنند و از آن روز باز که با نقد شود یک سال بشمرند، آن گه زکاة ربح واجب شود. و اگر در میان سال عزم تجارت منفسخ گردد زکاة واجب نشود. اینست شرح زکاة تجارت بر سبیل اختصار.
و در فضیلت تجارت مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «الخیر عشرة اجزاء، افضلها التجارة، اذا اخذ الحق و اعطاه»
و قال صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «تسعة اعشار الرزق فى التجارة و الجزء الباقى فى السّابیا»
یعنى النساج و قال «یا معشر قریش لا یغلبنّکم هذه الموالى على التجارة فان البرکة فى التجارة و صاحبها لا یفتقر الّا تاجر حلاف مهین»
و عن ابى وائل قال «درهم من تجارة احب الىّ من عشرة من عطاء» وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ الآیة... این زکاة معشرات است از میوهها، خرما و انگور، و از انواع حبوب هر چه قوت را بشاید و بدان کفایت توان کرد، چون گندم و جو و گاو رس و نخود و باقلى و مانند آن، و نصاب او پنج وسق است بحکم خبر، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لیس فیما دون خمسة اوسق من التمر صدقة»
و پنج وسق سیصد صاع باشد، هشتصد من بقبان، هر کرا هشتصد من مویز بیاید از انگور و همچندین خرماى خشک از رطب و از انواع حبوب و همچندین پاک کرده عشر آن بدادن واجب شود، هر ده من نه من آن ویست، و یک من آن درویشان. و اگر این نصاب از دو جنس باشد، چنانک چهارصد من گندم و چهار صد من جویا چهار صد من مویز و چهار صد من خرما بر وى زکاة واجب نیست، و اگر درختان و کشت زار خویش به دولاب آب دهد که آب آسمان و کاریز نبود، بر وى نصف العشر بود، چنانک در خبرست
فیما سقت السماء و الانهار و العیون او کان بعلا العشر، و فیما سقى بالنضح نصف العشر، و البعل من النخل یشرب بعروقه من الارض من غیر سقى»
و چون خرما و انگور رنگ گرفت و گندم و جو دانه سخت کرد، در ان هیچ تصرف نکند تا بیشتر حرز کند، و بداند که نصیب درویشان چند است، آن گه چون آن مقدار پذیرفت اگر تصرف کند در جمله رواست.
روى عتاب بن اسید انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم قال فى الکرم «انها تخرص کما تخرص النخل فتؤدّى زکاته زبیبا کما تؤدى زکاة النخل تمرا»
و این زکاة معشر بر مالک زرع است نه بر مالک زمین، کسى که زمین کسى باجارت داد زکاة آن کشته بر مستاجر است نه بر موجر وَ لا تَیَمَّمُوا الْخَبِیثَ قراءة بزى تشدید تا است، اشارت کند بآن تا که تخفیف را بیوکنده است، که اصل او وَ لا تَیَمَّمُوا بدو تا است مِنْهُ تُنْفِقُونَ اى تنفقونه. میگوید چون زکاة میدهید قصد بدترینه مکنید، آن گه گفت وَ لَسْتُمْ بِآخِذِیهِ اى لستم بآخذى ذلک الخبیث لو اعطیتم فى حق لکم الّا باغماض و تساهل.
خواهى بایجاب خوان خواهى باستفهام، میگوید از بدترینه مدهید و در ستد و داد بدترینه میتانید مگر بتساهل و محابا در قیمت چشم بر چیزى فرا کرده إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِیهِ اى الّا ان یغمض لکم فیه، وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِیٌّ حَمِیدٌ بدانید که اللَّه بى نیازست، و با بى نیازى کارساز و بنده نواز، حمید ستوده یعنى ستوده خود بى ستاینده، تمام قدر نه کاهنده نه افزاینده، بزرگ عزّ بى پرستش بنده.
الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ اى یخوّفکم به، یقول امسکوا مالکم فانکم ان تصدقتم افتقرتم، میگوید شیطان شما را بدرویشى مىترساند، میگوید مال نگاه دارید و دست از صدقه دادن فرو گیرید، که اگر شما صدقه دهید درویش و درمانده شوید و بخلق نیازمند گردید، بنده مؤمن که این شنود داند که وعده شیطان دروغ است، و بیم دادن وى بدرویشى باطل و خلاف شرع، که در خبر است
«ما نقص مال من صدقة»
پس اتباع خبر بمؤمن سزاوارتر از فرو گرفتن دست به بیم دادن شیطان.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «ان للشیطان لمّة بابن آدم، و للملک لمّة، فامّا لمّة الشیطان فایعاد بالشر و تکذیب بالحق، و اما لمّة الملک فایعاد بالخیر و تصدیق بالحق، فمن وجد ذلک فلیعلم انّه من اللَّه و لیحمد اللَّه، و من وجد الأخرى فلیتعوذ باللّه من الشیطان» ثم قرء الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ الایة...
فحشاء اینجا بخل است چنانک طرفه گفت:
ارى الموت یعتام الکرام و یصطفى
عقیلة مال الفاحش المتشدّد
این فاحش در بیت بخیل است و این متشدد هم بخیل است، چنانک گفت: وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ اى لبخیل.
فصل فى مذمّة البخل
این بخل آفتى عظیم است در راه دین و خلقى نکوهیده و خصلتى ناپسندیده، و تابنده بدان گرفتار است از پیروزى و رستگارى دور است، اینست که رب العالمین گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و در خبرست که رسول صلّى اللَّه علیه و آله و سلم طواف میکرد، مردى را دید دست در حلقه کعبه زده و میگوید: خداوندا بحرمت این خانه که گناه من بیامرزى، رسول گفت گناه تو چیست؟ گفت نتوانم که گویم که بس عظیم است، رسول گفت ویحک عظیمتر از زمین است؟ گفت عظیمتر، گفت عظیمتر از آسمان است؟ گفت عظیمتر، گفت عظیمتر از عرش است؟ گفت عظیمتر، گفت عظیمتر از خداست؟ گفت نه که خداى بزرگوارتر، گفت پس بگوى که آن چه گناهست؟ گفت مال بسیار دارم و هر گاه که سائلى از دور پدید آید پندارم آتشیست که در من مىافتد، رسول خدا گفت دور شو از من تا مرا بآتش خویش نسوزى، بآن خداى که مرا براستى بخلق فرستاد که اگر میان رکن و مقام هزار سال نماز کنى، تا از چشمهاى تو جویها روان گردد، و درختها از آن برآید، و آن گاه که میرى بر بخل میرى، جاى تو جز دوزخ نبود، ویحک بخل از کفر است و در آتش است، ویحک نشنیده که اللَّه گفت وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت سه چیز مهلک است: یکى بخل مطاع یعنى که تو بفرمان وى کار کنى و با وى خلاف نکنى، دیگر هواى باطل که از پى آن فرا شوى، سدیگر عجب مرد بخویشتن. یحیى زکریا بر ابلیس رسید، گفت اى ابلیس تو کرا دوستر دارى و کرا دشمنتر؟ گفت پارساى بخیل را دوستر دارم که عمل او ببخل باطل گردد، و فاسق سخى را دشمنتر دارم که سخاوت او را از دست من برهاند و جان ببرد و بزبان اشارت گویند «بخل توانگران بمنع نعمت است و بخل درویشان بمنع همت.»
وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا و اللَّه شما را وعده میدهد آمرزش از خود و افزونى پاداش صدقه بر سر، بیامرزد بفضل خود، و پاداش صدقه دهد در دنیا،که هم در مال بیفزاید و هم در روزى، همانست که جاى دیگر گفت وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ. و روى زبیر بن العوام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «یا زبیر انى رسول اللَّه الیک خاصّة و الى الناس عامّة، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟
قلنا اللَّه و رسوله اعلم، قال قال ربکم حین استوى على عرشه و نظر الى خلقه: عبادى انتم خلقى و انا ربکم، ارزاقکم بیدى، فلا تتعبوا فیما تکفلت لکم به اطلبوا ارزاقکم منى و الىّ فارفعوا حوائجکم، أ تدرون ما ذا قال ربکم؟ قال عبدى انفق الیک انفق، وسع اوسع علیک، لا تضیق فاضیق علیک، لا تقتر فیقتر علیک، لا تعسّر فیعسّر علیک یا زبیر ان اللَّه یحب الانفاق و یبغض الاقتار، و ان السخاء من الیقین و البخل من الشک، و لا یدخل النار من انفق، و لا یدخل الجنّة من امسک یا زبیر ان اللَّه یحب السخاء و لو بشق تمرة و یحب الشجاعة و لو بقتل حیّة او عقرب.
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ الآیة.... بقول سدى حکمت اینجا نبوت است، میگوید کرامت نبوت و شرف رسالت و قربت درگاه عزت، اللَّه آن کس را دهد که خود خواهد. مهتران قریش و سران عرب پنداشتند که این کار بسرورى و مهترى دنیا میگردد، هر که سرافرازتر نبوت را سزاوارتر، تا آن حد که ولید مغیره روزى گفت لو کان ما یقول محمد حقا انزل على او على ابى مسعود الثقفى. رب العالمین گفت: قسمت رحمت و کرامت نبوت نه ایشان میکنند ما کردیم و ما دهیم آن را که شایستهتر و بدان سزاوارتر. اهم یقسمون رحمة ربک؟ نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا» اللَّه باز نمود که قسمت مال و معیشت که فرود از نبوت است هم درخواست و دربایست ایشان ننهادم، هر کسى را چنانک سزا بود و دربایست از درویشى و توانگرى دادم، و خود ساختم و پرداختم، و با رأى ایشان نیفکندم، پس درجه نبوت و کرامت رسالت که شریفتر است و بزرگوارتر اولى تر که با ایشان نیفکنم و خود دهم آن را که خود خواهم.
و بقول ابن عباس و قتاده حکمت اینجا علم قرآن است و فقه آن، شناخت ناسخ و منسوخ و حلال و حرام و احکام و امثال، قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یفقه الرجل الفقه حتى یرى للقرآن وجوها کثیرة»
و قال ابن عباس ان هذا القرآن ذو شجون و فنون و ظهور و بطون، فظاهره التلاوة و باطنه التأویل، فجالسوا به العلماء و جانبوا به السفهاء، و ایاکم و زلّة العالم و قال مجاهد احب الخلق الى اللَّه عز و جل اعلمهم بما انزل، و قال ابو موسى الاشعرى:... من علمه اللَّه عز و جل علما فیعلّمه الناس و لا یقل لا اعلم فیمرق من الدین، و اللَّه یختصّ برحمته من یشاء، و ینطق بحکمته الخلفاء فى ارضه و الامناء على وحیه و العلماء بامره و نهیه، و یستخلفکم فى الارض فینظر کیف تعملون و بقول ربیع انس حکمت خشیت است چنانک مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت: «خشیة اللَّه رأس کل حکمة»
یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ میگوید اللَّه خشیت آن را دهد که خود خواهد و نشان آن که اللَّه وى را خشیت داد آنست که کم خورد و کم خسبد و کم گوید، از کم خوردن و کم خفتن و کم گفتن بیدارى فزاید، وز بیدارى نور دل آید، وز نور دل حکمت زاید. حاتم اصم را گفتند بم اصبت الحکمة؟ قال بقلة الاکل و قلة النوم و قلة الکلام، و کل ما رزقنى اللَّه لم اکن احبسه. و بقول حسن حکمت اینجا ورع است و ورع پرهیزگاریست و پارسایى و خویشتن دارى از هر چه ناشایست و ناپسندیده، چون دل از آلایش پاک شد، و اعمال وى باخلاص و صدق پیوست سخن وى جز حکمت نبود و نظر وى جز عبرت نبود، و اندیشه وى جز فکرت نبود. و اصل ورع زهد است هم در دنیا و هم در خلق و هم در خود، هر که بچشم پسند در خود ننگرد، در خود زاهد است، و هر که با خلق در حق مداهنت نکند در خلق زاهد است، و تا از دنیا اعراض نکند در خلق و در خود زاهد نشود. پس اصل طاعت و تخم ورع زهد است در دنیا، و تا این زهد نبود نور حکمت در دل و بر زبان نیفتد، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «من زهد فى الدنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه».
وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً هر کرا این حکمت دادند او را خیر فراوان دادند وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ بکسر تاء قراءة یعقوب است یعنى هر که اللَّه او را حکمت داد او را خیر فراوان دادند وَ ما یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ لب هر چیز مغز آنست و لب العقل ما صفى من دواعى الهوى، میگوید پند نگیرد مگر خداوندان مغز، ایشان که عقل دارند، از دواعى هوا صافى و از فتنه نفس خالى.
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ الآیة... این خطاب با مؤمنانست، میگوید آنچه دهید و نفقه کنید از زکاة فریضه یا تطوعات صدقه یا نذرى که پذیرید، چنانک مثلا یکى گوید، اگر بیمار مرا شفا آید یا فلان مسافر در رسد، یا فلان کار بر آید، بر منست که چندین نماز کنم یا چندین روزه دارم، یا حج کنم و چندین بنده آزاد کنم، و چندین صدقه دهم، این آن نذرست که وفاء آن لازم است و بجاى آوردن آن واجب.
رب العالمین در قرآن ثنا کرد بر ایشان که بوفاء آن نذر باز آمدند، گفت یُوفُونَ بِالنَّذْرِ جاى دیگر بوفاء آن فرمود گفت وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ و مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم عمر را بوفاء نذر فرمود لمّا
قال له «انى نذرت ان اعتکف لیلة فى الجاهلیة، فقال له صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «اوف بنذرک»
در خبر است که «من نذر ان یطیع اللَّه فلیطعه و من نذر ان یعصى اللَّه فلا یعصه»
این خبر دلیل است که نذر جز در طاعات و قربان نرود. اما انواع معاصى نذر در آن نرود و درست نیاید، مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «لا نذر فى معصیة اللَّه و لا فیما لا یملکه ابن آدم.»
اگر کسى بمعصیتى نذر کند، وفاء آن بر وى نیست و کفارت لازم نیاید، و همچنین در مباحات نذر نرود، که مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم جایى بگذشت مردى را دید بآفتاب ایستاده، پرسید که این را چه حالت است؟ گفتند نذر کرده که از آفتاب با سایه نشود و ننشیند و سخن نگوید و روزه دارد، رسول گفت تا با سایه شود، و بنشیند و سخن گوید و روزه نگشاید، بل که تمام کند. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم وى را روزه فرمود از بهر آنک روزه از امهات طاعات است، و بآن دیگر هیچیز نفرمود، که آن همه مباحات است نه طاعات، و اگر نذر کند بر سبیل لجاج و غضب، چنانک گوید اگر من در فلان جاى روم یا فلان سخن گویم، بر منست که چندین صدقه دهم یا روزه دارم، اینجا مخیر است، اگر خواهد بوفاء نذر باز آید و صدقه دهد، یا روزه دارد چنانک پذیرفته است، و اگر خواهد کفارت سوگند کند که او را کفایت بود مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم ازینجا گفت «کفّارة النذر کفارة الیمین»
و گفتهاند که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلم نذر کردن کراهیت داشتى، و نذر کننده را بخیل خواند، و بیان این در خبر بو هریره است
قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله و سلم: «النذر لا یأتى ابن آدم بشىء الّا ما قدر له، و لکن یلقیه النذر القدر، فلیستخرج به من البخیل»
وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُهُ میگوید نفقه که کنید و نذر که پذیرید اللَّه میداند، بر وى پوشیده نیست نیت و همت شما، هم در آن نفقه و هم در آن نذر، وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ و ایشان را که نفقه بریا کنند نه باخلاص، و نذر بمعصیت کنند نه بطاعت، یارى دهى نیست ایشان را که ایشان را یارى دهد، و عذاب خداى ازیشان باز دارد.
إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِیَ الآیة... قراءة ابو عمرو و قالون و اسماعیل و ابو بکر کسر نون است و سکون عین، ابو عبید گفت این لغت رسول خدا است صلّى اللَّه علیه و آله و سلم که عمرو عاص را گفت «نعمّا بالمال الصالح للرجل الصالح!»
و قراءة مکى و ورش و حفص و یعقوب کسر نون و عین است، و قراءت شامى و حمزه و کسایى فتح نون و کسر عین است، و در تشدید میم هیچ خلاف نیست، و معنى همه یکسانست، و ما نکرت است. بمعنى شىء، و در موضع نصب است، و این را نصب على التفسیر گویند یعنى نعم شیئا هى و اگر خواهى ماء صلت نه، یعنى فنعم هى، و معنى آیت آنست که اگر صدقه آشکارا دهید نیکوست، و اگر پنهان دهید، نیکوتر، یعنى که هر دو مقبول است، چون نیت درست باشد و باخلاص دهد. لکن بحکم خبر صدقه سر فاضلتر و ثواب آن بیشتر. مصطفى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم گفت «افضل الصدقة جهد المقل الى فقیر فى سرّ»
و قال «صدقة السرّ تطفئ غضب الرب و تطفئ الخطیئة، کما یطفئ الماء النار، و تدفع سبعین بابا من البلاء»
و قال «سبعة یظلّهم اللَّه فى ظله، یوم لا ظل الّا ظلّه، امام عادل و شاب نشأ بعبادة اللَّه، و رجل قلبه متعلق بالمساجد، و رجلان تحابا فى اللَّه فاجتمعا علیه، و تفرقا علیه، و رجل دعته امرأة ذات منصب و جمال، فقال انى اخاف اللَّه، و رجل تصدق بصدقة فاخفاها حتى لن تعلم یمینه ما تنفق شماله، و رجل ذکر اللَّه خالیا ففاضت عیناه».
و قال «ان العبد لیعمل عملا فى السّر، فیکتبه اللَّه تعالى له سرّا، فان اظهره نقل من السر و کتب فى العلانیة، فان تحدث به نقل من السر و العلانیة و کتب ریاء»
این اخبار جمله دلائلاند که صدقه سر فاضلتر و ثواب آن تمامتر، و نیز صدقه سر از آفت ریا و سمعة رستهتر باشد، که چون آشکارا دهد، بیم آن باشد که ریا در آن شود و عمل باطل گردد، و نامقبول.
قال النبى صلّى اللَّه علیه و آله و سلم «لا یقبل اللَّه من مسمع و لا مراء و لا منّان.»
مفسران در خصوص و عموم این آیت اختلاف دارند، قومى بر آنند که بصدقات تطوع مخصوص است، اما زکاة فرض اظهار آن فاضلتر و نیکوتر على الاطلاق، دو معنى را: یکى آنک تا دیگران بوى اقتدا کنند، دیگر معنى آنست که تا از راه تهمت برخیزد و مسلمانان بوى گمان بد نبرند، و بیشترین علما بر آنند که آیت بصدقه تطوع مخصوص نیست بلکه عام است فرائض و نوافل را.
وَ یُکَفِّرُ عَنْکُمْ الآیة... بیا و رفع راء قراءة شامى و حفص است و بنون و رفع راء قراءة ابن کثیر و ابو عمرو و ابو بکر و یعقوب، و بنون و جزم راء قراءت نافع و حمزة و کسایى، میگوید گناه شما از شما بهتریم، و اگر بیا خوانند، معنى آنست که اللَّه گناه شما از شما بسترد مِنْ سَیِّئاتِکُمْ این من همانست که گفت یَغْفِرْ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ و مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ مِنْ والٍ جز از این فراوانست در قرآن، وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ معنى خبیر دوربین است و نزدیک دان و از نهان آگاه، بینا بهر چیز، دانا بهر کار آگاه بهر گاه.
رشیدالدین میبدی : ۶- سورة الانعام
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ تِلْکَ حُجَّتُنا و آن جواب که ابراهیم داد حجّت جستن ایشان را آتَیْناها إِبْراهِیمَ عَلى قَوْمِهِ ما تلقین کردیم ابراهیم را بر قوم خویش نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ مىبرداریم درجتهاى آن را که خواهیم إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (۸۳) که خداوند تو دانایى است راست دان.
وَ وَهَبْنا لَهُ و بخشیدیم ابراهیم را إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا همه را راه نمودیم بایمان وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ و نوح را هدایت دادیم از پیش فا، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ و از فرزندان نوح داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۴) و هم چنان نیکوکاران را جزا دهیم.
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ (۸۵) همه نیک مردان شایستگاناند. وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ (۸۶) و همه را افزونى دادیم در نبوّت بر جنّ و انس.
وَ مِنْ آبائِهِمْ و پدران ایشان وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان وَ إِخْوانِهِمْ و برادران ایشان وَ اجْتَبَیْناهُمْ برگزیدیم ایشان را وَ هَدَیْناهُمْ و راه نمودیم ایشان را إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۸۷) سوى راه راست درست.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ آن راه نمونى اللَّه است یَهْدِی بِهِ راه مىنماید بآن مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ او را که خواهد از بندگان خویش وَ لَوْ أَشْرَکُوا و اگر انباز گرفتندى چیزى را با خداى لَحَبِطَ عَنْهُمْ از ایشان ناچیز و تباه و نیست گشتى ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۸) آنچه مىکردند از جهدها و عبادتهاى نیکو بزرگ پاک.
أُولئِکَ این پیغامبران که نام بردیم و آنان که نام نبردیم الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ آنند که دادیم ایشان را نامه وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ و دین و پیغام فَإِنْ یَکْفُرْ بِها اگر کافر مىشد بآن «هؤُلاءِ» اینان که مشرکان قریشاند فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً برگماشتیم بر پذیرفتن آن و استوار گرفتن بآن گروهى دیگر لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ (۸۹) ایشان که بآن کافر نیستند.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه راه نمود ایشان را فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ براست راهى ایشان پى بر، و پس روى گیر قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ گوى نمىخواهم از شما عَلَیْهِ بر پیغام رسانیدن و آگاه کردن أَجْراً مزدى نمىخواهم خود را إِنْ هُوَ نیست اینکه از من میشنوید إِلَّا ذِکْرى لِلْعالَمِینَ (۹۰) مگر پندى جهانیان را.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ خداى را نشناختند سزاى شناختن وى، و بزرگى وى ندانستند إِذْ قالُوا که بر وى دلیرى کردند و گفتند ما أَنْزَلَ اللَّهُ فرو نفرستاد اللَّه هرگز عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ بر هیچ مردم هیچ چیز قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ رسول من! گوى که آن کیست که فرو فرستاد این نامه؟ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى که موسى آورد نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ روشنایى و نشان راه مردمان را تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ آن را در کاغذها مىنویسید تُبْدُونَها بعضى از آن آشکارا میکنید وَ تُخْفُونَ کَثِیراً و فراوانى از آن پنهان مىدارید وَ عُلِّمْتُمْ و آن کیست که در شما آموخت ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ آنچه ندانستید شما وَ لا آباؤُکُمْ و نه پدران شما قُلِ اللَّهُ گوى آن فرستنده تورات و آن در آموزنده خداى است ثُمَّ ذَرْهُمْ پس ایشان را گذار فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (۹۱) تا در بازى خویش فراخ مىروند.
وَ هذا کِتابٌ و این قرآن نامهایست أَنْزَلْناهُ ما فرو فرستادیم آن را مُبارَکٌ برکت کرده در آن و آفرین مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامه را که پیش از آن فا بود وَ لِتُنْذِرَ و تا بیم نمایى و آگاه کنى أُمَّ الْقُرى مردمان مکه را وَ مَنْ حَوْلَها و هر که گرد بر گرد آن وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که گرویدهاند بروز رستاخیز یؤمنون به مىگروند باین نامه وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ و ایشانند که بر هنگام نمازهاى خود براستاد میکنند و هنگامهاى آن میکوشند.
وَ وَهَبْنا لَهُ و بخشیدیم ابراهیم را إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلًّا هَدَیْنا همه را راه نمودیم بایمان وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ و نوح را هدایت دادیم از پیش فا، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ و از فرزندان نوح داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۸۴) و هم چنان نیکوکاران را جزا دهیم.
وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ (۸۵) همه نیک مردان شایستگاناند. وَ إِسْماعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِینَ (۸۶) و همه را افزونى دادیم در نبوّت بر جنّ و انس.
وَ مِنْ آبائِهِمْ و پدران ایشان وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ و فرزندان ایشان وَ إِخْوانِهِمْ و برادران ایشان وَ اجْتَبَیْناهُمْ برگزیدیم ایشان را وَ هَدَیْناهُمْ و راه نمودیم ایشان را إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ (۸۷) سوى راه راست درست.
ذلِکَ هُدَى اللَّهِ آن راه نمونى اللَّه است یَهْدِی بِهِ راه مىنماید بآن مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ او را که خواهد از بندگان خویش وَ لَوْ أَشْرَکُوا و اگر انباز گرفتندى چیزى را با خداى لَحَبِطَ عَنْهُمْ از ایشان ناچیز و تباه و نیست گشتى ما کانُوا یَعْمَلُونَ (۸۸) آنچه مىکردند از جهدها و عبادتهاى نیکو بزرگ پاک.
أُولئِکَ این پیغامبران که نام بردیم و آنان که نام نبردیم الَّذِینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ آنند که دادیم ایشان را نامه وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ و دین و پیغام فَإِنْ یَکْفُرْ بِها اگر کافر مىشد بآن «هؤُلاءِ» اینان که مشرکان قریشاند فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً برگماشتیم بر پذیرفتن آن و استوار گرفتن بآن گروهى دیگر لَیْسُوا بِها بِکافِرِینَ (۸۹) ایشان که بآن کافر نیستند.
أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ ایشان آنند که اللَّه راه نمود ایشان را فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ براست راهى ایشان پى بر، و پس روى گیر قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ گوى نمىخواهم از شما عَلَیْهِ بر پیغام رسانیدن و آگاه کردن أَجْراً مزدى نمىخواهم خود را إِنْ هُوَ نیست اینکه از من میشنوید إِلَّا ذِکْرى لِلْعالَمِینَ (۹۰) مگر پندى جهانیان را.
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ خداى را نشناختند سزاى شناختن وى، و بزرگى وى ندانستند إِذْ قالُوا که بر وى دلیرى کردند و گفتند ما أَنْزَلَ اللَّهُ فرو نفرستاد اللَّه هرگز عَلى بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ بر هیچ مردم هیچ چیز قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتابَ رسول من! گوى که آن کیست که فرو فرستاد این نامه؟ الَّذِی جاءَ بِهِ مُوسى که موسى آورد نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ روشنایى و نشان راه مردمان را تَجْعَلُونَهُ قَراطِیسَ آن را در کاغذها مىنویسید تُبْدُونَها بعضى از آن آشکارا میکنید وَ تُخْفُونَ کَثِیراً و فراوانى از آن پنهان مىدارید وَ عُلِّمْتُمْ و آن کیست که در شما آموخت ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ آنچه ندانستید شما وَ لا آباؤُکُمْ و نه پدران شما قُلِ اللَّهُ گوى آن فرستنده تورات و آن در آموزنده خداى است ثُمَّ ذَرْهُمْ پس ایشان را گذار فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (۹۱) تا در بازى خویش فراخ مىروند.
وَ هذا کِتابٌ و این قرآن نامهایست أَنْزَلْناهُ ما فرو فرستادیم آن را مُبارَکٌ برکت کرده در آن و آفرین مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ گواه و استوار گیر آن نامه را که پیش از آن فا بود وَ لِتُنْذِرَ و تا بیم نمایى و آگاه کنى أُمَّ الْقُرى مردمان مکه را وَ مَنْ حَوْلَها و هر که گرد بر گرد آن وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ و ایشان که گرویدهاند بروز رستاخیز یؤمنون به مىگروند باین نامه وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ و ایشانند که بر هنگام نمازهاى خود براستاد میکنند و هنگامهاى آن میکوشند.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۵ - النوبة الاولى
قوله تعالى: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ گوى ستایش بسزا اللَّه را وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى و درود او بر رهیگان او که بگزید ایشان را آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ (۵۹) اللَّه به است خدایى را یا آنچه شما مىانباز ان خوانید با او؟
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ این انبازان که مىگویید به است یا او که آسمان و زمین آفرید، وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد شما را از آسمان آبى فَأَنْبَتْنا بِهِ تا بر رویانیدیم بآن آب حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ بستانهاى دیوار بست نیکو منظر ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها نبود شما را توان آن که درختان آن رویانیدید، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ با اللَّه خدایى دیگر بود که در انبازى او را دیگرست، بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ (۶۰) نیست جز زان که ایشان قومىاند که او را بدروغ مىعدیل و هامتا گویند.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً انباز به یا آن کس که زمین را جاى آرام جهانیان کرد وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً و میان درختان آن جویها روان کرد وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ و آن را لنگرها کرد از کوهها، وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً و میان دو دریا از نگهداشت خویش حاجزى کرد بازدارنده از آمیختن أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه در کردگارى؟ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۶۱)، که بیشتر ایشان نمیدانند.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ انباز به یا آن کس که پاسخ میکند بیچاره مانده را، إِذا دَعاهُ آن گه که خواند او را، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ و بدو رنج و ناخوشى مى باز برد، وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ و شما را پس یکدیگر درین زمین مىنشاند أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه؟ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ (۶۲) چون اندک دریابید.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ انباز به یا آن کس که شما را مى راه نماید، فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکیهاى دشت و دریا، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ و آن کس که گشاید بادها در هواى جنوب پیش باران، فا بخشایش خوش، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه؟ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۳) چون برتر و پاکست اللَّه از انباز که میگویند.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ انباز به یا آن کس که این جهان مىآفریند و باز آن جهان، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و آن کس که شما را مىروزى دهد از آب آسمان و خاک زمین. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه در کردگارى؟
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۶۴) گوى بیارید حجّت خویش اگر مى راست گوئید.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ گوى نداند هر که در آسمان و زمین کس است نامده و پوشیده مگر اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۶۵) و ندانند که کدام هنگام ایشان را بر انگیزانند.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ یا دانش ایشان در رستخیز رسید؟ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بل که ایشان در گمانند از آن، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (۶۶) بل که ایشان نابینااند از آن.
و قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا باش که ما خاک گردیم و پدران ما، أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (۶۷) ما بیرون آوردنىایم از زمین؟
لَقَدْ وُعِدْنا هذا وعده دادند ما را این، نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ هم ما و پدران ما پیش فا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۶۸) نیست این سخن مگر افسانههاى پیشینیان.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۶۹) و بنگرید که چون بود سرانجام بدان.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ بریشان اندوه مبر وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۷۰) و تنگ مباش در دستانگرى ایشان.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۷۱) و میگویند که هنگام این وعده کى است اگر مى راست گویند.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ (۷۲) گوى مگر آنچه شما بآن مىشتابید لختى در قفاى شما رسید.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ و خداوند تو خداوندى با نیکوکارى و فضل است بر مردمان. وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۷۳) لکن بیشتر مردمان به آزادى نهاند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ و خداوند تو میداند هر چه در دلهاى ایشان نهفت میدارد وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۴) و هر چیز که ایشان آشکارا میدارند.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و نیست هیچ پوشیده در آسمان و زمین، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۷۵) مگر آن در لوح نبشته پیدا و روشن.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ این قران میخواند بر بنى اسرائیل أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۷۶) بیشتر آن که ایشان در آن دو گروهند،.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷) و این راه نمونى و بخشایشى است است گروندگان را.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ خداوند تو داورى برد میان ایشان وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۷۸) و اوست آن تواناى تاونده دانا.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشتىدار و کار سپار بخداوند إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ (۷۹) که تو بر راستى روشنى.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ این انبازان که مىگویید به است یا او که آسمان و زمین آفرید، وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً و فرو فرستاد شما را از آسمان آبى فَأَنْبَتْنا بِهِ تا بر رویانیدیم بآن آب حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ بستانهاى دیوار بست نیکو منظر ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها نبود شما را توان آن که درختان آن رویانیدید، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ با اللَّه خدایى دیگر بود که در انبازى او را دیگرست، بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ (۶۰) نیست جز زان که ایشان قومىاند که او را بدروغ مىعدیل و هامتا گویند.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً انباز به یا آن کس که زمین را جاى آرام جهانیان کرد وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً و میان درختان آن جویها روان کرد وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ و آن را لنگرها کرد از کوهها، وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ حاجِزاً و میان دو دریا از نگهداشت خویش حاجزى کرد بازدارنده از آمیختن أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه در کردگارى؟ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ (۶۱)، که بیشتر ایشان نمیدانند.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ انباز به یا آن کس که پاسخ میکند بیچاره مانده را، إِذا دَعاهُ آن گه که خواند او را، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ و بدو رنج و ناخوشى مى باز برد، وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ و شما را پس یکدیگر درین زمین مىنشاند أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگرست با اللَّه؟ قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ (۶۲) چون اندک دریابید.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ انباز به یا آن کس که شما را مى راه نماید، فِی ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ در تاریکیهاى دشت و دریا، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ و آن کس که گشاید بادها در هواى جنوب پیش باران، فا بخشایش خوش، أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه؟ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ (۶۳) چون برتر و پاکست اللَّه از انباز که میگویند.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ انباز به یا آن کس که این جهان مىآفریند و باز آن جهان، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و آن کس که شما را مىروزى دهد از آب آسمان و خاک زمین. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ خدایى دیگر است با اللَّه در کردگارى؟
قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۶۴) گوى بیارید حجّت خویش اگر مى راست گوئید.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ گوى نداند هر که در آسمان و زمین کس است نامده و پوشیده مگر اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ (۶۵) و ندانند که کدام هنگام ایشان را بر انگیزانند.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ یا دانش ایشان در رستخیز رسید؟ بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها بل که ایشان در گمانند از آن، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (۶۶) بل که ایشان نابینااند از آن.
و قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا ناگرویدگان گفتند: أَ إِذا کُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا باش که ما خاک گردیم و پدران ما، أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (۶۷) ما بیرون آوردنىایم از زمین؟
لَقَدْ وُعِدْنا هذا وعده دادند ما را این، نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ هم ما و پدران ما پیش فا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ (۶۸) نیست این سخن مگر افسانههاى پیشینیان.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ گوى بروید در زمین فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ (۶۹) و بنگرید که چون بود سرانجام بدان.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ بریشان اندوه مبر وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ (۷۰) و تنگ مباش در دستانگرى ایشان.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ (۷۱) و میگویند که هنگام این وعده کى است اگر مى راست گویند.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ (۷۲) گوى مگر آنچه شما بآن مىشتابید لختى در قفاى شما رسید.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ و خداوند تو خداوندى با نیکوکارى و فضل است بر مردمان. وَ لَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَشْکُرُونَ (۷۳) لکن بیشتر مردمان به آزادى نهاند.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ و خداوند تو میداند هر چه در دلهاى ایشان نهفت میدارد وَ ما یُعْلِنُونَ (۷۴) و هر چیز که ایشان آشکارا میدارند.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ و نیست هیچ پوشیده در آسمان و زمین، إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ (۷۵) مگر آن در لوح نبشته پیدا و روشن.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ این قران میخواند بر بنى اسرائیل أَکْثَرَ الَّذِی هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (۷۶) بیشتر آن که ایشان در آن دو گروهند،.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ (۷۷) و این راه نمونى و بخشایشى است است گروندگان را.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ خداوند تو داورى برد میان ایشان وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ (۷۸) و اوست آن تواناى تاونده دانا.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ پشتىدار و کار سپار بخداوند إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ (۷۹) که تو بر راستى روشنى.
رشیدالدین میبدی : ۲۷- سورة النمل- مکیة
۵ - النوبة الثانیة
قوله: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ: اى قل یا ایها الرسول الْحَمْدُ لِلَّهِ اى الشکر و الثناء کلّه للَّه، لانّه هو الذى یستحقّه على الحقیقة على آلائه و نعمائه. و قیل قل یا محمد الحمد للَّه على هلاک کفّار الامم الخالیة. و قیل قل الحمد للَّه الذى علّمک هذا الامر الذى ذکر، وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِینَ اصْطَفى و هم الانبیاء علیهم السلام، دلیله قوله: وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِینَ و قیل هم اصحاب محمد (ص) اصطفاهم اللَّه لنبیّه، و قیل هم امة محمد (ص)، و هى امّة الاتّباع الّذین اصطفاهم اللَّه لمعرفته و طاعته و هى الفرقة النّاجیة من الثلاث و السّبعین، قال اللَّه تعالى: وَ مِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُونَ. ثمّ قال الزاما للحجة: آللَّهُ خَیْرٌ اى قل یا محمد لکفّار قومک الزاما للحجة علیهم: آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ، اى عبادة اللَّه خیر ام عبادتکم الاصنام. رسول خدا هر گه که این آیت خواندى گفتى:بل اللَّه خیر و ابقى و اجل و اکرم، قرائت اهل بصره و عاصم یشرکون بیاء است و باقى قرّاء بتاء مخاطبه خوانند، و استفهام بر طریق انکار و توبیخ است. فان قیل لفظ «الخیر» یستعمل فى شیئین فیهما خیر و لاحدهما مزیّة و لا خیر فى الاصنام اصلا قلنا مطلق لفظ «الخیر» لا یقتضى هذا، و الدلیل علیه قوله: أَصْحابُ الْجَنَّةِ یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا و لم یقتض ذلک ان یکون لاهل النّار مقیل حسن و لکنّ المراد به زیادة التشدید. و قیل انّما ذکر ذلک لاعتقاد الجهلة و الکفّار، انّ فى الاصنام خیرا فکان ذلک على زعمهم.
اهل معنى را در لفظ «ام» که مکرّرست درین آیات دو طریقست: یکى آنکه سخن در أَمَّا یُشْرِکُونَ تمام شد، و منقطع گشت، آن گه بر استیناف گفت، بر معنى استفهام: أَمَّنْ خَلَقَ، أَمَّنْ جَعَلَ أَمَّنْ یُجِیبُ، من یَهْدِیکُمْ، مَنْ یُرْسِلُ تستفهم فیها کلّها دیگر طریق آنست که أم در همه آیات معطوف است بر أَمَّا یُشْرِکُونَ بر تأویل آن که: ما تشرکون خیر أم من خلق ما تشرکون خیر أم من جعل، ما تشرکون خیر أم من یجیب، الى آخره.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لمصالح عباده و معاشهم وَ أَنْزَلَ لَکُمْ اى لاجلکم مِنَ السَّماءِ ماءً اى مطرا فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ بساتین محوطا علیها ذاتَ بَهْجَةٍ اى ذات زینة و حسن. فکلّ موضع ذى اشجار مثمرة محاط علیه فهو حدیقة.
و کلّ ما یسرّ منظره فهو بهجة ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها اى ما کان لکم استطاعة الانبات أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یعنى أ مع اللَّه اله یشارکه فى خلق هذه الاشیاء فیشترکوا بینه و بین اللَّه فى العبادة بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ عن الطریق. و قیل یعدلون عن النظر فى الادلة المؤدیة الى العلم بانّ اللَّه هو الذى تفرّد بخلق هذه الاشیاء. و هو الذى یستحق العبادة.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً یعنى آلهتکم خیر ام من جعل الارض ذات مستقر و ثبات یستقرّ علیها الاجسام. و القرار مصدر قرّ یقرّ اذا ثبت، اى مهد لکم الارض و مکّنکم من السکون الیها و التصرف على ظهرها و المشى فى اماکنها وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً یعنى خلال اشجارها و نباتها، و الخلال و الخلل منفرج ما بین الشیئین و المعنى و فجّر من نواحى الارض انهارا و اجرى فیها الماء الى مواضع حاجاتکم، وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ اى جبالا ثقالا، ثوابت الاصول، لئلّا تزول بمن علیها. و الرّواسى جمع الجمع یقال جبل راس و جبال راسیة ثم تجمع الرّاسیة على الرّواسى.
وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ العذب و الاجاج و قیل بحر فارس و بحر الروم. و قیل العذب: جیحان و سبحان و دجلة و الفرات و النیل و الاجاج سائر البحار جعل اللَّه تعالى بینهما حاجِزاً اى مانعا، بلطیف قدرته على وجه لا یشاهد و لا یعاین، یمنع اختلاط احدهما بالآخر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یفعل ما یشاء من هذه الافاعیل بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ لانّهم لا یستدلّون فیعلموا.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ اى قل لهؤلاء المشرکین: أ هذه الاوثان التی تعبدونها الذین لا یسمعون دعاءکم و لا یقدرون على اجابتکم خیر لکم أم اللَّه الذى یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ المضطر المفتعل من الضرورة و هو المدفوع الى ضیق من الامر و قیل اصله من الاضرار، و هو القرب و التصاق الشیء بالشىء و معنى الآیة انّ هذا المضطر ان کان غریقا فى الماء انقذه، و ان کان غریقا فى الذنوب غفر له، و ان کان مریضا شفاه، و ان کان مبتلى عافاه، و ان کان محبوسا اطلقه، و ان کان مدیونا قضى دینه، و ان کان مکروبا فرّج کربه، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ اى الضرّ و الشدائد وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ یأتى بقوم بعد قوم و قرن بعد قرن، فکلّ قرن خلف لمن قبلهم. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ اى هل یثبتون له شریکا یعینه قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ بالیاء قرائت ابى عمرو اى لا یتذکّرون الّا تذکّرا قلیلا، فیکون قلیلا منصوب على انّه صفة مصدر محذوف. و قرأ الباقون بالتاء على معنى: قل لهم یا محمد قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و الکوفیون غیر ابى بکر یخفّفون الذّال.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ اى قل لهم یا محمد أ هذه الاوثان خیر لکم أم اللَّه الذى یرشدکم الى طریق البحر و البرّ فى ظلمات اللیل بما خلق لکم من القمر و النجوم و الرّیاح، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائی: یرسل الریح. و قوله: بُشْراً فیه اربع قرءات ذکرناها فى سورة الاعراف بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ الرحمة هاهنا المطر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ جلّ و عظم من ان یکون له شریک او یکون معه اله.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ یقال بدأ الخلق و ابدأ هم اذا وجدهم اوّل مرة، و اعادهم اوجدهم بعد اماتتهم، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ من السماء بالمطر و من الارض بالنبات. قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ یعنى قل لهم إِنْ کُنْتُمْ تعلمون انّ مع اللَّه الها یفعل شیئا من ذلک او یقدر علیه فاظهروا افعاله و دلّوا على قدرته إِنْ کُنْتُمْ تصدقون فى مقالتکم. بل هو صنع اللَّه الذى اتقن کلّ شىء. ذکر فى هؤلاء الآیات الخمس و قال یبدأ و یهدى بلفظ المضارع بعد قوله: أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ، لانّ بعض افعاله تقدّم و حصل مفروغا منه و بعضها یفعله حالا بعد حال کالمتصل الدائم.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ، غیب اینجا علم رستخیز است.
قومى آمدند. و از رسول خدا پرسیدند که این رستخیز که تو ما را بآن مى وعده دهى کى خواهد بود؟ جواب ایشان این آیت آمد یعنى که این غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه. و قیل الغیب ما یحدث و یکون فى غد قالت عایشه: من زعم انّه یعلم ما فى غد فقد اعظم على اللَّه الفریة و اللَّه عزّ و جل یقول: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ.
منجّمى در پیش حجاج شد حجاج لختى سنگ ریزه در دست کرد و خود بر شمرد آن گه منجم را گفت بگوى تا در دست من سنگ ریزه چند است منجم حسابى که دانست بر گرفت و بگفت و صواب آمد حجاج آن بگذاشت و لختى دیگر سنگ ریزه ناشمرده در دست کرد گفت: این چندست منجم هر چند حساب میکرد جواب همه خطا مىآمد. منجم گفت ایها الامیر اظنک لا تعرف عدد ما فى یدک. چنان ظن مى برم که تو عدد آن نمیدانى حجاج گفت چنین است نمىدانم عدد آن، و چه فرق است میان این و آن. منجم گفت اوّل بار تو برشمردى و از حد غیب بدر آمد و اکنون تو نمیدانى و غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ اى لا یعلمون متى ینشرون، ایّان حقیقتها: اىّ اوان فاختصر ثم ادغم.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ، ادرک بر وزن افعل قرائت مکى است و بصرى و بَلِ هاهنا فى موضع ام، تأویلها ام ادرک علمهم فى الآخرة فیعلمون وقت قیامها.
معنى آنست که دانش ایشان در رستخیز رسید تا بدانند. که وقت آن کى خواهد بود؟
و این استفهام بمعنى نفى است یعنى که نرسید و ندانند وقت آن. باقى قرّاء ادّارک خوانند و ادّراک و تدارک بمعنى یکسانست، و تأویلها ادرک علم المتقدّمین بعلم المتأخرین و استوى علمهم فى قیام الساعة انّه لا یعلم وقت قیامها الّا اللَّه، میگوید: دانشهاى ایشان در کیى رستخیز همه درهم رسید بدانستند همه که نتوانند دانست بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها فى الدنیا، أى لم یحصلوا بالخوض الّا على الشکّ فیها کقوله: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ اى من علمها جاهلون، واحده عم، اخبر اللَّه تعالى عن تردّد هم فى امر الساعة و انّ قصاراهم و غایتهم العمى فى ذلک.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى مشرکى مکة: أَ إِذا کُنَّا تُراباً أ نبعث اذا کنّا ترابا وَ آباؤُنا اى و تبعث آباؤنا بعد کونهم رفاتا و رمیما أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ من قبورنا احیاء، هذا لا یکون. قرأ نافع إِذا کُنَّا مکسورة الالف، ائنا بالاستفهام، و قرأ ابن عامر و الکسائى أَ إِذا بهمزتین، اننا بنونین، الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا.
لَقَدْ وُعِدْنا هذا، اى هذا الذى یقوله محمد من البعث و القیامة و کذلک وعد آباؤنا من قبلنا فى الازمنة المتقدّمة ثمّ لم یبعثوا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، الاساطیر الاحادیث التی لیست لها حقیقة.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى عاقبة امر الکافرین المکذّبین بالرسل المنکرین للبعث. تجدوا دیارهم خاویة و ابدانهم بائدة فاحذروا و لا تکذّبوا فیحلّ بکم مثل ما حلّ بهم. و قیل معنى الآیة اقرءوا القرآن فانّ احوالهم مذکورة فیه یغنکم عن التطواف فى الارض و البلاد.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ اى على تکذیبهم فلست بمؤاخذ به و ذلک انّ النبى (ص) کان یخاف انّ اصرارهم على الکفر لتفریط من جهته، فآمنه اللَّه منه. و قیل معناه لا تحزن على ایذائهم ایاک، فسننصرک علیهم وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ فانّى اکفیکهم و اللَّه یعصمک من الناس. قرا ابن کثیر فِی ضَیْقٍ بکسر الضاد نزلت فى المستهزئین الذین اقتمسوا شعاب مکة و قد مضت قصّتهم.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ اى متى یکون هذا الذى تعدنا من العذاب و البعث ان کنت تصدق فیما تقول.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ، ردف لکم و اردفکم و ردفکم بمعنى واحد، اى عسى ان یکون بعض العذاب قد دنا منکم و تبعکم و قرب منکم قرب الردیف من مردفه من القتل و الاسر و السّبى و السّنین و الجدب و البعض مدّخر لیوم البعث و النشور. و قیل الموت بعض من القیامة و جزء منها. و فى الخبر: من مات فقد قامت قیامته.
و قیل فى قوله: رَدِفَ ضمیر یعود الى الوعد و تقدیره: ردفکم الوعد، فعلى هذا یحسن الوقف على رَدِفَ. ثم یقول: لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بترک المعاجلة بالعذاب على المعاصى و لکن اکثر الناس لا یشکرون له فیستعجلون.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ، اى ما تضمره و تستره وَ ما یُعْلِنُونَ، یظهرون من القول فلیس تأخیر العذاب عنهم لخفاء حالهم و لکن له وقت مقدّر.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ اى ما من غائبة ممّا اخفاه عن خلقه و غیّبه عنهم من عذاب السّماء و الارض و القیامة إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ فى اللوح المحفوظ و فى القضاء المحتوم. و قیل ما من فعلة او لفظة خافیة اخفاها اهل السّماوات و الارض الّا و هو بیّن فى اللوح المحفوظ. و قیل ما من فعلة او کلمة الّا هى عند اللَّه معلومة لیجازى بها عاملها. و قیل ما من حبّة خردل غائبة کقوله: إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ، اى یبیّن لاهل الکتابین ما یختلفون فیه فیما بینهم من سرائر علومهم و سرایر انبیائهم و اخبار اوائلهم. و قیل المراد به ذکر عیسى و امّه و عزیر و ذکر محمد علیهم السلام فانّهم اختلفوا فیهم،و اللَّه بیّن امرهم و دینهم فى القران بیانا شافیا. و قیل یقصّ علیهم لو قبلوا و اخذوا به.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ اى و انّ القران لهدى من الضلالة و رحمة من العذاب لمن آمن به و عمل بما امر فیه. و انّما خصّهم به لاختصاصهم بالاهتداء و الانتفاع به، و هو نظیر قوله: وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بین بنى اسرائیل فى الدنیا بِحُکْمِهِ فیما حرّفوه من الکتاب و بدّلوه. و قیل یحکم القیامة فیجازى المحقّ بحقّه و المبطل بباطله. و قیل یقضى بالقتال و قد امر به. وَ هُوَ الْعَزِیزُ فلا یغالب، الْعَلِیمُ بما امر و نهى.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ هو متعلق بقوله: إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ اى حکمه فى الکفار و هو امره ایاک بقتالهم. و اذا قضى سبحانه بذلک و امرک به فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فى محاربتهم و لا تحذر کثرتهم و شوکتهم ف إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ اى فى رضى اللَّه و اتّباع امره فثق بالظفر من اللَّه و الغلبة على الاعداء.
اهل معنى را در لفظ «ام» که مکرّرست درین آیات دو طریقست: یکى آنکه سخن در أَمَّا یُشْرِکُونَ تمام شد، و منقطع گشت، آن گه بر استیناف گفت، بر معنى استفهام: أَمَّنْ خَلَقَ، أَمَّنْ جَعَلَ أَمَّنْ یُجِیبُ، من یَهْدِیکُمْ، مَنْ یُرْسِلُ تستفهم فیها کلّها دیگر طریق آنست که أم در همه آیات معطوف است بر أَمَّا یُشْرِکُونَ بر تأویل آن که: ما تشرکون خیر أم من خلق ما تشرکون خیر أم من جعل، ما تشرکون خیر أم من یجیب، الى آخره.
أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لمصالح عباده و معاشهم وَ أَنْزَلَ لَکُمْ اى لاجلکم مِنَ السَّماءِ ماءً اى مطرا فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ بساتین محوطا علیها ذاتَ بَهْجَةٍ اى ذات زینة و حسن. فکلّ موضع ذى اشجار مثمرة محاط علیه فهو حدیقة.
و کلّ ما یسرّ منظره فهو بهجة ما کانَ لَکُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها اى ما کان لکم استطاعة الانبات أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یعنى أ مع اللَّه اله یشارکه فى خلق هذه الاشیاء فیشترکوا بینه و بین اللَّه فى العبادة بَلْ هُمْ قَوْمٌ یَعْدِلُونَ عن الطریق. و قیل یعدلون عن النظر فى الادلة المؤدیة الى العلم بانّ اللَّه هو الذى تفرّد بخلق هذه الاشیاء. و هو الذى یستحق العبادة.
أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً یعنى آلهتکم خیر ام من جعل الارض ذات مستقر و ثبات یستقرّ علیها الاجسام. و القرار مصدر قرّ یقرّ اذا ثبت، اى مهد لکم الارض و مکّنکم من السکون الیها و التصرف على ظهرها و المشى فى اماکنها وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً یعنى خلال اشجارها و نباتها، و الخلال و الخلل منفرج ما بین الشیئین و المعنى و فجّر من نواحى الارض انهارا و اجرى فیها الماء الى مواضع حاجاتکم، وَ جَعَلَ لَها رَواسِیَ اى جبالا ثقالا، ثوابت الاصول، لئلّا تزول بمن علیها. و الرّواسى جمع الجمع یقال جبل راس و جبال راسیة ثم تجمع الرّاسیة على الرّواسى.
وَ جَعَلَ بَیْنَ الْبَحْرَیْنِ العذب و الاجاج و قیل بحر فارس و بحر الروم. و قیل العذب: جیحان و سبحان و دجلة و الفرات و النیل و الاجاج سائر البحار جعل اللَّه تعالى بینهما حاجِزاً اى مانعا، بلطیف قدرته على وجه لا یشاهد و لا یعاین، یمنع اختلاط احدهما بالآخر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ یفعل ما یشاء من هذه الافاعیل بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ لانّهم لا یستدلّون فیعلموا.
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ اى قل لهؤلاء المشرکین: أ هذه الاوثان التی تعبدونها الذین لا یسمعون دعاءکم و لا یقدرون على اجابتکم خیر لکم أم اللَّه الذى یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ المضطر المفتعل من الضرورة و هو المدفوع الى ضیق من الامر و قیل اصله من الاضرار، و هو القرب و التصاق الشیء بالشىء و معنى الآیة انّ هذا المضطر ان کان غریقا فى الماء انقذه، و ان کان غریقا فى الذنوب غفر له، و ان کان مریضا شفاه، و ان کان مبتلى عافاه، و ان کان محبوسا اطلقه، و ان کان مدیونا قضى دینه، و ان کان مکروبا فرّج کربه، وَ یَکْشِفُ السُّوءَ اى الضرّ و الشدائد وَ یَجْعَلُکُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ یأتى بقوم بعد قوم و قرن بعد قرن، فکلّ قرن خلف لمن قبلهم. أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ اى هل یثبتون له شریکا یعینه قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ بالیاء قرائت ابى عمرو اى لا یتذکّرون الّا تذکّرا قلیلا، فیکون قلیلا منصوب على انّه صفة مصدر محذوف. و قرأ الباقون بالتاء على معنى: قل لهم یا محمد قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ، و الکوفیون غیر ابى بکر یخفّفون الذّال.
أَمَّنْ یَهْدِیکُمْ اى قل لهم یا محمد أ هذه الاوثان خیر لکم أم اللَّه الذى یرشدکم الى طریق البحر و البرّ فى ظلمات اللیل بما خلق لکم من القمر و النجوم و الرّیاح، وَ مَنْ یُرْسِلُ الرِّیاحَ قرأ ابن کثیر و حمزة و الکسائی: یرسل الریح. و قوله: بُشْراً فیه اربع قرءات ذکرناها فى سورة الاعراف بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ الرحمة هاهنا المطر أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ جلّ و عظم من ان یکون له شریک او یکون معه اله.
أَمَّنْ یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ یقال بدأ الخلق و ابدأ هم اذا وجدهم اوّل مرة، و اعادهم اوجدهم بعد اماتتهم، وَ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ من السماء بالمطر و من الارض بالنبات. قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ یعنى قل لهم إِنْ کُنْتُمْ تعلمون انّ مع اللَّه الها یفعل شیئا من ذلک او یقدر علیه فاظهروا افعاله و دلّوا على قدرته إِنْ کُنْتُمْ تصدقون فى مقالتکم. بل هو صنع اللَّه الذى اتقن کلّ شىء. ذکر فى هؤلاء الآیات الخمس و قال یبدأ و یهدى بلفظ المضارع بعد قوله: أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ، لانّ بعض افعاله تقدّم و حصل مفروغا منه و بعضها یفعله حالا بعد حال کالمتصل الدائم.
قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ، غیب اینجا علم رستخیز است.
قومى آمدند. و از رسول خدا پرسیدند که این رستخیز که تو ما را بآن مى وعده دهى کى خواهد بود؟ جواب ایشان این آیت آمد یعنى که این غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه. و قیل الغیب ما یحدث و یکون فى غد قالت عایشه: من زعم انّه یعلم ما فى غد فقد اعظم على اللَّه الفریة و اللَّه عزّ و جل یقول: قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ.
منجّمى در پیش حجاج شد حجاج لختى سنگ ریزه در دست کرد و خود بر شمرد آن گه منجم را گفت بگوى تا در دست من سنگ ریزه چند است منجم حسابى که دانست بر گرفت و بگفت و صواب آمد حجاج آن بگذاشت و لختى دیگر سنگ ریزه ناشمرده در دست کرد گفت: این چندست منجم هر چند حساب میکرد جواب همه خطا مىآمد. منجم گفت ایها الامیر اظنک لا تعرف عدد ما فى یدک. چنان ظن مى برم که تو عدد آن نمیدانى حجاج گفت چنین است نمىدانم عدد آن، و چه فرق است میان این و آن. منجم گفت اوّل بار تو برشمردى و از حد غیب بدر آمد و اکنون تو نمیدانى و غیب است و لا یعلم الغیب الّا اللَّه.
وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ اى لا یعلمون متى ینشرون، ایّان حقیقتها: اىّ اوان فاختصر ثم ادغم.
بَلِ ادَّارَکَ عِلْمُهُمْ فِی الْآخِرَةِ، ادرک بر وزن افعل قرائت مکى است و بصرى و بَلِ هاهنا فى موضع ام، تأویلها ام ادرک علمهم فى الآخرة فیعلمون وقت قیامها.
معنى آنست که دانش ایشان در رستخیز رسید تا بدانند. که وقت آن کى خواهد بود؟
و این استفهام بمعنى نفى است یعنى که نرسید و ندانند وقت آن. باقى قرّاء ادّارک خوانند و ادّراک و تدارک بمعنى یکسانست، و تأویلها ادرک علم المتقدّمین بعلم المتأخرین و استوى علمهم فى قیام الساعة انّه لا یعلم وقت قیامها الّا اللَّه، میگوید: دانشهاى ایشان در کیى رستخیز همه درهم رسید بدانستند همه که نتوانند دانست بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْها فى الدنیا، أى لم یحصلوا بالخوض الّا على الشکّ فیها کقوله: إِنْ نَظُنُّ إِلَّا ظَنًّا وَ ما نَحْنُ بِمُسْتَیْقِنِینَ، بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ اى من علمها جاهلون، واحده عم، اخبر اللَّه تعالى عن تردّد هم فى امر الساعة و انّ قصاراهم و غایتهم العمى فى ذلک.
وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنى مشرکى مکة: أَ إِذا کُنَّا تُراباً أ نبعث اذا کنّا ترابا وَ آباؤُنا اى و تبعث آباؤنا بعد کونهم رفاتا و رمیما أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ من قبورنا احیاء، هذا لا یکون. قرأ نافع إِذا کُنَّا مکسورة الالف، ائنا بالاستفهام، و قرأ ابن عامر و الکسائى أَ إِذا بهمزتین، اننا بنونین، الباقون بالاستفهام فیهما جمیعا.
لَقَدْ وُعِدْنا هذا، اى هذا الذى یقوله محمد من البعث و القیامة و کذلک وعد آباؤنا من قبلنا فى الازمنة المتقدّمة ثمّ لم یبعثوا، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ، الاساطیر الاحادیث التی لیست لها حقیقة.
قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ اى عاقبة امر الکافرین المکذّبین بالرسل المنکرین للبعث. تجدوا دیارهم خاویة و ابدانهم بائدة فاحذروا و لا تکذّبوا فیحلّ بکم مثل ما حلّ بهم. و قیل معنى الآیة اقرءوا القرآن فانّ احوالهم مذکورة فیه یغنکم عن التطواف فى الارض و البلاد.
وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ اى على تکذیبهم فلست بمؤاخذ به و ذلک انّ النبى (ص) کان یخاف انّ اصرارهم على الکفر لتفریط من جهته، فآمنه اللَّه منه. و قیل معناه لا تحزن على ایذائهم ایاک، فسننصرک علیهم وَ لا تَکُنْ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ فانّى اکفیکهم و اللَّه یعصمک من الناس. قرا ابن کثیر فِی ضَیْقٍ بکسر الضاد نزلت فى المستهزئین الذین اقتمسوا شعاب مکة و قد مضت قصّتهم.
وَ یَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ اى متى یکون هذا الذى تعدنا من العذاب و البعث ان کنت تصدق فیما تقول.
قُلْ عَسى أَنْ یَکُونَ رَدِفَ لَکُمْ، ردف لکم و اردفکم و ردفکم بمعنى واحد، اى عسى ان یکون بعض العذاب قد دنا منکم و تبعکم و قرب منکم قرب الردیف من مردفه من القتل و الاسر و السّبى و السّنین و الجدب و البعض مدّخر لیوم البعث و النشور. و قیل الموت بعض من القیامة و جزء منها. و فى الخبر: من مات فقد قامت قیامته.
و قیل فى قوله: رَدِفَ ضمیر یعود الى الوعد و تقدیره: ردفکم الوعد، فعلى هذا یحسن الوقف على رَدِفَ. ثم یقول: لَکُمْ بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ بترک المعاجلة بالعذاب على المعاصى و لکن اکثر الناس لا یشکرون له فیستعجلون.
وَ إِنَّ رَبَّکَ لَیَعْلَمُ ما تُکِنُّ صُدُورُهُمْ، اى ما تضمره و تستره وَ ما یُعْلِنُونَ، یظهرون من القول فلیس تأخیر العذاب عنهم لخفاء حالهم و لکن له وقت مقدّر.
وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ اى ما من غائبة ممّا اخفاه عن خلقه و غیّبه عنهم من عذاب السّماء و الارض و القیامة إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ فى اللوح المحفوظ و فى القضاء المحتوم. و قیل ما من فعلة او لفظة خافیة اخفاها اهل السّماوات و الارض الّا و هو بیّن فى اللوح المحفوظ. و قیل ما من فعلة او کلمة الّا هى عند اللَّه معلومة لیجازى بها عاملها. و قیل ما من حبّة خردل غائبة کقوله: إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ.
إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَقُصُّ عَلى بَنِی إِسْرائِیلَ، اى یبیّن لاهل الکتابین ما یختلفون فیه فیما بینهم من سرائر علومهم و سرایر انبیائهم و اخبار اوائلهم. و قیل المراد به ذکر عیسى و امّه و عزیر و ذکر محمد علیهم السلام فانّهم اختلفوا فیهم،و اللَّه بیّن امرهم و دینهم فى القران بیانا شافیا. و قیل یقصّ علیهم لو قبلوا و اخذوا به.
وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ اى و انّ القران لهدى من الضلالة و رحمة من العذاب لمن آمن به و عمل بما امر فیه. و انّما خصّهم به لاختصاصهم بالاهتداء و الانتفاع به، و هو نظیر قوله: وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً.
إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بین بنى اسرائیل فى الدنیا بِحُکْمِهِ فیما حرّفوه من الکتاب و بدّلوه. و قیل یحکم القیامة فیجازى المحقّ بحقّه و المبطل بباطله. و قیل یقضى بالقتال و قد امر به. وَ هُوَ الْعَزِیزُ فلا یغالب، الْعَلِیمُ بما امر و نهى.
فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ هو متعلق بقوله: إِنَّ رَبَّکَ یَقْضِی بَیْنَهُمْ بِحُکْمِهِ اى حکمه فى الکفار و هو امره ایاک بقتالهم. و اذا قضى سبحانه بذلک و امرک به فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فى محاربتهم و لا تحذر کثرتهم و شوکتهم ف إِنَّکَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِینِ اى فى رضى اللَّه و اتّباع امره فثق بالظفر من اللَّه و الغلبة على الاعداء.