عبارات مورد جستجو در ۴۹۹ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : غزلیات
شمارهٔ ۷۲
دلبرم سوی سفر خواهد شد
کا رمن زیر و زبر خواهد شد
دل خون گشته ام اندر پی او
از ره دیده بدر خواهد شد
حال من خود ز غمش نیک بدست
وه کزین نیز بتر خواهد شد
عشق او کز همه کس پنهانست
در همه شهر سمر خواهد شد
ای بسا روز که بی روی ویم
آستین از مژه تر خواهد شد
وین باشب که در اندیشۀ او
دیده پر خون جگر خواهد شد
من ندانم که مرا بی رخ او
چون یکی روز بسر خواهد شد
جانم آمد بلب و یار هنوز
تا دو سه روز دگر خواهد شد
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
وقت سحرش چو عزم رفتن بگرفت
دلرا غم جان رفته دامن بگرفت
اشکم بدوید تابگیرد راهش
در وی نرسید و دامن من بگرفت
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۱
می نتوانم اشک فراوان بارید
خون جگر از دیده چو باران بارید
صد گونه بهانه بیش بر باید ساخت
تا بی تو دو قطره اشک بتوان بارید
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۶۵۵
دل گفت که روزی که قدح کش باشیم
آن روز ز صد گونه مشوّش باشیم
امروز بباغ با هم ار خوش باشیم
ترسم فردا بهم در آتش باشیم
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
در راه تا رود ز من آن نازنین جدا
دستش جدا عنان کشد و آستین جدا
چون بر نشان پای تو مالم رح نیاز
نتوان چو سایه کرد مرا از زمین جدا
از لذت خدنگ ستم عضوعضو من
هریک کنند شست ترا آفرین جدا
هم عاشق وفایم و هم بنده جفا
دارم به سینه داغ جدا بر جبین جدا
من ترک عالمی ز برای تو کرده‌ام
از من مشو برای دل آن و این جدا
قدسی ندید دولت وصلت به خواب هم
از چون تویی فتاده کسی این چنین جدا
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۹
پیغام وداع آمد و با گوش به جنگ است
هجران به تو نزدیک شد ای جان، چه درنگ است
ما قافله‌سالار ره عشق بتانیم
در بحر بلا کشتی ما کام نهنگ است
هر لحظه دلم را شکند یاد جدایی
ای وای بر آن شیشه که سیلی‌خور سنگ است
آوارگی هجر بتان طرفه بلایی‌ست
آسوده‌دل آن‌کس که گرفتار فرنگ است
قدسی چه عجب گر گره افتاد به کارت
صد مطلب نایاب ترا در دل تنگ است
قدسی مشهدی : غزلیات
شمارهٔ ۳۵۹
ما در صبح طرب، ز آب و گل غم بسته‌ایم
چون کدورت، خویش را بر شام ماتم بسته‌ایم
بس که آمد جای اشک از چشم ما خون جگر
تهمت طوفان خون بر چشم پر نم بسته‌ایم
در حریم درد عشق ما، کسی را بار نیست
ما ز رشک این در به روی هر دو عالم بسته‌ایم
تا نگردد یاربی در دفع درد ما بلند
راه گردون را شب از آه دمادم بسته‌ایم
ما چو قدسی مایه دردیم، راحت عار ماست
بیشتر بر زخم خویش از مشک، مرهم بسته‌ایم
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲
گر دل نشود ز درد جانکاه جدا
خود را ز هوس کند به یک آه جدا
هر خوشه که مالیده شد از جور کفی
گردد به پفی دانه‌اش از کاه جدا
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۲۵
آن غنچه که کار با صبا افتادش
از بلبل خویش خواهد آمد یادش
هرچند صبا شکفته دارد گل را
چون یک دو سه روز شد، دهد بر بادش
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴۴
خون شد دلم از شنیدن نام وداع
جان رفت به باد غم ز پیغام وداع
ای هجر، که را می‌کشی امروز، که دی
من زهر اجل چشیدم از جام وداع
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴۷
دل از سر کوی یار برخاسته به
زان آینه، این غبار برخاسته به
قدسی چو به خاک راه یکسان شده است
چون گرد ازین دیار برخاسته به
صامت بروجردی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
همین بود سبب دیر آشنایی ما
که زود گل نکند آتش جدایی ما
چه دیده‌ایم ندانم ز عشق‌بازی تو
چه جسته تو ندانم ز بی‌وفایی ما
به زیر خنجر آن شوخ عجز و لابه مکن
دلا عبث مشکن کاسه گدایی ما
به رفع تهتم قتلم سیاه‌پوش شده است
دو چشم شوخ تویعنی بود عزایی ما
در آن مقام که از صرف عمر می‌پرسند
تو هم بگوی که (صامت) بود فدایی ما
کمال خجندی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹۰
باز می بیخودی بروی تو خوردیم
از حرم و دیر عزم کوی نو کردیم
خاک در دیر و کعبه چند نتوان بود
و نوبت آن شد که گرد کوی نو گردیم
شکر که هر شام از هنر با دل گرمیم
آن که هر صبح بی تو با دم سردیم
گر همه درمان خود طبیب فرستد
کی رسد آنها به ما که ما همه دردیم
روی به ما کرده گونه گونه بلاهاست
ناز تو با اشک سرخ و چهره زردیم
گر ورق عمر با تمام به پیچند
ما سر طومار دوستی تئوردیم
در ره او تا گمان توشه ما ساخته
جز جگر و درد درد هیچ نخوردیم
همام تبریزی : غزلیات
شمارهٔ ۲۱۹
دانی چگونه باشد از دوستان جدایی
چون دیده یی که ماند خالی ز روشنایی
سهل است عاشقان را از جان خود بریدن
لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی
در دوستی نباید هرگز خلل ز دوری
اگر در میان جانان مهری بود خدایی
هر زر که خالص آید بریک عیار باشد
صد بار اگر در آتش او را بیازمایی
ای نور چشم بینا داری فراغت از ما
اما خوش بدین تمنا دایم که زان مایی
گر صحبتت فقیری جوید عجب نباشد
با عشق در نگنجد سلطانی و گدایی
مارا طمع نباشد پرسیدن و عیادت
از زلف خود نسیمی بفرست اگر نیایی
هر کار به بوی زلفت جان را نمی سپارد
در جان او نباشد بویی ز آشنایی
ای چون همام شهری افتاده در کمندت
زین بند کس نیابد تا جاودان رهایی
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
بنشسته بدیم ما دو شهباز به هم
کردیم به کوه و دشت پرواز بهم
هر یک به رهی دگر برون افتادیم
تا خود به کجا رسیم ما باز به هم
همام تبریزی : مفردات
شمارهٔ ۵
حالم ز فرقت تو نیاید به نامه راست
کاین کارنامه یی ست نه این کار نامه است
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۱۱۳
به آب خضر مفروش آبروی پارسایی را
مغانی باده باید کاسه کشکول گدایی را
شکست قدرم از سنجیدگی هموار می گردد
ز مغز خویش دارد استخوانم مومیایی را
ز هجران دیده ام کاری، که کافر از اجل بیند
خدا کوتاه سازد عمر ایام جدایی را
به طفلی بسته ام دل،کز دبستانش سبق گیرد
بهاران سست عهدی، شاهد گل بی وفایی را
نگردد کم سیه روزی عاشق ز التفات او
به چشم بختم آموزد نگاهش سرمه سایی را
به محفل تا صفای ساعد او پرتوافکن شد
زخجلت شمع می خاید، سرانگشت حنایی را
ز خورشید رخش محروم نبود دیدهٔ داغم
بود با چشم روزن، ارتباطی روشنایی را
گسستن، باب ثبت دفتر بیگانگان باشد
نباشد در میان فصلی، کتاب آشنایی را
اگر آن غنچه لب می داشت بر افسانه ام گوشی
به بلبل می چشاندم لذت دستان سرایی را
نی کلکم چو شمع طور، دارد محفل افروزی
زبان شعله آموزد ز من آتش نوایی را
حزین ، از ملک نظمم می رمد بیگانه معنی
سواد شهر زندان است، طبع روستایی را
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
از حرف وداع، دیده جیحون شد و رفت
هوش از سر سودا زده مجنون شد و رفت
تن شعله کشید و دود آهی برخاست
دل خون شد و خون ز دیده بیرون شد و رفت
غبار همدانی : غزلیات
شمارهٔ ۴۲
مردم من و محبّت تو در دلم هنوز
تن خاک گشت و بوی وفا در گلم هنوز
طوفان گریه خانۀ عمرم خراب کرد
همسایه در شکنجه دود دلم هنوز
غرق محیط اشکم و از شوق وصل یار
فارغ چنان نشسته که در ساحلم هنوز
خوش رفته کاروان و به منزل فکنده رخت
چشم امید در پی این مَحملم هنوز
در سینه صد جراحت و در دل هزار چاک
بیچاره از هلاکت خود غافلم هنوز
آهم شرر به خرمن پروین و مَه فکند
آگاه نیست یار ز سوز دلم هنوز
ملک وجود جمله به یغمای عشق رفت
مردم گمان کنند که من عاقلم هنوز
بر پای مرغ روح به صد حیله رشته ای
از عمر بسته منتظر قاتلم هنوز
نیر تبریزی : لآلی منظومه
بخش ۱۲ - وداع جناب سکینه با جناب علی اکبر
الوداع ای سرو ناز گلشن جان الوداع
الودای ای اکبر ناکام عطشان الوداع
دور تماشا قیل کیم اولدی دام صیاده اسیر
قمری آزادون ای سرو خرامان الوداع
نه امیدیلن داخی گلشنده قالسون عندلیب
اسدی چون باد خزان سولدی گلستان الوداع
آیربلوق چاقی بتشدی میزبانم یاتما دور
کیم کوچنده و سمدور تشییع مهمان الوداع
خصم کمفرصت یولوم چون سندن آیریلماق چنین
چوخ یامان برده دو تو شدی شام هجران الوداع
نه چکر شمر ال جفادن نه من اُلم قورتولوم
نه یتر فریادیمه بیر نامسلمان الوداع